جامدار کاروان ما
ز کجا بیابم این دزد، که بَرَد تمام جان را و کجاست رَهزن دل، که تمامِ دل، ببرد
تو ای رهزن دل، ای جامدار کاروان ما جامه داری رها کن، کار کرد، آنکه تمام ببرد
ما تیزتکان راهوارِ ره عشقُ دلیم دل را کجاست، تا هوس و جام و می، برد
خونین دلان قافله، آیید گِرد من کین گرد نشینی، هوش و هوس ز ما برد
ما دزد زدگان قافله عشقُ دلیم گرد آیید که بگوییم ز شکایت ها، که می برد
اندوه ز پس اندوه شد پدید، این راه و رهزن و این قافله بکجا می برد
بگذار بدزد و ببرد این جام و باده را کین باده و جام و می، چه خوب می برد
مقصود ما ز بردن او خواهدم پدید بگذار بگیرد، هر چه خواهد، چو او برد
9 آبان 1397
ظلم عشق
دانی که ز ظلم عشق تو ما را چند رفته است در این عشق، بر ما چند
من فاش نگویم این حدیث جانسوز که رفته است کاشانه ی ما، بر چند
هر چیز که خواهی بُوَد در جامم الا توی عاشق و عشق و چندی چند
من سیر ندیده ام تو را ای عشق رفتی تو ز دستم به دینار و درهمی چند
4 آبان 1397