پروردگارا! مانده ام در کار تو و در کار خودم
  •  

07 مهر 1397
Author :  

ایزدا ! پروردگارا!

 مدت هاست که در اینجا با تو سخنی نگفتم، حال آنکه سخنانی بسیار جدی و رو در رو با تو دارم، ولی نگفتم ببینم تو چه می گویی و چه می کنی، دیدم هیچ؛ انگار نه انگار که هستی، انگار نه انگار که دوست مان داری، انگار نه انگار که خلق مان کردی، انگار نه انگار....

در حالی که به صورت روتین هر روزه در مقابل جهتی که می گویند سوی تو و خانه توست، چند بار کمر خم و راست می کنم، و اذکاری تعیین شده و باز مانده از قدیم را می گویم، که نه می دانم چیست، که اقطاب به قول خودشان در فهم"ب" بسم الله آن، مانده اند، و نه می دانم برای چیست، که مخلوطی از حمد و ثنا و شهادت هایی است در مورد تو، که باز تو نه نیازی به شهادت و نه حمد و ثنای من داری، و نه شهادت ما کاری از کار تو حل می کند، و نه تو کاری حل ناشده داری که با این اذکار حل شود،

و نمی دانم چرا با آمدن 124 هزار پیامبر نه عبادت ما شکلی واحد به خود گرفت و نه محتوایش یک جور شد، یکی عده ایی از ما را به گرد کعبه می چرخاند و دیگری جایی دیگر، یکی ما را به نام تو متوجه این بنده ات می کند و دیگری متوجه بنده ایی دیگر و...، و من مانده ام که چرا و از سوی چه کسی این ها برای ما در طول تاریخ بجای مانده اند و... و اما باز بی توجه به این حرف ها، برای رفع تکلیف، مثل یک عادت، مثل یک اجبار، مثل یک ترس از نگفتن، گاهی هم به خاطر لذت سخن گفتن با تو و...، آنرا می گویم،

اما تو که حرف های جدی ما را هم پاسخ نمی گویی و انگار نمی شنوی، با این حرف های از روی متن های نوشته خواندن و روتین نمی دانم چه می کنی؟!  براستی سخن جدی گفتن با طرفی که جوابت را نمی دهد بی حاصل نیست؟!، این روش سخن گفتن یک طرفه برای موجودات وامانده ایی مثل ماست که از سر استیصال بی توجه به این که طرف مقابل گوش می دهد، یا نمی دهد و... طوطی وار و مسلسل وار سخن می گویند، و گاهی به این فکر می کنم که یک عمر با تو سخن می گوییم و تو انگار بی خیال ورّاجی های ما به کار خود مشغولی و ما هم مثل نوار ضبط صوت، ذکر تو را از روی متون بجای مانده از تاریخ می خوانیم و هر موقع هم که قهر کنیم، باز تو آنقدر از ما بی نیازی که حتی اگر سال ها هم با تو در سکوت باشیم، تو را هیچ نمی شود، و "گردی بر دامن کبریایی ات نمی نشیند"

مانده ام در کار تو و در کار خودم.

اما با تو سخن خواهم گفت زیرا به وجودت ایمان دارم، حال این که تو از ما چه می خواهی، نمی دانم، لابد چون انسان مان آفریدی انسانیت هم انتظار توست.

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn
0 Comment 1930 Views
 مصطفی مصطفوی

پست الکترونیکی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

نظرات (0)

Rated 0 out of 5 based on 0 voters
هنوز نظری ثبت نشده است

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ثبت نظر به عنوان مهمان.
Rate this post:
پیوست ها (0 / 3)
Share Your Location
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در بازی با دکمه های آغاز مجدد جنگ...
بالاخره فشارهای لابی صهیونیستی به آمریکا جواب داد و بایدن به اسرائیل برای پاسخ به ج. اسلامی چراغ سبز...
- یک نظز اضافه کرد در بازی با دکمه های آغاز مجدد جنگ...
شروع شد مجلس نمایندگان آمریکا شدیدترین لوایح را علیه ایران تصویب کرد مجلس نمایندگان آمریکا در پی ...