صبح شلوغ تنهایی ام
  •  

30 شهریور 1397
Author :  
صبح شلوغ تنهایی ام

صبح شلوغ تنهایی ام

بدور حُسن روی صدها، حلقه می زند دل من

میان این همه صدها، غرق تنهایی ام‎

بدیدار صد حسن صف بسته است دلم

میان این همه صف، باز در تنهایی ام

تنها کجاست و تنهایی ایم چه شد

هرگز نه ایم تنها، من و تنهایی ام

هزار تنها بُوَد مرا در این سفر همراه

خوشند چون من و حال تنهایی ام ‎   

غرقم در این حال و غواصی دلم

من واله و شیدای حس خوش تنهایی ام ‎ 

آرزو دارم یکه و رها چو تو

من هم رها نتوانم، ز تنهایی ام‎

هزار یار پریچهر به گرد من جمعند

هزار نکته بر آید زین فَرّ تنهایی ام ‎

‎قلبم گواه می دهد که ما را در این خوشی بس

حکایت من و این صبح شلوغِ تنهایی ام ‎

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn
2494 Views
 مصطفی مصطفوی

پست الکترونیکی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.