صبح شلوغ تنهایی ام
بدور حُسن روی صدها، حلقه می زند دل من
میان این همه صدها، غرق تنهایی ام
بدیدار صد حسن صف بسته است دلم
میان این همه صف، باز در تنهایی ام
تنها کجاست و تنهایی ایم چه شد
هرگز نه ایم تنها، من و تنهایی ام
هزار تنها بُوَد مرا در این سفر همراه
خوشند چون من و حال تنهایی ام
غرقم در این حال و غواصی دلم
من واله و شیدای حس خوش تنهایی ام
آرزو دارم یکه و رها چو تو
من هم رها نتوانم، ز تنهایی ام
هزار یار پریچهر به گرد من جمعند
هزار نکته بر آید زین فَرّ تنهایی ام
قلبم گواه می دهد که ما را در این خوشی بس
حکایت من و این صبح شلوغِ تنهایی ام