ساحل دلبرگشای دوست
من واژه واژه ی، عشق را جستجو شدم
واژه کجاست تا که کنم من فدای دوست
من گشته ام به وادی این واژه ها خراب
دوست در کجاست تا که شوم من خراب دوست
ای دل تو در خرابی خود ایمنی، بمان
شاید که دوست هم بشود روزی، خراب دوست
من سایه سار گُلشن این عشق و عاشقی
یافتم فقط در پس ردای دلبر آسای دوست
من اسب سرکش این عشق و عاشقی
جستم به ساحل دلبر گشای دوست
من رفته ام ز شهر تو ای عاشق حزین
در جستجوی چشم کمان دار، سای دوست
من رُفته ام این دلِ غم دار ز عشق او
شاید که یافتم عشق، اندر ورای دوست
من می روم ز وادی حزن و خزین که اوست
من مبتلا، و اوست مبتلا به دوست
من گشته ام هزار کوچه ی دلم
تا یافتم داروی دردآشنای دوست
ای دردهای بی امان و دلآرای من بسوز
زین دل که نیست، جای خوش نوای دوست
درد دلم به دوری و نزدیکی اش نرفت
تا من شوم هزار روز، مبتلای دوست
بیمار گشته ام به روی خوشش زان سبب که او
درمان کند این دلِ گشته مبتلا به دوست
یارب به من بگو که چه سوداست عاشقی
بر باد می دهد همه ایمان و عاشقیست
دل رفت و ایمان و توکل همه فنا
این هم به لطف چشم خمارین عُزار دوست
این چشم متبلا و این دیده خماریت
مارا به غمزه کشت، شده مبتلا به دوست
پرواز کرد این دم روح شاعرانه ام
در مستی و خماری و بی قرارِ دوست
بوسیده ام لب خندانت ای غزال
تا چشم نیفتد به تو، کجاست کام دوست
من در پی ات، لعل رخت گشته ام هزار
من گشته ام هزار لعل رخ، از برای دوست
جانم ملول گشت زین نایافتنی های چند
یافتن کجاست، جستن چه شد، از برای دوست
خوابت پرید زین قصه پر غصه غمم
از جستن و نیافتن از برای دوست
من زین نشستن و گفتن، در انتظار
یافتم هزار جستن و نیافتن از برای دوست
من واژه واژه عشق را جستجو شدم
کجاست
فرهاد کوهکنم، شیرین من کجاست
شیرین لبِ هزار غمزه ام چه جاست
من گشته ام هزار کوه، در پی اش
آن لولی مست هزار چهره ام کجاست
من را به سنگ بسته و یارم بدل چرا
آن سنگدل هزار خانه ام کجاست
من کُشته گشتم از غم دیدار روی او
آن مهوش زیبا چهره ام کجاست
گشتم خموش من بدین وادی خموش
چشم بی مثالِ خموش دلبرم کجاست