و چقدر آسوده اند، بی حس شدگان
  •  

01 مرداد 1397
Author :  

بشکنید ای بغض ها و پاره کنید این گلو را،

تا مانع فریاد نشود،

تا بلکه برون ریزد درد ظلم های بی پایانِ غرق شدگان در بیداد را،

تا خالی شود از دردهای متراکم و جان سوز،

پاره شود گره های پر از خون و خونابه،

برون ریزد گلایه های دردناک دل های ستم دیده،

تا شاید پاره شود رگ ها و خون از دل جاری شود؛

تا بلکه خوندل ها به دادمان برسند و فرو نشاند این آتش جان سوز را،

دل سوخته را آتشی بیش مطلب و مقصود است،

تا چنان سوزد که دیگر دلی نماند، تا که حسی کند،

و آنگاه که دیگر حسی نباشد،

رهایی حاصل است، و دیگر خلاص،

آنگاه دیگر سوختن ها پایان یافته است،

دیگر تو را "رها" خواهند نامید،

دیگر هر دوست و دشمنی نمی تواند با جرقه ایی تمام وجودت را به آتش بکشد،

دیگر نخواهی سوخت،

و آنروز که سوختن پایان یابد

دیگر تو را چه غم خواهد بود،

دیگر خدا هم، همچون تو شاهد سوختنت نخواهد بود،

ایزدا!

دیگر تحمل سوختن هایی بیش از این را ندارم،

خدایا این همه آتش برای این وجود ضعیف؟!

ما را چه دیدی که این چنین در شعله های بلند و سوزان مان انداختی؟!

مگر ما کی هستیم، که این چنین باید بسوزیم؟!

پروردگارا!

ریزان و ضعیفان از خلق خود را، بزرگ و قوی انگاشتی،

ما کجا و این توفان های سهمگین،

ما کجا و توان تحمل این شعله های قدرتمند.

قلبی به اندازه یک مشت را کجا گنجایش این همه آتش و درد بود،

کاش این قلب بایستد، و بی حسی حاصل شود،

کاش از سنگ و بی حس بودم،

که سنگ ها راست، نعمتی بزرگ،

چقدر راحتند که بی حس از کنار هر حادثه ایی می گذرند،

در ریز و درشت حوادث، در جایگاه شان محکم ایستاده اند،

اما ما،

 به هر بادی چون بید می لرزیم،

به هر جرقه ایی آتش می گیریم و به تمام می سوزیم،

به هر لرزشی فرو می ریزیم.

و باز آن قطعه سنگ، به مثال کوهی، بر هزار حادثه ایستاده و راحت نظاره گر است.

و چقدر آسوده اند، بی حس شدگان

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn
2254 Views
 مصطفی مصطفوی

پست الکترونیکی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.