از این طبیب شفایی بزرگ انتظار داشتم

خدایا تو از "ایام الله" گفتی و به "عصر" و زمان قسم یاد کردی و به موسیِ کَلیمت (ع) توصیه به یاد آوری اش نمودی، و حتما زمان و مکان هایی است که در نظر تو خاصند و می توانند بر وضعیتِ راکد و کندیده ام دگرگون کننده و حساب و کتاب دیگری برما برقرار نمایند.

 حداقل می توانم شهادت دهم که در دو زمان و مکان خاص که به گمانم از ایام الله تو باشد توفیق حضورم دادی ولی خوب که نگاه می کنم تغییری به اندازه ارزشِ مکان و زمانی که در آن حضور یافتم در خود احساس نمی کنم.
به یادواره ی بزرگ پرچمدار توحید، حضرت ابراهیم خلیل (ع) هزاران سال است که کعبه مغرور از دست هایی که به بنّاییش نشستند، بر جای خود مانده و میعادگاه حضور و نظاره گر میلیون ها دل به تو متوجه شده است که از گوشه و کنار جهان در این روزهای خاص جمع می شوند تا در کنار خانه ات و یا مِنایِ شریف، عَرفات عزیز، مسجد النبی (ص)، بقیع متبرک و... تو را یاد کرده و به ذکر تو مشغول شوند.
به یاد آوری بردن آنچه بدان بسیار وابسته بود به قربانگاه، و تسلیم اسماعیل (ع) در برابر تو که این اوج پیروزی بشر بر نفس خود از درون و شیطان از بُرون و مایه فخر تو در برابر فرشتگانت گردید، و شیطان از پس تمام تلاش ناموفق خود برای باز داشتنش از این وظیفه ی الهی، نا امیدانه به گوشه یی خزید و به تماشای صحنه های زیبای ایمان و تسلیم ابراهیم (ع) و اسماعیل (ع) گردید و این شد که زان پس کعبه و اطرافش به حرم امن تو تبدیل و حاضرین در آن را شرایط و اعمال خاص حضور لازم شد؛ و تو توفیق حضور در این زمان و مکان را به من عنایت کردی.
بالاتر ازاین مکان و زمان در حالت عالی نمی توانم بیابم که در آن حضور یافته و شفایی گیرم و دردهایم التیامی یابد ولی خود و حضور یافتگانی را می بینم که در کنار این آب زلال، شرف حضور یافتیم و همان هستیم که بودیم؛ و حتی مائده یی آسمانی از این دست هم دوایی بر دردمان نشد، آیا این شد که تا بگوییم، زین پس باید ایام الله دیگری یافت که اکسیر "انسان شدن" را در خود داشته باشد؟!!!
البته تو را شکر که به زیارت خانه، حریم و حرمت نایلم کردی که این را توفیقی بزرگ برای خود و در خور هزاران شُکرش می دانم، لیکن از این مَطَب دارویی شفابخش و از این طبیب شفایی بزرگ انتظار داشتم، که حاصل نشد.
 
گیرم که درد و بیماری ام بسیار و سرطان همه وجودم را فرا گرفته بود، ولی من تنها قطره یی از آن دریای انسانی بودم که در آن روز حضور یافتم، و در مقابل هم البته چنان طبیبی که به اشارتی می توانست پایانی بر تمامی درد های همه (حاضر و غایب) و صد البته این قطره از آن اقیانوس انسان ها باشد، خدایا انتظار بیش از این بود؛ که بر آورده نشدنش بسیار گلایه انگیز است، البته می دانم که از سوی تو هم گلایه از حد گذشته و اگر پرده از اعمالم بگشایی، این منم که شرمندگی چهره ام را فرا خواهد گرفت و نه تو. ولی ما هم مملو از دردیم و درمان هم پیش توست و دریغا که آشکارا دریغ می کنی.
از آن سو نیز ما کجا و تو کجا، تو تمام وجودی و ما هیچ، تو بسیار داری و ما هیچ، تو بسیار می توانی و ما هیچ و... پس فیض را از جانب تو می سزد نه ما؛ باید قبول کنی که دریغ کردی ای خدا!؟ اما مُلک خودت هست و هر کاری که می خواهی می توانی بکنی، بر آنچه می کنی حق داری و لایق چنین جایگاهی هم هستی، ولی به شکایت ما هم عضبناک مشو که این نیز حق بنده یی است که فقیر است و بر فقرش شکوه می کند. این را نیز به عنوان حق ما بپذیر که بهانه یی یافته و شکایتی کنیم. اگرچه خود اقرار به بی انصافی و ناحق گویی خود دارم ولی آیا راهی دیگر هم هست؟! ظلمی ندیده و به شکوه آمده ام؟!! درست، اما چه اشکال دارد به بهانه یِ
 ظلم ندیده هم که شده، بهانه یی بگیرم تا توجهی جلب شود و رحمتی شاید نازل و شامل. 

 

+   نوشته شده توسط سید مصطفی مصطفوی در 9:17 AM |  دوشنبه هفتم مهر 1393 

You have no rights to post comments

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.