مطالب نویسنده

کفر

کفر"، "الحاد" و "زندقه" تیغی گران بر گردن اندیشه و اندیش ورزان"

مصطفوی 17 شهریور 1395 8809 کلیک ها

دوره به دوره از تاریخ را که از نظر بگذرانی، در هر مرحله ایی به مقتضا ارباب قدرت برچسب هایی چسبنده و یا ناچسبی ابداع و مخالفان و دگراندیشان را بدان دام دچار و از سر راه خود برداشتند؛ گاه این پروژه آنقدر قوی برنامه ریزی و بر شرایطی چنان خاص استوار گردید که اربابان علم و معرفت و یا حتی سیاست را هم اسیر خود کرده و به کام مرگ و یا نابودی کشید؛

برچسب های وحشتناکی که صاحبان علم و فضل را که حتی در رشته خود فیل پیکر بودند، بر زمین زد و نابود کرد. تیم مثلثی اجرایی این پروژه دهشتناک که از سوی ارباب قدرت تدارک می شوند، عبارتند از:      الف) قدرت زورمدارانه مطلق العنان،         ب) مفتیان لاقیدِ بی تقوا و خود رای و بی پروای مذهبی،   ج) توده مردم همراه و یا لااقل دم فروبسته  

حساب ارباب قدرت که همواره روشن است، در پی تحکیم و توسعه قدرت خودیش و تضمین جانشینان خودند؛ اما ضلع دوم مفتیانی بی تقوا و از رهبران مذاهب روزند، که جریان قدرت را دوش به دوش و گاه حتی جلوتر همراهی می کنند، و از وظایف آنان اتصال ارباب قدرت و اوامرش به خداوند باری تعالی و دادن وجه قدسی و الهی به اعمال و شخصیت اوست، تا اجرای تنبیه در حق مخالفین، اجرای حدود الهی تلقی و شرایطی مهیا شود که به واکنش مردم منجر نگردد. امام محمد غزالی چنان دل پری از این مفتیان دارد که در کتاب ذیقدر خود "کیمیای سعادت" می گوید "مگس بر نجاست آدمی، نیکوتر که عالمی بر درگاه سلطان."

گرچه هر دوره ایی برچسب و اتهامی کارایی دارد، اما اتهام کفر و الحاد و زندقه از مصادیق بارز و معمول و سر آمد در باب اندیشه در این نوع برچسب هاست؛ زندیق واژه ای با ریشه آرامی از ریشه صدّیق می آید و مُعرّب "زندیک" در زبان پهلویست که به اهل "تفسیر و تاویل و توسّع" گویند و اما مصداق آن کسانیند که از دین رسمی رزتشت تخطی کرده و اصول آنرا زیر پا گذاشته و یا متهم به این امرند، از جمله مصادیق روشن آن در دوره ساسانیان، مزدک (و مزدکیان) و مانی و مانویانند، که درفش مخالفت بر علیه ارباب آتشکده و یا "ذل الله" و نماینده اورمزد بر زمین یعنی پادشاه ساسانی بر افراشتند که موضوع قیامشان وضع مردم زمان بود که توسط این سیستم بسته به سیاهی و تباهی کشیده شده بود و لذا در وحدت بین موبدان پا به رکاب قدرت کاخ و ارباب کاخ امپراتوری، قیام کنندگان به فجیع ترین مرگ ها گرفتار و از پیش پای برداشته شدند.

در دوره های حاکمیت اموی، عباسی و ترکان و کم و بیش بعد از آن این برچسب شامل همه مخالفان عقیدتی و غیرعقیدتی بود که اگر بدین برچسب مبتلا می شدند، از صفحه روزگار باید حذف می گردیدند. تاریخ این سرزمین مملو از فرزندان پاکی است که بدین تله مرگبار گرفتار آمدند و سرمایه های عظیمی که از دست رفت. نمونه های ذیل شاهد روشنی بر این روند دردناک و خسارت بارند:

 الف) روزبه فرزند دادویه ی پارسی یا همان عبدالله مقفع : پدرش دادویه عامل خراج یا پیشکار دارایی امویان در عراق بود که فرزندش در سال 106 و یا 109 ه.ق پا بدین زمین سوخته نهاد، او را روزبه نامیدند و بعدها که اسلام آورد او خود را عبدالله نامید و در علوم به "ابن مقفع" شهرت یافت. زندگی کوتاه اما پرباری داشت، جاحظ فیلسوف و نویسنده مشهور عرب او را جوانی زیبا، سواری توانا، مردی کریم، سخی، که به دست دشمنان کینه جوی خود در سال 145 ه.ق که تنها 36 سال بیشتر نداشت، در اوج تولید علم، سلاخی و کشته شد.

روزبه از یک خاندان ایرانی زرتشتی از اهالی شهر جور (فیروز آباد فارس) بود که در بصره اقامت گزیده بود، او استاد بی همتای نثر عربی و از بنیادگزاران بزرگ فرهنگ علمی درخشان در دوران خلافت عباسیان است. مورخین عرب او را از بزرگترین مترجمین شمرده اند. که آثار علمی و استخوان داری را از زبان پهلوی به زبان عربی ترجمه و وارد فرهنگ اسلامی نمود که از آن جمله گاهنامه، آیین نامه، کلیله و دمنه، خداینامه، کتاب مزدک، کتاب التاج و ... است. نخستین آشنایی اعراب با آثار فلاسفه یونان از طریق ترجمه های ابن مقفع حاصل آمد. کتبی را نیز خود تالیف نمود که از آن جمله می توان به "ادب الکبیر" یا دره الیتیمه و "ادب الصغیر" و "رساله الصحابه" و.... بود. نقد آزادمنشانه و شدید او در کتاب الصحابه که چونان "سیاست نامه" خواجه نظام الملک در آیین کشورداری است، به قبای منصور خلیفه عباسی برخورد و همین باعث شد تا او بر ترور مزورانه این دانشمند ایرانی، توسط یک تروریست کینه جوی و بی مقدار از خاندان عباسی به اشارتی اذن دهد، و لاجرم این ترور به انجام رسد.

ابن مقفع به حق نوشته بود که " اگر خلیفه خود پاک و با صلاح باشد، حالت رعیت اصلاح پذیر می شود، زیرا اول طبقات خاصه و رجال دولت باید صالح و پاکدامن باشند تا بتواند جامعه را اصلاح کنند. رجال و کارکنان دولت هم صلاح و عفیف نمی شوند مگر آنکه پیشوای آنان پاک باشد. اصلاح مانند زنجیر است که به هم پیوسته، چون یکی از حلقات اصلاح گسسته شود، زندگی عمومی مختل می گردد."  این نوع سخن گفتن سر این جوان نابغه و پر شور و عالم ایرانی را در مقابل انحراف اعیان و اشراف عباسی بر باد داد و قاتلش او را به خدعه و نیرنگ به خلوتی برده اندام های بدن او را جدا کرده و در تنور سوزاندند و کار خود را هم شرعی و مطابق حکم شرع تلقی و گردن فراز گفت: "بر مُثله تو مرا مواخذتی نرود، چه تو زندیقی و دین بر مردمان تباه کردی." آری این فرزند برومند علم این سرزمین، زمانی به این برچسب چسبناک ناپاک دچار شد، و قاتل عربِ بی مقدار عباسی اش با افتخار این قتل مزورانه و ناجوانمردانه او را به عهده گرفت و سربلند گفت که چگونه و با چه قساوتی این "جنگل بزرگ علم" را به خاکستر تبدیل کرده است؛ که تعریف الحاد و زندقه آنقدر مبتذل بود که شامل بسیاری از اهالی ادب و فرهنگ، از شیعه، یهود، مسیحی، زرتشتی، مانوی، مزدکی و... و هر مخالف احتمالی دیگری می شد؛ نگاه کنید به مصادیقی که جاحظ فیلسوف شهیر عرب برای الحاد و زندقه بر می شمرد:

"کسی که از میان نویسندگان سر بلندکرده، از سخن عبارات شیرین را آموخته، از علم اندکی تلقی کرده و حکم بزرگمهر (بوزرجمهر حکیم ایرانی) را روایت می کند و وصایای اردشیر را حفظ دارد و انشاء عبدالحمید را مطالعه می کند و ادب ابن مقفع را اخذ نموده و کتاب مزدک را معدن علم دانسته و کلیله و دمنه را مایه فضل شناخته و گمان می کند که در سیاست فاروق اکبر شده ... و انگاه بر قرآن رد و انتقاد کرده و آنرا متناقص و متباین می داند، سپس اخبار و احادیث را تکذیب می کند، راویان حدیث را طعن می کند، اگر شریع را ذکر کنند مذمت می کند، اگر حسن بصری را وصف نمایند نکوهش نمی شمرد و اگر شعبی را نام برند نادانش می داند و مجلس خو را به ستایش اردشیر بابکان و دادگری نوشیروان و جهانداری ساسانیان سرگرم می نماید، و اگر از جاسوس پرهیزد و از مسلمین حذر کند، سخن از معقول می راند و از محکم قرآن گفتگو و از منسوخ آن خودداری می نماید و آنچه را به چشم نشود، یا عقل آن را نمی پذیرد، تکذیب می کند و حاضر را به غائب ترجیح می دهد و آنچه را در کتب وارد شده، اگر مقرون به منطق باشد قبول، و  اِلا رد می کند..." چنین کسی زندیق است." [1]

ب) فیلسوف شرق، شیخ شهاب الدین سهروردی معروف به شیخ اشراق، نابغه ایی رویده در بستر خشکیده علم این سرزمین اهل سهرورد زنجان که او نیز همچون دیگر دانشمند ایرانی ابن مقفع، در 38 و یا 36 سالگی اسیر دام این برچسب وحشتناک شد و در زندان حلب (سوریه) این استوانه علم را خفه کردند، در حالی که در این عمر کوتاه 49 اثر علمی، عرفانی، فلسفی و... به فارسی و عربی نوشته بود و اگر می ماند بوستان علم را طراوتی بیشمار می داد. سهروردی پس از پایان تحصیلات در اوان جوانی و شور علمی که با هم کلاسی خود امام فخر رازی داشت و تازه بالندگی را آغازیده بود، به عراق و شام می رود و در آنجا مود توجه "ملک ظاهر" فرزند "صلاح الدین ایوبی" قرار می گیرد، اما متاسفانه در حلب توسط فقیهان شهر مورد حسد قرار گرفته و به الحاد متهم و مرتد اعلام و به زندان همین شاهزاده ایوبی میزبانش می برند و تحت فشار مفتیان، شاهزاده ایوبی گرچه میدانست چه گوهری را در دست دارد علیرغم میل باطنی این شکوفه شکوفای علم را در سال 587 ه.ق در قلعه حلب خفه کرده تا دیگر ندای علم و از گلوی او بیرون نیاید و دستانش رساله ایی دیگر ننویسد.

اما شرایط زمانی این زمان را ببینید: "مخصوصا در قرن ششم از نظر منافع شخصی و اداره معاش علوم دینی اهمیت بسیار داشته، زیرا تنها علمی که در آن قرن می توانسته بیش از هر چیزی معاش را تامین کند دینی بوده، یعنی با دانستن علوم قرآن، فقه، حدیث، شخص به مقام قضا و وعظ و امامت جماعت و محدثی و مذّکری و تدریس در مدارس می رسیده و به امرا و ملوک نزدیکی پیدا کرده و مورد اعجاب و احترام مردم واقع می شده و به راحتی زندگی می کرده است در صورتی که مشتغلین به علوم عقلی و فلسفی، به فقر و بینوایی بسر می بردند و همان دانایی و حکمت شان مایه نکبت و ادبار می گشت و غالبا مورد مزاحمه فقها و تفسیق و تکفیر آنها می شدند و حتی بزرگانی از قبیل شیخ شهاب الدین سهروردی مولف حکمت الاشراق جان بر سر آزادی فکر و پیروی از فلسفه می نهند".[2]

این دو کیس به روشنی نقش فقه و فقهایِ در خدمت قدرت را به عنوان نگاهبانان شریعت و شکل ظاهر دین، در از میان برداشتن علمای برجسته رشته های دیگر علمی، خصوصا علوم عقلی و اشراقی را به عینه نشان می دهد و حتی آزادی خواهانی که برای توسعه رزق مردم علیه قدرت قیام کردند نیز به کفر و الحاد متهم و از میان برداشته شدند، که نمونه آن مانی و مزدک بودند که با همراهانشان از مفتی زرتشتی حکم الحاد گرفتند و توسط پادشاه ساسانی با تمامی معتقدان به آنها قتل عام شدند، گالیله را نیز ارباب کلیسا به الحاد متهم، و آنچه نباید به سرش آوردند و... لذا قشریون و صاحبان شکل و شمایل دین که در خدمت اربابان قدرت قرار گرفتند، همواره مانع عمده ایی برای پرواز روح انسان ها و تعالی اجتماعی آنهایی بودند که قصد پرواز اندیشه بشری در آسمان بلند خلقت داشتند.

 این محافظان برج و باروی خود ساخته از دین، گاه مخلصانه در راه خدا و گاه در خدمت امیران و پادشاهان مامور به حفظ این بنا خود را دانسته و بنا به همین ماموریت، به صدور فتوای الحاد برای دیگران اقدام کرده تا به مقصود خود برسند، آنان در بهترین حالت به حفظ یک شمای ظاهری از دین مامورند، در حالی که بطن دین حتی از عمق اندیشه بشری نیز ژرفتر است و واقعا این ژرفا نه در دنیای محدود فکری این فقیهان دنیاپرست قابل گنجایش است و نه حتی قابل تصور و فهم؛ لذاست که با توجه به محدودیت اندیشه خود، هر گذری از این برج و بارو و یا حتی احتمال گذری از آن بنای خود ساخته را انحراف و کفر و زندقه تلقی و حکم به نابودی عبوری و تفکرش می دهند.

قربانیان این جریان در هر دوره ایی معمولا نخبگانی اند که اندیشه ایی بلند در ذهن داشته و آنقدر نابغه اند که حتی در همان اوان جوانی برجستگی نشان داده و در آسمان اندیشه اوج می گیرند و این مفتیان را به وحشت انداخته و به دام کوته فکری اشان می افتند. چنین کوته فکرانی همواره در کنار ارباب قدرت تقویت دو سویه ایی را از یکدیگر در عین رقابت، دریافت می دارند.

سهرودی و ابن مقفع و گالیله نابترین مثال این جریانند که به حکم این مفتیان به دست شاهان در زنجیر و به نام خداوند نابود شدند. مفتیان هرگز به روی خود نمی آورند که دین، خدا و خلقت در جهان بسته و محدود به احکامی چند نیست و باید برای رسیدن به سعادت به بال هایی بلند و به وسایلی مدرن مجهز شد تا در آسمان بی انتها و یا در اقیانوس ژرف و بی انتهای خلقت خداوند به غور و بررسی پرداخت.

اینان هرگز نخواسته و یا نمی خواهند که قبول کنند که انسان به این دنیا نیامده است که مفتخر به انجام چهارتا رفتار و اعمال ناشی از دریافت های فقهی آنان شود و مطیع و سر به راه مثل موجودات بی اختیار و فاقد عقل و تفکر، انجام وظیفه دینی کند و به عبادتی چند مشغول باشد، که اگر منظور از خلق بشر این بود که ملایک خداوندی بر آدم افضل بودند و سجده آنان بر آدم به گفته ابلیس ظلمی تحمیل شده از سوی خداوند به فرشتگان بود، که آنان عبادتی شبانه روزی دارند؛ اما در حالی که در کتب الهی انسان به تفکر و تعقل فرا خوانده می شود، برای پرواز در آسمان بی انتهای تفکر و تعقل باید زایده ها را زد و وزن را کم کرد و هزار وسیله را به خدمت گرفت که یکی از آنان فقه است و برخی حتی در ذهن یک فقیه هم نمی آید، تا تصوری از بلندایی پروازی را کند که خالق، خلقت، علت العلل، واجب الوجود و نور الانوار در آنجا قرار دارد.

 و انسان به اندیشه است که پرواز می کند و باید برای پرواز بند از همه جای انسان باز کرد که حتی نخی انرژی لازم برای پرواز را خنثی کرده و او را تا ابد خاکی نشین خواهد کرد، و از افلاک که جای اوست به دور نگه خواهد داشت. غوطه در آسمان عقل و تفکر که قرآن بدان امر می کند، نیاز به سبکباری دارد، سبکی که برخی از بندهای ساخته دست فقها خود یک مانع آن است چرا که فقه عموما استنباطات انسانی است و خداوند هرگز به این روشنی با انسان سخن نگفته که چون کند، بیشتر آنچه فقه بدست می دهد استخراجات انسانی از اقیانوس مذهب است و لذا پالایش آن در هر عصری واجب است و فقه پویا و تعدد اجتهاد و مجتهد در واقع اعتراف به ثابت نبودن و گاه حتی بی اساس بودن بعضی احکام فقهی دارد.

 پس چرا باید چنین علمی را اصل قرار داد و آن را وسیله جدایی حق از باطل کرد و راه را بر دیگر نحله های علمی بشری و علوم که برای ارتقای علم و معرفت بشر ساخته و یا ابداع می شوند، بست و در واقع چه اشکال دارد که دگراندیشان را نیز به الحاد و ارتداد متهم نکرد و اجازه زندگی و یا حتی پرواز آزادانه داد تا در جامعه دینی  تفکر خود را به پرواز در آورند و عقاب اندیشه بشر را (که همه از یک ریشه ایم)، اگر می توانند به بلندای آسمان علم بالا برند و شاید مشکلی را حل کرده و یا سوالی را پاسخ گویند؛ همانگونه که ماتریالیست های ملحد که سابقا دهریون ملحد نامیده می شدند امروز سکان علم را با نگاه مادی به دست گرفته و بسیاری از مشکلات انسان را برای زندگی بهتر و ساده تر در این جهان حل کرده اند، و البته مشکلاتی هم ساخته اند.

اکنون نوبت گروه های علمی مذهبیون و الهییون است که بند از پای اندیشمندان خود بر داشته تا سوالات بشر را در خصوص روح، نظام خلقت، ماورا الطبیعه و هزار موضوع بغرنج پاسخ دهند و این دو بال ماتریالسم و الهییون در یک مسابقه برابر و به دور از اتهام الحاد، مشکلات مادی و معنوی و سوالات بشر را پاسخ داده، نه این که امروز علوم مادی پیشرفتی ثانیه ایی دارند و الهییون هنوز در تقدم حادث و قدیم بودن، جبر و اختیار و .... مانده اند و هنوز در همان مرحله ایی هستم که هزار سال پیش دانشمندانی همچون ابن سینا بوده اند.

بشر برای خروج از وضع موجود حتی مادیت راهی جز پیشبرد علم ندارد و برای پیشبرد علم هم هیچ راهی جز بندگشایی از پای اندیشه نیست و یکی از بندهایی که بر پای اندیشه بسته است همین برچسب کفر و الحاد و زندقه است و آنچه تاریخ نشان می دهد ائتلاف قاضی و محتسب، که مبنای حکم قاضی فقه، و مجری آن محتسب بوده است، دُردانه های علم را از بشر در اوج ستانده است. حال آنکه برای خدایی شدن راهی جز شناخت او نیست و برای شناخت او تنها این علم است که جوابگوست و بندها نمی تواند بشر را به خدا گره زنند که به محض شل شدن بند، بندیان از بندِ خدا نیز خواهند رَست و از خدای زوری هم بیزار شده و  از او نیز خواهند گریخت، پس تنها راهی که می ماند اغناست و اغنا تنها از راه استدلال و علم و در اوج آزادی حاصل می شود، لذا برای خدا باید به علم و عالمان اجازه تحرک داد، و دانست که دشمنی با علم و علمایش، مذهب را هم به نابودی خواهد کشید.

تاریخ نشان می دهد جرقه بسیاری از علوم را مذهب زده است و مذهبی که تفکر انسان را در تاریخ ارتقا داده، خود نباید به بند پای علم و تفکر تبدیل شود و این نقض هدفی است که برای مذهب وجود دارد، که هدف مذهب پرواز انسان به سوی عالم بالاست و علم و تفکر و تعقل بال پرواز است و اگر مذهب و مذهبیون خود به عامل مزاحم پرواز در آیند، این خود پارادوکس عظیمی خواهد بود که بشر را مجبور به رنسانس خواهد کرد و در این رنسانس است که حتی ظالمانه مسیح و عقاید پاکش نیز قربانی خشم توده ها شده و البته متهم این وضعیت زیاده خواهی کلیسا بود.

شما ببینید برای حفظ این که ما معاد جسمانی خواهیم داشت و این جسم در آن دنیا جُورکش اعمال ما خواهد بود، چقدر کسانی که معتقد به معاد روحانی بودند، قربانی شدند، حال آنکه مهمترین فاکتور دینی در این رابطه اعتقاد به معاد است، نه این که خدا چگونه این تنبیه و تشویق را در آن جهان انجام خواهد داد و کیفیت آن در درجه دوم اهمیت قرار می گیرد، این که افراد فاقد اعتقاد به معاد جسمانی را نجس و از دین خارج اعلام کنند، بند بزرگی بر پای علم و معرفت و عالم اندیشه است، زیرا آنچه مهم است اعتقاد به وجود خداوند و معاد است و این که کیفیت آن چگونه خواهد بود امریست ثانویه، و فرد معتقد به باری تعالی به هر اسم مومن به اوست و این که او آن را "اورمزد" یا "الله" بنامد چه اهمیتی دارد، مهم اعتقاد به خالق هستی است.

تازه اگر انسانی باری تعالی را هم نیافته و یا یافته و گم کرده، و یا از سر لجاجت با ما با این پرونده سیاه او را نادیده انگاشت، باید او را آزاد گذاشت تا در آسمان اندیشه پرواز کند و اگر واقعا ما مطمین هستیم که خدا در این عالم هست و ممزوج در هر موجود است، باید هر انسانی را آزادانه واگذاشت تا به گشت و گذار در جهان غرق شود، چرا که در این گشت و گذار است که "موجود وسیع الوجود" را حتما خواهد یافت؛ و محدود کردن اندیشه او در واقع بازداشتنش از یافتن چنین موجود وسع الوجودیست و خسارتی است که ما به خداوند زده ایم که بنده اش را به تیغ کفر و انحراف از حرکت باز داشته و یا به به لجاجت در انداخته ایم و در واقع در این سکون این مخلوق خدا را از یافتن حق باز داشته ایم. 

ببینید امام محمد غزالی توسی چگونه توسط رقیب فقیه اش ابو الولید طرطوشی (از فقهای مالکی) متهم به الحاد می شود "من وی (غزالی) را دیدم و با او سخن گفتم. او را چنان یافتم که فضایل بسیار و عقل و هوش فراوان دارد و در تمام عمرش ممارست در علوم کرده و سپس از طریقه علما برگشته و در طریقه صوفیه در آمده و به علوم پشت پا زده و با وساوس شیطانی سر و کار پیدا کرده و چون با آرا فلاسفه و اشارات و کنایات حلاج مانوس شده است، بر فقهای متکلمین طعن می زند و از این جهت در گیراگیر کفر و بی دینی است."[3] حال غزالی را ببینید که در چه خفقانی از دست ارباب قدرت و حامی فقهی اش گرفتار آمده:

گفتم دلا تو چندین بر خویشتن چه پیچی       با یک طبیب محرم این راز در میان نه

گفتا که هم طبیبی فرموده است با من            گر مهر یار داری صد مهر بر زبان نه

شیخ فرید الدین عطار نیشابوری از قول یکی از عرفای هم عصر خود در کتاب "تذکره الاولیا" شرایط زمانه اش را این چنین توصیف می کند : "در قرن اول (هجری) معاملت به دین کردند چون برفتند آن هم برفت، در قرن دوم معاملت به بوفا کردند چون برفتند آن هم برفت، در قرن سوم معاملت به مروت کردند چون برفتند آن هم برفت، در قرن چهارم معاملت به حیا کردند چون برفتند آن هم برفت، و اکنون (در قرن پنجم) مردمان چنان شده اند که معاملت خود به هیات و هیبت (زور) کنند".

و یا قفطی در"تاریخ الحکماء" روزگار سخت و هراسناک "بزرگ گنجینه ادب پارسی" یعنی خیام نیشابوری، را این چنین دهشتناک به تصویر می کشد که : "معاصران زبان به قدح او (خیام) گشودند و در دین و اعتقادشان سخن گفت آغازیدند، چندان که خیام به وحشت افتاد و عنان زبان و قلم بگرفت و به عزم حج از شهر نیشابور برون رفت و پس از انکه از کعبه بازگشت در کتمان اسرار خویش اصرار ورزید و ظواهر شرع را مراعات می کرد".

مقبره ناصر خسرو در دره بمگان در ایالت بدخشنان افغانستان که در تبعیدگاهش مرد و دفن شد

حکیم ناصر خسرو قبادیانی نیز با مشکل این خشک مغزان که دین را وسیله کسب دنیای شان قرار داده بودند مواجه و او از آنان به "دیوانگان امت" و "ریاست جویان اندر دین" یاد کرد "مر هوس ها را به هوای مختلف خویش، ریاست جویان اندر دین، استخراج کرده و فقه نام نهاده، مر دانایان را به علم حقایق، بینندگان را به چشم بصائر، جویندگان حق را، جدا کنندگان جوهر باقی و ثابت را از جوهر فانی و مستحیل ملحد، بی دین و قرمطی نام نهاد ...". و فتوای مهدور الدمی "خسرو ادب و حکمت ایران" را فقها و اجرایش را سلجوقیان و عمال خلیفه بغداد به عهده گرفتند و خانه اش مورد هجوم و غارت قرار گرفت و در پی اش شدند تا حکم خدا! را نیز اجرا کنند که جان به در برد و متواری گشت و البته این حکایت مکرر غارت منزل، اموال دست نوشته ها و کتاب های دانشمندان این مرز و بوم را انگار پایانی نیست، سرنوشتی که نصیب حافظ شیراز، صدرالدین شیرازی و... هم شد؛ ناصر خسرو اما خوشبین بود و می گوید:

اَرجو، که زود سخت به فوجی سفید پوش

کینه کشد خدای ز فوجی سیه سَلَب

وان آفتاب آل پیمبر کند به تیغ

خون پدر ز گُرسنه عباسیان طلب

وز خون خلق خاک زمین حلُه گون شود

از بهر دین حق وز بغداد تا حلب

وز مغرب آفتاب چو سر زد، مترس اگر

بیرون کنی تو نیز ز یمگان سر از سرب 

این چنین ناصر خسرو دل پر درد خود را از حکومت مذهبی و فقهای دربار عباسی و عمالشان به تصویر می کشد، دلی که هنوز در پیری و آخر عمر امیدوار به خلاصی از تبعیدگاه و بندی است که پای تیزرو اوست، تا از فقیه و محتسب عباسی و سلجوقی نجات یابد و رها شود. بند از پایی که شرق و غرب مملکت اسلامی را از ماورالنهر تا کشور مغرب در شمال افریقا و یمن و هند پای پیاده زیر پا گذاشته و اکنون در دره خشک یمگان مخفی و از راه مانده تا از چنگ خشک مغزان جان برهاند. اما افسوس که همانجا ماند و مرد.

حکیم ملاصدرای شیرازی و میر داماد هم از جمله حکمایی بودند که از گزند روحانیون قشری و فقهای عصر خود و سعایت آنان نزد "ذل الله" در امان نبوده و بهترین سال های تحقیق و تفحص خود را در آوارگی گذراند، تاریخ عرفان و حکمت ایران مملو از این نوع تعرضات است، شاید بتوان گفت که عارف و حکیمی در این سرزمین یافت نمی شود که از تیغ اهل تشرع زمانه خود در امان بوده باشد، و البته در حکما و عرفای ما کمتر کسی را می توان یافت که دینداری و اعتقادش را به خداوند باری تعالی در رفتار و اعمال و گفتار نشان نداده باشد، ولی همیشه درکنار امیران و پادشاهان، اهل فقه بودند که حکم شرعی تعقیب آنان را صادر، و حکومت هایی که آنان را مورد تعقیب و آزار و اذیت قرار دهند و کار به جایی رسیده است که حتی در عصر حاضر امام خمینی و فرزندش سید مصطفی (ره) را به خاطر مطالعه فلسفه نجس تلقی کرده، و ظرف آب شان را ناپاک دانسته و آب می کشیدند.

از ابزار الحاد و زندقه فقیه و محتسب آنقدر سود جستند که در دوره حاکمیت ترکان بر ایران اگر کسی را می یافتند که ثروتی دارد و می خواستند ثروتش را غارت کنند، او را بدین ابزار غارت می کردند؛ به این حکایت توجه کنید : فرد متمولی را ثروت بسیار یافتند، او را خواستند و گفتند که تو به کیش قرمطی (ملحد) شده ایی؟!! این ثروتمند اهل نیشابور به درایت مقصود حاکم ترک را دریافت و گفت این ثروت انبوه از من بستانید و این تهمت از من پاک کنید و چنین ثروت از کف داد و جان به در برد.

اما گذشته از اکثریت فقیهان بزرگ که عمر خود را در راه این علم باختند و شایسته تکریمند که در راه بست و گسترش این علم استخوان خرد کردند، این قشر از فقیهان که در رکاب ارباب قدرت قرار گرفتند و ابزار دست قدرت شدند، چنان آبرویی از اکثریت محروم این رسته علمی بردند که باید گفت؛ ای وای که تا کجا و تا به کی بدین نسق؟! خدایا آیا بندیان را حرکتی متصور است؟! فقها باید روزی شجاعت کنند و بندها بگشایند تا آسمان اندیشه برای پرواز باز شود و صاحبان اندیشه از باطل و حق (به زعم هر دین)، از ترس کفر و الحاد زندقه خانه نشین نشده و به سانسور خود مشغول نشوند. لذا برای خدا باید بندها را از پایه اندیشه بشری گشود.

 

[1] - به نقل از کتاب "پرتو اسلام" جلد دوم صفحه 187

[2] - تاریخ تصوف در اسلام به قلم دکتر غنی

[3] - غزالی نامه چاپ دوم صفحه 448

بابک خرمدین - رویارویی مردانِ مرد با تیغ جلادان خدعه گر ظالم

بابک خرمدین - رویارویی مردانِ مرد با تیغ جلادان خدعه گر ظالم

مصطفوی 16 شهریور 1395 7660 کلیک ها

نمی دانم داعشیان با قربانیان خود قبل از آوردن به صحنه جنایت و قتل و عام چه می کند که انگار این قربانیان قبل از سربریده شدن توسط جلاد داعشی، مرده اند، که به مرگ خود هیچ واکنشی ندارند و به طرز غیرعادی آرام به استقبال کار جنایتکارانه، جنایت پیشگان وهابی - داعشی می روند، و ظاهرا قبل از اعدام و بریدن رگ های گلویشان توسط جلاد داعشی آنها را کشته و یا بی حس کرده اند که این چنین تسلیم جور و ظلم جلاد شده، و مرگ در مقابل دوربین ثبت جنایتِ داعشیان را همچون بره ایی آرام پذیرا می شوند و آرام تسلیم تیغ قصابی آنان می شوند، شاید آنقدر شکنجه می شوند که این مرگ را خلاصی تصور کرده و به استقبالش می روند.

ملک با چنین شیوه و آیین نماند!

مصطفوی 13 شهریور 1395 5333 کلیک ها

نوشیروانیان، اردشیران، هرمزان، شاهپوران، خسروان و دیگر حکمرانان عاقل گرچه زرتشت (ع) و خدای بزرگش، حضرت "اورمزد"[1] عالی مرتبه را خوب می شناختند و بر برکات او و دینش واقف بودند و می دانستند که هموست که آنان را مفتخر به "اوستا"[2] کرده و... تا بتوانند در مقابل دیو و ددان، ناپاکان و ناپاکی ها مقاومت کنند و راه سعادت خود و مردم شان را در مسیر گفتار نیک، کردار نیک و پندار نیک بیابند، و زندگی درخوری را برای خود و جامعه اشان تدارک بینند؛ اما "کاخ نشینان" و "اربابان آتشکده" همه این موهبت ها را به فراموشی سپرده، قدرناشناسی را به اوج رساندند و مردم خود، زرتشت، اوستا، آتشکده ها و حتی اورمزد باری تعالی را بخدمت تاج و تخت، قدرت و ثروت و سلطه دنیوی خود و طبقه اشرافی گرفتند و "آتشکده" و "کاخ" پا به رکاب مشترکی شدند تا همکاری دوسویه ایی را ایجاد کرده و خدمتگذاری متقابلی را برای تحکیم نفوذ دنیوی اشان، در پیش گیرند و بدین وسیله دین و خدای زرتشت را خرج تحکیم قدرت و ثروت آتشکده و کاخ کردند و حتی پارا از این فراتر گذاشته و در کشاکش تعیین حدود قدرت بین کاخ و آتشکده، گاه اربابان آتشگاه چنان طغیان کردند و حدود ناشناسی که ملک و ملت به خطر افتاد و در بعد داخلی اش نتیجه تشکیل حکومت های ملوک و الطوایفی مذهبی در درون قدرت متمرکز سلسله سیاسی – مذهبی ساسانی[3] بود و در این مسیر رقبای خود همچون "مانی"[4] را با تحت فشار قرار دادن "کاخ" علیرغم پیروان بیشمارش به محاکمه و استنطاق موبد موبدان بردند که هم دشمن مانی بود و هم قاضی پرونده اش، و لذا به زندانش افکندند و چندان عذابش دادند تا جان به جان آفرین تسلیم کرد و قیام مزدکیان[5] نیز در کشاکش همین رقابت به محاق بردند و جنبش افتخار آفرین آزادی خواهی او را به سرانجامی بد دچار کردند.

و چنان دین زرتشت و آنچه آورده بود را ضایع کردند که دیگر نه آتشکده و اربابان آن توانایی مقابله با اهریمن را داشتند تا در برابر تاریکی، نور بیفشانند و... و نه کاخ و آنکه بر تختش تکیه زده بود، توانایی حفظ مرزهای ایران را داشت؛ و اینک در انتهای پروژه وحدت بین این دو، در زمان خسرو پرویز ساسانی به چونان شیر بی یال و کوپالی تبدیل شدند که در دل هیچ دشمنی توان ایجاد ترسی نداشتند و نعره های وحشتناک این شیر پیر حتی مویی بر تن قبایل صحرا نشین اطراف سرزمین های ساسانی نیز ایجاد نمی کرد، و چنانش کردند که اورمزدی که سال ها بر قلوب این مردم حکومت می کرد و بر صفحه دل آنان محکم و امن ایستاده بود و مایع وحدت شان شده بود، او دگر بدون تخت نوشیروانیان بقایی برایش متصور نبود و تخت شاهی نیز البته بدون او برپای نمی ایستاد، و این دو را چنان در هم آمیختند که و به زیرشان کشیدند که جناب فردوسی (ره) شرایط این بیمار نزدیک به مرگ را این چنین ترسیم کرد:

نه بی تخت شاهی بود، دین بپای      نه بی دین بود پادشاهی بجای

چنین پاسبانان یکدیگرند       تو گویی که زیر یک چادرند

در چنین زمانی که اورمزد به همراه اوستا و تعالیم زرتشت خاصیت خود را از دست داده و در زیرپای قدرت اربابان زیاده خواه آتشکده و کاخ نشینان طرفدار اشرافیت از خاصیت ایجاد شرایط گفتار، کردار و پندار نیک زایل گشتند؛ قبیله های پراکنده صحرانشین که چند صباحی تازه گرد آمده بودند و در حالی که حتی سرقبیله و نخ تسبیح خود، محمد امین قریشی (ص) و مایه وحدت خود را نیز از دست داده بودند، و بسیار سرگرم تحکیم قدرت و اختلافات درونی خود بودند و حتی می توان گفت در نبود محمد مصطفی (ص) دوره استحاله و اضمحلال خود را نیز آغاز کرده بودند و...، توانستند اورمزد خود را که اینک در آن سرزمین "الله" هش می نامیدند، را در حالی که از دستی به دستی دیگر شده، و در این دست به دست شدن حتی بسیاری از خاصیت های خداییش را نیز از دست داده بود، بر اورمزد ایرانیان کثیر الجمعیت جایگزین کنند.

آری برادر داعش مسلک من! امروز تو نیز اگر قرآن، محمد (ص) و الله تعالی را به زیرپای قدرت و قدرت طلبی های خود صرف کنی و رقابت بین مسجد و دارالسلطنه ها را براه اندازی و ادامه دهی کار را به جایی خواهد رساند که این بار نیز آندو به قول حکیم توس "پاسبان" یکدیگر شوند، طوری که در زیر یک "چادر" تلقی شده، در آن زمان سردارانی همچون سعد ابی وقاص، جریر بن عبدالله، عتبه بن فرقد، مغیره بن شعبه، ابوموسی اشعری، نعمان بن مقرن، عثمان بن ابی العاص، احنف بن قیس، مهلب بن ابی صفره، قتیبه بن مسلم باهلی های[6] دیگری از راه خواهد رسید و نبردهای قادسیه، مداین، شوشتر، جلولا و فتح الفتوح نهاوند[7] دیگری را به راه خواهند انداخت و آنگاه است که کاری سرداران شما همچون مهران مهر وبه، رستم فرخزداد، خرّه زاد فرخ، هرمز، مهران رازی، هرمزان، فیروزان مردانشاه[8] و... بر نخواهد آمد و خیانت سرداری همچون سیاه دیلمی کار را یکسره کرده و بساط این چادر با محتویاتش را به باد خواهند داد و شما را فارغ از تاریخچه درخشان دین و مرام تان و قدرت و شوکت خدایتان، جمع کرده و در آن هنگام دیگر نباید گلایه گذار شرایطی شد که پیش خواهد آمد:  

زبان و خط پهلوی عملا متروک شد، دین پیامبر ایرانی حضرت زرتشت (ع) از صحنه رانده گردید، اشراف (روحانیان، ثروتمندان، پیشه وران و داشمندان آریایی تبار و...) از صحنه پاک شدند، طوایف متعدد عرب به نواحی مختلف ایران کوچانده و ساکن و سروری آغاز کردند، و البته دیگر ایرانی در کار نبود که ظرف وجود اورمزدیان و دین و آیین شان باشد؛ و برخی از سرداران مهاجم مسلمان کار را به جایی رساندند که یکی از آنها به نام "قتیبه بن مسلم باهلی سردار معروف حجاج (بن یوسف ثقف) چندین هزار نفر از ایرانیان را در خراسان و ماوراء النهر کشتار کرد و در یکی از جنگ ها به سبب سوگندی که خورده بود آنقدر از ایرانیان کشت که به تمام معنای کلمه از خون آنها آسیاب روان گردانید و گندم آرد کرد و نان پخت و تناول نمود. زن ها و دخترهای آنها را در حضور آنان به لشکر عرب قسمت کرد."[9]

 آری برادر داعش مسلک من! همانگونه که اکنون اورمزدیان به مرثیه خوانی گذشته پرافتخار خود مشغولند و تا یاد فرّ ایزدی خود می افتند اشک بر چشمان شان جاری می شود و برای بازیابی مجد و عظمت خود منتظر ظهور دوباره نجات بخشی اند تا خود را از پراکندگی در گوشه و کنار جهان و بی سرزمینی نجات دهند و...؛ برای ما هم گرفتار شدن به همین درد نه غیرممکن است و نه دور از انتظار؛ و "سراپای ایران (که) موطن آزادیخواهانست"[10] تبدیل و سرزمین اشغالگران خواهد شد؛ و باید دانست که در این وضع پیش آمده همانقدر که اردشیر بابکان، خسرو پرویز و... مقصر بودند که موبدان و هیربدان زرتشتی، که هر دو تیغ دولبه ایی شدند تا آبروی "اورمزد مهربان" را برده و او را از دل اهل اورمزدستانِ زمان خود بیرون کردند و سربازان سردار ایرانی وقتی در برابر لشکر ناچیز سعد ابی وقاص قرار گرفتند در دل خود نه حضور اورمزدی را احساس می کردند و نه از کاخ نشینان و نه اربابان آتشکده ها محبتی به دل داشتند و لذا در مقابل سپاه ناچیز مهاجم مقاومتی نکردند و سردار سپاه ایران جناب رستم فرخزاد در مقابل استدلال سردار اسلام جناب مغیره بن شعبه پاسخی برای ارایه نداشت، آنگاه که از حقیقت خود و سپاهش از زبان مغیره مطلع گشت که گفت: "از ما تازیان هیچ کس دیگری را بنده نیست. گمان کردم شما نیز چنین باشید. بهتر آن بود که از اول می گفتید که برخی از شما بندگان دیگرید، از رفتار شما دانستم که کار ملک شما بِشد. ملک با چنین شیوه و آیین نَماند."[11]

 

[1] - نام خداوند باری تعالی در دین زردشت

[2] - کتاب حضرت رزدشت (ع) از فرستادگان خداوند بر سرزمین ایران که پیروان خود را به پندار نیک، کردار نیک و گفتار نیک فرا می خواند.

[3] - سلسله ساسانیان بر پایه تعالیم زرتشت و جهان بینی آن بر اساس اوستا شکل گرفت و بنیانگذارش اردشیر بابکان خود از خاندان روحانی زرتشتی و کاملا به موبدان و آتشکده ها وابسته بود. زرتشت دین رسمی و نقش روحانیون همیشه نقش مسلط بود. پادشاه ساسانی نیز خود نقش ذل اللهی داشت. اثوران بالاترین طبقه روحانیون زرتشتی بودند و موبدِ موبدان و هیربد هیربدان رهبران معنوی و مادی آتشکده ها و از نزدیکترین ها به شاه بودند و به گاه مرگ او ذل الله بعدی را خود به همراه خبرگان دیگری از  اشراف تعیین می کردند.

[4] - مانی پیامبر دیگر ایرانی که کار او در زمان شاپور اول، هرمز اول و بهرام اول بالا گرفت و رشد و پیشرفت تعالیم او در بین مردم، موبدان زرتشتی را پریشان کرد و حکومت مرکزی را تحت فشار قرار داده تا سیاست مدارا را کنار گذاشته او را به محاکمه بکشند و نهایتا بهرام اول تسلیم ارباب آتشکده شد و او را به محاکمه کشید و در اختیار موبد موبدان کرتیر قرار داد، قیامی مانی علیه وضع مردم در زمان ساسانیان بود که مورد اقبال مردمی قرار گرفت که علیه اشرافیت غارتگران بیت المال مردم که خزاین آنان مملو از ثروت بود و مردم عادی را به اتخاذ ریاضت تشویق می کرد. تعالیم مانی از زرتشتیت گرفته شده بود و معتقد به نور و ظلمت بود با این تفاوت که علیرغم زرتشتیت که نور بر ظلمت پیروز می شد ولی مانی نور را ناتوان و مقهور پنجه ظلمت می داند.

[5] - شورشی دگر که بر وضع بغرنج مردم که زیر بار خراج، قحطی و رقابت های قدرت و ثروت له شده بودند، شورید که این قیام در زمان بلاش و قباد ساسانی به اوج رسید و نهایتا در سال 524 میلادی آنان نیز به محاکمه موبد موبدان و سرروحانیون زرتشتی که هم رقیب بودند و هم دشمن مزدک، سپرده شده و به بددینی (انحراف) محکوم و مزدک و مزدکیان به طرز فجیعی توسط انوشیروان عادل قتل عام شدند. در تعالیم مزدک نور آگاه و ظلمت کور است لذا غلبه ی نور ضروری و قطعی و پیروزی ظلمت تصادفی و موقت است. جدایی نور و ظلمت امر حتمی و تحقق آن با یاری مردم از نور در نبرد با نیروهای ظلمانی ممکن می شود و وظیفه آدمی استکه نور را از چنگ ظلمت برهاند. مزدک معتقد بود که نعمات را اورمزد یکسان در دسترس مردم قرار داده و نابرابری از آنجا برخواست که کسانی به زور اموال دیگران را تصرف می کنند. و اگر نابرابری از میان برود ریشه خشم، حسد و کینه و جنگ از بین می رود و جای خود را به آشتی و مهر و دوستی و دادگری خواهد داد. و جهاد در راه پیروزی برابری و دادگری همان نبرد اهورایی و ایزدی علیه اهریمن است. مزدک برای برگزیدگان مذهب خود دو خصیصه مهم بی آزاری و ریاضت (دوری از تمنات دل) را ضروری می دانست.

[6] - سرداران سپاه اسلام که با ایرانیان در نبردهای فتح ایران فرماندهی کردند

[7] - جنگ هایی که بین مسلمانان و ایرانیان در گرفت و به نابودی امپراتوری ایران انجامید

[8] - سرداران ایرانی که با سپاه مسلمین نبرد کردند و فرماندهی سپاه ایران را در این جنگ ها به عهده داشتند

[9] - منبع صفحه 8-107  بیست مقاله مرحوم قزوینی به نقل از کتاب "تاریخ بلخ"

[10] - شیخ محمد خیابانی نطق 13 ثور 1299

[11] - حوادث سال 24 هجری به نقل از تاریخ طبری

آری سقوط کرده ایم، سقوطی دهشتناک

آری سقوط کرده ایم، سقوطی دهشتناک

مصطفوی 13 شهریور 1395 5214 کلیک ها

 ملخ تخم کتاب، نویسندگان و خوانندگانش را زده است؛ سرمان در اقیانویسی تلطیف کننده و آگاهی بخش (فضای مجازی) اما به عمق چهارانگشت سرگرم صید ماهی هایی است که حتی در صورت صید هیچ جای شکمان را نخواهد گرفت؛ دروغ، بدقولی، بدعهدی اصل گردیده، راستی و عهد و تعهد اگر دیدیم انگشت به دهان می شویم، تزویر و خدعه به زرنگی و سیاست تغییر نام داده و هر که بیشتر داشته باشد موفقتر است؛ غارت دسترنج دیگران  تغییر ارزش و نام داده به دو نوع خوب و بد تقسیم شده، غارتگرانی که جایشان زندان است و اشد مجازات و باید دست قطع شوند و... و دیگرانی که اگرچه رقم هایشان تاریخی است و رکورد جهانی شکسته، حتی مورد شماتت نیستند، زیرا فرصت دانانی تلقی می شوند که توانسته آنرا دریافته و استفاده کنند، آنان از مایند و از ما بودنشان پرونده اشان را از سیاهی پاک خواهد کرد؛ ریخت و پاش و اسراف کاردانی تلقی شده و مغتنم شمردن نعمت خدا بیکلاسی ارزیابی می شود؛ نوافل، ادعیه، عزاداری در اوج و قرآن و واجبات اصلی کم ارج شده اند؛ مناسبت ها بهانه ی برای آراستن مجلس و به رخ کشیدن ثروت، میهمانان، سخنرانان، مداحان و همه اینها نشانه مُکنت و جایگاه صاحب مجلس است؛ معرف و یا منکری اگر رخ دهد به فاعل آن می نگریم و این فاعل آن است که واکنش ما را تعیین می کند؛ چشم ها به آنسوی مرزهاست که چاره ایی بر مسایل ما بیابند، کالایی از ما بخرند و یا بفروشند، مهاجرتی شود و ثروتی شامل گردد، پذیرشی صورت گیرد و علمی حاصل شود، پژوهشی صورت گیرد و حل معمایی شود، بودجه ایی اختصاص یابد و حل معضلی شود، هجومی شود کسی برود و دیگری بیاید؛ خوی و منشمان به بدی روی نهاده، ارزش ها ضد ارزش و ضد ارزش ها ارزش تلقی می شوند، گروه های مرجع، مرجعیت خود را را از دست داده به جماعتی فرصت طلب تبدیل شده اند؛ اخلاق دیگر جایی در بین ما ندارد و این فرش راحت و دلارام را از زیر پایمان کشیده اند و... آری سقوط کرده ایم، سقوطی دهشتناک.

 

 

کاش ما هم "عبید زاکانی" داشتیم که همچون او شرایط زمانه اش را خوب می دید و به وصفش اقدام می کرد، آنچنان که او شرایط زمان خود را این چنین دید و وصف کرد:
"در چنین زمانی که قحط سال مروت و فتوت باشد، و روز بازار ضلالت و جهالت؛ اخیار مُمتحن و خوار، اشرار ممکَن و در کار؛ کریم فاضل، تافته ی دام محنت؛ لئیم جاهل، یافته ی کام نعمت؛ هر آزادی، بی زادی؛ هر رادی مردودی؛ هر نسیبی، بین نصیبی؛ هر حسیبی، نه در حسابی؛ هر داهئی، قرین داهیه ای؛ هر محدثی، رهین حادثه ایی؛ هر عاقلی اسیر عاقله ای؛ هر کاملی، مبتلی به نازله ای؛ هر عزیزی، تابع هر ذلیلی به اضطرار؛ هر تمیزی، در دست فرومایه ای گرفتار."

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در نظام برخاسته از قیام های اعترا...
عباس عبدی @abb_abdi · Apr 28 در مساله حجاب یک نکته برجسته است. طرفداران برخورد هیچ حرفی ندار...
- یک نظز اضافه کرد در نظام برخاسته از قیام های اعترا...
باورم نمیشود زمانی برای نخبه گان پرونده سازی وحبس یابخاطر یک نظریه اعدامشان میکنید یابرای زن ودخترشا...