نجوا و نوایی با طبیعت - داستان کوتاه اتوبوس

وارد اتوبوس شدم و در صندلی خود کنار پنجره در ردیف سوم استقرار یافتم، اینجا در کنار پنجره ایی شیشه ایی که مرا از عالم بیرون جدا و در عین حال وصل می کند، می توان نشست و در حین سفری طولانی، یکنواخت، اجباری، خسته کننده، پر ابهام و... به سیر آفاق و انفس پرداخت و رنج سفر را کم و مسیر را راحت تر، خالی از افکار مخشوش و در خلسه ایی مصنوعی کوتاه کرد. 

دنیای طبیعی و مصنوعی اطراف با همه زیبایی ها، زشتی ها، شادی ها و غم هایش خود را قسمتی از وجودم کرده و در ژرفنای آن رخنه کرده حصارها، درب ها، گاردها و قفل های ذهنم را می شکند و از نزدیک و رو در رو با من به سخن می نشیند و به درد و دل، شکایت و تبادل افکار مشغول می شود.


از غم خشکسالی های پی در پی و مداوم، و بی آبی که تحمل می کند، می گوید. از ریشه های از بن کنده شده، آتش هایی که جانش افتاده، سال های خوش سپری شده، زلزله ها و سیلاب های عظیم بر خود دیده و...سخن می گوید؛ و گاه جای ناخن های بلند و تیز بشر را بر چهره ی زیبایش به راحتی می توانم ببینم، بی آنکه او سخنی از این مقوله باز کند.
گاه به چنان مرثیه گویی دردناک می نشیند و گاه ترانه هایی رویایی و لذت بخش می سراید و گاه نیز سکوتش روایت گر لحظه هایی است که بر او گذشته است و با همین هاست که سفر و رنج یکجا نشینی و اسارت در محیطی تنگ و... اتوبوس را فراموش می کنم و به ماورای حوادثی که بر آنان گذشته سفر کرده و غرق در تبادل نظر با طبیعت اطرافم می شوم که در نگاه اول بی روح و ثابتش می پنداشتم، اما اکنون زنده، حی و حاضر با من بی واسطه به سخن نشسته و چنان روایت گری فعال، متخصص، دانا و تواناست که مرا به ژرفای تاریخی می برد که بر او گذشته است و غافل از این که من نیز با او در آن شریکم.
واهه ها و گاه گیاهانی که سبز و نیمه سبز سر در آسمان دارند، و با من از انتظار قطره ایی می گویند که شاید روزی ببارد و سرزمین آنان را سیراب کند و در این همنوایی هاست که او مرا به این رهنمون می کند که من نیز قسمتی از وجود آنانم و همین مرا در غم تشنگی اشان شریک و گاه از تشنگی ام آگاهم می کند و تشنگی مشترک مان را در کامم حس می کنم.
بولدوزها در مسیر ساخت جاده ایی به پیش، گاه سخره ایی را شکافته و پرده از حوادثی بر داشته اند که بر سخت ترین های این جهان رفته است؛ حال انکه تا پیش از این یک وجب خاک سَتّارِ بر آنچه شده بود که بر سخره ایی سِتُرگ گذشته بود و آثار شکست های عظیم او را پوشانیده بود و اکنون این پرده کنار رفته و او را لخت و بی لباس کرده و من اکنون می بینم که بر وجود سخره ایی عظیم و کلفت، روزگار در مقطعی چنان فشاری آورده که این چنین بشکند و قامت استوار و سفتش خم شود؛ و کسی که شکست در قاموسش قابل پیش بینی هم نبود، روزگار قامتِ سخت و سفتش را همچون کش های پلاستیکی قابل انعطاف به هر طرف که خواسته پیچ داده است و اگر کسی از او این چنین سِتر عُورت نمی کرد آنها را غیر قابل انعطاف تصور می کردم.
رنگ های مختلف بر پهنه خاک می بینم که شاید نشان از چندرنگی ها دارد و این که حوادث چگونه ما را مجبور می کند که رنگ عوض کنیم و رسوای زمانه شویم و تا ابد مُلّوَن بخوانندمان و مایه عبرت.
پهنه هایی که روزگاری سراسر رویش بودند و طراوت، اکنون به زمین های لم یزرعی تبدیل شده اند که انتظاری به احیای آن نیست و زیر آفتاب داغ به یادبود روزهای خوش خود نشسته و مرتب شکایت حال می کنند.
دریاهایی که خشک شده اند، فسیل های بجای مانده از اوج خود را به نمایش گذاشته و به هر طریقی می خواهند از گذشته بگویند، که من این و آن بودم، ولی افسوس که دیگر نیستند. اگرچه روزگاری میزبان قهرمانانی همچون نهنگ ها و کوسه ها و... بر پهنه خود بودند و امواج زندگی هر ثانیه ثروت و نعمت بر پهنه اشان مهیا می کرد، ولی اکنون دیگر به بیابانی خشک و شوره زاری بی ثمر تبدیل شده اند و کیست که این حقیقت را به آنان بگوید و جرات رویارویی با فریاد خشم شان را به جان خرد؛ تنها می توان شنید و عبرت گرفت و بس. باید گذاشت اینان در آسمان گذشته افتخار آمیزشان سیر کنند و لذت ببرند زیرا در آینده نزدیک تغییری در وضع شان متصور نیست، اینان در خلسه گذشته بمانند بهتر است، تا این که از وضع فعلی خود آگاه شوند، که این آگاهی جز رنج برای شان ارمغانی ندارد.
اتوبوس هم اجازه ماندن ما با آنان را نمی دهد زیرا او نیز همچون ما از آنان نیست و باید عبور کند که هرکه بماند چون آنان فسیل خواهد شد و این تقدیر او و ما نیست و باید بگذریم و در صحنه یی جدید، بسازیم، آنچه را باید و شاید؛ از این پهنه دریاهای خشک باید گذشت، علیرغم عمق و طول شان؛ اتوبوس هم چاره ایی ندارد باید با بی رحمی تمام و با سرعت گذشت و آنان را با ضجه ها، شادی ها، تنهایی هایشان گذاشت و گذشت، چرا که اگر نگذری خود قسمتی از آنان خواهی شد و به دردی مبتلا، که آنان شده اند پس اگرچه بی رحمانه است ولی چاره ایی جز رفتن و ساختن و یافتن دنیایی جدید نیست. 

 

+ نوشته شده در سه شنبه هشتم دی ۱۳۹۴ ساعت 10:54 شماره پست: 859  

 

 

ره دراز است و خسته کننده، چیزی برای خود تدارک ببین (اتوبوس - قسمت دوم)

 

بیست دقیقه از زمان حرکت گذشته ولی انگار این ها قصد حرکت ندارند، اتوبوس پر نیست و راننده غیبش زده و در واقع می خواهند آخرین زمان ممکن را به گیشه بلیط فروشی بدهند تا بلکه مسافری برای مقصد و یا حتی مقاصد بین راه جور کنند و لذا مرتب این دست و آن دست می کنند و به نوعی وقت کشی.  

به شاگرد که مرتب بالا و پایین می رود گفتم قصد حرکت ندارید؟! ابتدا می خواست با بی اعتنایی عبور کند ولی باز به رو درماند و با قصد این که در مقابل جمع جوابی داده باشد و سوالم بی جواب نگذارد، ابتدا کمی تامل کرد و گفت صبر داشته باش، حرکت می کنیم.
گفتم مشتی حداقل سیستم صوتی یا تصویری اتوبوس را روشن کن تا این انتظار را کمتر حس کنیم. نگاهی از سر اعتراض و بی اعتنایی کرد و اتوبوس را ترک کرد، و انگار نه انگار که درخواستی شده است.
اینجا بعضی افسار گسیخته و بی مهابا مصرف کننده اند و توجهی به این که این مصرف و بازمانده های آن چه بلایی سر طبیعت، انسان و جهان می آورد، ندارند و تنها به رسیدن به خواسته و راحتی خود می اندیشند، در مقابل هم بعضی در حال صرفه جویی های بیجایند و بی توجه به از رده خارج شدن ابزار به نگهبانی از آن مشغولند، و تعادل را کمتر می بینی.
اتوبوس ها معمولا سیستم صوت و تصویر مناسبی دارند و می توانند بدین وسیله وقت زیادی از مسافرین خسته از ترافیک سنگین ترمینال تا خروجی شهر و یا کلافه از سختی راه طولانی را پر کنند و رنج سفرشان را کم کنند، ولی اکثرا نمی خواهند از امکاناتی که دارند استفاده بهینه کنند، نه موسیقی پخش می کنند، نه فیلم سینمایی و...
فارغ از این که به نوعی در این امر بیگناه نیستند، به نوعی هم بی گناهند؛ نقش مسافرین را هم در این وضع نمی توان نادیده گرفت، گاه مسافری به پخش یک قطعه موسیقی سنتی با صدای ناظری، شجریان و یا حتی سراج اعتراض می کنند، که این غناست؟!! و گاه هم فردی پیدا می شود که تقاضای ترانه ایی با صدا گوگوش و... می کند، آنقدر سلایق متفاوت شده است که راننده اتوبوس هم می ماند که چه کند، لذا کلا ریسک نمی کند و صورت مساله را پاک می کند.
از طرفی بازار محصولات فرهنگی فقیر و در برخی موارد خالی از این گونه محصول است و راننده ها هم از ترس شکایت مسافرین بدقِلق و پیگیری واحد اماکن ناجا، یا به خاطر هزینه هایی که خرید این موارد در پی دارد، نمی خواهند در ایجاد شرایط کاهش رنج سفر مسافرین سهمی به عهده بگیرند، خیلی هم که مجبور شوند یک فیلم سینمایی معمولا تاریخ گذشته پخش می کنند و تمام.
لذا تماشای مناظر تکراری و اما تفکر برانگیز بیرون، شاید بهترین تفریح باشد؛ اگر کمی بِروز باشی یک ام.پی.تری ساده می تواند تو را به گوش دادن به آنچه دوست داری و قبلا به تدارکش اقدام کردی، مشغولت کند. البته این گوشی ها کَر شدن را برایت به ارمغان می آورد.
خوب که در جای خودم جابجا شدم، رنگ و لعاب تزیینات داخل اتوبوس نظرم را به خود جلب کرد، از جمله تابلویی روی سر راننده که نوشته بود "یا واجب الوجود مددی"؛ از اینکه راننده از این اصطلاح فلسفی برای خطاب قرار دادن خداوند استفاده کرده بود متعجب شدم؛ کلا راننده جماعت قشر عجیبی اند و دنیای خاص خود را دارند و گاه کارها و سخنانی از آنان سر می زند که انسان را به تعجب وا می دارد.  

+ نوشته شده در چهارشنبه نهم دی ۱۳۹۴ ساعت 21:35 شماره پست: 860  

نظرات (0)

Rated 0 out of 5 based on 0 voters
هنوز نظری ثبت نشده است

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ثبت نظر به عنوان مهمان.
Rate this post:
پیوست ها (0 / 3)
Share Your Location
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در فرومد، دیار سربداران - رهاوردی...
پایان دوره ١٢٠ ساله مغول ها زوال از یک روستا شروع شد. صدوبیست سال مغول ها هر چه خواستند در ایران ک...
- یک نظز اضافه کرد در سفرنامه کاشان - اردهال به روای...
یکم اردیبهشت سالروز درگذشت سهراب سپهری سهراب سپهری در سال ۱۳۵۸ به بیماری سرطان خون مبتلا شد و به هم...