"ای جعبه سیاه" تو را بازی داده اند

"جعبه سیاه" !

باز دلت را به باد سپردی و بازیچه بازی های کودکانه اش شدی؟

تو بازی خورده آسمان و زمینی،

تو را به امتحان، به ناکجا آباد می برند،

تا اصل و نسبت را هم فراموش کنی،

و تو را به میزان خود می کشند،

و تو چون "رفوزه های ته کوزه"،

باز هم این بازی روزگار را می بازی،

و من در این هوای بد، هوای "کولاک" کرده ام،

کاش تو را به گفتگوی سنگ ها راهی بود،

کاش تو را به گاهِ خشمُ خشونتِ موج ها راهی بود،

کاش با غرش نیروهای آسمانی همکلام می شدی،

کاش آنی نبودی که هستی،

کاش همان بودی که می خواستی،

اما افسوس که از کاشتن این کاش هیچ نرویید.

باخته lost 

You have no rights to post comments

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.