برادرم محمد! در این وضع و اوضاع آیا جشن تولدت موضوعیتی دارد

محمد ای آخرین پیام آور خداوند بر ما، درود آفریدگار جهانیان و بندگان آزاده اش بر تو و خاندان تو باد! 

بگذار فارغ از مقامات و درجات معنوی، ایمانی، تقوا، درستکاری، انسانیت، جوانمردی، عطوفت، وحی و...که داری، و تفاوتی که در آن با هم داریم، باز همان برادرت خطاب کنم، زیرا که خویشاوندی نزدیکی را با تو حس می کنم، احساس می کنم بعد از این همه که بر ما گذشت و می گذرد، باز باید به تو بازگشت، تو که معدن و چشمه اصلی آزادی و رهایی و ایمانی، تو که نوید انسانیت، مهر، رحمت، فروتنی و... هستی؛

برادرم محمد! در این وضع و اوضاع آیا جشن تولدت موضوعیتی دارد

بگذار همان برادرت خطاب کنم که از هر برادری برایم بهتر و از هر راهبری شایسته تر، و از هر انسانی کامل تر، تو همچون عیسی زنده کننده ایی، و به سان موسی رهایی دهنده ایی، و به سان یعقوب بر ما نگران و...

اما اکنون تو کجایی که جانشینان تو نسل ها از ما بر باد دادند، و زندگی ها از ما ویران کردند و در پای تخت قدرت و شوکت خود قربانی کردند، و در مقابل نه دین و نه آیین و نه زندگی به ما ارزانی نکرده و فقط مرگ و نیستی و عقب ماندگی را برایمان رقم زدند.

امروز جشن تولد توست، و شبه جزیره وحشت و فساد و خونریزی عرب، در چنین روزی خود را آماده می کرد تا تولد تو را شاهد باشد که قرار است بیایی و "ورق برگردانی" و "از این رو به آن رو کنی"، قرار است بیایی و پایانی بر این همه "حیوانیت" و دوری از "انسانیت" باشی، قرار است بیایی و افکار و رفتار مردمی را عوض کنی که چون حیوانات، که بدتر از آنها، در هوا و هوس خود حبس و زنجیر شده اند و پرواز اندیشه اشان در حول و حوش همین منطقه پرواز می کند و...

از قضا امروز وعده ها به تحقق پیوست و تو آمدی و خوش هم آمدی، نور از منطقه ترسناک و ظلمانی مکه به آسمان تابید و زین پس تو چهل سال خودسازی کردی تا آماده پذیرش ماموریتی شوی که بدان مامور بودی، و اتفاقا طی 23 سال زحمت طاقت فرسا در این ماموریت، طی یک جراحی بزرگ که خونریزی های فراوانی هم به همراه داشت، موفق هم شدی، و قبایلی پراکنده، دل هایی دور از خود و انسانیت را به هم نزدیک کرده و امتی را تدارک دیدی که تاریخ صحرا به خود ندیده بود، خُلق و خُوی آنان را نیز تا حدی تغییر دادی زیرا که دیگر بعد از تو دیگر دختری به جرم دختر بودن، زنده بگور نکردند و... و هزاران چشمه های مهر که تو بر این زمین تفدیده جوشاندی،

اما!

 خوی خشونت و عدم حرمت خون، مال، حق و ناموس انسان در ذات این مردم انگار آنقدر رسوخ کرده و در رگ و پی آنان نشسته بود، که او علیرغم همه آموزه هایی که بدو آموختی، نتوانست از این بلیه خلاص شود، و از قضا حتی در این گرداب خون و حیوانیت، قلیل فرزندان باقی مانده از خاندان تو هم به زودی قربانی و غرق شدند، جراحی بزرگ و خونریزی شدید ناشی از آن که توسط طبیبِ حاذقی همچون تو اتفاق افتاد، حقیقتی است که نمی توان نادیده اش انگاشت، اما تاسفبار این که این جراحی در معرض دید همگان انجام گرفت و خشونت ناشی از بریدن و دوختن و ضجه های مریض در زیر تیغ جراحی تو، رگ خشونت را که باید در پرتو آیین مهر تو به خاموشی برود را انگار در آنها دوباره زنده کرد و خون ریزی و نبرد و جنگ را در چشم پیروانت عادی و مجاز به نظر آمد و آنان شاید فکر کردند که در هر زمانی که خود فتوا دهند می توان از این تیغ جراحی استفاده کرد و دست به کار شد و متاسفانه این، به یک رویه عادی و روزمره در آمده و دستان ناآزموده و حتی ناپاکی تیغ جراحی تو را در دست گرفتند و از هر جای تن ما که دوست داشتند و هوس کردند، بریدند و خون جاری کرده و در پای طمع دنیوی خود ریخته و درخت دنیای خود را سیراب کردند و از بد حادثه همآن جنایت را جهاد نامیده و برای خود اَجرِ دنیوی و اُخروی نیز قایل شدند و جنایات خود را به نام تو و سیره و راه و روش تو، و به نام خدای تو، و به نام هدف تو، در لفافه "باب جهاد" پیچیدند و وجهه الهی اش دادند و مجوز دینی برای اعمال خود صادر کردند، و باب جهاد محملی شد که به غارت و کشتار همدیگر و دیگران ادامه دهند.

انگار نه انگار که کسی چون تو آمده است، و آموزه هایی را ارایه داده، و قرار است در پرتو تعالیم تو  بشر، انسان شود، اما خشونت و قانون جنگلی که در "شبه جزیره ی وحشت و شرارت عرب" بین قبایلی چند، جاری بود، به دیگر سرزمین ها نیز سرازیر شد و شروران امت تو امپراتوری های بزرگی از خون، به نام تو و آیین تو برپا کردند و گنبد خضرای شام، بغداد، استانبول و... برای قرن ها همواره با خون، غارت، کشتار، ظلم، ناحقی بر دیگران تا همین قرن قبلی سبزِ سبز برپا بود و این تنها هجوم سیلِ مغولوار مغلولان و غرب بود که باز هم ما و هم آنان را با هم با خود برد و تا حدی از شر دودمان شرارتگر اموی، عباسی، عثمانی و... خلاصمان کرد.

اما باز این پایان راه و پایان درد و رنج ما نبوده و نیست، و اکنون نیز به نام تو و با هدف برپایی دوباره گنبد خضرای سلف بر خون و جنایت در ریاض، دوحه، انکارا، کابل و... باز باب جهاد باز است و خونریزی، جنایت و کشتار خود را تکرار می کنند و غارت و خشونت و درگیری و وحشی گری ادامه دارد.

مرا ببخش برادر!

امروز روز تولد توست و روز شکوه و گلایه از وضع خود نیست، ولی انگار ناف ما را با غم و غارت و کشتار بریده اند که حتی در روز شادی و جشن میلاد تو نیز دردها ما را رها نکرده و از دل، خون بیرون می جهد و خونابه های زخم های پیکرمان، در قالب شکوه و گلایه به بیرون روان است و این شاید بدین دلیل باشد که ما نیز هیچگاه از ظلم و غارت آبرو، جان، مال، ناموس مان خلاص نشدیم و طعم انسانیت را نچشیدیم و رفاه و پیشرفت انگار با سرزمین های ما بیگانه شده است، زیرا همواره کسانی بوده و هستند که سریر قدرت و شوکت خود را بر بدن های تیکه تیکه شده، اموال و جان به غارت رفته ما تازانده و می تازانند، و به نام تو، و به نام خدای تو، و به نام قانون و سیره تو و... بر سر ما کوبیده و می کوبند و له مان می کنند.

با این حساب نمی دانم چرا خداوند باب آمدن نجات بخشان آسمانی مجهز به وحی و معجزه همچون تو را بست، چرا باید دیگر سلیمان و داودی نیایند که با شوکت و قدرت خداوندی، انسان خسته از غارت و خون را نجات بخشند، آیا خداوند تمام نجات بخشان خود را برای قوم بنی اسراییل قرار داده بود؟!! قرن هاست که وعده منجی (عج) به ما هم داده می شود که خواهد آمد ولی چشم نسل ها از پدران، مادران، برادران و خواهرانم به آمدنش سفید شد و اشک ها در چشم ها با مرگ و گریه خشک شد و او نیز نیامد، و از آمدنش هم خبری نیست، و در این بازار انتظار و ناکامی، در بین وعده دهندگانش آنقدر دروغ گو و مشکوک و... زیادند که خطبه های خود را به نام او آغاز می کنند و باز اشک بر چشمان منتظرانش جاری کرده و در این کشاکش گریه و انتظار باز این ماییم که همچنان غارت و کشتار می شویم و مستاصل و بی یاور مانده ایم و بر این آوردگاه خون و غارت و ویرانی می نگریم و اکثر روزهای سال را با خبرهای غارت و کشتار همدیگر سرگرمیم و روز جشنی همچون این روز فرخنده ی آمدنت هم که می رسد، تازه دلی که باید شاد بر این تولد باشد، به جوشش رنجی می جوشد که در آن غرق است و روزمان چون شب و شبمان چون سیاهی "دستاری" است که بر سر خنجر بدستان وهابی مسلک خونریز، بی وجدان، بی دین، و بی مرام، بی رحم و انسانیت قرار دارد که به نام تو، و خدای تو، رگ های گردن بندگان یزدان پاک را در پیش چشم جهانیان و خانواده اشان و در مقابل دوربین های چند ده مگاپیکسلی از پس و پیش می برند و خون جاری می کنند و "الله اکبر" می گویند و پرچم "لااله الاالله" و "محمد رسول الله" را در هوای ناپاک و دود گرفته معرکه ی خونبار شان می تابانند و خون به دل هر بیننده ایی می کنند.

حال تو بگو ای راهبر تقوا پیشه گان!

ای محمد!

ای رحمت بر جهانیان!

 آیا ما را با شادی و جشن قرابتی هست؟

آیا جشن و شادی با وضع و اوضاع مان می خواند؟

آیا زنجیر شدنگان در غل و زنجیر غارت و خون را با جشن و شادی سنخیتی هست؟!

ولله نمی دانم در این شرایط و وضع، آیا جشن و شادی حتی برای تولد تو هم موضوعیتی دارد و تو بدین جشن راضی خواهی بود؟! 

پس در این روز تولدت باز همان لقالله تو را تبریک می گویم که وسیله نجات تو شد و اکنون نیستی تا ببینی در لباس تو و با نام آیین و پرچم تو با بندگان یزدان پاک تو، چه می کنند و امروز در حالی که تو در جوار رحمت خداوند خود شاد و متنعمی و در فیض حق در سرور و شادی لقالله غرق هستی، ما در گرداب خون، غارت، ظلم، فساد و فقر غرقیم و دست و پا می زنیم و گاه به نظرم می رسد که انگار تو و خدای تو از ما فراموششان شده است، زیرا قرن هاست که ما را در خود و با این گرگان هار و درنده رها کرده اید، و در این فراموشکده اگر کسی هم راه های زمینی خلاصی از این وضع را هم ندا در دهد، معرکه گیران این صحنه خون و ظلم به انحراف و دوری از راه خدا و تو متهمش کرده و نابودی اش را مجاز خواهند شمرد و از دید دینمدارانی چون آنان باید منتظر بود، تا منجی بیاید و اینان انگار فراموش کرده اند که "(امّا) خداوند سرنوشت هیچ قوم (و ملّتی) را تغییر نمی‌دهد مگر آنکه آنان آنچه را در خودشان است تغییر دهند!" [1]

(تهران - 27 دی ماه 1395)

[1] - سوره مبارکه الرعد آیه ۱۱ -  لَهُ مُعَقِّباتٌ مِن بَينِ يَدَيهِ وَمِن خَلفِهِ يَحفَظونَهُ مِن أَمرِ اللَّهِ ۗ إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَومٍ حَتّىٰ يُغَيِّروا ما بِأَنفُسِهِم ۗ وَإِذا أَرادَ اللَّهُ بِقَومٍ سوءًا فَلا مَرَدَّ لَهُ ۚ وَما لَهُم مِن دونِهِ مِن والٍ﴿۱۱﴾   برای انسان، مأمورانی است که پی در پی، از پیش رو، و از پشت سرش او را از فرمان خدا [= حوادث غیر حتمی‌] حفظ می‌کنند؛ (امّا) خداوند سرنوشت هیچ قوم (و ملّتی) را تغییر نمی‌دهد مگر آنکه آنان آنچه را در خودشان است تغییر دهند! و هنگامی که خدا اراده سوئی به قومی (بخاطر اعمالشان) کند، هیچ چیز مانع آن نخواهد شد؛ و جز خدا، سرپرستی نخواهند داشت!

You have no rights to post comments

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.