شاه بیت غزل دور نماست       کوه سلطان همه صحراهاست

کوه گر روشن و گر تاریک است     تا بخواهی به خدا نزدیک است

کوه مهد همه پیغمبرهاست       مهبت موهبت وحی خداست [1]

خود را برای دومین صعود به قله 3964 متری توچال از مسیر شهرستانک آماده کرده بودیم [2] که مسیرمان بسوی تکرار مسیر دربند به قله توچال منحرف گردید، در حالی که مسیر تازه ایی را به خود وعده داده، و آماده و مجهز برای صعود از آن سو بودیم، اما برنامه به دلیل ساده ایی به هم ریخت، تا سحر را در همان مسیر روتین روز کنیم؛ اما کوه هر دفعه خود تجربه و داستان تازه ایی دارد، حتی اگر حرکت در یک مسیر تکرار باشد.

می توان قله ایی با عظمت را خطاب قرار داد، که تو گرچه برای پیام آوران آسمانی محل اتصال به عالم بالا، و سخن گفتن خداوند با پیام آورانش بودی، برای من نیز تو منبع الهامی، تو تاریخ زمینی را در خود داری که روایت آن گره ها از گذشته مبهم ما باز می کند، و سوال ها از ما پاسخ می گوید. نقطه امیدی هستی که آب ها را برای زنده ماندن، برای روزهای داغ حفظ می کنی، تو تمرین موفقیتی، تا از تو بالا رویم، و بفهمیم که می توانیم بر بلندی ها صعود کنیم، اگر راه مان را درست پیدا کنیم.

 

زمانبندی این صعود غیر مترقبه از مسیر دربند عبارت بود از :

حرکت از میدان سربند ساعت 3 بامداد روز جمعه 12 مهرماه 1398

رسیدن به جانپناه شیرپلا، و استراحت و صبحانه در ساعت 5 صبح

چند دقیقه از 7 صبح گذشته، حضور در پناهگاه امیری

رسیدن به قله در ساعت 9 و 5 دقیقه صبح و پایان صعود

 

یادداشت های مسیر :

دنیای ما آنقدر کوچک است، که در هیاهوی این همه انسان، که در این سحرگاهان با تو در مسیر صعود همراهند، و یکی طالب نور "هدلایت" تو است تا راه خود را از میان صخره ها و سنگ ها بیابد و سالم صعود کند، دیگری تقاضای خاموشی اش را دارد، تا از نور طبیعت بهره مند گردد؛ یکی بر موسیقی استاد محمد رضا شجریان، استاد محمد نوری، استاد شهرام ناظری و... که همنورد دیگرم، برای گرفتن انرژی در شیب های تند، ردیف کرده، مشتاق است، و فریاد تحسین و تشکر بلند می کند، دیگری می گوید : خاموشش کن، تا از سکوت طبیعت لذت بریم و... و تو می مانی که کدام معروف است و کدام منکر، و کدام امر به معروف را باید، گردن نهاد و کدام نهی از منکر را تبعیت کرد.

در این سفر جمعی دنیایی، هم از دوست داشتن ها، و هم از دوست نداشتن ها، قرین راه ماست، و تو با خود فکر می کنی، که چقدر  خوب بود اکنون در مسیر شهرستانک به قله توچال بودی، و با تنوع کمتری از افراد مواجهه شده، و در خود و اطرافت فرو می رفتی، و خلسه ایی را حس می کردی؛ اما انگار دستی فرود آمد و مسیر صعود را بدین سو چرخاند، تا با همنوردی جدید همراه شوی، دیداری نو تازه شود، حادثه ای جدید رقم خورد، سخنی تازه گفته شود،کسانی را که هرگز فکر نمی کنی در این سحرگاهانِ صعود ملاقات کنی و... و یا به قول آن همنورد دیگرم از "قاراشمیش خلقت" [3] بشنوی و ببینی، که چقدر نامناسب و بی قواره است.

 

رضاشاه و تغییر نام شهر ارومیه به رضاییه :

دوست همنوردی از شهر ارومیه آمده است، شهری که به مناسبت دیداری که جناب رضاشاه از آن داشت، و به قول این همنوردم، در روز حضورش در این شهر، چهار فصل سال را به یک روز مشاهده کرد، همچنان که چهچه بلبل ها در صبح، باران باطراوت بعد از آن، بارش برف متعاقب و... لذا رضایت خود را از این شهر و شرایط جوی اش اعلام، و میل ملوکانه اش به آن تعلق گرفت که آنرا از "ارومیه" به "رضائیه" تغییر نام دهد؛ تا نشان دهد که حاکمان در تغییر نام مکان ها همه مثل همند، و بی توجه به حجم بزرگی از تاریخ، که در پس هر نامی نهفته است، نامی که حامل تاریخی گویاست، از آنچه که سینه به سینه و سطر به سطر تاریخ با خود آورده است؛ همه را به کناری نهاده و منویات دل خود را، مبنای تغییر نام ها می کنند، و به ناگاه عشق لحظه ایی اشان بر این امر قرار می گیرد، که نامی را برداشته نام دیگر را جایگزین؛ بی توجه به تبعات اقدام شان، و این که چه بر سر میراث یک ملت و تاریخ آن خواهد آمد، کار خود را می کنند.

 و من هنوز حق نامگذاری را از آن سازندگان، مخترعین و... می دانم و معتقدم این حق هر سازنده ایی است، که نامی بر ساخته خود بگذارد، و دیگران حق تغییر آنرا ندارند، چرا که حق از آن سازنده و بنیانگذار است؛ کوچه ایی، خیابانی، شهری، وسیله ایی و... را بساز، و سپس نامش را خود انتخاب کن؛ و این دور از انصاف و مروت است که شهری را دیگری بسازد، و نامش را تو تعیین کنی.

 

نذرهای یک نسل قبل :

او اما از نذر مادر بزرگش گفت، که بعد سه شکم دختر پشت سر هم، که عروسش برای او آورد، نذر کرد که اگر چهارمین شکم عروسش، حامل پسری باشد، او نذرکرده حضرت عباس خواهد بود، و بعد از به دنیا آمدن این پسر، او را عباس نام گذاشته، و به اندازه وزن موهای سرش، طلا به ضریح حضرت عباس اهدا کنند، و در همان دهه سی خورشیدی، که این فرزند به دنیا آمد، او را به کربلا بردند، تا این نذر ادا شود.

 

اختلاف تفکر و منش امام جمعه ارومیه و شهید باکری :

او از ارومیه آمده است "شهر آب"، اما از اختلافات بین امام جمعه ارومیه مرحوم آقای غلامرضا حسنی و شهید مهدی باکری یک تاریخ در سینه دارد، و معتقد است که اگر شهید باکری، که از نسل نیروها پاک سپاه بود، و وارد هیچگونه دسته بندی های سیاسی و اقتصادی نشد، و در مسیر کارهای اجرایی و اقتصادی که عهده دار بود، خدمتگذاری صدیق به مردمش و منطقه بود، و به اختلاس، زیاده خواهی و... مبتلا نشد، چرا که او از جمله نسل دانشجویان روشنفکر، مبارز، زندان رفته زمان شاه بود و... و تفکر نابی را نمایندگی می کرد، اگر به شهادت نمی رسید، کارش با مرحوم آقای حسنی به جاهای خیلی باریک و... می رسید؛

چرا که در مقابل بینش و تفکر روشن شهید باکری، تفکر آقای حسنی و اطرافیانش قرار داشتند، که به زعم این همنوردم، در دعوای ترک و کرد و... هم بسیار موثر بود، و همراهان آقای غلامرضا حسنی، یاد آور افرادی بودند که در کودتای 28 مرداد ملعبه دست کودتاچیان و دست های پشت پرده کودتا شدند، و با دکتر محمد مصدق آن کردند که همه دیدند، حتی اسباب منزلش را هم غارت کردند، و در ارومیه هم این دو دیدگاه کاملا در تضاد آشکار با هم بودند، و در صورت ماندن شهید باکری و ادامه زندگی اش، کار این تو تفکر به تقابل می رسید.

کردهای مبارز آن روز و پشیمانان امروز :

کردها مدعی اند "از آنان ایرانی تر قومی وجود ندارد"، شاید پر بیراه هم نگفته باشند، چرا که فرهنگ و زبان کردی میراث دار و حامل فرهنگ ایران است و...، آنان همواره در برابر تهدیدات مرزهای غربی ایران بزرگ سینه سپر کرده و خود و فرهنگ و موسیقی و هنر ایرانی را حفظ کرده اند، لذا کردها می توانند مدعی باشند که در حفظ ایران، نقش مهمی داشته و دارند، کرد همنورد امروز ما در حالی از سنندج آمده بود تا همراه ما به سوی توچال رهسپار باشد که به گفته خودش، در حالی که وقتی من در سال 1366 در حاشیه های شهر سلیمانیه در حال جنگ با صدامیان بودم، او نیز با یک سال سن بیشتر، در جزیره مجنون مقابل صدامیان می جنگید،

اما دوست ارومیه ایی من که از نسل ایرانیان دهه سی خورشیدی است، از کردهایی گفت که در زمان شاه، ارومیه و کرج را مرکز مبارزه با صدام کرده بودند، و فرزندان رهبران این مبارزین از جمله فرزندان ملامصطفی بارزانی را به اسم می شناخت، زیرا هم سن و سال او بودند، او از مسعود بارزانی گفت که با یکی از اهالی درگیری فیزیکی داشته، و یقه طرف دعوای خود را گرفته و به دیوار چسبانده و تهدید کرده بود، که "می دهم پیشمرگان تو را بکشند"، حکایت آن روزهای جوانی آن رهبران، و راهبری های امروز آنها برای رسیدن به حق تعیین سرنوشت، توسط کردها که همچنان ادامه دارد و... جنبش های چپ در آن دوره و بازیگران امروز بین المللی همواره بر سر کردها معامله های خونین کردند.

همنورد کُرد سنندجی ام که مرتب به کردستان عراق رفت و آمد دارد، از پشیمانی مبارزین دیروز و پیروهای امروز آنان می گوید، که اکنون چه کُرد، چه عرب سنی، و چه عرب شیعه، اتفاق دارند که کاش صدام نمی رفت و عراق به این وضع گرفتار نمی شد، جمله ایی که حکایت از این دارد که بتن استبداد را در سرزمین ما آنقدر محکم ریخته اند که حتی بعد از رهایی نیز، باز در آرزوی بازگشت به استبداد می شویم، و از خرابی به خرابه پناه می بریم.

این نشان از آن دارد که تا ما ملت ها تغییر نکنیم، تعویض حاکمان دردی از  دردهای ما را دوا نخواهد کرد، دوران صدام با آن همه جنایت و کشتار، امروز آروزی ملتی است که با خوندل از شرش رها شده اند، صدامی که به گفته این دوست همنوردم، در یک روز 188 هزار کُرد را از زن و مرد، کودک و بزرگ، زنده به گور کرد؛ تا حرکت مبارزه آنان عقیم نماید؛

اما امروز همان جانی و شرایط زمانش، به آرزویی برای کسانی تبدیل شده است، که آن روزگار را دیده و فراموش کرده اند، و به همین دلیل است که چنین ملتی آرزوی چنان درنده ایی را می کنند، کُردها و اعراب عراق که این همه جنایت را دیدند، باز می گویند، زمان صدام بهتر بود؟!!

دوست همنوردم "چنگیز" نام دارد، و نام گذاری اش نشان می دهد که ما ایرانیان بی توجه به عملکرد افراد، عاشق قدرت نمایی آنان می شویم، حتی اگر آن قهرمان درخواستی جنایتکاری چون چنگیز، تیمور، محمود (غزنوی)، اسکندر و... باشد، و از سر ما مردم، مناره ها ساخته باشد، و گورهای جمعی ایی که هر از چند وقت یک بار، پرده از خونریزی ها بزرگ توسط او بر می دارد، و باز پدران ما بی توجه به چنین جنایاتی، و یا از سر ندانستن تاریخِ آنچه بر ما رفته است، نام فرزند خود را از بین این جنایتکاران انتخاب می کنند؛

 و لابد از این به بعد باید شاهد این بود که عراقی های آزاد شده از ظلم صدام، به پاس قدرت نمایی که صدام در آفریدن جنایات عجیب قرن بیستمی از خود نشان داد، نام فرزندان خود را صدام خواهند گذاشت، و باز انگار از تاریخ، فقط این نام و شجاعت است، که به خاطر ما می ماند، و نه آنچه این جنایتکاران انجام داده اند، و این را پیش بینی می توان کرد، که شاید روزی فلسطینی ها هم نام فرزندان خود را شارون بگذارند و...

سرزمین استبداد زده ما را دردها آنقدر فرا گرفته و زیاد است، که اشک از دیدگان انسان جاری می کند، و ما مردم از جور استبداد و مستبدی، مرتب در ادوار تاریخی مختلف به استبداد و مستبد دیگری پناه برده ایم، و یا در آرزوی بازگشت به جوری بودیم، که روزگاری در آن غرق، و اکنون خلاصیم،

دور از جان، مثل چهار پایانی که تنها راکب ظالم ما تعویض می شود، و عمده ناراحتی ما تعویض پالانی است که بر گرده ما نهاده اند، و در تعویض این پالان ها هم، انتظار و یا آرزوی پالان اول، سوم، هشتم و... داریم، چرا که آن را شاید نرم تر یافته و در رویای خود روزهای خوشتر آن پالان ها را مرور می کنیم، و از فرط ناراحتی از پالان شانزدهم، روزهای بازگشت به پالان هشتم را خواب می بینیم و آرزو می کنیم؟!! انگار اذهان ما را در بتن استبداد ریخته اند که فقط به دنبال مستبدی هستیم که ما را از استبدادی دیگر نجات دهد، لذا این دور باطل از چاه به چاله، و از چاله به چاه شدن، به خواست خود ما، توسط فرصت طلبان دوران، مرتب تکرار و فراهم می شود.

لذا کُرد آنسوی مرز صدام را آرزو می کند، و کُرد این سو نیز شاهنشاه آریامهر را دوای درد ایران می شمارد، این یعنی این که در شوره زار منطقه، هنوز برای زایش فرزند "آزادی، رهایی و دمکراسی" شرایط سنگلاخ است و هنوز ملت ها باید به چنان رشد فکری برسند، که خود را لایق تر از آن بدانند که "دیکتاتورهای چکمه پوش، و ستاره بر دوش" وسایل نجات آنان را فراهم دارند.

خروش را من به سحر سروده ام جمعه،            کجاست دیدگانی که شود نمناک زِ صبح

[1] -  شعری بر دیوار قهوه خانه ایی در بین راه

[2] - گزارش آن صعود در پست هایی تحت عنوان صعود به قله 3964 متری توچال از مسیر شهرستانک  و کاخ ناصری در آینه تصویر، توچال از مسیر شهرستانک به رشته تحریر در آمده و قابل مطالعه و مشاهده است.

[3][3] - همنوردی از واژه "قاراشمیش خلقت" به جای واژه "نظم خلقت" استفاده می کند تا مخالفت خود را با روند و وضع موجود بشر ابراز کند.

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.