به نام آنکه انسان را در دنیایی عجیب و پر از ناروشنی ها آفرید، انسانی که خود، دنیا و کسی که او را آفرید را، به خوبی نمی شناسد، و راهی هم برای شناخت وجود ندارد، بجز اینکه انسان از داشته هایش، و ابزاری که در دست دارد؛ و یا ابزاری که در آینده بدست خواهد آورد، استفاده کند، و با کمک علم و تفکر، گره از گره های کور و ناروشن زندگی، و دنیایی که در آن زندگی می کند، بگشاید، و به تاریکی های زندگی اش نور بیفکند، و بر ناراستی ها غلبه کند.

در چنین شرایطی خدای پیامبرِ آخرین دینِ آسمانی، هنگامی که پیش بینی می کند سوالی از سوی پیروانِ پیامبرش از او خواهند پرسید، که "روح" چیست؟، پیش دستی کرده، و چنین موضوع مهمی را بی پاسخ گذاشته، و پیام می دهد که "به آن ها بگو روح امری نزد خداوند است!" [1] حال آنکه به واقع تمام وجود انسان، در بُعد روحانی اش تبلور می یابد، ورنه وجهه جسمانی، روشنترین بخش وجود انسان و مساوی با همه موجودات است، و انسان چقدر در عالم علم و تفکر باید پیش رود، تا چنین موضوعی را که خداوند هم از توضیح آن استنکاف می ورزد، ملموس و روشن نماید؟! و...

از این همه ناروشنی ها بگذریم، و پا به دنیای روشنی ها بگذرایم، که ما را احاطه کرده است، دنیایی قابل لمس که می توان، با انجام یک سفر، آن را لمس کرد، و با چشم دید، با دل حس، و تجربه اش کرد.

در گوشه ی جنوب خاوری ایران شهری با مردمی محجوب و مهربان قرار دارند، که این دو چون گوهری بر تارک این سرزمین باستانی، می درخشند، نگین درخشان "سرزمین نیمروز، بر ساحل اقیانوسی به بزرگی حاشیه آبی شبه قاره هند، خاور آفریقا، جنوب و جنوب شرق آسیا؛ شاید هیچ ایرانی را نتوان یافت که شوق دیدار از این گوشواره زرین ایران را نداشته باشد.

و من هم از این مردم مشتاق، مستثنا نبوده و نیستم، شهری کوچک با هتل های نسبتا زیاد، که نشان از رفت و آمد بسیارِ مردمی دارد که این گوشه از ایران عزیز را مقصد و هدف گردشگری خود قرار می دهند، مردمی که هزینه هایی بیشتر از یک سفر خارجی را متحمل می شوند، تا چابهار را ببینند؛ و به راستی چابهار و مردمش ارزش دیدار را دارند.

مردمی نجیب، صاف و ساده، به زلالی آب های پاک اقیانوس، با فرهنگ و زندگی خاص، که در این گوشه از ایران زندگی مخصوص به خود را دارند، آثار حضور امپراتوری های تجاری – نظامی اروپایی (پرتغالی ها، بریتانیایی ها و...) در سده های گذشته، در این منطقه، نشان می دهد که این نقطه در تجارت بین الملل، روزگاری نقش موثر و قوی داشته است، نقشی که اکنون چابهار در حال بازیابی دوباره آن است، دیاری فراموش شده، که در حال نشان دادن پتانسیل و توانایی خود می باشد.

 گرچه کارشناسان تصمیم ساز در دوره پهلوی این نقطه از ایران را خوب شناختند و به اهمیت آن پی بردند، و زیرساخت هایی را برای رونق و شکوفایی آن طراحی، و ساختند، و اقدامات زیادی هم در این راستا انجام دادند، که از جمله آن، نقطه ورودم به این منطقه بود، فرودگاهی که آنان برای کنترل نظامی منطقه ساختند، زیرساختی که اکنون به عنوان تنها فرودگاه منطقه، برای پروازهای تجاری هم، استفاده می شود، "پایگاه دهم شکاری" نیروی هوایی ارتش ایران در کُنارک، که در غیاب یک فرودگاه غیر نظامی، از آن موقتا برای پروزهای عادی نیز استفاده و سود جسته می شود.

دوری این فرودگاه از شهر چابهار، باعث شد که در همین فرودگاه، مسافرین چابهار مجبور شوند حدود 50 کیلومتر راه بپیمایند، تا خود را به شهر چابهار برسانند، و در نتیجه در همین فردگاه، مسافرین به این دیار، با هزینه های نسبتا زیاد، سفر به چابهار روبرو می شوند، چرا که برای رسیدن به چابهار هزینه زیادی را باید به تاکسی ها بپردازند، و راننده تاکسی نیز دلیل این میزان کرایه را، به گرانی بنزین در منطقه منتسب کرد. تاکسی حامل ما، مدعی است که اینجا در سیستان و بلوچستان، به هر اتومبیل کارت بنزین دویست و ده لیتر می دهند، که 60 لیتر آن به قیمت 1500 تومان، و باقی به قیمت 3000 تومان محاسبه می شود، که خارج از این مقدار، یک لیتر هم نمی دهند.

دست اندرکاران تعیین راهبردهای کشور در زمان پهلوی ارزش چابهار را به عنوان یک بندر اقیانوسی فهمیده بودند و لذا از سال 1353 برنامه ایی را برای ساخت این بندر مهم در نظر گرفتند، که به رغم پیشرفت هایی که داشته اند، حتی تا کنون که بیش از چهار دهه از پیروزی انقلاب (در سال 1357) نیز می گذرد، این بندر به جایگاه در خورِ خود، دست نیافته است، و کشور گاه دست به دامان هندی ها، گاه چینی ها و... می شود، تا از طریق سرمایه گذاری خارجی، این بندر را به توسعه در خور خود برسانند، که هر کدام از این کشورها مدت ها ایران را سر گرداندند، و کار تا کنون به سرانجام خود نرسیده است.

بوئینگ 737 که به طرز باورنکردنی تنها با 5 دقیقه تاخیر پرید! (این روزها تاخیرها چند ساعته است) در اولین حرکت، به راحتی از باند فرودگاه جدا شد، و به زودی خود را به بالای ابرهایی رساند، که از تهران تا نزدیکی چابهار با تراکم زیاد ادامه داشتند، و خوشحال از بارش های احتمالی، و ناراحت از این که نمی توانستم زیر پای خود را ببینم، در حالی که این پرواز در روشنانی روز انجام می گرفت، و فرصت مناسبی بود که کویر را خوب از این بالا تماشا کنم، مسیر آنقدر دراز است که همین هواپیمایی که تا دبی (در امارات متحده عربی) را در یک ساعت چهل و پنج دقیقه می پیماید، زمان پروازش تا چابهار دو ساعت به طول می انجامد! که این خود نشان می دهد که راه چابهار، طولانی تر از راه دبی می باشد. [2]

حدود فضای هوایی استان کرمان بود که هواپیما با چاله های هوایی روبرو شد، که باعث تکان هایی در هواپیما گردید، در این بین یکی به طنز می گوید: "نترسید، چیزی نیست، آسفالتش را (علیرضا) زاکانی (شهردار تهران) ریخته است، دست انداز دارد!" بالاخره به سلامت به چابهار رسیدیم، و یک تاکسی مرا یکراست به هتل "سپیده" در خیابان فردوسی، در شهر چابهار منتقل کرد، این هتل را از تهران رزرو کرده بودم، هتلی که با توجه به اوج سفرها به چابهار در این دوره زمانی از سال، تنها گزینه برای انتخاب بود، کلید اتاق را گرفتم، تا رحل اقامت بیندازم، و سه روز دوره مسافرت خود در اینجا بمانم،

اما با رفتن به داخل اتاق، با شرایط نابهنجار این هتل مواجه شدم، بوی بدی از سرویس می آمد که اتاق را پر کرده بود و... و مجموع شرایط آن اتاق و هتل، مرا به این نتیجه رساند که این مکان در حد مسافرخانه بیشتر نیست، آن هم مسافرخانه ایی با شرایط بسیار بد، نمی دانم با چنین شرایطی چگونه و چرا گِرید هتل را بدان داده اند! البته کامنت مسافران سابق که در این هتل مانده بودند نیز نشانگر نقص های آن بود، و من این کامنت ها را دیده بودم، اما باورم نمی شد که تا این حد افتضاح باشد، حتی آبی به صورت نزدم، و تنها بار سفر را زمین گذاشته، بیرون زدم،

در خیابان پرسان پرسان راهی برای خلاصی از هتل سپیده را جستجو کردم، و نهایتا با کمک یک داروخانه چی، آدرس هتل "گراناز" را پیدا کردم و در عرض دقایقی جایی مناسب در این هتل نوساز و زیبا، با کادری آموزش دیده، منظم، مهربان، مسافرپسند، سرپا و... گرفتم، و بلافاصله به هتل سپیده بازگشته، عذر خواستم و کلید را در کمتر از یک ساعت تحویل کانتر دادم، و به هتل گراناز منتقل شدم، چون هزینه هتل سپیده را از طریق یکی از شرکت های اینترنتی پرداخته بودم، خواستم تا پول خود را هم از طریق همان شرکت واسط پس بگیرم. چرا که تنها شاید یک ساعت در هتل سپیده بیشتر نبودم، و قاعدتا مشکلی نباید در بازپس گیری هزینه های پرداخت شده، ایجاد می شد، و برای دریافت این هزینه ها قوانین روتین و وجدان خاصی در بین ایرانیان هست.

عصر شده بود و نهار و شام را توامان از میان سه غذای محلی چابهار، موجود در لیست رستوران هتل گراناز، یعنی"بریانی مرغ" و "گرایی قرمز" و "گرایی سفید" ، بریانی مرغ را انتخاب کردم که بسیار تند و با ادویه های مخصوص و البته خوشمزه بود، به رغم هزینه تاکسی فرودگاه، قیمت غذاها در رستوران هتل گراناز مناسب و معقول است.

مشهورترین هتل در چابهار، هتل 5 ستاره "لیپار" می باشد که برای هر شب اقامت در یک اتاق سه تخته رو به دریا، شش میلیون و دویست هزار تومان دریافت می دارند، که این بها برای اتاق های رو به شهر پنج میلیون و هشتصد هزار تومان است، به گفته یکی از اقامت کنندگان در این هتل، بهای اقامت در اتاق های این هتل، از هتل های دبی نیز گرانتر است.

ساحل چابهار به صورت خلیج ها و یا تو رفتگی هایی در خشکی هستند، قسمت بزرگی از بندر چابهار در ساحل "دریای کوچک"، که خود به واقع یک تو رفتگی مشترک با بندر کنارک است، که در کنار آن ساخته شده اند، باقی ساحل شهر چابهار در کنار "دریای بزرگ" است که فضایی خارج از این خلیج مدور می باشند.

کشتی هایی در این بندر پهلو گرفته یا در دریا لنگر انداخته و منتظرند. منطقه آزاد چابهار با فروشگاه های بزرگش شهرت دارد، که از 5 بعد از ظهر تا 11 و نیم شب باز هستند، و بسیار هم شلوغ و پر طرفدارند، قیمت ها بد نیست، به خصوص قیمت اجناسی که از هند و پاکستان وارد می شوند، زیرا قیمت باقی اجناس چنگی به دل نمی زند.

عملیات ساحل سازی و دیگر ساخت و سازها در چابهار به صورت روشنی جریان دارد، و شهر از این لحاظ زنده و رو به پیشرفت و ترقی است، ساحل سازی با سنگ های عظیم، و جاده سازی، نهرکشی برای خارج کردن آب بارش ها از شهر به سمت دریا و... ساخت مجموعه های ورزشی، به خصوص ورزشگاه و زمین فوتبال، با زمین چمن مصنوعی که در کنار هتل بین المللی شاهان ساخته اند، و تیم های زیادی در آن مشغول تمرین بودند، که این زمین در حد زمین چمن تیم های درجه یک، لیگ ایران خود را می نمایاند.

اینجا هم انگار نا امنی و دزدی هست، چرا که کولرها را با نرده های محافظ، از دست دزدها در امان نگه می دارند، که میلگرد حفاظ یکی از این کولره ها که به طرز ناشیانه ایی وارد حریم راه شده بود و از قضا تیز و نافرم بود، باعث جراحتی شد، کانتر هتل می گفت "هر موقع حادثه ایی از این دست در طبیعت برایم اتفاق می افتد، آن را بوسه طبیعت قلمداد کرده، از آن عبور می کنم"، اما این ضربه ایی از ناحیه طبیعت نبود، بلکه ناشی از عملکرد نامناسب انسان هاست، و عدم محاسبه سازندگان این حفاظ که آن را در مسیر عبور و مرور، و البته تیز و برنده ساخته بودند؛

دکه بازار یکی از دیدنی ها و البته محل خرید محلی است، که در کنار بازار سنتی چابهار می توان چیزهایی را برای خرید در آن یافت. فضای آن مرا به یاد هند می اندازد، اجناسی مشابه، نوع فروشنده ها و فضای فروشگاهی مشابه و... سرخ کردنی ها، شیرینی ها، ادویه های مشابه، بوی مشابهی از مغازه ها ساطع می گردد. شلوغی بازارش هم باز شبیه است.

اینجا در چابهار همرنگ ساکنانش نبودم و لباس محلی آنان را به تن نداشتم، لذا مردم هم به درستی مرا مرکزنشین می بینند، کامله مردی با محاسن سپید، و صورتی خوش برخورد در آستانه دکه بازار، مچ دستم را گرفت و متوقفم کرد، بی مقدمه گفت : "اگر صدای تان به جایی می رسد، بگویید که وضع ما بسیار خراب است." اشاره اش به اوضاع اقتصادی و گرانی ها و ناکارآمدی ها بود، ولی چه مسئولی در این کشور است که فریاد به جان آمده این مردم را نشنیده باشد که من بخواهم صدا به او برسانم، اما حیا مانع شد که جواب را ناامیدوارانه بدهم، گفتم : "چشم"، اما سر زبانم جمله ایی گیر کرده بود، که بگویم "رئیس جمهور، ابراهیم رئیسی از شماست، اهل این خطه است، خود بهتر است، با زبان و لهجه خود به او بگویید و بفهمانیدش، که اوضاع از چه قرار است." انسان شرمنده این مردم می شود.

اینجا در چابهار بسیاری را می توان دید که از فامیلی "رئیسی" در پس نام خود برخوردارند، از یکی از آنها پرسیدم راز تعدد این فامیلی در این منطقه چیست؟ آیا شما با رئیس جمهور همتیره اید؟ گفت : "نه او از ما نیست، در این منطقه کسانی که زمین دار بودند را، رئیسی، فامیل نهاده اند"، اشاره اش به زمان رضاشاه پهلوی در سال 1326 است که نظام اداری و سجلی و ثبت احوال را در ایران بنیاد نهاد، و به هر خانواده یک نام خانوادگی اعطا کرد، "آن موقع کسانی که زمیندار بودند را نام فامیلی رئیسی دادند"،

بچه ها از تهران موفق نشده اند هزینه پرداخت شده برای سه شب هتل سپیده را از شرکت رزرو کننده اینترنتی دریافت کنند، رابط آن شرکت حتی به تماس های موبایل آنها نیز پاسخ نمی دهد، تا پیگیر دریافت این پول باشند، و شرکت مذکور شماره موبایل آنانرا بلاک کرده است، تا حتی تماس هم میسر نگردد، چه رسد به بازگشت پول، گویا قصد باز پرداخت را ندارند.

ناچار شدم خود مراجعه ایی حضوری به هتل سپیده داشته باشم، جریان با کانتر پذیرنده هتل، که در آن زمان دختر خانمی پشت کانتر نشسته بود، مطرح کردم، بعد از شنیدن ماجرا، مرا به مردی بلند قد که در اتاق کناری مشغول نهار خوردن بود و گویا مذاکراتم را با این خانم شنیده بود، و از قضا همان پذیرش کننده من در روز ورود بود، حواله داد، که ظاهرا پدرش بود، ایستادم تا نهارش را تمام کرد و آمد، جریان را به ایشان هم توضیح دادم، در حالی که حتی در چشمانم نگاه نمی کرد، گفت شما به من پولی نداده اید که از من پول بخواهید، باید بروید به هر کسی که پرداخت کرده اید، از او پس بگیرید!

 گفتم آنطرف حتی تلفن ما را هم جواب نمی دهد، چه رسد به باز پرداخت پول، تلفن ما را هم بلاک کرده، گفت به ما ربطی ندارد، گفتم یعنی چه به ما ربطی ندارد، شما این هزینه را گرفته ایید که به من اتاق داده اید، مگر شما بنا به همان پرداخت، به ما اتاق نداده اید، گفت طرف شما ما نیستیم و... هرچه توضیح دادیم این روند را هم او تکرار می کرد،

بسیار ناراحت شدم، صدا بلند کردم، که : "این چه وضعی است که او جواب تلفن را هم نمی دهد و شما هم که جوابگو نیستید و..." در این لحظه کسی که حتی از نگاه کردن در صورت من امتناع می کرد، و در حال انجام کارهای خود، با من سخن می گفت، و در مدت مذاکرات حتی چشمانم را نگاه نکرد، انگار منتظر بود که من صدا بلند کنم، و آن را بهانه کند و...، و بلند شد، و به طرفم آمد سینه به سینه ام چسباند، که مرا از هتل بیرون بیندازد، گفتم تا پولم را نگیرم نمی روم،

در لحظه ایی ناچیز سه تن از کارکنان رستوران هتل سپیده هم به حمایتش بیرون ریختند، یکی از آنها مرا گرفته و کشان کشان می خواست ببرد بیرون، ناراحت شدم گفتم ولم کن، طرف من شما نیستی، دست خود را از میان دستانش بیرون کشیدم، شروع به جسارت کلامی کرد، صدایم بالاتر رفت، پرید داخل رستوران و یک کارد میوه خوری (قاشق یا چنگال متوجه نشدم چه بود) از روی میز غذاخوری برداشت، گویا قصد داشت برای ندادن دو میلیون چهارصد هزار تومان توسط اربابش، که هزینه سه شب اتاق این مسافرخانه بود، در یک خودشیرینی، آنرا در شکم من فرو کند، که من خود را کنترل کردم و خوشبختانه جریان با وساطت برخی از مراجعین خاتمه یافت، دیدم مسافرخانه دار ما برای ندادن این مقدار پول حاضر به قتل و خونریزی هم هست، عطایش را به لقایش بخشیدم، و برای حفظ خون خود، از حق مالی ام صرف نظر کردم، و بیرون آمدم.

یاد داستان لات های مقیم قهوه خانه ها، در عصری نه چندان دور افتادم، که بزن بهادرهایی، برای یک چای مجانی که ممکن بود قهوه چی به آنها در قهوه خانه اش بدهد، حال غریب معترضی را، و یا مراجعه کننده به قهوه خانه را می گرفتند، زمانی که طلب افراد صاحب نفوذ را، لات ها استیفا می کردند، و یا به زور از مردم باج می گرفتند، به نظر می رسد جامعه ما هم بدین سمت پیش می رود، هتلدار هتل سپیده، که مردی بلند قد و ظاهرا اهل چابهار نبود، نشان داد که قصد پرداخت پول مرا ندارد، در حالی اتاقش یک ساعت بیشتر در اشغال من نبود، حال آنکه برایش سه روز کامل هزینه پرداخت کرده بودم، و از آن استفاده نکردم، و بدین ترتیب پول سه روز رزرو اتاق را بالا کشید، تا مثل دیگر لقمه های حرامی که، برای شکمبه عده ایی انگار سازگار است، فرو دهد.

و این را به عنوان تنها نقطه تاریک و ناراحت کننده، در این سفر به یاد ماندی، و البته گران قیمت، هتلدار هتل سپیده برایم باقی گذاشت، باقی این سفر همه خوشی بود و مهربانی، همه لطف بود، و سادگی مردمی که انگار جز خیر برای انسان و مسافران این شهر نمی خواهند، برای اولین بار به چابهار می آمدم، مردمی را دیدم که مشتاقانه راهنمایی ام می کنند، تا هزینه هایم را هر چه بیشتر کاهش دهند، انسان هایی که با فهمیدن این که به دیدار از سرزمین آنها آمدی، حتی مجانی تو را به مقصد می رسانند، تاکید دارند که گم نشوی، برای خرید به تو مشورت می دهند، که چه بخری و چه نخری، از کجا بخری و از کجا نخری، حتی یکی از آنها وقتی متوجه شد که در مسیر بازگشت هتل خوبی نیست، گفت حاضر است با آشنایش در یک شهر میانه راه هماهنگ کند که در خانه آنان بمانیم و استراحت کرده سفر را ادامه دهیم و...

نا امید از گرفتن پول خود، به حرامخواری هتلدار هتل سپیده تن داده، از این هتل بیرون آمدم، در حالی که دختر خانمش مرا با این جمله بدرقه کرد، که : "بدبخت! نه پول تونستی بگیری، و آبروی خودت را هم بردی!" تو گویی در نگاه دیکتاتور منشانه و زورگویانه چنین انسان هایی، اگر فرد حق تو را بالاکشید، باید با سکوت بدان ننگ رضایت داد و رفت! پاسخی به جمله ابلهانه اش لازم نبود، چرا که من برای گرفتن حق خود به قدر لازم قیام کردم، و نتوانستن در گرفتن حق عار و ننگ نیست، و نشان از بدبخت بودن انسان نیست، نشان از چیز دیگری است، و ربطی به مال باخته ندارد.

خود را به ایستگاه تاکسی های بندر کنارک، که در نزدیکی همین هتل کذایی قرار دارد رساندم، در بین راه راننده تاکسی کنارک، از دلیل سکوت و فرو رفتنم در تفکر سوال کرد، او یک مرد رنگین پوست با موهای مجعد بود، که اتومبیل و لباس تمیز بلوچی بر تن داشت، و نشان می داد که از اهالی محل می باشد، شاید از بازماندگان غلامان سیاه بود که استعمارگران، صاحبان ثروت و قدرت و... آنها را به ایران آورند و در اینجا آزاد کردند و اکنون صاحب زندگی برای خود اند، او مهربانانه از دلیل گرفتگی و در فکر فرو رفتنم پرسید، جریان را با او در میان گذاشتم، و در انتها گفتم : "به نظر شما چطور می شود این پول را پس گرفت؟" پاسخش استخوان سوزتر آنچه بود که بر من گذشت؛ چرا که گفت : "هتلدار هتل سپیده از همشهری های خود شماست، اگر بلوچ بود می شد کاریش کرد، اما او از خودِ شماست!"

دم فرو بستم و دیگر هیچ نگفتم، نکته ظریفی بود، که پیام های بسیاری در خود داشت، بازگو کردن داستانی که بر من رفته بود به سان "تف سربالایی بود که راست در یقه ام افتاد"، چرا که راست می گفت، هتلدار هتل سپیده در رفتار، منش، لباس، لهجه و... نشان می داد که اهل چابهار نیست، و لابد برای این تاکسی دار هم شهرت داشت که از شهرهای دیگر، شاید هم حتی از تهران به این شهر رفته، و کسب و کاری راه انداخته بود. فرصت کم حضور در این شهر دیدنی را نمی شود به طی تشریفات گرفتن این مقدار پول صرف کرد، که لابد در قوانین هتلداری معیاری روشن برای بازگشت این قبیل پول ها هست، گذران وقت، از طریق شکایت، پلیس و... وقت تلف کردنی خسارتبار تر است، و فرصت ارزشمند سفر را از بین خواهد برد.

شهر کنارک به بازارهای اجناس خارجی مشهور است دیدار یک ساعته ایی از آن نیز داشتم، شهری که فروشندگانش مثل مغازه دارهای لباس و پارچه در هند از جمله"آینامارکت" دهلی و... خریداران را بدون کفش می پذیرند، چرا که مغازه های آنها مفروش است، و باید کفش های خود را در آورد و به درون مغازه ها رفت، از ویترین مغازه ها، دیدی به داخل زدم، و در آخر نیز مقداری میوه از جمله موز چابهار، اَمرود (گلابی معطر مخصوص مناطق شبه قاره هند) و... خریداری کرده و به سمت چابهار برگشتم،

زمانی که دبستانی بودیم در کتاب فارسی ما شعری در خصوص اَمرود نوشته بود، که یادم نیست از کدام شاعر بود، که در وصف نعمت های پر و پیمان زمانه این شعر سروده بود که :

سیب و امرود به هم مشت زده        گندم از خرمی انگشت زده 

پیش از آن، برای ارزیابی هزینه و زمان سفری زمینی از چابهار به بندر عباس و عبور از کرانه های ساحل مکران، با راننده تاکسی که بین کنارک و بندر جاسک مسافر می برد صحبت کردم، مسیری نزدیک به 662 کیلومتر که بندر جاسک درست در میانه راه قرار داشت، در آخر از او خواستم که حامل من به جاسک باشد، که گفت یکی از فامیل هایش فوت کرده، و به مراسم "پُروسه" باید برود، این اصطلاحی است که ایرانیان اصیل برای مراسم ختم استفاده می کنند، بجای کلمه ایی عربی "مراسم ختم"، که ده سال پیش، در اگهی های تسلیت روزنامه ها سابق هم می شد این اصطلاح پارسی را یافت. اینجا در کنارک این واژه هنوز زنده است و استفاده می شود.  

 شب را با افکار مغشوش از ظلمی که بر من رفته بود گذراندم، تا این که خواب مرا در ربود، و راحت شدم، صبح خود را به ساحل زیبای چابهار رساندم، قدم زنان زیبایی های ساحل، چنان مرا در خود غرق کرده بود که سر از آنسوی شهر در سه راهی بریس در آوردم، و فاصله بین هتل گراناز تا پای پرچم بزرگ را پیاده پیمودم و تازه خورشید طلوع کرده بود که به آنجا رسیدم، و در اینجا دیگر از ساحل جدا شده، به دیدار از ساختمان مسجد جامع اهل سنت چابهار رفتم، داخل مسجد جلسه بود، دیدم اگر وارد شوم، ممکن است حواس حضار به من، و غریبه ایی که وارد می شود، پرت شود، از همان حیاط مسجد راه خود را گرد کرده، و بیرون آمدم،

صبحانه ایی و استراحتی و خود را با تاکسی به سه راه بریس رساندم، اینجا تاکسی های مسیر خاوری چابهار منتظر مسافرند تا حرکت کنند، بین چابهار و بندر بریس 62 کیلومتر فاصله است، در این بین دریاچه صورتی (که البته در این زمان صورتی نبود چرا که آب دریا پایین بود، و با مد دریا ظاهرا صورتی تر می شود)، و کوه های میناتوری و یا مریخی که از جاذبه های دیدنی چابهار محسوب می شوند را می توان در امتداد این جاده دید. کوه هایی که خاکی خاکستری زنگ دارند که در اثر شستشوی باران، اشکال تیز و تندِ زیبایی را به خود گرفته اند، که به کوه های مریخی مشهور شده اند.

 جاده سازی در این جا هم ادامه دارد، و راهی تازه در حال ساخت است تا چابهار را به مرز پاکستان در بندر گواتر متصل کند، در امتداد ساحل خانواده هایی را می توان دید که ایستاده اند، و در حاشیه آب های اقیانوسی شنا می کنند. به علت انتخاب میانه روز برای سفر شرقی خود، فرصت چندانی نیست، تا از بندر بریس که خود ساحلی صخره ایی و زیبا دارد، دیدن کنم،

از بریس پرایدی رسید و مرا سوار کرد تا به سوی پسابندر، و سپس روستای گردشگری گواتر برد، دوستی از مرودشت پارس بود، که سال هاست در این نقطه از ایران کار می کند، پرایدش نشان می داد که اهل تعمیر و تعمیرکاری اتومبیل هاست، از بریس تا پسابندر 25 کیلومتر، و از پسابندر تا گواتر هم 18 کیلومتر، را بدون دریافت مبلغی، مرا منتقل کرد، و اصرارم برای دریافت هر گونه کرایه ایی کارساز نبود و راه به جایی نبرد، اینجا در گواتر خلیج هایی است که به میان جنگل های درخت های حرا ختم می شوند، جایی که نقطه صفر مرزی ایران و پاکستان در آنجا شکل می گیرد. از پسابندر تا بندر گوادر در پاکستان، نیم ساعت مسیر دریایی با قایق بیشتر راه نیست. اهالی محل با دریافت نامه ایی از فرمانداری، می توانند بدون ویزا و پاسپورت، از مرز عبور کرده و مدتی را در پاکستان بمانند و برگردند.

راه 105 کیلومتری بین چابهار گواتر را باید صبح رفت، تا فرصت دیدار، به اندازه کافی باشد، و من به علت کمی وقت، همه را به قدر جرعه ایی نوشیده، و برگشتم، بهتر است ماشین رفت و برگشت را کرایه کرد، زیرا ممکن است در برگشت با مشکل مواجه شوید، البته من از گواتر تا بریس را با یک هموطن بلوچ، همسفر شدم که کارش انتقال گازوئیل به  آنطرف مرز بود، جوانی که از کوچکی محلش می گفت، "که انگار در بشکه زندگی می کنیم"، و از بزرگی تهران می گفت، و از این که تمام ایران را دیده است، پاکستان و مقداری از سرزمین قندهار را، از شرایط بسیار بد در ایالت بلوچستان پاکستان برایم گفت، که مردم بلوچستان ایران در برابر آنها وضع بسیار بسیار خوبی دارند، از وضعیت بهداشت و فقر فراگیر در منطقه بلوچستان پاکستان، و البته کل پاکستان گفت، و از شرایط بد قبیله ایی و طبقاتی ایل ها و تیره های بلوچ، و همچنین ظالمانه نظامات قبیله ایی رایج، که از جمله، ازدواج های خارج از طبقات و گروه های فامیلی را مردود می دانند، و به همین دلیل بچه های آنان دچار امراض شایع ژنتیکی می شوند، که به حتم ناشی از ازدواج های فامیلی و مشابهت های ژنتیکی فراوان بین زوجین است،

او خود چنین فرزندی دارد، که به همین دلیل باید متحمل عمل مغز استخوان شود. این ها داروهایی نیاز دارند که حتی در دبی هم نمی توان یافت، چرا که دبی هم به لحاظ پزشکی ضعیف است، و اهالی آن منطقه برای علاج امراض مهم خود، چون این بیماری، به هند، تایلند، کویت و... می روند، او ادامه داد که اینجا به علت گرما کم خونی شایع است، تالاسمی به وفور دیده می شود.

 همچنین این که نظام طبقاتی (باستان) هنوز پابرجاست، چرا که مثلا قوم "کَلماتی" (از اقوام محل) اگر بمیرند هم دختر به قوم "بِردیک" (دیگر قوم محلی) نمی دهند، اگر یکی از قوم بِردیک درخواست ازدواج با یک دختر از قوم کَلماتی را ابراز دارد، شاید سه روزه کشته شود، اگر دختر هم بر این ازدواج اصرار کند، دختر را هم می کشند، که چطور جرات کرده اید، تا درخواست ازدواج با قومی با درجه طبقاتی بالاتر از خود را ابراز دارید!

 اما این نظام طبقاتی قومی در حال تغییر، به نظام طبقاتی به لحاظ ثروت است، و از این روست که افراد متمول با افراد هم رده خود از لحاظ اقتصادی، فارغ از قوم و قبیله و... ازدواج می کنند و... این نوع ازدواج ها خوشبختانه در شهرهای منطقه بلوچستان در حال شیوع است، اما در روستاها و این طرف مرز و آنسوی مرز، به این صورت نیست و همان حالت ظالمانه قومی و قبیله ایی نسبتا با شدت جاری است.

او ادامه داد که نظام مذکور چنان در پوست و خون این مردم جای گرفته که اگر یک بِردیک ساعت، لباس و... خوب بپوشد، کَلماتی ها او را مورد حمله قرار داده و کتک خواهند زد، و خواهند گفت مگر شما در طبقه مایی که این ها را می پوشی؟! با آمدن جمهوری اسلامی این رسوم نابهنجار البته ضعیف تر شده، ولی از بین نرفته است. و غلامی و سروری کردن کردن تو گویی به صورت ژنتیک منتقل می شود،

بزرگترین شهر بندری پاکستان کراچی که در نزدیکی های اینجاست، در روز مردم فقط دو ساعت برق دارند، وضعیت آب هم بسیار بد است، چرا که در حین اجرای پروژه های آبرسانی لوله آب و فاضلاب را از کنار هم رد کرده اند، که این دو لوله به هم نشت دارند، و این خود باعث بروز بیماری و امراض مختلف در بین مردم می شود. مردم بلوچ در بلوچستان پاکستان، با دولت مبارزه می کنند،

همین امروز 12 وابسته به دولت پاکستان را در نزدیک منطقه جیوانی پاکستان کشته اند، این شرایط تنها در مورد دولتی ها نیست، مردم متمول منطقه بلوچستان هم اگر بخواهند در منطقه خود رفت و آمد کنند، باید با گارد محافظ و و مجهز به تفنگدار حرکت کنند، چرا که وضعیت مردم بلوچ در آنسوی مرز آنقدر بد است، که هرچه بیابند را می دزدند، بلوچ ها در این منطقه اکثرا بی سوادند و از سوی تجار بلوچ در کویت، امارات و... ساپورت می شوند، آنها از آنجا پول می دهند، که این مردم بی سواد، اینجا اعمال تروریستی و ناامنی انجام دهند، کسی که اینجا، این 12 نفر را می کشد، تنها یک عامل است، پول و دستورش از آن طرف می آید. این مردم نه آب دارند، نه برق و نه هیچ امکاناتی، مردم رها شده در جرم و جنایت هستند.

جوان دیگری که مرا در مسیر بازگشت از بریس تا چابهار کمک کرد و هر چه اصرار کردم او نیز کرایه ایی از من نگرفت، و یکی از نگرانی هایش، دیدگاه مردم ایران، در مورد مردم بلوچ بود، می گفت:

"سال 1392 زمانی که موضوع عبدالمالک ریگی در صدر اخبار بود، سفری به اصفهان داشتم، بچه های اصفهان دید خیلی بدی نسبت به مردم بلوچستان داشتند، آنجا می گفتند بلوچ ها آدمخوارند، بی معرفتند و هرچه دوست داشتند گفتند، گفتم به مولا قسم، به آن علی که دوستش دارید، اینطور نیست، بیایید بلوچستان بگردید، ببینید با معرفت تر از مردم بلوچ پیدا نمی کنید، خانم هایشان می ترسیدند به اینجا بیایند، بعد از مدتی آنها به بلوچستان آمدند، 5 الی 6 روز هم اینجا ماندگار شدند، بعد از بازگشت زنگ زدند، و گفتند واقعا راست گفتی.

من نمی گویم در بین بلوچ ها آدم بد نیست، هست، خیلی بد هم هستند، بدی کنی، بدی می بینی، باید داخل مردم بلوچ رفت و دید که چه مردم خوبی هستند، عبدالمالک ریگی برنامه خودش را داشت، مردم بلوچستان اینطور نیستند، بعد هر کسی در جریانی آتش می گیرد، و دست به کارهای ناشایست می زند؛

شرکت ها در چابهار زیاد هستند ولی نیروهایشان غیر بومی اند، مردم در این منطقه به کار ماهی و قاچاق گازوئیل مشغولند، دو هزار قایق، گازوئیل به پاکستان می برند، مردم این منطقه بیشترین گازوئیل برند، دریای اینجا ماهی ندارد، چین ماهی های اینجا را جارو کرد و جمع کرد و برد، من در سردخانه کار می کنم، ماهی هایی که به اینجا می آید، از سومالی، هند و پاکستان می آید، اگر مردم محلی ماهی هم بگیرند، ده الی پانزده کیلو ماهی بیشتر نمی توانند بگیرند.

منطقه ایی در بلوچستان هست که اگر بیست روز مرز را ببندند، و مردم نتوانند گازوئیل به آنسوی مرز ببرند، از گرسنگی خواهند مرد، هر خانواده ایی حداقل یکی از افراد خود را در این راه از دست داده اند، مثل کولبران کردستان، یکی از دوستان می گفت، هر روز که برای بردن گازوئیل می رویم، انتظار بازگشت زنده به منزل خود را نداریم، یا با تیراندازی مرزبانی می میرند یا در تصادفات دریا و...

اینجا در منطقه دشتیاری، زرآباد و... باغ های درخت های گرمسیری دیدنی است، نخلستان های دشتیاری مشهورند. اینجا بیشتر جوان ها نماز می خوانند، اما از ملاها زده شده اند، اکثر ملاها آدم بدی هستند، مالپرست و به ناموس مردم دست اندازی می کنند، لذا مردم از آنها تنفر پیدا کرده اند." 

اینجا در این آخرین نقطه ها به سمت مرز، کسانی هم هستند که کار علمی و تولیدی راه انداخته اند، تولید جلبک و خیار دریایی از آن جمله است، محصولی که نمی دانم چیست و چه فوایدی دارد، همچنین پرورش میگو.

غروب بود که به چابهار بازگشتم، و خسته و کوفته از سفر و روزی نسبتا طولانی، خواب مرا در خود غرق کرد، صبح قدم زنان خود را به اسکله ماهیگیری چابهار رساندم، اینجا لنج ها بزرگتر از حد معمول و در خور آب های اقیانوسی و با موج های بلند هستند، صبح زود است و ماهیگیرها از صید شبانه بازگشته اند، ماهی صید شده آنان بیشتر ماهی "اسبک" است که در فرهنگ مذهبی ما حرام تلقی می شود و برای صادرات صید می شود، ماهی ایی به رنگ نقره، که تو گویی با زرورق های نقره ایی بدن این ماهی را پیچیده اند. این ماهی حاصل صیدی شبانه است.

اینجا در حاشیه بندر ماهی گیری قایق های فراوانی هستند که با شاسی مخصوصی به دریا برده می شوند و بعد از صید از دریا کشیده شده و ساحل امن برده می شوند، موتور قایق ها را با پتو و نرده های ساخته شده از میلگرد آهنی محصور می کنند تا مورد سرقت واقع نشود، صدها قایق به این روش بین دریا و ساحل در رفت و آمدند، و ماهیگیران صید خود را به افرادی که در ساحل با ماشین های یخچال دار منتظرند می فروشند، و در همان جا ماهی ها با توجه به اندازه شان تفکیک می شوند.

در ساحل این بندر ساختمان هایی با قدمت تاریخی را می توان دید، از جمله موزه محلی شهرستان چابهار که این روزها مشغول مرمت آن هستند، و تعطیل است. لنج های قدیمی ویران در ساحل این اسکله ماهیگیری، نشان از قدمت آن دارد، و دوره هایی که بر لنج و لنج سازی آنان رفته است، اینجا علاوه بر لنج های چوبی، لنج های اقیانوسنورد فایبرگلاس هم لنگر انداخته اند. از اینجا راه خود را ادامه داده تا هتل لیپار پیاده رفتم، دیدنی است، و جز پیاده این زیبایی ها را نمی شود دید.

هتل لیپار هتل 5 ستاره زیبایی است بر ساحلی زیباتر که در اطراف آن رستوران ها، فروشگاه های بزرگ قرار دارند، این منطقه آزاد تجاری چابهار است، درخت های "چیکو" [3] اکنون میوه داده اند، که احتمالا تا یکی – دو ماه آینده می رسند، هتل لیپار در کنار شهر تیس باستان قرار دارد، شهری که قدمت آن به ظاهر از چابهار هم بیشتر است، مثل بسطام و شاهرود، که بسطام قدمتی بسیار طولانی تر از شاهرود دارد، در حالی که شاهرود به شهرستان تبدیل شده است، قدمت تیس به حدی است که تنها مسجد این شهر، متعلق به سال 16 هجری است، و آثار یافته شده در این شهر آن را به پیش از اسلام باز می گرداند، تو گویی پیش از چابهار تیس باستان بندری در کنار اقیانوس، محل اتصال ایرانیان به ساحل هند و زنگبار بوده است، که غلامان سیاه را از آن کشور می آوردند و بازماندگان این ها را در شهر می توان با رنگ پوست و چهره های آنها شناخت.

پرتغالی ها [4] در این شهر قلعه ایی مشرف بر دریا ساخته اند، که راه های تجاری و نظامی خود را در طول آبراهه ها متصل و محفوظ دارند، این قله هم بر تیس و هم بر بندر و ساحل آن اشراف بارزی دارد، اسطبل ها و اتاق های این قلعه نشان از این دارد که آنان مدت ها در این منطقه حاکمیت داشته اند. گویا پرتغالی بین سال های 1500 تا 1622 در ایران حضور داشته اند از سه قلعه آنها در تیس، هرمز، قشم دیدن کردم. قصاوت پرتغالی ها در برخورد با مردم محلی امریکای جنوبی و مرکزی، ظاهرا در ایران هم تکرار شده است، گیوتین گذاشته شده در میانه قلعه عظیم هرمز نشان از این وضع دارد. آنان زمانی سیادت دریایی بارزی در جهان دریاها داشته اند، که برای پشتیبانی از این خطوط دریایی از این قلعه ها استفاده می کردند.

در تیس غارهای باستانی و "باغ ملی" نشان از دوره های حکمرانی متفاوت دارد که هر یک آثاری را بر این شهر گذاشته اند، شعارهای خیزش "زن، زندگی، آزادی" را در تیس، و سرتاسر چابهار و از ورود به چابهار بر دیوارهای فرودگاه هم می توان دید، اما در تیس انگار شدت می گیرد.

بندر چابهار هنوز گمرک ندارد و بیشتر غلات از این بندر وارد کشور می شود.

ایران مجموعه ایی از اقوام است که ارکست ایران تمدنی و فرهنگی بزرگ را تشکیل می دهند، وقتی از معنی نام "گراناز" جویا شدم، دیدم یکی از نام های خانم ها در گویش بلوچی است، "ناز" محور ایرانی نام های زیبایی شده است، که گراناز آن بلوچی است، "آی ناز" نامی ترکی است، "مهناز" نام پارسی و از این دست در حول محور "ناز" هر قومی نامی زیبا ساخته اند، تا ارکستر نام های زیبای ایرانی شکل گیرد. 

  

[1] -  "و در باره روح از تو مى ‏پرسند بگو روح از [سنخ] فرمان پروردگار من است و به شما از دانش جز اندكى داده نشده است (۸۵)" وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَمَا أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا ﴿۸۵﴾ سوره اسرا

[2] - فاصله زمینی چابهار تا تهران ۲۲۸۶ کیلومتر است.

[3] - چیکو میوه ایی گرمسیری و استوایی است که در چابهار هم به عمل می آید، پوستی مثل کیوی دارد، و درونش بسیار شیرین است به حد قند شیرین می شود.

[4] - سال ۱۴۹۸ م واسکادوگاما با عبور از جنوب و شرق آفریقا با کمک یک راهنمای ایرانی تبار از بندر موسی بیگ (در شمال موزامبیک) بسوی هند روانه شد و گزارشی مفصلی از اهمیت پارس و هند به دربار پرتغال فرستاد. پرتغالی‌ها اولین استعمارگرانی بودند که از غرب اروپا به خلیج فارس و هندوستان وارد شدند. پرو دی کوویل‌ها ۱۴۸۹ (احتمالاً ۱۴۹۸) از هرمز گزارشی فرستاد و آلبوکرک ۱۵۰۷ هرمز را اشغال نمود. از سال ۱۵۰۷ تا ۱۶۲۲ پرتغالی‌ها در خلیج فارس به تجارت مشغول بودند اما بتدریج آن‌ها بر جمعیت و حوزه کاری خود افزودند و در خلیج فارس استحکامات نظامی ایجاد کردند و بدنبال آن کاتولیک‌ها روانه خلیج فارس شدند. آن‌ها در سال ۱۵۱۵ م. نظر موافق شاه اسماعیل را برای در اختیار گرفتن هرمز کسب کردند و در قرارداد میناب ۱۵۲۳م. این توافق رسمی شد و قرار شد بحرین و قطیف در سواحل شمالی عربستان در اختیار ایران قرار گیرد. در سال ۱۵۲۱ به دلیل مخالفت بحرین با حاکم هرمز، بحرین به تصرف پرتغال درآمد اما ایرانی‌ها آن‌ها را از بحرین بیرون کردند. پرتغالی‌ها از قدرت صفوی‌ها در بصره نگران بودند و علی‌رغم روابط تجاری با بصره جرات ورود و ایجاد پایگاه در بصره را پیدا نکردند و در عوض به هرمز و گمرون توجه نشان دادند

اسلام حداقل به سه طریق، به مناطق مختلف شبه قاره هند راه یافت:

الف) از راه ارتباطات بازرگانانی که در مسیرهای تجاری بین سواحل خلیج فارس تا خلیج عدن، با آنسوی اقیانوس هند، و در سواحل مالابار در هند ارتباط مبادلات تجاری داشتند.

ب) عرفا، شعرا، صنعتگران و... مسلمان ایرانی، همچون "میر سید علی همدانی"، "خواجه معین الدین چشتی" و... که شبه قاره هند را، مقصد مهاجرت خود قرار دادند، و به اشاعه فرهنگ ایرانی، عرفانی و اسلامی خاص خود در این سرزمین همت گماشتند.

ج) هجوم سلاطین مسلمان از جمله غزنویان، افشاریان، گورکانیان و... به سرزمین هند، که باعث تشکیل سلطان نشین های اسلامی در این سرزمین شد و فرهنگ و زبان پارسی و اسلام را در این کشور گسترش دادند.

لذا اکنون طبق آمار رسمی، نزدیک به 13% جمعیت هند را اقلیت مسلمان تشکیل می دهند، حال آنکه برخی آمار غیررسمی این آمار را بسیار بیش از این تا 20% و یا 25% هم ذکر کرده اند.

واژه "بیداری اسلامی" یا همان خیزش "بهار عربی" از سال 2011 در منظومه گفتمان سیاسی خاورمیانه مطرح شد، که به خیزش مردم کشورهای مسلمان و به خصوص کشورهای عربی اشاره داشت، که ناظر بر خیزش ها و اعتراضاتی بود که بر دیکتاتوری های مادام العمرِ سران ظالم خود، که شهروندان خود را غرق در فقر و فلاکت کرده بودند، شوریدند.

اولین کشور آغازگر این خیزش، در این زمینه، مردم تونس می باشند که خیزش سراسری آنان در این کشور، با خودسوزی و خودکشی اعتراضی یک شهروند دستفروش و فقیر، به دلیل فقر و حکمرانی نامناسب، خود را در مقابل شهرداری پایتخت به آتش کشید و به همین دلیل جان خود را از دست داد،

این حادثه دلخراش مردم تونس را بسیار خشمگین و متاثر کرد و بر آن داشت تا در اعتراض به این وضع، دست به تظاهرات و اعتراض بزنند و... و این آغازی شد برای مردم کشورهای دیگر عربی، که راهی میادین آزادی، در پایتخت کشورهای عربی شوند، که بدین ترتیب خیزش بیداری اسلامی یا همان بهار عربی کلید خورد،

و بعدها دومینو وار حرکت های مشابه اعتراضات در تونس، مردم به جان آمده، در دیگر کشورهای عربی را، با شعار مشترک "ملت سقوط رژیم را می‌خواهد" در کشورهای دیگر همچون لیبی، اردن، مصر، عربستان، بحرین، سوریه، یمن و... شروع شد، و برخی از آنان موفق شدند، به عمر این نوع دولت ها با حکام مادام العمر، پایان دهند،

حکومت هایی که خود را "جمهوری" می نامیدند، اما به واقع حاکمیت های مخوف پلیسی امنیتی و دیکتاتوری های وابسته به نظامیان و نیروهای امنیتی بودند، که با رئیس جمهورهای مادام العمر و با نوعی سیستم موروثی، این مقام از پدر به پسر منتقل می گردید و...

 اگر با این تعریف از واژه "بیداری اسلامی" بخواهیم مسلمانان هند را هم مورد برسی  قرار دهیم، هند در 75 سال گذشته و بعد از استقلال خود در سال 1947، هرگز صاحب چنین سیستم دیکتاتوری نبوده است، تا مردم مسلمان هند بر ضد آنان به پا خاسته، و یا در زنجیره خیزش های این چنینی توسط ملت های مسلمانان در سال 2011 قرار گیرند، از این نظر، "بیداری اسلامی" در هند اتفاق نیفتاده است

هند از سال 1947 بعنوان بزرگترین دمکراسی جهان، به شیوه انتخاباتی اداره می شود، و مردم این کشور، حاکمیت و سران این کشور را هر 5 سال یکبار، از طریق انتخابات از بین نمایندگان احزاب مختلف فعال در هند انتخاب می کنند و چرخش قدرت، از طریق انتخابات و از طریق صندوق رای، همواره جریان داشته و دارد، و 75 سال است که هند از طریق نظام دمکراسی - پارلمانی اداره می شود، و مسلمانان هند نیز بعنوان شهروندان دارای حق رای در هند، می توانند از طریق صندوق های رای، حقوق خود را دنبال، و از مواهب این سیستم که طبق قانون اساسی پس از استقلال، سکولار، دمکرات، تکثرگرا و سوسیال است، برخوردار و بهره مند شوند.

این در حالی است که همزمان با هند، بعد از جنگ جهانی دوم، اکثر کشورهای عربی با استقلال از استعمار انگلستان، فرانسه و... مستقل شدند، اما بلافاصله دچار حاکمیت های مادام العمر رهبران فعلی خود شدند، و از این لحاظ با هند بسیار متفاوتند، که تحت رهبری مهاتما گاندی (رهبر فقید هند)، به یک دمکراسی بدون کودتا و بی وقفه بعد از استقلال دست یافت، و از آن زمان تاکنون 17 بار انتخابات برای تعیین نمایندگان مردم در مجلس هند تجدید شده، که دولت های مختلفی توسط این مجالس روی کار آمدند.

به طور کلی در هند، مقام مادام العمری وجود ندارد، و تمام مسئولین این کشور، مستقیم و غیر مستقیم از طریق رای مردم روی کار آمده، و یا با رای آنها از مسئولیت ها، برکنار می شوند، از این رو، با قانون اساسی فعلی هند، زمینه دیکتاتوری در این کشور وجود نداشته، و ندارد، و مقامات دولت مرکزی و دولت های ایالتی، در جمهوری فدرال هند، در نتیجه انتخابات های تجدید شونده و دوره ایی، تعیین و یا برکنار می شوند.

اما چنانچه بخواهیم "بیداری اسلامی" را به خیزش های نوع دیگر تعریف کنیم، مسلمانان هند نیز متناسب با حرکت جامعه خود، در طول تاریخ خود، فعال بوده و در فعالیت های اجتماعی و سیاسی کشور خود مشارکت و همراهی کرده اند، به عنوان مثال در خلال نبرد آزادیخواهانه مردم هند علیه استعمار بریتانیا، بر شبه قاره هند، مسلمانان نیز نقش فعالی داشته اند،

به طوری که سلاطین اسلامی مثل تیپو سلطان، بهادر شاه ظفر و... از پیشگامان مبارزه با روند اعمال استعمار بریتانیا بر هند، در سال های اولیه شروع این استعمار بوده اند، و در خلال نبرد سیاسی و مدنی بدون خشونت "حزب کنگره هند" علیه این استعمار نیز، رهبران و نخبگان مسلمان دوشادوش دیگر اقشار مردم هند، علیه این سلطه مبارزه کردند، که از جمله آنان می توان به محمد علی جناح، علامه اقبال لاهوری و صدها رهبر و فعال موثر مسلمان، اشاره نمود، که در کنار دیگر رهبران حزب کنگره و... در مبارزات ایستادند، زندان رفتند، کشته شدند، و مبارزه کردند، و نهایتا در سال 1947، هند استقلال خود را، بعد از سال ها مبارزه، از بریتانیا باز پس گرفت.

البته بعد از استقلال، و در جریان مبارزات استقلال طلبانه اتفاقاتی افتاد، که باعث فلاکت و بدبختی بیش از پیش مسلمانان هند شد، مسلمانانی که در زمان استعمار بریتانیا به شدت بیشتری سرکوب شده بودند، چرا که بریتانیایی ها با کنار زدن حکام مسلمان از حاکمیت، سلطه بر هند را بدست آوردند، اکنون بعد از استقلال نیز با جدایی کشور های پاکستان و بنگلادش با اکثریت مسلمان، از سرزمین اصلی هند، موجب گردید که موقعیت اقلیت مسلمان در هند تضعیف، و در خطر قرار گیرد.

در جریان جدایی پاکستان و بنگلادش از هند، این اقلیت پر جمعیت مسلمان طعمه غارت، کشتار، جنگ، مهاجرت، فقر و... شدند، حتی مسلمانان دو کشور پاکستان و بنگلادش نیز در فقر و مشکلات فراوان غرق شدند، و جنگ های متعدد آنان با هند و... هم باعث مسایل و مشکلات بسیاری برای مسلمانان این کشورها، و هم رنج بسیاری برای مردم مسلمان باقی مانده در داخل سرزمین هند گردید، که حکایت ظلم بر مسلمانان هندِ بعد از استقلال، در ایالت جامو و کشمیر و دیگر مناطق هند، که به دنبال این جدایی شدت هم گرفت، هنوز نیز ادامه دارد.

 گذشته از این، کشورهای جدا شده، خود به جولانگاه دیدگاه های خشن و افراطی تفکر اسلامی تبدیل، و به منبع تولید تروریسم اسلامی مبدل گردید، به عنوان مثال گروه طالبان نمونه بارز گروه هایی تروریستی است که ریشه در خاک و مدارس علمیه دینی در پاکستان دارد، که برای سال ها، هم مردم مسلمان پاکستان، و هم مردم مسلمان و... افغانستان را طعمه کشتار و جنایت و کج فهمی خود کرده و می کند، هم گروه های دیگری از این نوع مثل سازمان های خشن و تروریست پرور اسلامی، مثل "سپاه صحابه" ، "لشکر جهنگوی" و... در پاکستان شکل گرفتند که با تکفیر شیعیان به کشتار آنان و دیگر اقلیت های اسلامی، و مسلمانان میانه رو، مشغولند،

گذشته از این گروه های دیگر با خواستگاه اسلام، همچون القائده، داعش و... نیز به مناطق پاکستان، بنگلادش و هند بعنوان یک منبع تامین نیرو، پناهگاه، ایده پردازی و... نظر دارند، که همین امر باعث دخالت کشورهای دیگر در این مناطق اسلامی شده، که هجوم امریکا و ناتو را به افغانستان بعد از حمله تروریستی یازده سپتامبر به برج های دوقلو در نیویورک امریکا، به دنبال داشته است.

اما اگر بخواهیم به وضعیت مسلمانان داخل هند، بعد از 1947 اشاره کنیم، باید گفت که به دنبال جدایی پاکستان و بنگلادش از هند، مسلمانان سرزمین های داخلی هند نیز، از سوی برخی از ملیگرایان هندو، به دیده دشمن نگریسته شدند، چرا که اولا برخی از آنان در کنار جدایی بنگلادش و پاکستان از هند، خواهان استقلال خود از هند گردیدند، که از جمله آنها می توان به مردم ایالت های جامو و کشمیر، سلطان نشین مسلمان حیدرآباد هند و... اشاره کرد که خواهان الحاق به پاکستانِ مسلمان شدند، که البته حرکت آنان از سوی دولت نوپای بعد از استقلال، سرکوب شده، و این مناطق به خاک هند ضمیمه گردیدند، دوم این که اقلیت مسلمان هند به عنوان خطری برای امنیت و تمامیت ارضی این کشور تلقی شدند، و "غیر" پنداشته شده، و چرخه ایی از دشمنی ها بین مسلمانان و هندوها ایجاد گردید، که هنوز هم بعد از بیش از 75 سال، بقایای آن ادامه دارد، و انتظار شدت آن هم می رود.

تلخی جدایی این دو کشور مسلمان نشین از خاک اصلی هند، برای مردم هندوستان، باعث گردید نوعی ملیگرایی هندویی در بین این مردم، تقویت و یا تشدید شود، که مسلمانان را به عنوان "غیر" و ستون پنجم دشمن (پاکستان و...) در نظر می گرفتند، و خواستار پاکسازی "سرزمین مقدس هندوها"، از وجود آنان می شدند، و بعدها گروه های سیاسی، بر این موج ملیگرایی سوار شده، و بعد از دهه ها کار سیاسی و تبلیغاتی، اکنون جناح سکولار، پلورال و دمکرات حزب کنگره را که از مدافعان سنتی موجودیت و بقای اقلیت ها، از جمله مسلمانان در هند شناخته می شوند را، به شکست کشانده، و قدرت را از آن خود کرده اند،

با شدت گرفتن این روند، اکنون دولت ملیگرای حزب بی.جی.پی که در واقع شاخه سیاسی این نوع تفکر ملیگرای هندویی است، دولت هند را از سکولار دمکرات های تکثرگرایِ طرفدارِ مهاتما گاندی و... پس گرفته، و یک روند دشمنی با اقلیت مسلمان، در هند از سوی این دولت و گروه های طرفدار آن دنبال، و تشدید می شود،

سران این دولت کسانی اند که یک به یک مساجد مسلمانان را ویران کرده، و به جای آن معابد هندویی می سازند، و یا در برنامه ویرانی دارند، که شاخص ترین آن "مسجد بابری" در شهر فیض آباد در ایالت اتارپرادش هند است، ویرانی آن با کشتار بزرگی از مسلمانان همراه بود و به بعد از ویرانی به معبد تبدیل شد، و مساجد مهم دیگری نیز از این نوع، در لیست ویرانی آنان قرار دارند، که مقدمات تبلیغی و سیاسی آن را دنبال می کنند، چرا که آنان مدعی اند، این مساجد بر ویرانه های معابد هندویی، در زمان اشغال هند توسط حکمرانان مسلمان ساخته شده اند، و لذا هندوها این حق را دارند که آن مساجد را ویران، و معابد خود را بر ویرانه های این مساجد، دوباره بازسازی نمایند، کاری که معتقدند پیش از این، مسلمانان بر ویرانه معابد آنان کرده اند.

سوار شدن پاکستان بر این امواج، از طریق گروه های مسلمان تندور فعال در این کشور، باعث گردید که موجی از فعالیت های تروریستی و خشن، در دفاع از مردم مسلمان هند، و حمایت از جدایی طلبی مسلمانان کشمیر و... بدنبال داشته باشد، که این خود باز به این دشمنی ها عمق بخشیده، و نهادهای دولتی هند را به واکنش شدیدتر علیه مسلمانان مجبور و مامور کرده و می کند،

و این روند، خود چرخه ایی از دشمنی های بیشتر و تبلیغات ضد مسلمانان را در کشور هند باعث گردید، لذا مسلمانان هند از دو سو متضرر شدند، هم از ناحیه ملیگرایان هندو، و هم از ناحیه تندروهای مسلمان تروریستی که با حمایت پاکستان در هند فعالیت های خشن و تروریستی می کنند، و این چرخه ایی از خشونت را موجب می شد، و بدین ترتیب مسلمانان هند، تحت این فشار مضاعف و طولانی، امروزه از عقب مانده ترین جوامع موجود در هند، در همه زمینه ها، هستند.

مسلمانان به لحاظ اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی در فشار و تبعیض شدیدی قرار می گیرند، و طعمه چرخه ایی از اقدامات مسلمانان تندرو و رادیکال و هندوهای افراطی شده، و دولت هایی حاکم در هند نیز، برای کنترل این شرایط، معمولا فشار بر این اقلیت را افزایش می دهند، و این دشمنی ها باعث شده که از استخدام مسلمانان در ادارات دولت، ارتش و... با مشکل مواجهه شود، و نظر مردم هند نیز نسبت به مسلمانان منفی گردد و...، لذا کشتار مسلمانان توسط هندوهای افراطی نیز، واکنش درخوری در بین هندوها در بر نداشته است،

تحت چنین شرایطی است که نارندرا مودی (نخست وزیر هند) که در زمان سروزیری او در سال 2002 در ایالت گجرات، کشتار زیادی از مسلمانان در این ایالت توسط هندوهای افراطی صورت گرفت، اکنون به عنوان نخست وزیر هند، با بالاترین آرا، در بین هندوها، دولت هند را تحت حاکمیت حزب بی.جی.پی به دست می گیرد، کسی که نزدیک به دو هزار نفر از مسلمانان در زمان حاکمیت او بر ایالت گجرات، به طرز فجیعی کشته شدند، اما اکنون چنین سیاستمدار ملیگرای افراطی با اقبال عمومی به او و حزب بی.جی.پی، سکاندار کشور هند شده، و حتی افزایش طرفدار هم داشته اند، و برای اولین بار موفق شده اند، دولت خود را با اکثریت پارلمانی هند، بدست آورده و از سال 2019 تاکنون حاکمیت این کشور را عهده دار گردند.

اما به نظر می رسد که بیداری مسلمان هند، و آگاهی آنان از چنین مشکلاتی باعث شده است که از شدت اقدامات تروریستی و خشن در هند کاسته شود، و مسلمان به دنبال بازیابی جایگاه خود در جامعه هند بر آیند، و به هر وسیله ایی سعی دارند تا با کاهش خشونت، و برخورداری از روش های مدنی، کسب حقوق خود را دنبال نمایند، این است که گرایش به گروه های تروریستی و خشن که از طریق پاکستان، عربستان و... حمایت می شوند، کاهش یافته و روند خشونت از این طریق کاهش نشان می دهد.

اکنون شیعیان و اهل تصوف توانسته اند به همراه جناح میانه رو اهل سنت، با حرکات خود، به جلب نظر جامعه هندو نسبت به خود، از شدت دشمنی ها کاسته، ارتباطات خود را با جامعه اکثریت هندو، تا حدودی بهبود بخشند، و روح مسالمت جوی عرفانی اسلامی که در نهضت های "بریلوی" مسلک موجود است، خود را نشان دهد، و به تعدیل اکثریت جامعه مسلمان منجر، و جناح "دیوبند" که زایشگر گروه های خشن و تروریسم اسلامی است، را کمی به حاشیه براند، اگرچه اکثر مدارس دینی، و سازمان های اسلامی و... بیشتر تحت نفوذ جناح دیوبند هستند، اما اکثریت بدنه جامعه مسلمانان هند را بریلوی های مسالمت جو تشکیل می دهند.

جنبش بیداری اسلامی را در هند دو قشر دنبال کردند :

سیاسیونی مثل "سر سید احمد خان" که با ایجاد دانشگاه ها، مدارس و سیستم آموزشی مدرن سعی کردند، مسلمانان را به لحاظ فرهنگی و آموزشی ارتقا دهند، که ایجاد "دانشگاه ملی اسلامی دهلی"، "دانشگاه اسلامی علیگر" و... از نتایج اقدامات موثر چنین اندیشمندان میانه رو و پیشرو مسلمانی است.

نخبگان مذهبی نیز با ایجاد مدارسی از جمله "ندوه العلمای اسلامی"، "دارالعلوم دیوبند" و... و احزاب و تشکل های سیاسی و مذهبی، سعی کردند به کار مسلمانان سازمان دهند، که در این زمینه می توان به ایجاد احزاب و سازمان هایی مانند "جمعیت العلمای اسلام"، "حزب جماعت اسلامی" و... اشاره کرد.

حرکت مسلمانان در تاریخ معاصر هند را می توان به سه دوره تقسیم کرد:

اول تحرکات مسلمانان پیش از 1857، که خیزش بزرگ نظامیان مسلمان و هندو، علیه استعمارگران بریتانیایی شکل گرفت و سلطان نشین های اسلامی سعی کردند در مقابل حرکت استعماری بریتانیایی ها علیه حاکمیت مسلمانان بر هند قدم بردارند، و مبارزات بهادر شاه ظفر، تیپو سلطان، سراج الدوله، حیدر علی خان و... را می توان در این زمینه اشاره کرد،

دومین دوره قیام مبارزاتی و استقلال طلبان هندی، بین سال های 1857 تا 1947 است که در انتها به رهبری حزب کنگره و... ادامه یافت، و مسلمانان مستقل، و مخلوط با دیگران مبارزه کردند.

از 1947 تا کنون نیز مسلمانان هند درگیر مسایل و مشکلات خود در داخل هند، و نتایج تقابل هند و بنگلادش، و هند و پاکستان بوده و می باشند، و نبرد مسلمانان برای حفظ بقا و موقعیت خود ادامه دارد.

بعد از استقلال هند ایده های مختلفی نسبت به حل مسایل آنان شکل گرفت، که هر یک اثرات خوب و بدی را بر وضعیت مسلمانان هند بر جای گذاشته اند، که به مقداری از این جریانات در بالا اشاره گردید. گفتمان تسلط مسلمانان بر شبه قاره هند، با تسلط گفتمان بریتانیایی ها بر هند، پایان یافت، و با نابودی سلطان نشین های اسلامی، تقابل بین گفتمان هندوها و سلطه گفتمان غربی ها در هند آغاز گردید، که با برچیده شدن سلطه بریتانیایی ها، بعد از استقلال، بساط این تقابل نیز تا حدود زیادی برچیده شد، و بعد از استقلال هند، گفتمان تکثرگرایانِ سکولار – دمکرات حزب کنگره، بر این کشور حاکم گردید، که در مقابل خود گفتمان ملیگرایی هندوئیسم را در جامعه هند یافت.

این تقابل باعث گردید، قدم به قدم کار چنان پیش رود که اکنون دو دهه است که به شکست گفتمان حزب کنگره منجر شده، و گفتمان ملیگرایی هندو، سلطه خود را بر هند در حال توسعه و گسترش می بیند، که این روند به زیان اقلیت مسلمان هند خواهد بود، اما با توجه به اینکه هندوهای افراطی و تفکر ملیگرای هندو، خواهان بازگشت به مجد و عظمت، سنت و فرهنگ آریایی خود می باشند، و از این لحاظ با ایرانیان در نسل، اجداد باستانی و حتی فرهنگ و زبان اشتراک زیادی دارند، به نظر می رسد، رشد این حرکت به نزدیکی ایران و هند منجر گردد، و گسترش آن، به نزدیکی بین ایران و هند به لحاظ جغرافیایی و سیاسی و فرهنگی ختم شود، و در نهایت چنانچه آرمان هندوهای ملیگرا، با تحقق هند یکپارچه، که شامل پاکستان، هند، بنگلادش، مالدیو، میانمار، بوتان، نپال، به حقیقت بپیوندد، هند دوباره با سرزمین ایران همسایه بلافصل شده و... و شرایط دوران باستان، با قرار گرفتند این دو همسایه بزرگ در کنار هم تکرار گردد. 

زمانی که ایران با دو تمدن بزرگ هند و چین دارای مرز مشترک بی واسطه بودند، و مرزی که ایرانیان با هند داشتند، همواره مرزی امن و خالی از هجوم های نظامی و غارتگرانه بود، و روابط و رفت و آمدها به حدی بود که شاهزاده های ایران باستان، جهت کسب علوم و روش های کشورداری به دانشگاه "تکسیلا" اعزام می شدند، تا روش های کشورداری را از خردمندان هند باستان یاد بگیرند، و همآنان بودند که در بازگشت از هند، با خود متون خرد آریایی مانند "پنج تنتره" و کلیله و دمنه و... را به ایران می آوردند و تحت تعلیمات خردمندان و اندیشمندان هندی، همچون "چاناکیا"، خرد و منش خردورزانه را می آموختند، و از دانش کتاب اساسی او در علم سیاست و کشور داری، همچون "آرته شاسترا" بهره می گرفتند، و می آموختند، و با به کارگیری آن، به مجد و عظمت کشور خود همت می گماردند.

 

وقتی از دشمن سخن می گوییم، اندیشه امان ناخودآگاه به دور دست ها پرتاب، و او را در آن سو، جستجو می کند، در حالی که دشمن در همسایگی، و گاه در خانه ماست، چنان نزدیک، که او از ماست، اما چنان در روند روزگار استحاله، و تغییرش داده اند، که به جزئی از پازل غیر، علیه خود ما تبدیل شده، و با ما همان می کند، که دشمن، در صورت غلبه انجام خواهد داد؛ او بخشی از دستگاه آوارگی، چپاول، بردگی و کشتار ما تبدیل شده است.

و چقدر دردناک است، که در غیاب، و خالی شدن اهالی این سامان از اندیشه و تفکر ایرانی [1] ، و سرگرمی به ناچیزهایی در دور و نزدیک، و به انحراف بردن ها در پستوی های به خواب برنده اهالی خدعه و...، پاره های تن میهن، و بعضی از آحاد همین جزیره تمدنی که ایرانش می خوانیم (و این ایران باقی مانده در نقشه فعلی، به واقع تنها بخشی از آن است)، آنقدر از خود خالی شده اند، که در سرزمین، و خانه آبا و اجدادی اشان گم، و بی هویت شده، از خود جدا، در جماعت گرگان درنده، غافل از خود و اهل خود، همکاسه و هم سفره درندخویی های نامحرمان شان کرده اند.

این روزها چنان شیرازه مردمان ایرانشهر در سرزمین تمدنی بزرگ پارس از هم پاشیده شده، که مدت هاست، رها شده، و در سرگردانی بین بازی دیگران، چنان دچار خود فراموشی، و خودگم گشتگی شده ایم، که دیگر حتی دوست را هم از اغیار تشخیص نمی دهیم، و به راحتی در همکاسه گی با اغیار، برای شان، از بین خود، شکار هم می کنیم، و در روند غارت و چپاول غیر، همراهی اشان کرده، ریشه های زهر آگین آنان را در تن و جان خود، مستحکم نموده، تیشه به ریشه خود می زنیم.

او را که دیدم، در خلال چند کلمه سخن گفتن، از خود یافتمش، نه در قیافه، و نه در سخن، و نه در ارزش ها، با من تفاوتی نداشت، نوجوانی حدود 18 ساله، به نظرم آمد، می گفت اهل بادغیس [2] است، در همان حوالی که اندیشه خلاق خداوندگار حکمت و ادب پارسی، حکیم ابوالقاسم فردوسی توسی، داستان های پر از حکمت خود را، در جولان اندیشه نکته دان، و نظم پرداز قهار ایرانی اش، ساخته و پرداخته کرده بود؛

رستم، آن قهرمان شهنمامه ی او، در گشت و گذار در همان حوالی ها بود، که تراژدی زیبا، عاشقانه، اما غمناک زایش و مرگ سهراب را رقم زد، و دل ایرانیان را سده هاست که غمدار خدعه اهل تزویر، و گریانِ به داغ نشستن های ما، ناشی از تزویر و خدعه دشمن نمود.

اما اکنون همان سرزمینِ زایش اندیشه های پاک، جولانگاه سپاه طالبان سیاهی گردیده است؛ آنانکه در مدارس مذهبی خاصِ پرورش تروریسم و خشونت و جنایت، در مناطق مسموم و جهنمی، حول و حوش خط دیوراند [3] ، توسط سم مهلک اسلام وهابی مسلک، به گونه ایی تربیت می شوند، که جان نثاران فرمان ظالمانه "خلیفه مسلمین" و یا تصمیم های اسارتبار "امیرالمومنین" خود خوانده ایی شوند، که منویات دل این امیر را درک کرده، بر چشم های هرزه و ناپاک خود قرار داده، هر چه خلیفه ی اسیر قدرت طلبی شان، خواست و اراده کرد را، به انجام رسانده، بی آنکه بپرسند، چرا، به چه قیمت و برای چه؟!! چرا این همه انحراف از انسانیت و اخلاق؟

این سیاهی اکنون تمام منطقه کابل، بدخشان، زابل، قندهار، هرات، بلخ، بامیان و... را فرا گرفته، به پیش می تازد، تا روزگار را بر همزبانان و همفرهنگ های ما، همچون دستارهای سیاه بر سر طالبان سیاهی، که به سان غازیان غارت و چپاول پیش می روند، تیره و تار کند.

وقتی او را دیدم که، گلو پاره می کرد، تا صدایی بلند از دهشت و ترس ایجاد کند، تا حتی یکی از بزهای بازیگوش و البته دزدِ به اموال دیگران، از گله اربابش، وارد مزرعه غیر نشوند، و بنچه ایی از کشتِ آنانرا نربوده، در شکم گشادشان وارد ننمایند، تا به گوشتی آلوده به مال غیر، تبدیل نشود، و این آلودگی به ناحق وارد بدن انسانی نگردیده، ناپاکی گسترش نیافته، و از او و خورندگان این غذای خدادادی به دور بماند؛

این چوپان کوچک سعی بلیغ داشت، تا گوسفندانش را از دزدی علوفه غیر باز دارد، و همین پرهیزگاری زیبای او، از ذات پاکش سخن های بسیار داشت، و به روشنی آفتاب خبر از وجود خیر، و قوت نیروی نور در وجود این بزرگمرد کوچک می داد، و بر هر بیننده ایی معلوم و مبرهن می ساسخت، که او را اصل و نسب، و فرهنگی غنی در چنته است، و به جامعه ایی مدرن و مملو از ریشه های مستحکم اخلاق و انسانیت تعلق دارد، که اینچنین روح پاک انسانی در وجودش موج می زند؛ و شاید برای هر انسان منصفی، همین کافی بود که بداند، او از تبار پاکان نیک اندیش، نیک کردار است، که این چنین در پاکی و در مدار درست زیستن تربیت شده، تا پرهیزگار و انسانی اخلاقی بزید.

تن پوش او، لباس رنگ و رو رفته ایی در زیر آفتاب بود، که طرح پلنگی اش را طراحان آن پارچه، روزگاری برای تنپوش جنگجویان طراحی کرده بودند، تا در استتار بتوانند از حریف کشتار کنند، و حال در روند روزگار، این طرح و شکل به مُد روزِ مردم عادی تبدیل، در خواب و کار بر تن این و آن دیده به وفور می شود؛

کفش هایش، چکمه های پلاستیکی اند، که از ناحیه مچ پا، به طرز ناشیانه ایی بریده شده، در نتیجه با هر حرکت مفاصل مچ پایش، خراشی بر پوست نرم او در آن ناحیه خواهد داد، و رنج و شکنجه دائمی را با خود در هر قدم، حمل می کند، و همین پاپوش اکنون، به چارق چوپانی ایی، برای این نوجوان مبدل گشته است؛

تو گویی همین کفش های ناجور هم، از پاهای کوچکش، بزرگ ترند، و در راه رفتن ها، در پاهای جوان، و سردی و گرمی روزگار نچشیده اش، لپ لپ می زنند، و هر روز، بعد از ساعت ها دویدن به دنبال گله ایی ملتهب و بی قرار برای چرا، که در هر لحظه در نقطه ایی، برای یافتن لقمه ایی لذیذ برای بلعیدن، در جستجو، دویدن و حرکتند، لابد این چوپان کوچک را، در پایان روز، با پاهایی مجروح به خانه باز می گردانند، تا خسته از این همه دویدن ها، بی خیال دردها و زخم ها، سر بر بالین گوفتگی و خستگی گذارده، به قول پارسی زبانان آن خطه، "لت و کوب" از خشونت روزگار، بخوابد، تا شاید در خواب، رویای روزهای خوب راحت تر زیستن را ببیند.

تمام داشته های همراهش در کیسه گونی پلاستیکی قرار دارد، که با دو نخ، که در دو طرف، بالا و پایین این کیسه را به هم متصل نموده اند، آنرا به توبره ایی مبدل، و او بر دوشش افکنده، با خود حمل می کند، اما حجم این انبار آذوغه، نشان از لقمه نانی دارد که مختصر، با خود حمل می کند، و تصور چیز دیگری را در آن نمی توان داشت و...

با این حال، که ترحم انسان را بر می انگیزد، او سرزنده و فعال است، و حتی از صاحب احشامش هم، نسبت به خیر و شر، خوبی و بدی، نور و تاریکی و... دقیق تر، کوشاتر، عامل تر و پرهیزگارتر است، و تمام وجودش را مبذول تحقق خیر، دوری از شر می دارد، تا حدود داشته های دیگران را حفظ کند، و حقی را از کسی باطل نکند و... و در بین چوپانانی که تا کنون دیده ام، در حفظ حدود دیگران مثال زدنی است و..،

به راحتی زبان پارسی را به لهجه "دری" گپ می زند، اما وقتی از او پرسیدم که در منطقه شما چه خبر؟ طالبان در آنجا، با مردم شما پارس زبانان در بادغیس چه کرده و می کنند؟ در ناباوری تمام، پاسخ گفت "بادغیس خود طالبانند، عمویم هم طالب بود، که شهید شده است و...،"

این جمله را که از او شنیدم، آه از نهادم بر آمد که سرمایه گذاری دست های جنایتکار، در دستگاه دسیسه و ترور نظامیان پاکستانی از یک سو، و فعالیت مدارس علمیه اسلامی که با پول و ایدئولوژی وهابیت، جنوب آسیا را به عرصه تاخت تاز خشونت و دنائت خود تبدیل کرده اند، با مردم ما چه می کنند، که حتی دل اهالی ایرانشهر را نیز با خود، علیه خودشان همراه کرده اند، و در روند ترور و خشونت بین المللی اشان، مصروف اهداف ناپاک خود کرده، همکار و همراه شان، در خشونت، تجاوز، چپاول و... نموده اند، حتی اینان را نیز در جمله گله گرگ های درنده ایی چون خود ملحق کرده، و به جان اهل خودشان انداخته اند،

در این نبرد سراسر خسارت، که بر بدن ایرانتباران حوزه تمدنی ما جریان دارد، انسان به یاد مسابقات بی رحمانه خروس ها می افتد، که سخت با هم مبارزه می کنند، و لقمه لقمه گوشت از تن همنوع خود می کنند، و به هم آزارهای سخت و خشونتباری می رسانند و...، و صاحبان صحنه، یعنی انسان نماهای خالی از رحم و شفقت، با لذت تمام به تماشای این صحنه لخت از خشونت و درد نشسته، و به لذت تماشای این صحنه های دلخراش مشغولند، این است حال و روز اکنونِ نیمه شرقی تمدن ما، سرزمین زادگاه بسیاری از بزرگان ادب و اندیشه پارسی، که اکنون بدین روزگار سخت و نزار افتاده است.

و چقدر اسلام و قرآن قابل سو استفاده توسط هر جنایتکاری در طول تاریخ و اکنون بوده است، که هر متجاوز جنایت پیشه ایی می تواند آیه ها، اهداف، دستورات و احکام آنرا، به وسیله تجاوز، چپاول و سلطه خود بر دیگران قرار داده، آنها را خطاب به خود، تفسیر کرده، خود را مجری و ولی امر در آن معرفی، و با دستور "قَاتِلُوهُمْ" هایش  [4]، از غیر خود کشتار کند، و کلمه به کلمه آنرا مستمسک و توجیه گر جنایات متعدد، و وجوه اسارتبار اهداف خود قرار داده، آیات حدودش را وسیله سیاست و جنایت علیه غیر خود کرده، و آیات اقتصادی اش را وسیله تحکیم بنیه مالی و چپاول دیگران قرار دهد، احکام دیگرش را به زنجیرهایی برای اسارت انسان، توسط انسانی دیگر، به نمایندگی از خدا تبدیل نماید، حتی کشته های خود را در این مسیر جنایت و بی رحمی را هم شهید و در نزد خداوند رحمان و رحیم متنعم و در خلد برین داخل، بنامد!

در همین روند است که کلمات با ارزشی همچون شهید و شهادت هم، در مسیر دست اندازی حرامیان بر این وادی، آنقدر مبتذل و توخالی از معنی شده اند، که هر جنایتکار داعشی، طالبانی، بوکوحرامی و... هم، کشته های مسیر ترور و جنایت خود را "شهید" می نامند!

درهم آمیختن حق و باطل، و خالی کردن واژه های ارزشمند از اصل خویش، توسط سیاست پیشگان وادی دسیسه، خدعه و نیرنگ چقدر موفق بوده است، که حتی برای اهل ما، در وادی پاکان نیز، امر چنان مشتبه گشته که نمی توانند بفهمند، که شهید کیست و شهادت برای چیست؟ و از ما نیز کسانی هستند که فراموش کرده اند، شهدا کسانی اند، که حرکت شهادت گونه اشان در راه رهایی بخشی، و آزادی انسان از قید و سلطه انسان های دیگر است که به نام های مختلف از جمله خلیفه، امیرالمومنین و...، بر جان و مال و ناموس دیگران سلطه جابرانه یافته، مردمان را به بردگانِ منقاد خود مبدل می سازند، و به نام بندگی خدا، خلق خدا را در جمله بندیان خود داخل می کنند؛

و ما می بینیم که حرکت اهالی وادی خدعه و تزویر در این راه چنان ظریف و موزیانه عمل کرده اند که، جدا کردن سره از ناسره در این وادی گرگ و میش، در دستگاه خدعه و تزویر، برای پاک طینتانی از این نوع، که تربیتی اهورایی و پاک داشته اند نیز، مشکل شده، و آنان را هم به بیراهه برده، و همراه جماعت جنایت و چپاول جان و مال و ناموس مردم، در جمله غازیان شان شامل کرده است،

در این شرایط تاسفبار است که، در کنار آن رزمنده شهیدی که برای رهایی مردم خود از دست دیکتاتورهای متجاوز، چپاولگر، خونریز، بی منطق، تمامیت خواه و... از نوع داعش، طالبان و... مبارزه می کند و جان می بخشد، جنایتکارانی از این نوع نیز شهید نامیده می شوند؛ حال آنکه او جان با ارزش خود را در طَبَق اخلاص برای رهایی دیگران نهاده، و به دنبال آزادی سرزمین و مردم خود، از سلطه انسان ها، شهد شیرین شهادت نوشیده، و اینجاست که باید گفت "خال مه رویان سیاه و دانه فلفل سیاه، هر دو جانسوزند اما این کجا و آن کجا".

و چقدر دردناک است که در این فضای تیره و تار، ما مُجدّانه به کشتار هم مشغولیم، و آب هم در دل کسی تکان نمی خورد، دنیا نیز در سکوتی کامل، و فضایی پر از سانسور اخبار، چشم به جنایات و حق کشی جاری در این نیمه شرقی تمدنی ما بسته، و به نظاره این ظلم و خشونت غیر انسانی نشسته است، و همه در سکوتی مرگبار تماشا می کنند؛

حال می شود خوب فهمید که وقتی سررشته های معرفت و تربیت انسان ها در دست منحرفین قدرت طلب جنایت پیشه، با افکار پلید و اسارتبار انسانی می افتد، چطور انسان ها را از خدا، انسانیت و اخلاق دور می کنند، و سلاح بدستان بیرون آمده از چنین مدارس و تربیتی، که تهی از پاکی ها و وجوه انسانی، و اخلاق پسندیده شده، و همچون مریدان چشم و گوش بسته اشخاص و راهبرانی این چنینی را، بی چون و چرا در راه باطل همیاری می کنند، تنها آدم نماهایی هستند که، حتی از اهل خود، برای تقرب به خداوندگار دنیایی و یا آخرتی که برای شان ترسیم کرده اند، خونسردانه کشتار خواهند کرد، همانگونه که سربازان یزید بن معاویه، پسر عموی خلیفه خود را، که از قضا فرزند پیامبرشان، و آزاد کننده آنان نیز بود را، به راحتی بدان سرنوشت نزار مبتلا کردند.

اکنون در همین روند است که پارس زبانی از خطه خراسان ادیب پرور، برای نابودی، آوارگی، و بردن پارس زبانانی از خود، به زیر یوغ بردگی دیگران، دست در دست طالبان سیاهی، و مزدور سرویس های ISI [5] (سازمان اطلاعات ارتش پاکستان، که در طراحی و هدایت گروه های تروریستی بسیار قهار شده اند) و CIA [6] در حال نبرد برای به اسارت در آورن مردم خود، در دستان متجاوز خارجی، و دیکتاتوری خلافتی "امیر المومنین" جناب "هبت الله آخوندزاده" [7] هستند، تا مجبورشان به بیعت با ظلم و اسارت کنند.

صد افسوس، از این همه قلب حقیقت، و تبدیل دوست به دشمن در روز روشن، و گوش ها و چشم هایی که بر این صحنه خونبار و اسارتبار بسته اند، و با سکوت خود، بر این ظلم همراه گشته اند.   

[1] - ایران بزرگ (همچنین ایران‌زمین یا ایران‌شهر) (به انگلیسی: Greater Iran) محدوده جغرافیایی و حوزه تمدنی فلات ایران و جلگه‌های مجاور آن، دربرگیرنده ایران کنونی، بخش بزرگی از قفقاز، افغانستان و آسیای میانه دربرگیرنده تاجیکستان و ازبکستان کنونی، میان‌دورود و خوارزم و مناطق جنوبی دریاچه خوارزم (آرال) تا کرانه‌های دریای کاسپی، پاکستان و کشمیر، کوه‌های هندوکش و مناطق خاوری چین کنونی و نیز کرانه‌ها و آبخوست‌های جنوبی شاخاب ایران و در باختر دربرگیرندهٔ همهٔ منطقه‌های میان‌دورود، کردستان بزرگ و بخش شرقی ترکیه امروزی و آناتولی است؛ که در زبان‌های فرنگی از آن اغلب با عنوان پارس بزرگ (به انگلیسی: Greater Persia) یاد می‌کنند. کاربرد تاریخی ایران صرفاً محدود به بخش غربی آن که هم‌اکنون به این نام خوانده می‌شود، نبوده و تمام مرزهای سیاسی کشوری که تحت تسلط ایرانیان بود همچون بین‌النهرین و اغلب ارمنستان و جنوب قفقاز را هم در بر می‌گیرد. مفهوم ایران بزرگ، از جهات گوناگون ریشه در تاریخ چند هزار ساله آن دارد و به دوران نخستین امپراتوری ایرانی که توسط پارس‌ها بنیان گذاشته‌شد بازمی‌گردد. در دوران قاجاریه، ایران بسیاری از سرزمین‌های خود را از دست داد.

[2] - ولایت بادغیس (اوستایی:Vāitigaēsa/وایتیگَئیسه) از ولایت‌های شمال باختر کشور افغانستان به مرکزیت شهر قلعۀ نو است. بادغیس از باختر به ولایت هرات، از خاور به ولایت فاریاب، از شمال به کشور ترکمنستان و از جنوب با ولایت غور همسایه می‌باشد. این ولایت ۲۳٬۰۰۰ کیلومتر مربع مساحت دارد و دارای شش ولسوالی می‌باشد. کوهستانی است که راه‌های دشوارگذری دارد. برخی چشم اندازهای طبیعی این ولایت در افغانستان کم‌مانند هستند. این ولایت دارای راه‌های پیوندی چندانی نیست. بسیاری از باشندگان ناچارند از چهارپایان استفاده کنند. بیشتر مردم بادغیس کشاورز به روش‌های کهن و سنتی هستند و پس از پسته، خربزه دومین منبع درآمد کشاورزان بادغیس است. بادغیس نزدیک به سی‌هزار هکتار جنگل پسته دارد که کمتر از یک سده پیش پهنای این جنگل‌ها به نود هزار هکتار زمین می‌رسید و برش درختان پسته توسط مردم هم‌چنان ادامه دارد. بادغیس از ولایات دور افتادۀ افغانستان است که از لحاظ بازسازی شاهد کمترین توجه از سوی حکومت مرکزی بود. کمبود آب بهداشتی از مهم‌ترین دشواریهای مردم بادغیس است.

[3] - مرز دیورند یا به عقیده دولت افغانستان خط دیورند نام مرز بین افغانستان و پاکستان است. این مرز در سال ۱۸۹۳ میلادی در زمان امیر عبدالرحمن خان‌ بین افغانستان و هند بریتانیایی به نمایندگی مورتیمر دیورند تعیین شد. سال‌های بعد پس از استقلال هند و به دو تقسیم شدن هند و تأسیس کشور پاکستان، این مناطق واگذار شده به عنوان مناطق خودمختار قبایلی در خاک پاکستان شناخته شدند. پس از عبدالرحمن خان حاکمان افغانستان اکثراً مخالف به رسمیت شناختن مرز دیورند بودند. از دیرباز مردم در دو طرف مرز آزادانه و بدون ویزا می‌توانستند به آن طرف مرز بروند، اما اکنون با امضای قراردادهایی که در زمان حامد کرزی و اشرف غنی با پاکستان امضا شد. پاکستان با حمایت سازمان ملل و آمریکا برای کنترل عبور و مرور در این مرز سیم خاردار و دروازه کشیده و افراد فقط می‌توانند با داشتن ویزا از مرز عبور کنند. این مرز سبب اختلاف بین افغانستان و پاکستان شده‌است. دولت اسلام‌آباد مرز دیورند را به عنوان مرز بین‌المللی بین دو کشور به رسمیت می‌شناسند. این مرز در واقع پشتونهای دو طرف مرز را از هم جدا کرده‌است.

[4] -   "شما (ای اهل ایمان) با آن کافران به قتال و کارزار برخیزید تا خدا آنان را به دست شما عذاب کند و خوار گرداند و شما را بر آنها منصور و غالب نماید و دلهای (پر درد و غم) گروهی اهل ایمان را (به فتح و ظفر بر کافران) شفا بخشد." (قَاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَيْدِيكُمْ وَيُخْزِهِمْ وَيَنْصُرْكُمْ عَلَيْهِمْ وَيَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ) آیه 14 سوره توبه  -   "با آنان بجنگيد خدا آنان را به دست‏ شما عذاب و رسوايشان مى ‏كند و شما را بر ايشان پيروزى مى ‏بخشد و دلهاى گروه مؤمنان را خنك مى‏ گرداند " قَاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَيْدِيكُمْ وَيُخْزِهِمْ وَيَنْصُرْكُمْ عَلَيْهِمْ وَيَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ ( سوره توبه آیه ۱۴)   -  و (ای مؤمنان) با کافران بجنگید تا دیگر فتنه و فسادی نماند و آیین همه دین خدا گردد، و چنانچه دست (از کفر) کشیدند خدا به اعمالشان بیناست. وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّىٰ لَا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلَّهِ ۚ فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ بِمَا يَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (آیه 39 سوره انفال)

[5] - سازمان اطلاعات نظامی پاکستان با نام رسمی «انٹر سروسز انٹیلی‌جنس»، مشهور با سرواژه آی‌اس‌آی (به انگلیسی: ISI) نام اصلی‌ترین سرویس اطلاعاتی پاکستان است که توسط نیروی زمینی پاکستان اداره می‌شود. آی‌اس‌آی عملیات‌های مخفی و اطلاعاتی عمده‌ای در بیرون از پاکستان در کارنامه دارد. از جمله آموزش و فراهم‌سازی پول برای مجاهدین افغان درطی جنگ‌های جهادی آنان با نیروهای ارتش سرخ شوروی در دهه ۱۹۸۰، مسلح‌سازی و آموزش‌دادن به اعضای جنبش طالبان پیش از حمله ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ به ایالات متحده، و اتهام حمایت نزدیک از جدایی‌خواهان منطقه مورد مناقشه کشمیر. آی‌اس‌آی هم‌چنین متهم به حمایت و ارتباط با شبکه حقانی است. شبکه حقانی دارای ارتباط با شبکه القاعده است و متهم به دست‌داشتن در شبکه بین‌المللی قاچاق عُمده مواد مخدر است.

[6] - سازمان اطلاعات مرکزی (به انگلیسی: Central Intelligence Agency)، هم‌چنین مشهور با سرواژه «سیا» یا با کوته‌نوشت «سی‌آی‌اِی» (به انگلیسی: CIA) یک سازمان اطلاعات برون مرزی غیرنظامی دولت فدرال ایالات متحده آمریکا وظیفه‌اش جمع‌آوری، تجزیه تحلیل و پردازش اطلاعات امنیت ملی عمدتاً با استفاده از اطلاعات گردآوری شده توسط افراد از سرتاسر جهان است. به عنوان یکی از اعضای اصلی جامعه اطلاعات آمریکا، سیا به اداره اطلاعات ملی پاسخگوست و در درجهٔ اول بر روی تأمین اطلاعات برای رئیس‌جمهور و کابینه‌اش متمرکز است. فعالیت سیا متمرکز بر حوزه برون مرزی است و به‌طور محدودی به جمع‌آوری اطلاعات از داخل می‌پردازد.

[7] - هِبَتُ‌الله آخُندزاده یا هِبَتُ‌الله آخوندزاده متولد ۱۹۶۱ در ولایت قندهار امیر طالبان است. او از طایفه نورزایی بوده و پشتون است. در پی حمله پهپادی نیروهای آمریکایی به خودروی ملا اختر محمد منصور و مرگ او در سال ۲۰۱۶ سخنگوی گروه طالبان، در بیانیه‌ای هبت‌الله آخوندزاده را رهبر و فرمانده جدید خود اعلام کرد و عنوان امیرالمؤمنین به وی داده شد. همچنین سراج‌الدین حقانی و ملا محمد یعقوب به‌عنوان معاونان او معرفی شدند.

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.