یا رب مباد شود آزاد، زین کمند، دلم
  •  

28 آبان 1400
Author :  
عاشقی و دلبری

 

کمند زلف سیاهت، کرد گرفتارم ای نگار!           به صبح، تیره مثالیست، تار کمند تو

فکند دل و دیده، به زندان خود، آندم              که دید سیاهی به تار تارِ کمند تو

سیه نمود روزگار دل شیدایی ام، زنهار،           بدان شبی، که سحر شد، به تاری ز تارِ کمند تو

ز دلبری شکست عهد مرا به عشق، آنگه           که عهد شکستم و، افتادم اندر کمند تو

این چشمک و، لب سرخ و، هزار عشوه ی تو            مرا به دام کشید و، فکند، اندر کمند تو

یا رب مباد شود آزاد، زین کمند، دلم              که دل شدست اسیری، به تار تارِ کمند تو

لی لی کنان، میان زمین و آسمانم من                 پی عروج شدم اسیر، اندر کمند تو

نی نی، نخواهم این عروج را بدین صبح بی قرار             خواهم که مُرد، میان این زلف، و یا در کمند تو

سوزد دلم، شود آن خواب به چشمِ من، حرام،               آنگه که در طمعی، غافل ز تاری از کمند تو

عشقم! کجاست سلسله بندانِ بند تو                  تا بندد این دام را، به دامِ کمند تو

صبح و مسا شوم عاشق بدین دام و دامگهی،              گردید زنده او، به پایبوس کمند تو

زینت بُود بند، به پایم، الا ای دام گذار!               بر پای عاشقی، کِه بود، فارغ، زین کمند تو

ما را به عشق تو سیراب کرد دهر،              دهر است اینک، مثالی ز بند تو

بند است بندِ عشق، بند بلندی به سان تار،                تاری که بند بُوَد، به یالِ کمند تو

کَس فارغ است ز عشق، چو بیند کمند تو؟!            هر دم شود اسیر به تاری، زین کمند تو

آسودگی حرام گشت، بر جمله عاشقت،              عشق است، بند شدن به تاری، در کمند تو

می سوزد این دلِ بیچاره از فراق                فارغ چو گشت زخود، افتد اندر کمند تو

به نظم در آمده در 15 آبانماه 1400

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn
699 Views
 مصطفی مصطفوی

پست الکترونیکی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.