عشق را بی معرفت معنا مکن [1]
معرفت چیست، همانیست که تو در سر داری
معرفت وادی عشقی است که تو در ره داری
معرفت عشق است، جان است، که با دل عجینش داری
تاج عشقی است که از فهم، تو بر سر داری
دمی از خلصه ی جامیست، که تو بر می داری
جام خوش رنگ نگارین رخ اوست، که بر چشم داری
تاج و تخت و، شه و شاهنشی یار که بر دل داری
چشمکی، گوشه چشمیست، که از یار تو برجان داری
حلقه ایست یا که زنجیر، کزو، بر گردن داری
عشق در جان تو می لولد و، ترانه ایست که بر لب داری
این معرفتیست که از عشق، تو بر دل داری
شاهد و ساقی و می، کامیست، که تو بر می داری
معرفت چیست، همان است که تو بر لب داری
معرفت، رخ سرخیست، که از یار تو بر چشم داری
معرفت حضرت جام است، که تو بر می داری
معرفت جام می عشق، که نوشش داری
معرفت تکدانه گل ناز، که از عشق یار، تو بر لب داری
خسروان از پی اینند که تو داری و نداری
گشته ملک تواند، در پی آنند که در دل داری
[1] - شعری از حضرت مولانا