منطقه زاگرس پر از دره ها و دشت هاست، که در اصطلاح محلی این دره ها را "تنگ" گویند، "تنگ تامرادی" را برای آبشار زیبا و دیدنی اش در نظر گرفته، و به سویش شتافتم، اما "یک من رفتم و صد من برگشتم" [1] ، چرا که پیش از رفتن بدین نقطه، از تاریخ خونبارش خبری نداشتم، اما وقتی در آن حاضر شدم، و با تاریخش آشنا شدم، خود را با اجساد هزاران شهید مقابل دیدم، که در این تنگه به خاک و خون کشیده شدند، جان هایی که در اثر فعالیت اهل "زر، زور و تزویر"، بدین قتلگاه برده شدند، و قربانی آمال و آرزوهای اهل قدرت گردیدند؛

در این نقطه در سال 1309 خورشیدی آتشی افروخته شد [2] و دامن جوانان این آب و خاک را گرفت، تا هزاران نفر در این جا قربانی شوند، ایران همیشه در کشاکش قدرت داخلی سوخته، و سرمایه هایش بی حساب و کتاب ضایع شده است، و منطقه ایل نشین نیز از این قاعده مستثنی نبوده، و بلکه بیشتر از دیگر نقاط ایران، در آتش فتنه ها سوخت، چرا که این مردم مظلوم تر، و محروم تر و... از نقاط دیگر ایران بودند، و بیشتر از دیگران دچار بازی های چیده شده در مدار قدرت شدند.

قدرت بی حد و حصر خوانین، ملاکان بزرگ، کشاکش قدرت بین آنان، فتنه گری دست های داخلی و خارجی [3] ، کارگر شدن خدعه سفلگان و تشنگان قدرت، و اصل "اختلاف بینداز و حکومت کن" و... ایلات و عشایر را در یک تنش دائم بین خود، و بعدها با حکومت مرکزی و... نگه می داشت، این منطقه همواره در کش و قوس حمله و غارت همدیگر بوده است ، و نبرد بر سر چراگاه ها هم که جای خود دارد و... و جایی که کوروش کبیر، آریو برزن ها و... را به جامعه ایرانی تقدیم کردند، خود در کشاکش یک توطئه، خدعه و قدرت طلبی گرفتار آمدند، تا در یک جنگ و گریز بی پایان نگه داشته، نیرو و توان آنان و کشور ضایع شود.

در حالی که بویرها و گیلوی ها در کشاکش درگیری هایی داخلی خود می سوختند، فرصت توسعه منطقه و مردم خود را بیشتر از دیگران از دست دادند، و در این دوره رقبای قشقایی، بختیاری ها و... آنان با شرکت جستن در انقلاب مشروطه، و حوادث سیاسی کشور، جایگاه خود را در نظام منطقه و مرکز مستحکم کردند، و در ادامه درگیری با مرکز نشینان، اهالی استان فارس و ایل بختیاری و... نیز بر مشکلات بویرها اضافه شد و به جریان افتاد، و بویرها از قافله توسعه و پیشرفت دورتر کرد.

در حالی که بختیاری ها و قشقایی ها اینطور نبودند، بلکه به نخست وزیری ایران، وزارت جنگ و... رسیدند و کم و بیش پایه های نفوذ خود را در مرگز و اطراف گسترش دادند، چنین عقب ماندگی، و روند غارت و چپاولی که بین خود آنها در رقابت خان ها و طوایف درجریان بود باعث گردید تا سهم خواهی های آنان در قدرت نیز بی اثر بماند، و دولت مرکزی برای به انقیاد کشیدن آنان دست به کار شود،

در این زمان سپاهی از قشقایی ها، بختیاری ها و نیروهای ارتش مرکزی به استعداد 10 هزار نفر، در سال 1309 خورشیدی، برای سرکوب بویرها عازم این منطقه شد، که با رشادت بویراحمدی ها و کیاست سرداران لر بویراحمدی، به شکست قوای دولت مرکزی انجامید و متاسفانه هزاران نفر از ایرانیان، در تنگ تامرادی اسیر نقشه بویرها شده، و قتل عام شدند، چنین قتل عامی اگرچه برای بویرها در همان زمان، یک پیروزی بود اما، همین مقدمه سرکوب شدیدتر آنان گردید، که پس از آن "عشایر جنوب از هم پاشید و دیگر دود از تفنگ بویراحمد بلند نشد".

و بدین ترتیب ایرانیان اسیر درگیری داخلی و کشتار از همدیگر گشتند، و نظام حاکم پهلوی، در همان اوان تشکیل و بنیانگذاری خود مقابل مردم خود قرار گرفت، و این به آوارگی و جنگ و خونریزی بیشتری منجر شد، که زمین منطقه را به خون ایرانیان از دو طرف غسل داد.

رضا شاه پهلوی اگرچه در یکپارچه سازی ایران موفق بود، اما در کنترل عوامل خود چندان موفق نبود، و گرچه بویر احمدی ها در سرکوب "شیخ خزعل" که خود را حاکم و صاحب خوزستان می دانست، به رضاشاه کمک کردند، تا کشور یکپارچگی خود را کسب کند، اما این کمک بویرها، به دولت مرکزی، به تنش بیشتر بین اقوام و طوایف بویر احمدی منجر شد، چراکه سرداران بویر احمدی نزدیک به رضاشاه، از موفقیت خود در خوزستان سود جستند و به تسویه حساب های داخلی در منطقه خود اقدام کردند، و رضا شاه در این خصوص نتوانست و یا نخواست نقش متعادل کننده ایی را بازی کند.

در نهایت رضاشاه با تشکیل ارتش ملی، تصمیم خود را برای پایان دادن به ناامنی و کشاکش قدرت در مناطق مختلف کشور، از جمله منطقه بویرها را اجرایی کرد، و نیروهای خود را از جمله عازم کهگیلویه و بویراحمد نمود تا به غائله نبردهای داخلی در این منطقه پایان دهد، که این حرکت، در نخستین قدم، به شکست انجامید و هزاران نیروی نظامی کشور در تنگ تامرادی، قتل عام شدند.

اما این قتل عام، آخر کار و منجر به پیروزی جنگجویان بویراحمدی نشد، چرا که نیروهای دولتی با استعداد و طرح های بهتری وارد کارزار شدند، و در نتیجه شکست بویراحمدی ها بود، و دولت مرکزی که خواهان تاسیس مدارس، و شروع زندگی مردم در شکل جدیدی از یکجا نشینی و دوری از کوچ نشینی و... بود اجرایی گردید، و بنای توسعه منطقه یاسوج از این زمان آغاز گردید.

مشکل رضاشاه پهلوی در عجله او برای اجرای طرح هایش بود، حال آنکه می توانست روند توسعه و مدرنیزه کردن ایران را در مرور ایام و به آهستگی و پیوستگی دنبال کند، تا منجر به چنین حساسیت ها و رویارویی ها و کشتار غمناکی نشود، او در قضایای دیگر هم تعجیل داشت، اشتباهات دیگر او در بحث مدرنیزاسیون کشور این بود که آنرا در کشف حجاب مصداق می یافت و می دید، و در ایجاد تحولات اجتماعی تعجیل می کرد، و با این سیاست تمام جریان سنت گرا را علیه خود بسیج، هماهنگ و به صف کرد،

 اهداف پهلوی ها برای توسعه ایران اگرچه کمابیش مترقی و آینده نگرانه بود، اما نوعی تعجیل در برخورد آنان دیده می شود که این عجله باعث ایجاد نوعی منش دیکتاتوری و ایجاد تنفر در بین مردم ایران می شد که همین هم در آینده دامن آنان را گرفت.

در حادثه "تنگ تامرادی" آدم نمی داند بر دلیرمردان بویراحمدی که نمی خواستند زیر سلطه تمرکزگرای رضاشاهی بروند و علیه این سلطه تمام عیار می جنگیدند همراهی و همدردی کند، یا بر سربازانی که بر کنترل نیروهای یاغی خوانین حرکت کرده، و گرفتار تله آنان شدند، و کشتار شدند، همراهی و همدردی کند، هر دو هموطنانی هستند که در یک عدم تطابق سیاست ها، زیر چرخ تصمیمات بالادستی له شدند.

این دشت و کوه های بلاخیز در دوره پهلوی دوم نیز با چنین وضعی مبتلا شد، وقتی که پهلوی دوم طرح اصلاحات ارضی را در راستای اجرای اصول انقلاب سفید، یا انقلاب شاه و ملت به اجرا گذاشت تا با صاحب زمین کردن رعایا و مردم عادی، زمین و مرتع را در اختیار کسانی قرار دهد که روی آن کار می کنند، و کشور را از حالت ارباب – رعیتی خارج کند،

و باز بعضی خوانین و ایلخانان با این روند مقابله کردند و باز جوی خون سربازان میهن، در این مناطق جاری شد، دوستم مرحوم جلال زرینی از کامیون های ارتش گفت که حامل تلی از جنازه سربازانی بود که در مسیر اجرای این قانون مهم اجتماعی و اقتصادی قتل عام شده بودند و اجسادشان صبحدمان به شیراز رسیده بود.

داستان غمناک "تنگ تامرادی" حتی اکنون نیز در روایت این مردم زنده است و حوادث بعد از آن که بویراحمدی ها برای حقوق خود مبارزه می کردند، بازگو می شود، یکی از اهالی یاسوج در این باره می گفت :  

شاه (محمد رضا شاه پهلوی) 15 تن از خان های بویراحمدی را به تهران فراخواند پرسید "شما بویراحمدی ها چرا دست از غارت و یاغی گری نمی کشید و قصد تضعیف دولت را دارید، از چه جهت شما اینقدر یاغیگری می کنید؟!" که یکی از خان های مذکور به نام "حاج اسماعیل مظفری" به حیوانات درنده موجود در باغ وحش کاخ شاه اشاره می کند و پاسخ می دهد : "... ای قبله عالم یکی دیگر از علل اساسی یاغیگری بویراحمدی ها شکم گرسنه است، اگر سهم جیره یک روز باغ وحش کاخ نیاوران را ندهند چه وضعی پیش میاید، چه رسد به آدمیزاد که از ابوالبشر و در پی برآورده ساختن نیاز های انسانی اش و تغذیه برای بقا و زنده ماندن است".

 به دنبال این جلسه بود که شاه به یاسوج می آید و وضع این مردم را که دید، دستور ساخت پل، بیمارستان شیر خورشید، سیلو، کتابخانه، مدرسه، کارخانه قند یاسوج و... را داد، و اوضاع منطقه متحول شد.

اما گذشته از این داستان های غم انگیز آبشار تنگ تامرادی در 45 کیلومتری یاسوج به سمت بابامیدان، زیبا و دیدنی است، وقتی من بدانجا رسیدم، زوجی با لباس کردی، در این چشمه با یک تیم عکاسی حرفه ایی، مشغول ثبت لحظاتی بودند که در ابتدای زندگی زوج های جوان، باید در عکس ها ثبت شود، آنان بدون چتر و با چتر زیر آبشار تن به هر ایستادنی می دادند تا عکس هایی متنوع در حالت های مختلف از همدیگر و در کنار هم داشته باشند، بالاتر زوج دیگری با لباس لری، در حالی عکس برداری مشابهی اند، تا اول زندگی خود را در عکس هایی به یاد ماندنی، ثبت کنند.

در بازگشت به "دشت روم" رفتم، دشتی که به گفته یکی از اهالی رومی ها یکسال در اینجا توقف داشتند، و آثار باستانی از خود برجای نهاده اند، و بدین جهت نام دشت روم بر خود دارد؛ سد شاه قاسم مقصد دیگر گردشگری ام در کناره های شهر یاسوج بود، که هنوز آب دارد ولی از دوره ایدال خود، به دور است و سطح آب سد هنوز بسیار پایین است.

راننده ایی که مرا به دیدار از تنگ تامرادی برد، خود را از خاندان گیو [4] قهرمان اسطوره ایی شاهنامه می داند، در بازگشت در میدان آریو برزن [5] یاسوج ایستاد، تا آخرین مقصد گردشگری دیگرم باشد که با این قهرمان تاریخی ایران به پایان می رسید، این راننده یاسوجی مرا برای دیدار از یادواره سرداری از سپاه ایران برد که اهالی منطقه، او را از خود می دانند، و به گفته خودشان بعد از کشاکش بسیار با استان فارس، ثابت کرده اند که آریو برزن از مردم آنان بوده، و میدانی را به نامش نام نهاده، و مجسمه ایی از او در آن نهاده اند، آریوبرزن سرداری است که بعد از شکست سپاه داریوش سوم در نبرد گوگمل در محلی در کردستان عراق کنونی، و نزدیکی شهر اربیل، که به شکست مهمی برای ایرانیان انجامید، و سپاهش متواری شدند، آریو برزن در دربند پارس (تنگ تکاب)، جایی که اکنون رود مارون در نزدیکی های بهبهان جاری است، با سپاه اسکندر مقدونی برای بار دیگر روبرو شد و شجاعانه جنگید و به شهادت رسید. اسکندر بعد از این شکست است که شوش و تخت جمشید را تسخیر می کند و آنرا آتش می زند، گویند، اسکندر به آریو برزن می گوید شاه تو گریخته است، از چه مقاومت می کنی، بیا و تسلیم شو تا تو را حاکم بر ایران قرار دهم، اما او از آن قِسم ایرانیان سست بنیادی نبود که تاج حکمرانی را از یک بیگانه متجاوز بستاند و بر سر نهد.

[1] - "مَن" در این جمله به معنی همان "من تبریز" است که به عنوان یک واحد اندازه گیری وزن است، که معادل سه کیلو می باشد؛ این اصطلاح را مرحوم مادرم وقتی استفاده می کرد که انتظار داشت از رفتن به جایی، دیدار با فردی و... سبک شود و بار غم هایش را وا بگذارد و برگردد ولی به رغم این هدف، باری سنگین از غم بر دوشش نهادند و برگشت، و خود را لعن کرد که چرا به چنین جایی رفته است و...

[2] - جنگ تنگ (دره) تامرادی درگیری میان عشایر لر بویراحمدی و ارتش شاهنشاهی ایران بود که در سال ۱۳۰۹ خورشیدی به وقوع پیوست. این درگیری به فرماندهی امیر لشکر حبیب‌الله شیبانی بعنوان فرمانده قشون دولت از یک سو ، کی‌لهراسب باطولی ، شکرالله خان بویراحمدی و سرتیپ خان بویر احمدی از سوی دیگر درگرفت

[3] - بویراحمدی ها به هنگام تجاوز انگلیسی ها به جنوب ایران چنان منافع آنها را به خطر انداخته و عرصه را بر آنان تنگ کردند که در ۱۵ دسامبر ۱۹۰۹کنسول انگلیس در شیراز ناچار شد به طور رسمی از بویراحمدی ها به”سر جرج بارکلی” سفیرشان در تهران شکایت کرده و سفیر هم متن شکایت را به لندن مخابره کند در بخشی از شکایت کنسول انگلیس از بویراحمدی ها آمده است: “اشرار بویراحمدی بیش از یک ماه است که در نقاط مختلف بین “دشت ارژن” که ده فرسنگ زیرشیراز است و “گلدارچین” که در مجاورت اصفهان است مشغول عملیات عمده ای هستند و… بی نهایت مشکل خواهد بود که یک طایفه کوه نشین به این رشادت و فعالیت را بتوان درتنگنا انداخت و… به عقیده من( بیل) طایفه ای که باید اختصاصا مورد تنبیه واقع شوند همانا طایفه بویراحمدی است و… طایفه بویراحمدی می تواند ۱۰هزار نفر تهیه کند که عده کمی از آنها سواره اند، چهار قلعه محکم دارند که بدون توپ، گرفتن آنها ممکن نیست

[4] - گیو یکی از سرشناس‌ترین پهلوانان ایرانی در حماسه ملی ایران در دوران‌های پادشاهی کیکاوس و کیخسرو است. بر پایهٔ شاهنامه او پسر گودرز و پدر بیژن است. تبار گیو با میانجی پدربزرگش کشواد، به کاوه آهنگر می‌رسد. گیو احتمالاً چهره‌ای تاریخی در دوران اشکانیان بوده‌است که برخلاف داستان‌های سنتی، پدر گودرز دوم اشکانی بوده‌است که در نیمه‌های سده نخست میلادی به همراه وردان اشکانی بر تخت شاهی اشکانیان نشسته بوده‌است.

[5] - آریو برزن از اشراف‌زادگان و سرداران هخامنشی در دوران پادشاهی داریوش سوم بود که کمینی را برای مقاومت در برابر اسکندر مقدونی و سپاهیان او در تنگه دربند پارس ترتیب داد منطقه‌ای که آریوبرزن از آن برخاست، اوکسیان نام داشت بعد از جنگ های پی در پی اسکندر از شجاعت آریوبرزن خوشش آمد و به او گفته است که تسلیم شود تا سر سلامت از میدان به در ببرد، اما آریو برزن در پاسخ به اسکندر می گوید: «شاهنشاه ایران مرا به اینجا فرستاده تا از این مکان دفاع کنم و من تا جان در بدن دارم از این مکان دفاع خواهم کرد» اسکندر در پاسخ به آریو برزن می گوید: «شاه تو فرار کرده. تو نیز تسلیم شو تا به پاس شجاعتت تو را فرمانروای ایران کنم» در همین حال آریو برزن هم جواب می دهد: «پس حالا که شاهنشاه رفته من نیز در این مکان می‌مانم و آنقدر مبارزه می‌کنم تا بمیرم» زمانی که اسکندر این استقامت آریوبرزن را مشاهده کرد دستور داد تا از راه دور او را با نیزه و تیر بزنند. و دشمنان به قدری این کار را تکرار کردند که یک نقطه سالم هم در بدن این سردار باقی نماند. بعد از مرگ وی در همان نقطه به خاک سپرده شد.

قدیمی ترین اقوام تمدن ساز بشر را آریایی ها می دانند که با مهاجرت تاریخی خود، روند تاریخی تمدن سازی بشر را به تکان واداشتند، اما اینجا در سرزمین لرستان، به خصوص چهارمحال و بختیاری و کهگلیویه و بویر احمد، تا سرزمین میانرودان (تیسپون)، و از این سو تا جیرفت و شهر سوخته در زابل، و در همسایگی تمدن بزرگ سند، پیش از ورود آریایی ها، اقوامی صاحب تفکر، مبتکر، تمدن ساز و پیشرو حضور داشتند، که خود دارای تمدن و شکوفایی تمدنی و تفکری بودند، حاکمیت ها برای خود ایجاد کرده، سیستم مذهبی و تفکری خاص خود را داشتند، و با ورود اقوام مهاجر آریایی، که آنان نیز چون اینان بودند، اولین تمدن های بزرگتر و گسترده تر بشری به صورت منسجم تری شکل گرفت، هخامنشایان از ان جمله اند.

مردمی که در این منطقه می زیستند وضعیت خود را به نحوی، تا کنون حفظ کرده و از این رو بین دشت و دامنه، ییلاق و قشلاق می کنند، قبایل و طوایف چادر نشینی که، سرپناه انان سیاه چادرهاست، و کل دارایی اشان بر چند اسب و قاطر و الاغ قابل حمل است، و حرفه اصلی آنان دامداری است، انان متخصص دام و دامپروری اند، آنان متخصص زندگی با طبیعت، در طبیعت و همچون طبیعتند.

نام کهگیلویه از واژه "گیلوی" گرفته شده، که به واقع یک تیره بزرگ از انسان هایی بودند که در عصر آغاز سلطه خلفای اولیه عرب، در این منطقه حکومت می کردند، روزبه حاکم منطقه در سه سده اولیه حاکمیت سلسله های خلفای بغداد نشین عرب، از این تیره و تبار است، اما به واقع این طایفه ریشه دار، به پیش از ورود سپاه خلفای اسلامی به ایران باز می گردد، و یک نام باستانی است که حداقل از عهد ساسانی در متون به جای مانده از آنان، ذکر به میان آمده است،

بویرها هم چنین هستند، به طوری که وقتی تیمور لنگ، سر سلسله گورکانیان، در گردش هجومی خود شیراز را فتح کرد، و پسرش را به جانشینی خود در آنجا نهاد و رفت، هنوز به مقصد خود در "فرارودان" نرسیده بود، که به او خبر دادند فرزندش عمر را، که بعد از چیرگی بر ایالت پارس، به حاکمیت شیراز نهاده بود را، بویر ها کشته و حکومت را پس گرفته اند، از این رو به قصد انتقام بازگشت، اما در برخورد با هسته سخت مقاومت لرها، در منطقه لرستان، خود او نیز درماند، و ناکام بازگشت؛ او در معرفی بویرها که با فرزندش چنین کرده بودند، در کتاب "منم تیمور جهانگشا" می نویسد :

"قبل از درگیری در مورد ایل بویر ، تحقیق کردم و دریافتم که بویری ها فرزندان جمشیدشاه هستند که در شاهنامه در مورد آن خوانده ام... و می دانستم که شهرهای ایران به دست جمشید ساخته شده و او بود که برای ایرانیان دارای زاکون (قانون) نوشت و قبل از جمشیدشاه ، ایرانیان دارای زاکون نبودند. آثار قصر جمشید به طوری که خود من در فارس دیدم هنوز در آن کشور باقی است و من بعد از دیدن آثار آن قصر دستور دادم که اسمم را روی سخته سنگی که آنجا بود نقر کنند تا آیندگان بدانند که من آن سرزمین را فتح کرده ام ولی در آغاز ورود نمی دانستم که بازماندگان جمشیدشاه هنوز در آن کشور هستند و شنیدن آن موضوع برای من تازگی داشت... سکنه محلی به من گفتند قبایل بویر فرزندان جمشید هستند در میدان جنگ هرگز قدمی به عقب برنداشته اند و اگر سپاه خصم به اندازه مورچه های بیابان باشد مقاومت خواهند کرد و سپاه مهاجم نمی تواند بگذرد مگر اینکه قبایل بویر را تا آخرین نفر به قتل برساند.جمشید شاه از شاهان پیشدادی و از اجداد ساسانیان پادشاهی عادل لرتباربویری که نوروز را به پا داشت و هفتصد سال بر ایران پادشاهی کرد تخت شاهی اش چنان بزرگ بود که دیوان به دوش میکشیدند."

استان کهگیلویه و بویر احمد از جمله سرزمین های وابسته به دوره تمدن عیلامی است، که زمانی زیگورات هایشان سر به آسمان می کشید و آنان عبادت خود را در اوج بلنداها، برای خدای خود به انجام می رساندند، و خدای را در اوج آسمان می جستند، شاید به همین جهت است که بعدها که معماران ایرانی که اسلام را پذیرفتند، سبک عبادتگاه های مسلمانان را این چنین رقم زدند که الان دیده می شود، و گنبدها و مناره های مساجد اسلامی به اوج آسمان ها کشیده شده اند و شیوه مسجد سازی اسلامی را هم بدین سمت بردند و توسعه دادند، که خود در فلسفه آن غرق بودند، معماری گنبد و ایوان و مناره، ریشه در خلاقیت دینی و فرهنگ ایرانی دارد.

وجه مشخصه لر زبانان منطقه لرستان، کوچ نشینی و عشایری زیستن است، که این مشخصه به آنان این امکان را داده است که فرهنگ خود را در جابجا شدن های دائم، از گزند مهاجمان بی شمار به این سرزمین بلادیده، حفظ کنند، و در معرض یکجا نشینی، و حل شدن در فرهنگ بیگانگان که گاه در شهرها حاکم شد، قرار نگیرند، که کم هم نیستند مهاجمانی که شهرها را گرفتند، اما در تغییر روستائیان و کوچ نشینان موفق نبودند؛ از این رو فرهنگ و زبان لری، مثل فرهنگ و زبان بسیاری دیگر از اقوام ایرانی که شیوه کوچ نشینی داشتند، از باستانی ترین فرهنگ ها، و زبان های ایران باستان است، که از گزند تاخت و تازها در امان مانده است.

بعد از دیدار از شهر زیبای سی سخت، اکنون دره ایی در جوار این منطقه را، به سوی شهر اقلید فارس در پیش گرفتم، تا در میانه این راه، از آنجا به سوی  آبشار زیبای مارگون [1] بروم، آبشاری دیدنی در انتهای یک دره، که آب از صخره ایی بلند فرود می آید، و آب به واقع به مانند مارهایی است، که از صخره ها تا به سوی زمین آویزانند، بی جهت نیست که آنرا "مارگون" گفته اند، چرا که آب، در صخره می لغزد و پایین می آید، به گونه ایی که مارها در این شیب ها حرکت می کنند.

برای رسیدن به آبشار مارگون باید از طریق جاده یاسوج به اقلید از منطقه ایی در شمال یاسوج به نام مهربان، وارد دره ای شد، که این دره در مسیر خود پیش می رود، و یک مکان تفریحی برای یاسوجی ها هم محسوب می شود، چرا که دارای چشمه ها و باغات و رستوران هاست، پیست اسکی مشهور کاکان را نیز در همین مسیر می توان دید، که البته این روزها برفی برای اسکی ندارد. در محلی به نام "عباسعلی خانی"، جاده ایی فرعی از جاده اقلید، جدا می شود و به سوی روستای مارگون می رود،

روز تعطیل است و مردم زیادی در جاده منتهی به آبشار مارگون حضور یافته اند، روستا، کاملا چهره توریستی دارد، و باغات مسیر به رستوران – باغ تبدیل شده اند و پذیرای خیل مسافران زیادی هستند که به دیدار از مارگون آمده اند، پیدا کردن جای پارک اتومبیل، و حتی فضایی برای سر و ته کردن اتومبیل، برای بازگشت مشکل است، اما اینجا مردمی از سراسر جنوب ایران را می توان دید که برای تفریح و آب و هوایش آمده اند، از آبادان، شیراز، سیستان و بلوچستان و...، و محیطی شاد و مفرح را با گرمای وجود جنوبی خود ایجاد کرده اند،

نیروی انتظامی در ورودی دره منتهی به مارگون، قبل از روستا، پست ایست و بازرسی قرار داده، و به نوعی مردم را از رفتن باز می دارد! چرا که به راننده ام که مرا از یاسوج بدینجا آورده بود، گفتند : "کجا می روید، اینجا اتومبیل شما را دزیدند پای خودتان است، دزدی اتومبیل زیاد است". راننده هم که از فنی کاران صنعت پتروشیمی است و پیمانکارشان چند ماهی است که به آنها حقوق نداده، و مجبور به مسافرکشی شده است، از ترس، پای اتومبیل خود ایستاد و با من به دیدار از آبشار نیامد، او که برای پرداخت اقساط وام هایش، در این مدت مجبور شده است، حتی منبع گاز سوز اتومبیل پراید خود را باز کند و بفروشد، البته شرمندگی در برابر خانواده اش، به خاطر بیکاری و نداشتن پول خود به جای خود، او صاحب دو کودک خردسال است، که هر نیم ساعت یکبار دلتنگ پدر می شوند، و با موبایل به دنبال صدای پدر هستند، راننده ایی که وقتی دیدمش حتی به مقدار پر کردن باک خودروی خود، پول در جیب خود نداشت؟!.

 این ایجاد رعب و وحشت توسط نیروی انتظامی تعجب بر انگیز بود، در حالی که جمعیت مسافران در این منطقه موج می زند، کدام دزد می تواند، در میان چنین جمعیتی، در روز روشن اتومبیل ببرد، تازه اگر چنین حجم سرقتی اینجا رایج است، با تدبیری مختصر می توان از آن جلوگیری کرد، در همین تنها ورودی و خروجی روستا، که مبلغ قابل توجهی توسط روستاییان، بعنوان ورودی دریافت می شود، کافی است که برگه ایی در قبال دریافت ورودی آن، به صاحبان خودروها داد، تا فقط با ارایه آن خروج اتومبیل ممکن باشد، در چنین شرایطی کنترل یک روستا، با تنها یک ورودی و خروجی، سخت نخواهد بود، و لازم نیست خاطر مسافرانی که از راه دور برای دیدن این اثر طبیعی آمده اند را، مشوش کرد.

البته فکر کنم دوستان در این ایست و بازرسی به دنبال مورد دیگری در اتومبیل ها می گشتند، و این درجه دار در گفتن این جمله به راننده، منظور دیگری داشت، در عین حال باید در استفاده از جملات دقت کرد، مردم همینطور هم در مشکلات خود غرق هستند، و با این جملات نباید آنان را بیش از این آزار داد، و متاسفانه او با گفتن این جمله، راننده را از دیدن آبشار محروم کرد، او که بعد 65 کیلومتر رانندگی، جرات نکرد اتومبیل خود را رها کند و در مدت دیدار از آبشار، از اتومبیل خود نگهبانی داد، این هم حقی بود که از این راننده ضایع کردند، به راحتی گفتن یک جمله حساب نشده، الکی و ساده.

تصویر آبشار مارگون را فکر کنم سابق بر این، در کتاب درس جغرافیا دیده بودم، اکنون آن را به چشم خود می دیدم، زیبا و روان، چشمه هایی که از دل صخره سنگ ها بیرون می زند، و در حجم وسیعی مثل مارها، از صخره ها سرازیر است. ساعات روز رو به پایان است و باید بازگشت، اینجا در استان فارس قرار دارد، و باید به استان کهگیلویه بازگردم، در مسیر بازگشت شاهد یک جشن عروسی بودم، عروسی لرها هم زیبا و دیدنی است، در چلگرد عزای شان را دیدم و اینجا عروسی اشان را، تیم موسیقی آنها در عزا و عروسی یکی است، آنجا غم می زنند و اینجا نوای شادی می نوازد، که به نوعی آهنگ رزم است، یک ساز نی مانند، و یک ساز موسیقی تنبک مانند، که بعد از رقص جمعی خانم ها، بازی چوب و دستمال، که به واقع همان زدن و دفاع است، که توسط مردان حاضر در مراسم اجرا می شود، زنان لر با لباس های زیبا و بلند خود و مردان شان با شیوه های رزمی، که بزمی اش کرده اند، صحنه زیبایی را رقم می زنند، اما هر لحظه ادم احساس خطر می کند که چوبی به پای حریف بخورد و نزاعی در گیرد و... آنان در بازی خود بسیار جدی هستند، نگاه ها نگاه حریفانه، و جنگ در عین بازی جریان دارد، تو گویی بین خانواده عروس و داماد یک جنگ غیر رسمی در این رسم صورت می گیرد! فکر کنم دل عروس و داماد از احتمال این جنگ واقعی از من بیشتر خون بوده باشد، چرا که در صورت عدم تحمل هر یک از دو طرف، و یا غرض آلود بودن یک طرف، کار به راحتی به یکه دعوای تمام عیار ختم خواهد شد، آن هم مقابل چشم هایی زیادی که در حال تماشا هستند.

من که نگران بر هم خوردن این شادی بودم، دل صاحبان مجلس را نمی دانم چگونه بود.

  

[1] - آبشار مارگون مجموعه‌ای از آبشارها در ایران است که در اردکان، سپیدان در ایران واقع شده‌است. این آبشار در حقیقت سرچشمه رودخانه است و در بالای کوه هیچ رودخانه‌ای نیست، بلکه از بدنه دیواره صخره‌ای کوه، بیش از چند هزار چشمه وجود دارد که آب از آن‌ها به بیرون ریخته می‌شود.

سفر به سرزمین های بختیاری در استان چهارمحال پایان یافت، معدن بی پایان و تجدید شونده آب های شیرین ایران، که 11% از کل آب های شیرین کشور، در این منطقه، هر ساله تجدید، و به سوی تشنگان ساکن در سرزمین های جنوب باختری، و مرکز ایران سرازیر، و آنانرا سیراب می کند، و من در این سرزمینِ به غارت رفته از هجوم ناجوانمردانه کسانی که، بر گرده این مردم سوار شدند، و اسب قدرت را هر طور که خواستند، بر بدن آنان تاختند، به سوی جنوب سرازیرم، و بر این خاک خسته از هجوم های سیل وار ظلم بی پایان، ره می سپارم.

من اکنون این سرزمین سبز و رویایی را وا نهاده، حاشیه های زردکوه رویایی و تمدن خیز، را پشت سر می گذارم، تو گویی سوار همان اسب به عاریت گرفته شده توسط آن ایلدار بختیاری ام، که در امتداد دره ها تاخته بود، تا ببیند بر ایل و مردمانش، در دوره غیبت او و پدرش، چه رفته است، و وقتی با شرایط جانشینان پدرش مواجه گشت، ناکام بازگشت، تا این بازگشت خود سبب شود، سرنوشت این دیار و وطن را تغییر دهد، و من اکنون در امتداد مسیر او، به سوی جنوب پیش می تاختم، [1] در امتداد سرزمین زایشگر مبارزان خیزش افتخار آمیز مشروطیت، و جنگآورانی که هر وقت ایران بدان ها برای تهاجم و یا دفاع نیاز داشت، در دفاع از آزادی و تمامیت ارضی و کرامت انسانی، و فرهنگ و تمدن این مردم پیشقدم، و پیش قراول بودند،

بعد از مدتی حرکت در مسیرهای تاریخی حاشیه های اندیکا [2] و... در کنار بلندترین ارتفاعات رشته کوه زاگرس یعنی رشته کوه دنا که از "مال خلیفه" تا یاسوج و حتی بعد از آن، چند ده کیلومتر ادامه دارند، رشته ایی که قله های بلندش از هم گسسته نمی شوند، حالا من وارد شهر زیبا و دیدنی یاسوج شده ام، اینجا به عکس چهارمحال بختیاری، کوه ها پوشیده از جنگل های بلوط هستند، در چهارمحال انگار جنگل های بلوط نابود شده اند، اما اینجا در یاسوج جنگل های بلوط پرپشت، و درختانش پر تعداد می درخشند، تا ادامه زندگی را فریاد زنند.

 بلندترین ستیغ شکوهمند در این رشته ی دراز از قله ها، چکاد دنا با بیش از 4419 متر ارتفاع است، که در سمت راست این قله، پای رشته کوه دنا، یا همان منطقه "پادنا"، "سی سخت" در پای یک قله نزدیک به 4200 متری قرار دارد، که آنرا اولین مقصد گردشگری ام در یاسوج قرار دادم.

نام سی سخت برای من یادآور زلزله ایی نسبتا شدید است که آنرا در نوردید، اما یکی از اهالی محل به سان من تصور نامناسبی از آن زلزله ویرانگر ندارد، چرا که این زلزله باعث شد مقداری پول و سرمایه، به سمت این منطقه سرازیر شود، و کسانی که سرمایه ایی برای تجدید بنای زندگی خود نداشتند، این امکان را بیابند، که زندگی خود را تجدید کنند، او زلزله را برای این مردم محروم "نعمت" می بیند!

"زلزله خسارتبار است، ولی زندگی ما را آباد کرد، و این زلزله باعث شد که دولت به این منطقه نگاهی انداخت، و کمک ها به سوی ما سرازیر شد، کسانی بودند که خواب یک ساختمان نو را هم نمی دیدند، اما این زلزله باعث شد زندگی اشان تجدید بنا شود. این هم از شانس حکمداری ماست که برای برخی از مردم باید بلایی طبیعی نازل شود، تا تغییری در وضع شان رخ دهد، دیده شوند و کمکی به سوی آنها جلب شود!"

او نام "سی سخت" را برگرفته از سی قهرمان و از جان گذشته می داند که برای نجات دیگرانی که در یخ و سرمای دنا گرفتار شده بودند، رفتند و خود یخ زدند، و در مسیر جان دادند، و مردم به افتخار آنها، این منطقه را "سی سخت جان" نامیدند و نام "سی سخت" بر این منطقه ماند و رایج شد.

به سمت سی سخت که می رویم، بنرهایی از جوانانی چشم ها را به سوی خود بر می گرداند که، همشهریان یاسوجی خود را به شرکت در مراسم بزرگداشت شان دعوت می کنند، چهره هایی بسیار جوان، که هرگز وقت خزان آنان نبوده و نیست، متعجب شدم، از یکی از اهالی از دلیل مرگ این همه جوان پرسیدم. پاسخش دردناک بود، "من از علت مرگ این ها نمی دانم، اما در منطقه ما آمار خودکشی بالاست، علت بسیاری از این خودکشی ها هم، عموما فقر و شکست عشقی است، در باقی موارد تصادف و گاه بیماری و گاه هم درگیری های محلی علت بسیاری از این جوانمرگ شدن هاست". 

35 کیلومتر آنطرف تر از یاسوج، بعد از گذر از مناطق مادوان، مزدک، ده بر آفتاب، سی سخت زیبا و جذب کننده قرار دارد، پر از باغات و ویلاهایی که بر دامنه دنا ساخته اند، "چشمه میشی"، در پای "کوه گل" غلتان و ریزان پایین می آید، و به منطقه زیبایی می دهد. گردشگران بسیاری خود را به اینجا رسانده اند تا شاهدِ آب و آبادانی باشند.

یکی از اهالی محل مدعی بود که : "استرالیایی ها به ایران پیشنهاد کردند که مدیریت گردشگری منطقه سی سخت را به آنان بسپارند، تا آنرا به بهشت گردشگری تبدیل کرده، در آن سرمایه گذاری کنند، تامین گردشگر برای آن را نیز خود عهده دار شدند، ولی دولت ایران به این سرمایه گذاری تن نداد، سی سخت اگر مدیریت گردشگری درستی می داشت، به یکی از مراکز جهانی آمد و شدهای گردشگران جهانی تبدیل می شد، و رنج محرومیت، و چهره فقر از آن رخت بر می بست."

[1] - پس از قتل حسین‌قلی‌خان، برادرانش؛ امام‌قلی‌خان و رضاقلی‌خان، نسبت به فرزندانش رفتار و عملکرد نامناسبی داشتند. علی‌قلی‌خان سردار اسعد در کتاب "تاریخ بختیاری"، این واقعه را اینگونه روایت می‌کند: "موقعی که پدرم «ایلخانی» را کشتند و من و برادرم «اسفندیارخان» در حبس بودیم، عموها و عموزاده‌ها‌ی ما برای تصاحب مایملک پدرم، مادر پیرم را زیر فشار گذاشتند. هنگامی که من از سیاه‌چال «ظل‌السلطان» آزاد شدم، با لباس کثیف و مندرس و موهای ژولیده و پای برهنه در کوچه‌های اصفهان سرگردان بودم و نمی‌دانستم چه بکنم… بعضاً به‌خاطر آوردم که پدرم مبلغی وجه نقد نزد یکی از دوستان قدیمش که تاجر معتبری بود، دارد. لذا به خانه او رفتم و دق‌الباب را کوبیدم و کمی بعد در باز شد و آن تاجر اصفهانی در آستانه در نگاهی به من انداخت و فوراً مرا شناخت، ولی بدون این‌که کلمه‌ای گفت‌و‌گو کند، در را به‌روی من بست. من از این برخورد بسیار ملول و افسرده شدم و با خود گفتم، بهتر است به میان ایل برگردم و نزد عمویم «حاجی ایلخانی» به چقاخور بروم. با این خیال اصفهان را با پای پیاده به‌سوی چقاخور تَرک گفتم. در حوالیِ چقاخور به چند سیاه‌چادر متعلق به یکی از طوایف بختیاری برخورد کردم. در میان رمه در کنار سیاه‌چادرها، چند مادیان را در حال چَرا دیدم، به طرف آن‌ها پیش رفتم. خوشبختانه صاحب آن مادیان‌ها مرا شناخت و یکی به رسم امانت به من داد تا خود را به چقاخور رسانیدم. از دور چادر بزرگ سفید درپوش پدرم را که در میان دشت برافراشته بود، دیدم و اندوهی جان‌کاه به من دست داد و کوهی از غم بر دلم نشست. لاجرم پیش رفتم و افسار مادیان را به گوشه‌ای بستم و با آن هیئت ژولیده وارد چادر شدم. دیدم عمویم «حاجی ایلخانی» در صدر مجلس نشسته و تمام خویشاوندان و رؤسای طوایف بختیاری به ترتیب در کنار هم نشسته‌اند. در مقابل عمویم تعظیم کردم. به‌طور اجمال مرا ورانداز کرد و بدون این‌که یک‌کلمه بگوید، سر را به زیر انداخت و برای یک‌لحظه همه نگاه‌ها متوجه من شد و بعد سرها برگشت و سکوت سنگینی سراسر مجلس را فرا گرفت. هیچ‌کس نپرسید کی هستم و از کجا آمده‌ام؟ همان‌طوری که سرپا ایستاده‌ بودم، گوشه‌و‌کنار مجلس را نگاه کردم و چشمم به یکی از بستگان پدرم که همیشه از احسان و محبت او برخوردار بود، افتاد و رفتم در کنار او نشستم، یک‌وقت متوجه شدم که آن شخص کمی از من فاصله گرفت و روی خود را از من برگردانید. من چنان از فضای مشمئزکننده آن مجلس و رفتار نامردمیِ عموها و خویشاوندان و دیگر برادران بختیاری منقلب شدم، که بلااراده از جا بلند شدم و سوار همان مادیان لخت شدم و به طرف اصفهان حرکت کردم. در حین اینکه سوار می‌شدم، یکی از بستگان پدرم که زمانی منشیِ او بود، به من نزدیک شد و آهسته گفت: «آ علیقلی، خدا پسری به تو عنایت کرده‌است.» من به قدری نومید و افسرده‌خاطر بودم که در جوابش گفتم: «من در چنین حال و روزی بچه می‌خواهم چه‌کنم؟» در بین راه مادیان را به صاحبش برگرداندم و پیاده به طرف اصفهان رفتم. نوکری داشتم که قبل از دستگیری‌ام همراهم به اصفهان آمده‌ بود، بعد از آن‌که زندانی شدم در اصفهان ماند و با شغل عمله‌گی گهگاهی پولی پس‌انداز می‌کرد و در زندان به من می‌رسانید. وقتی به اصفهان برگشتم، همان شخص با مختصر پس‌اندازی که داشت، یک‌ جفت گیوه برایم خرید و با همان پای پیاده خود را به تهران رسانیدم و یک‌راست روانه خانه صدراعظم «امین‌السلطان» شدم. هنگامی به درِ خانه رسیدم که کالسکه صدراعظم دمِ دروازه ایستاده‌ بود و ظاهراً «امین‌السلطان» می‌خواست به دربار برود. نوکری که جلوی دروازه ایستاده‌ بود، از من سؤال کرد که چه می‌خواهم؟ گفتم به صدراعظم عرض کنید که «علی‌قلی» پسر «حسینقلی‌خان» ایلخانیِ بختیاری هستم. آن مرد در نهایت تعجب سراپای مرا ورانداز کرد و به داخل حیاط رفت. من از گوشه دروازه که نگاه می‌کردم، دیدم نوکر به درون خانه رفت و طولی نکشید که پرده درِ ورودی کنار رفت و صدراعظم در آستانه ظاهر گردید، ولی به مجردی که از برابر چشمش به من افتاد، خود را عقب کشید و پرده را انداخت. من از دیدن این صحنه یکه خوردم و داشتم ناامید می‌شدم. طولی نکشید که دوباره همان نوکر به سراغم آمد، اما این‌بار با احترام تعارف کرد که همراه او بروم. او مرا مستقیماً به حمام برد و بعد از یک‌سال و اندی که حمام نرفتم، شست‌و‌‌شویی کامل کردم و حمامی مرا کیسه کشید و مُشت‌و‌مال حسابی کرد و سلمانی مرا پس از مدت‌ها اصلاح کرد و هنگامی که خود را به قسمت بیرونیِ حمام رساندم و روی صفحه نشستم، همان نوکر یک بقچه جلویم گذاشت، وقتی آن را باز کردم، یک‌دست لباس کامل در آن دیدم و با کمال تعجب یک کیسه پُر از اشرفی برای مخارج توجیبی روی لباس‌ها گذاشته‌ بودند. بعد از آن‌که لباس پوشیدم، همراه او به اتاق راهنمایی شدم و پس از صرف یک ناهار لذیذ، صدراعظم وارد اتاق گردید و با کمال فروتنی از من احوال‌پرسی کرد و آن‌گاه دستور داد تا مرا به ریاست فوج سوار منصوب کردند."

[2] - گویند اینجا زادگاه کوروش کبیر هخامنشی بوده است شهرستان اندیکا یکی از شهرستان‌های بختیاری نشین استان خوزستان است و مرکز آن، شهر قلعه خواجه است

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در حجاب، یک عدم تفاهم ملت با قدرت...
آیا پرونده ‎رضا ثقتی هم مشمول برخورد مؤمنانه شده است؟! (https://t.me/asrefori) رحمت‌‌اله...
- یک نظز اضافه کرد در حجاب، یک عدم تفاهم ملت با قدرت...
استبداد ديني از مردم سكوت در برابر ظلم و اختلاس هاي اصحاب قدرت را مي خواهد هادی سروش در استبداد ام...