ایرانیان کرامت و آزادی خود را، همواره در پای احساسِ اقتدارِ حاکمان شان باخته اند، حال آنکه اقتدار وقتی پایدار و سودمند است که در سطحی ملی بروز و تحقق داشته باشد، اقتدارِ حاکمیتیِ صرف، فقرآور، فسادزا و استبدادپرور و... است، و به ناهمزیستی صلح آمیز با همسایگان و جهانیان منجر، و جامعه را در آتش ناامنی و یا احساس ناامنی مزمن شناور خواهد کرد.
ایران نیازمند به توسعه و پیشرفت است، تا موجودیت دیرپای خود را در مسیر خیزهای توسعه ایی و پیشرفت ملت های همسایه (دور و نزدیک) حفظ کند، تا خود را از گزند نابودی برهاند. تندباد توسعه در منطقه و جهان با سرعتی باورنکردنی به پیش می تازد، و گرداب ها و گردبادهای بزرگی ایجاد می کند که مناطق بی پایه و بی بنیاد در توسعه و پیشرفت را در خود بلعده و فرو خواهد برد، و زین روست که توسعه و پیشرفت برای ایران یک ضرورتِ در راستای مانایی و ماندگاری ملی است.
باید بستری فراهم آید، تا چرخ های توسعه و پیشرفتِ همه جانبه در ایران به حرکت در آمده، سرعت گیرند، ورنه بازیگرانِ لنگِ در مسیر توسعه، زیر پای کشورها و ملت هایی که شتابان در این مسیر می تازند، له خواهند شد. پیشرفت و توسعه فرایندی است که هر روزه گرانتر، پرهزینه تر، و قرار گرفتن در ریل آن سخت تر می شود، و شکاف بین کشورهای عقب مانده، و صاحبان طرح های ملی توسعه و پیشرفت، به صورت تصاعدی بیشتر می شود.
اگر روزگاری داشتن سلاح های پرتعداد و قدرتمند، بزرگی ارتش ها، ساختارهای بزرگ جمعیتی و... تنها گزینه رهایی از نابودی بود، امروزه این فاکتور توسعه و پیشرفت است که به عامل رهایی از نابودی تبدیل شده است. توسعه باید در مسیر ثروت سازی باشد، تا سکوی پرش کشورها شده، و ماندگاری و ادامه حیات ملت ها را میسر سازد؛
سنگاپور [1] نمونه بارز چنین کشورهایی است، این منطقه کوچک در آسیای جنوب شرقی، بدون جمعیت، سرزمین قابل توجه، و حتی ملت سازی های متداول و...، توسعه و پیشرفت را ستون ماندگاری و قدرت خود قرار داد، و این روزها در انگشتری آسیا، چون نگینی ارزشمند می درخشد.
در جنگ دوم خلیج فارس [2] نیز، ثروت سازی ناشی از صنعت نفت، و درایت نسبی رهبران شکست خورده کویتی، عامل رهایی ملت و کشور کوچک آنان، از زیر چکمه های سنگین و پر حجم تجاوز صدام حسین بود، که در کمترین زمانِ ممکن، آزادی آنان را فراهم، و دشمن شان را (در نزدیک به 7 ماه) نابود کرد، و مانایی آنان را عملیاتی نمود، و نگذاشتند ذهن و بدنه جامعه کویت در شرایط نامتعادل جنگی بماند، و بیش از پیش بیمار و مستهلک شود؛
در مقابل، ما ایرانیان، در جنگ اول خلیج فارس، با دشمنی مشابه، همین کار آنان را با پرداخت هزینه هایی چندین برابر، بسیار بیشتر از کویتی ها، و در زمانی بسیار بسیار درازتر، و طی هشت محقق کردیم، به طوری که در قرنِ پر از جنگ و درگیری، نبرد ما نامِ «طولانی ترین جنگ قرن بیستم» را از آن خود کرد، تا توانستیم سایه تجاوز را از سرزمین خود دور کنیم، و از آن بلیه خسارتبار رهایی یابیم، وقتی رها شدیم که دیگر جنگ، ویرانه های بیشمار برجای گذاشته بود، و ساختار ذهنِ بدنه اجتماع را بیمار کرده، و آنرا از مدار طبیعی خود خارج نموده بود، تا حدی که باعث شکل گیری اذهانی جنگ زده و یا معتاد به جنگ شد، که برای بازیابی دوباره آن، دهه ها هزینه و وقت نیاز است؛
یا شاید افق توسعه و پیشرفت اقتصادی ج.آذربایجان بود که ارمنی های دورمانده از قافله پیشرفت و توسعه را مغلوب آنان نمود، و منطقه ناگورنو قره باغ را به آذری ها بازگرداند. و این ژرفای توسعه و پیشرفت است که به کار گرفته می شود، و چنان شرایطی را برای کشور کوچکی مثل امارات متحده عربی ایجاد می کند، که توانستند در بحث جزایر سه گانه ایرانی، تمام دنیای غرب و شرق را از ایران جدا کرده، و در این مساله، مقابل ایران، بسیج، و به صف کنند، حتی آنانی که به زعم برخی، عمق راهبردی برای امنیت و مانایی ج.ایران تلقی می شدند؛
چرا؟!
شاید برای اینکه دنیا ایران را درگیر جنگ ها و تنش های ایدئولوژیک خود می بیند، و در کشاکش این نبرد، و چاه ویل جنگ های پرهزینه و بی درآمد، از آینده ایی پیشرفته و ثروتمند برای ایران، ناامید شده اند، که ایران بزرگ و با تمدنی شکوهمند و دیرپا را رها کرده، طرف امارات را می گیرند، و ایران را به حال خود رها می کنند، تا شاید برخورد با صخره های نابودی، آن را از این قهقرا نجات دهد؛
این است که تمام بلوک های پایه قدرت، ثروت و دانش (چین، روسیه، امریکا، اروپا)، با همه تضادها و رقابت های درونی شان، در این موضوع یگانگی یافتند و از ایران دور شدند و در کنار امارات، علیه ایران، در این موضوع حیاتی که تمامیت ارضی کشورمان را نشانه رفته است، مقابل ما متحد صف کشیده اند، و بدین ترتیب کشور شیشه ایی و تازه تاسیس (1971)، که 54 سال پیش پا به عرصه وجود نهاد، در رویارویی دیپلماتیک با ایرانِ کوهستانی و سنگی که قدمت و تداوم آن 7 هزار ساله است، پیروزی هایی راهبردی را در پرونده خود ثبت و درج، و به نمایش می گذارد و...
این را بسیاری در جهان فهمیده اند.
در ابعاد داخلی نیز ایرانیان فراوانی بر ضرورت توسعه و پیشرفت کشور خود پی برده اند، و راه تحقق آن را توسعه سیاسی و کسب دمکراسی و حاکمیت مردم بر شوون خود می بینند، اما همزمان کسانی هستند که بوق های پر صدایی هم دارند و در بستر سازی توسعه، ره به بیراهه می زنند، و همین احساس نیاز را، پشتوانه و بهانه ایی ساخته اند، تا بر این موجِ نیاز عمومی سوار شده، طرح های منفعت طلبانه فردی، خاندانی و طبقاتی خود را در پیش گرفته، و قدرت ذهن استبدادزده و واپسگرای خود را خرج احیای دیکتاتوری و استبداد موروثیِ مجدد می کنند.
اینان برخی از نخبگان ایرانی را نیز در این راه بسیج کرده، شیطنت ناشی از خدعه و نیرنگ را به کار می گیرند، و برای چندمین بار، ره به بیراهه دیکتاتوری و استبداد زده، و نوعی اقتدارگرایی دیکتاتور مسلک را، تنها بسترساز توسعه و پیشرفت ایران دیده، و معرفی می کنند، تا صدای بوق دیکتاتوری فردی، خاندانی و طبقاتی در این مُلک، همواره پرصدا و دمنده، طنین انداز باقی بماند.
در حالی که عامل دیکتاتوری بارها سد تداوم حرکت، و گاه مستوجب ایستایی و وقفه، و به تعویق انداختن ایرانیان در مسیر توسعه و پیشرفت همه جانبه شده، و به رغم این، باز برخی حاکمیت دیکتاتورها را تنها گزینه کامیابی ایرانیان، برای مهیا کردن بستر پیشرفت و توسعه کشور دانسته، تنها جاده پیشرفت و توسعه کشور و ملت ایران را از مسیر ایجاد سیستم دیکتاتوری عبور می دهند.
سیستمی که ایرانیان و جهانیان آنرا آزموده اند، و ناکارآمدی خود را برای دنیای مدرن نشان داده است، و مدت هاست که دیکتاتوری یک ضد ارزش دانسته و آن را به کناری نهاده، و گرایش عمومی به دمکراسی در بین ملل پیشرفته، درحال توسعه، و توسعه یافته، عمومیت داشته و آنان، این شیوه را کارآمد و موثر یافته اند، و برای خود انتخاب کرده اند، و ما می خواهیم باز استثنایی در این روند باشیم، و راه آزموده را با هزینه های بسیار، دوباره بیازماییم.
در حالی که در کیس ایران کاروان توسعه و پیشرفت بسیار پیش از دیگر ملل رقیب به راه افتاد، و گویا هر بار عقیم ماند، متوقف شد، و فاصله رقبا با ایران آنقدر زیاد شده است که گویا هرگز رقابتی در این بین نبوده است، به حتم یکی از دلایل این عدم کامیابی بروز همین دیکتاتوری و استبداد بود، که باعت باز ایستادن ایران شد، چرا که زشتی و کراهت دیکتاتوری و استبداد بارها به علت عمده شکاف و دوگانگی بین ملت ایران و حاکمیت هایش شد، و حاکمیت ها با احساس تنهایی در بین مردم خود، به دامن منافع غرب و شرق افتادند، و ایرانیان به ناچار مجبور به خودزنی شدند، و تن به انقلاب های خونین و خسارتبارِ چندین و چند باره دادند، و بواسطه این حرکات انقلابی و خیزش های سراسری، برای سال ها، از مسیر توسعه پایدار، به مسیر انحرافی حرکت های انقلابی و جراحی های وسیع اجتماعی رفتند، تا بلکه از دیکتاتوری و استبداد رها، و به سیر توسعه باز گردند، و بدین صورت خسارت بی حد و حسابی به کشور و مردم ایران وارد شد، و آنان بارها به نقطه صفر باز گشتند، به طوری که در بیشتر از یک قرن، ایرانیان تن به سه انقلاب و جراحی بزرگ و خسارتبار اجتماعی دادند، منهای خیزش های کوچکتر سراسری و نقطه ایی که در این بین صورت گرفت، تا از این شرایط استبدادی خود را برهانند، و این حرکات رهایی بخش، سرمایه و فرصت بسیاری را از حاکمیت و مردم ایران ربود، نابود کرد، و به هدر داد.
این را هم باید دید که، این دسته از نخبگان و متفکرینِ دیکتاتوری خواه و استبداد طلب ایرانی، روی ویژگی عشق عمومی ما ایرانیان به داشتن "اقتدار" سرمایه گذاری کرده اند، حال آنکه در اکثر موارد ره به بیراهه زدند، و فراموش کردند که وجود این اقتدار در سطح وسیع و ملی است که ارزشمند و کاراست، نه اقتدار حاکمیت ها و حُکام، که قدرت و اقتدارشان گاه به حدی گسترش می یابد که حتی از تعداد نانی که هر ایرانی از نانوایی ها می خرند نیز اطلاع دارند، و همزمان از میزان و گستره فساد، قاچاق، بیکاری، فقر، بزهکاری های عمده اجتماعی همچون تجاوز به اموال و حقوق عمومی و خصوصی که ژرفای زیادی نیز در جامعه یافته است، بی اطلاعند و یا چشمی برای دیدن آن نداشته و ندارند،
اقتدارِ شایسته و بایسته، اقتدار ملی است، که در حاکمیت ملی تحقق می پذیرد، و آن زمانی است که قدرت در بین نمایندگان واقعی مردم تقسیم می شود، و نمایندگان واقعی آنان در پارلمان، دولت، شوراهای انتخابی و نهادهای مردم نهاد، دست اندرکار قانون گذاری، اجرا و ارزیابی برایند کار می شوند و...؛
اقتدارِ حُکام و حاکمیت صرف، پوشالی و بدون ژرفا خواهد بود، و پر از زیان به حال کشور و ملت است، اقتدارِ صرفِ حاکمیتی، که در کنار خود اقتدار ملی و مردمی را نداشت باشد، و قدرت را در حاکمیت فردی، خاندانی و طبقاتی متمرکز و جمع کند، ایرانیان را بارها در مسیرِ خودزنی و انقلاب برده، و در چاهِ ویلِ هرج و مرج، شورش های پی در پی رها کرده، فرایند توسعه و پیشرفت کشور را به سایه برده است.
در مسیر تکیه زدن دیکتاتورهای مستبد بر کرسی قدرت، و کسب یک اقتدار اینچنینی برای آنان، که یک حاکم در خود و دستگاه خود احساس اقتدار کند، چندین بار باعث شد تا ایرانیان دین و دنیای خود را به ریسک یک چنین نوع حاکمیت کم ثمر، اما بسیار پرهزینه برده، و یک ملت به خفت و خواری غیر قابل وصفی مبتلا شوند، تا تکیه زنندگان بر کرسی قدرت، حس اقتداری این چنینی نمایند، و ثروت مادی و معنوی کم تکرار این مردم، بر پای چنین درخت کم بهره ایی ریخته شد، تا ایرانیان شاهد مهمترین باخت، یعنی از دست دادن کرامت، عزت انسانی و آزادی شان باشند، که زیر چنین حاکمیت هایی، به عناصری درجه دوم و سوم، در جامعه خود تبدیل شدند.
نخبگان و متفکرین استبداد طلب ایرانی باید بدانند که، تاریخ دراز شاهنشاهی و سلطنت دیرپا و باستانی حاکمیت فردی، خاندانی باعث نگردیده است که ایرانیان معاصر، خود را ملزم به تحمل آن ببینند و در نهایت تن به دیکتاتوری و استبداد نخواهند داد، همانگونه که نداده اند، ایرانیان تن به دیکتاتوری توسعه گرایی پهلوی ها نیز ندادند، و سراسری ترین و گسترده ترین انقلاب و خیزش را از قضا، در مقابل چنین دیکتاتوری از خود نشان دادند، چرا که در شرایط حکمرانی دیکتاتوری و استبداد، چه از نوع استبداد مُنور، توسعه گرا و یا صالح آن، و چه از نوع استبداد سیاه، تاریک و ناصالح آن، ایرانیان خود را آنچنان بیگانه می بینند، که احساس اشغال شدگی به آنان دست می دهد، چرا که در روند امور، چنان خود را بی اثر و خنثی می بینند، که برای آنان تداعی گر شرایط اشغال توسط بیگانه به وجود می آید، و نمی توانند آن را برتابیده، و نظاره گر بر باد رفتن عزت، کرامت و آزادی خود باشند.
انقلاب مشروطه خیزشی علیه احساس عدم کرامت، یعنی نداشتن کنترل بر سرنوشت خود بود، که ایرانیان را در مقابل شاهان مستبد، و گاه حتی تا حدودی صالح قاجار، و بعد از آن در دوره پهلوی به خیزش وا داشت، و یا نهضت ملی شدن صنعت و منابع نفتی نیز، ناشی از احساس بی کرامتی بود، که ایرانیان از عدم تسلط بر منابع و عایدات ثروتِ کشورِ خود احساس می کردند، و قراردادهایی که ننگینش می پنداشتند، که بر کشور و مردم، سلسله وار تحمیل می شد، و منابع طبیعی و زیرزمینی کشور، توسط دیگران و یا حتی حاکمیت های ایرانی مستبد، به چپاول می رفت.
انقلاب 57 نیز، خود خیزشی بر حاکمیت فردی و البته توسعه گرای پهلوی بود، که ایرانیان را بی عزت و کرامت و از آزادی درخور دور نموده بود، هر چند توسعه و پیشرفت کشور را در شدیدترین وجه ممکن دنبال می کردند، اما این توسعه و پیشرفتی همه جانبه نبود، و اقتدار و قدرت را در دست حاکمیت تجمیع و تضمین می کرد، حال آنکه پیشرفت و توسعه واقعی علاوه بر وجه حاکمیتی، باید به قدرت و احساس اقتدار مردمی منجر شود، ورنه نمی توان آن را اقتدار به معنای واقعی دانست.
از این رو اساس خیزش های تاریخ بیداری ایرانیان، بر احساس عدم کرامت، عزت و آزادی قرار گرفت که مردم ایران ناشی از کنار گذاشتن خود، در مسیر تعیین سرنوشت شان احساس کرده اند، تمام خیزش های عمده مردمی ایرانیان برای کسب حق تعیین سرنوشت و حق دخل و تصرف در امور اساسی و کلی و جزئی خود بوده است. استبداد طلبان و کسانی که دیکتاتوری را تنها گزینه پیش روی مردم ایران می دانند و معرفی می کنند، باید متوجه باشند، که ایرانیانِ اقتدار طلب (در سطح ملی)، زورگویی را همواره بر نتافته اند، و خیزش های معاصر و دیرین خود را بر پایه رهایی از زور، تحمیل و استبداد (داخلی و خارجی) بنیان نهاده اند، لذاست که دیکتاتوری و حاکمیت های استبدادی فردی و طبقاتی درمان پایدار درد ایرانیان نبوده و نیست.
تاکید بر تداوم استبداد و یا ایجاد دیکتاتوری فردی، خاندانی و طبقاتی، ایرانیان را به تکرار خودزنی هایی از نوع انقلاب و خیزش های مردمی پهناور و گسترده وادار کرده، و می کند، حال با این تاریخ روشنِ حرکت سینوسی مردم ایران، که حداقل در بیش از یک قرن اخیر تداوم بی سابقه ایی داشته است، چرا باز زورگویان و استبداد طلبان روی این فرهنگ اقتدار طلب ما ایرانیان سرمایه گذاری کرده، و ایرانیان را به بازگشت و تحجر مبتلا می خواهند، خود جای سوال جدی دارد؟!!
شاید به همین دلیل باشد که بتوان گفت ما ایرانیان متاسفانه آزادی، کرامت و عزت خود را برای داشتن حس اقتدار باخته ایم، در حالی که انسان به داشتن کرامت و آزادیست که انسان است، و بدون آزادی و کرامت، انسان و انسانیتی در کار نخواهد بود، بردگانی که حس اقتدار می کنند، همانانی اند که در آرزوی آزادی و کرامت، خواهند سوخت، دردی بی پایان که درمان این درد هم تنها رهایی و آزادی است، و این آزادی است که از انحراف به سمت بردگی ما را باز خواهد داشت،
تنها ره رهایی نیز، دستیابی مردم ایران به حق دَخل و تصرف در امور خود است که به ایجاد خودکنترلی، و احساس اقتدار ملی [3] منجر خواهد شد. راه دستیابی به آن نیز نهادسازی های همچون شکل گیری احزاب، تشکل ها، سندیکاها، گروه های مردم نهاد (NGO) و...، ساختار قضایی مستقل از قدرت، و مبتنی بر قانون، وجود آزادی بیان، و شکل گیری رسانه های آزاد و... خواهد بود، که همه این ها تنها در قالب سیستم دمکراسی و مردم سالاری واقعی قابل دستیابی است، نه جمهوری هایی از نوع دیکتاتوری های مادام العمر و موروثی چپِ بعثی، کمونیستی و...؛ در چنین جامعه ایی و در نبود مردم در صحنه تاثیر گذاری، جاذبه های کرسی قدرت، کم کم تمام دستاوردهای مردم را، به سوی نابودی برده، و در مسیر اقتدار حاکم و یا دیکتاتور بر کرسی قدرت تکیه زده، صرف و قربانی خواهد کرد.
- دیکتاتورها مردم را برای تعظیم و تکریم خود می خواهند دیکتاتورها مردم را برای تعظیم و تکریم خود می خواهند
- حتی در موضع بحث و تصمیم سازی هم کوچک شده های سرخم را مقابل خود دارد حتی در موضع بحث و تصمیم سازی هم کوچک شده های سرخم را مقابل خود دارد
- همه میخ عظمت نابودگر دیکتاتور سرخم مقابلش حاضرند همه میخ عظمت نابودگر دیکتاتور سرخم مقابلش حاضرند
- دیکتاتور نظامیانی بر بلندا می نشاند که ثروت جامعه را خرج خود می کنند دیکتاتور نظامیانی بر بلندا می نشاند که ثروت جامعه را خرج خود می کنند
- بهره کشی از مردم خصوصیت عمده دیکتاتورهاست بهره کشی از مردم خصوصیت عمده دیکتاتورهاست
- آنان که دیکتاتوری را تشویق و توصیه می کنند، قربانیان او خواهند بود آنان که دیکتاتوری را تشویق و توصیه می کنند، قربانیان او خواهند بود
- دیکتاتور چنان بلندایی را برای خود در نظر می گیرد که مردم برای دیدن شدن باید از جان مایه بگذارند دیکتاتور چنان بلندایی را برای خود در نظر می گیرد که مردم برای دیدن شدن باید از جان مایه بگذارند
https://mostafa111.ir/neghashteha/articel/tag/%DA%A9%D8%B1%D8%A7%D9%85%D8%AA%20%D8%A7%D9%86%D8%B3%D8%A7%D9%86%DB%8C.html#sigProId23d39cede5
[1] - کشوری جزیرهای و دولتشهری در ناحیه دریایی جنوب شرق آسیا است. این کشور در جنوب شبهجزیره مالایا واقع شده و کوچکترین کشور جنوب شرقی آسیا است. سنگاپور یکی از موفقترین اقتصادهای بازار را دارد. سنگاپور در کنار کره جنوبی، هنگ کنگ و تایوان یکی از چهار ببر آسیا بهشمار میرود اما این کشور توانست سه رقیب خود را از لحاظ درآمد سرانه پشت سر بگذارد. سنگاپور در سطح جهانی در برخی بخشهای صنعتی و تجاری سرآمد است. برای نمونه این کشور سومین مرکز بازار تبادل ارز خارجی، سومین مرکز اقتصادی جهان، دومین بازار قمارخانهای، سومین مرکز پالایش و تجارت نفت، بزرگترین تولیدکنندهٔ تأسیسات نفتی، یکی از بزرگترین مراکز تعمیر کشتی و مراکز لجستیک جهان است.
[2] - جنگی به رهبری ایالات متحده آمریکا و با همکاری ائتلافی از ۳۵ کشور مختلف بود که علیه عراق بعثی در واکنش به اشغال کویت توسط عراق انجام گرفت. حزب بعث عراق در تاریخ ۱۱ مرداد ۱۳۶۹ (۱۹۹۰ میلادی) به کویت حمله و این کشور را اشغال کرد. صدام در تاریخ ۱۱ مرداد ۱۳۶۹ (۱۹۹۰) به کویت حمله و خاک آن را ظرف ۱۳ ساعت اشغال و به عراق ضمیمه کردآمریکا در بهمنماه سال ۱۳۶۹ (۱۹۹۱) با ائتلافی از نیروهای سازمان ملل متحد به کویت یورش برده و نیروهای عراقی را از این کشور بیرون راند.
[3] - نه اقتدار حاکمیتی، که البته وقتی اقتدار ملی حاصل شد، اقتدار حاکمیت منسوب نیز حاصل است، و اشتباه نخبگان ایرانی این است که به جای اقتدار ملی به اقتدار حاکم می اندیشند، حال آنکه اقتدار حاکم لزوما به اقتدار ملی منجر نخواهد شد، بلکه در بسیاری از موارد اقتدار حاکمیتی به بلای جان مردم، و بی عزتی و بی کرامتی مردم ختم می شود.
عصرِ بی پناهی انسان را تو گویی پایانی نیست،
رها شده در میانِ کشاکش بین امر خدا و خلق،
که نه امر خدا ماند، و نه امر خلق به سامان رسید!
در این کشمکش، خلق را قربانی خدا، و خدا را قربانی خود کردند،
میان ابتدا به عدالت و یا آزادی، دعوایی از نوع زرگری آن را آغازیدند، و در پس این جدال، عدالت را فدای آزادی، و آزادی را فدای عدالت کردند، و هر دو را از انسان ستانند.
همواره آزادی فدا شد، در حالی که انسانِ بدون آزادی، همان برده ایست که به بند در آمدنش را خود به چشم خود می بیند و میان درد ردِ بندها غلت می خورد، چون گرفتار آمدگان میان دندان های تیز و بُرنده درندگان، درد و اسارت را توامان حس می کند.
قداره بندان تاریخ ظلم، حاکمیت خداوند بر انسان را بهانه و مجوز سلطه انسان بر انسانی دیگر کردند،
لزوم حاکمیت امر خدا، توجیه گر و مجوزسازِ سلطه ی امرِ انسانی بر انسان های دیگر شد،
آقایی و سروری خداوند بر انسان، بهانه ای شد تا انسان هایی خود را بر جایگاه خداوند در زمین نشانده، و به آقایی و سروری بر انسان های دیگر دست یابند.
بندگی خداوند بهانه ایی برای به بند کشیدن انسان آزاد و مختار، توسط انسانی دیگر گردید، و انسان را زیر سلطه ی نفس زیاده خواهِ انسانی قرار داد که برای رسیدن به هدفی ناپاک، هزار پاکی را زیر سمِ اسبِ چموشِ خدعه و نیرنگ، له کرد،
کثیف ترین صحنه های بندگی و بردگی انسان در برابر انسان، در سایه بهانه ی بندگی خدا، برای انسان رقم خورد، توده های عظیم انسانی بر این بند بزرگ گرفتار آمدند، و جمعی به قداست بندهای خود به نیایشی باور نکردنی مشغول شدند.
انسان فدای آرمان هایی شد، که باید رهایی و راحت جان برایش به ارمغان می آوردند،
وسیله و ریسمان نجات، خود به بند و زندانی مخوف برای ماندن و مرداب شدن انسان تبدیل شد،
راه و مسیر رفتن به سوی مقصد، خود به گرفتاری برای نرفتن، و بندی برای ماندن و ضایع شدن تبدیل گردید.
انسانی که حفظ کرامتش در این دنیای مملو از اختیار، وجهه همت هر پیام آوری از سوی آسمان و زمین بود، به شدیدترین وجه به زنجیرهایی مرئی و نامرئی کشیده، و بی کرامت و بی حرمت شد.
داستان غم انگیز انسانِ به دام افتاده در کمند خدعه و نیرنگ، بی هیچ روضه خوانی، اشک را از چشمان هر صاحبِ گوش و چشمی، و یا هر خدای بینا و شنونده ایی جاری می کند.
انسان در میانه ی راه خود تا مقصد، طعمه ی طمعِ بهره کشی دغلکارانی از اهل خدعه و نیرنگ گردید.
روضه ی عصر بی پناهی و رها شدگی انسان را، اگر بر سنگ بخوانی، او نیز به رغم دل سنگینش، زار زار بر حال موجودی خواهد گریست که می باید اشرف مخلوقات باشد، و اما حال در کمند اهل خدعه و نیرنگ، میان لوچ های کثافتِ بردگی و بندگی انسان و نیرنگ و خدعه او دست و پا می زند.
ابراهیم رئیسی پدیده ایی عجیب و غریب، دولتش نیز متشکل از نیروهایی چُنین است، آقای خامنه ایی برای حفظ آبروی پست راهبردی "ریاست جمهوری"، که خود نیز روزگاری بر این کرسی، هشت سال تکیه زده بود، نباید اجازه می داد شرایط به سمتی برده شود که با دخل و تصرف و مهندسی انتخاباتیِ شورای نگهبان، افرادی مثل رئیسی و احمدی نژاد، این جایگاه مهم، در تاریخ آزادیخواهی و جمهوری خواهی مردم ایران تا این حد به ابتذال کشیده، و آنرا تَنَزُل مقام دهند.
دوران رهبری بنیانگذار ج.ا.ایران، که او خود هرگز بر هیچ کرسی رسمی در زمان زندگی و رهبری خود تکیه نزده بود هم، هرگز رئیس جمهورهایی در این سطح نازل به خود ندید، و در مقابل، مردانی بسیار کارآزموده تر، و وزنه هایی بسیار سنگین تر، بر این مقام انتخاب شدند و بر این کرسی تکیه زدند، که هر کدام دارای تفکری عمیق، سنگینی سابقه، استحکام شخصیتی و... بودند، و غیر قابل مقایسه با اینان، که این روزها "ریاست جمهوری" را تَنَزُل شان و مقام داده اند.
میزان توانایی اندک علمی و شخصیتی اینان، بی ریشه و بنیان بودن تفکر شان در اذهانِ بسیاری از ایرانیان، اقلیت بودن تفکری که آنان بین اکثر ایرانیان از آن نمایندگی می کنند و... سبب به ابتذال کشیده شدن چنین مقامی مهم، و خدشه به کشور گردید، مقامی که وجودش در سیستم جمهوری، آرزویی تاریخی برای مردم آزادیخواه و جمهوری خواه ایران بوده و می باشد؛ وجود پُست ریاست جمهوری به عنوان یکی از معانی و وجه بروز جمهوریتِ قانون اساسی است، عصاره زحمت و تلاش، شهادت و ایثارِ جان و مال مبارزین بیشماری، در تاریخ آزادیخواهی ایران و ایرانیان از مشروطه تا کنون بوده، و سابقه ایی به درازای بیداری یک ملت دارد.
اما از آن اوج بلند، امروز به کجا رسیده ایم :
یکی گفت : "علت شکست دولت ابراهیم رئیسی در تمام زمینه های اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، بین المللی و... نداشتن "آدم" (رَجُلِ اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و...) در دور و برش است."
دیگری پاسخ گفت : "او خود آدم (رَجُل) و نیروی خاصی در سیستم نبود، و سابقه ایی قابل توجه در امور کشور نداشت، که تربیت، تجربه و دانش کشورداری داشته، و در نتیجه در این جایگاه نیرویی برای خود تربیت کرده باشد، تا وقتی در چنین جایگاهی قرار می گیرد، به او در انجام طرح ها و پروژه هایش کمک کنند و... محمود احمدی نژاد نیز در حد و اندازه یک استاندار بود، که رئیس جمهورش کردند، رئیسی حتی در حد و اندازه احمدی نژاد هم نبوده، و نیست، چرا که نه تحصیلات کلاسیک، نه زرنگی و کیاست، و مُخِ فهم سیستمی در کشورداری و... دارد، لااقل در حد احمدی نژاد هم نیست، چه رسد به دیگر روسای جمهور اخیر، احمدی نژاد برخی توانایی های فردی داشت، رئیسی از این نیز برخوردار نیست، و مردم و دنیا، جمهوری اسلامی را با داشتن چنین رئیس جمهوری با کادر هیات دولتش مسخره می کنند و دست می اندازند، او در حد نیرویی ضعیف با آرزوهای بلند می نماید، که انگار او را آورده اند، تا ضایعش کنند، و باد غرور را از دماغ متکبرش خالی کنند و..."
بله در جامعه از روند موجود، و افراد سکاندار آن، چنین ارزیابی وجود دارد.
رو کشیدن افراد بدونِ سابقه ایی موثر در امور کشور، برای مهمترین پست ها در نظام سیاسی، اقتصادی، فرهنگیِ و... کشوری در اشلِ ایران، توسط شورای نگهبان، در حالی که چشم منطقه و دنیا به ایران است، تا همچون دیگر کشورهای صاحبِ تمدنِ دیرپا، مثل هند، چین و... و بسیاری از کشورهای صاحب تمدن دیگر، خودی نشان دهد و...، اما این شیوه چینش قدرت ها در کشور، خسارات بزرگی را، به وجهه داخلی و خارجی کشورمان وارد کرده است.
و ادامه داد: "حتی کشورهای همسایه نیز ناتوانی های مسئولین ایران را، مایه برنامه های طنز و کمدی سیاسی – اجتماعی خود کرده اند، نمونه اش همین تلویزیون دولتی ج.آذربایجان است، که اخیرا چنین کرد، و ناتوانی های حسین امیر عبداللهیان وزیر امور خارجه ایران را به طنز کشید و... [1]
فیلتر خفه کننده شورای نگهبان برای بالا کشیدن امثال احمدی نژاد، رئیسی و... باعث شد، بسیاری از اکابر میدان دیده، صاحب سبک، صاحب تفکر، صاحب کادرهای آزموده و... در کشور حذف و قربانی حضور اینان در قدرت شدند، و شرایطی در کشور ایجاد شد، که در نتیجه این مهندسی انتخاباتی، امروز نه مردان اقتصاد این آدم، مرد اقتصادند، نه مردان سیاست او در سیاست سابقه و تخصصی دارند، نه مردان فرهنگ او در فرهنگ حرفی برای گفتن دارند، نه مردان دیپلماسی او حرفی برای گفتن در عرصه دیپلماتیک جهانی و منطقه ایی دارند و... خسارتش نیز بی کم و کاست به جیب ایران و ایرانیان هر روزه واریز می شود.
امروز بر خلاف تمام شعارهای انتخاباتی رئیسی، و تیم چند نفره همکارانش در مناظرات و مبارزات انتخاباتی با رقیب، شتاب باور نکردنی در فروپاشی اقتصادی (گرانی، تورم، بی ارزش شدن ارزش پول ملی و..)، اجتماعی، فرهنگی و... را شاهدیم، و حتی امنیت و منافع ملی ایران، در خطر قرار گرفته، که خدشه وارد شدن به بنیان اساسی تمامیت ارضی (حمله پاکستان، طالبان به خاک ایران و...) و... را یکجا در این دوره شاهدیم.
و اخیرا در سالروز پیروزی انقلاب 57 ، وزیر ارشادِ این مرد، در 16 بهمن 1402 مدعی شد [2] : "حجاب مهمترین سنگر گفتمانی ما در مبارزه با غرب است". حرفی ناپخته و بی اساس. کسی در بین مشاوران این آقایان نیست که حرف های آنان را سبک سنگین کند، و به این مرد سکاندار عرصه فرهنگ کشور متذکر شود که عرصه فرهنگ عرصه مبارزه و سنگربندی نیست، ادبیات، سخن، اهداف، دغدغه ها، گفتمانِ و... اهل فرهنگ چیز دیگری، به غیر از این است که در گفتار و تفکر او می آید. در دلِ فرهنگ و اهل آن باید تساهل، تسامح و مدارا را جُست، نه مبارزه، جنگ، نبرد و سنگربندی!
وزیر فرهنگ و ارشاد ایرانِ بزرگ، باید "آسایش دو گیتی" را در "با دوستان مروت، با دشمنان مدارا" و... دیده، و به جامعه خود نیز چنین راهبردی اساسی را تزریق کند، نه اینکه خود عَلَم مبارزه با این و آن را برداشته، و به خود ماموریت مبارزه فرهنگی با تمدن غرب را بدهد.
در شرایطی که زنگ های ویرانی، فروپاشی و یا سقوط فرهنگی – اجتماعی، میهن مان با این آمار بالا و باور نکردنی از میزان طلاق بین زوج های ایرانی، نرخ پایین زاد و ولد، نرخ بالای مهاجرت و ترک ایران، نرخ پایین ازدواج و تشکیل خانواده، نرخ بالای فقر، فساد، بیکاری و... تهدید می کند، شرایط اقتضا می کند، که جناب وزیر فرهنگ، کار مبارزه با این و آن را به کناری نهاده، و به حال وخیم فرهنگی - اجتماعی کشور خود متمرکز شود، ریشه معضلات فرهنگی کشور را بشناسد، برایش راه حلی اساسی و در شان یک وزیر فرهنگی پیشنهاد داده، برای درمانش راه حل جُسته و در مسیر اصلاح این وضع حرکت کند، وقت و انرژی و سرمایه کشور و خود را در مبارزه با غرب و... به هدر ندهد.
وزیر فرهنگ ایران باید بداند، جایگاه و روش اهل فرهنگ و ادب، در حضور در سنگر و مبارزه نیست، کار فرهنگی بر بنیان میراث ماندگار فرهنگی کشور، خلق آثار هنری، و سخن فرهنگی با ملت و اهل دنیاست، و او باید پایه گذار آرامش و سلامت جامعه، و تسلی دهنده دردهای فرهنگی آن باشد، وزیر فرهنگی که خود با ادب و فرهنگ کشورش بیگانه باشد، سخن از "مبارزه" در فرهنگ می گوید، در حالی که عرصه فرهنگ، عرصه خَلقِ هنر و بیان سخنِ ماندگارِ ادبی و فرهنگی است.
ایرانیان حتی در دوره اشغال نیز مدارا و خلق آثار فرهنگی را به عنوان شیوه مواجهه با مهاجم در پیش گرفتند، و دشمنان نظامی، سیاسی و مذهبی خود را از این طریق به زانو در آوردند، و با همین شیوه های غنی فرهنگی، آنان را در جامعه ایرانی هضم و همراه کردند، و اصلاح شان نمودند، مغولان، اعراب و... مهاجم، همه در برابر فرهنگ غنی ایرانی بالاخره زانو زدند، و بعد از یک ویرانی و اضمحلال که بر ایران حاکم و تحمیل کردند، خود توسط فرهنگ غنی ایرانیان اصلاح و تربیت شدند، و به ایران سازی و هنر و فرهنگ ایرانی روی آوردند، با تکیه بر غنای همین میراث فرهنگی – اجتماعی ایرانی است که ایران ماندگار گردید و تا کنون عمر به درازا دارد.
بر همین اساس و راهبرد هم می توان، دوباره درخشش ایران را شاهد بود، ورنه آوردن "جنگ" ، "مبارزه" ، "سنگربندی" و ادبیات و راهبردهایی این چنینی به عرصه فرهنگ، کاری بیهوده، و عملی از پیش نخواهد برد، و گریز و فرار نیز ایجاد خواهد کرد. کِی باید تصمیم سازان این کشور به این مرحله از تفکر و عقلانیت برسند که عرصه ی فرهنگ، اقتصاد، سیاست، دیپلماسی و... را از فرهنگ و ادبیات "مبارزه" و "سنگربندی" و... بیرون کشیده، و کار مبارزه و سنگرسازی و سنگر نشینی را به نظامیان و اهل امنیتِ کشور بسپارند؟! و به وظیفه، راه و روش اصولی و تخصصی این عرصه ها، به مقتضای کار خود پناه برند.
ادامه این مبارزه بی پایان در تمام عرصه ها، بنیان های اصیل فرهنگی - اجتماعی کشور را نیز بیش از این که هست، به نابودی خواهد کشاند، وقتی بنیان های فرهنگی - اجتماعی ایران دچار فروپاشی می شود، اخلاق اجتماعی سقوط می کند، فرهنگ عمومی تنزل می یابد، گروه های مرجع بی آبرو می شوند، تعاملات اجتماعی دچار خدشه و اختلال می شود، شکاف های اجتماعی گسترش می یابند، اخلاق فرو می پاشد و منکراتی همچون دروغ، خدعه، نیرنگ و... افزایش می یابند و... در چنین شرایطی که زخم، اجزای بدنه جامعه را فرا گرفته است، باید عرصه را از چنین مبارزه و مبارزین نابجایی خالی کرد، تا گرد و خاک کنندگان، صحنه زخم را وا گذارند، تا میدان دارانِ درمانِ دردهای اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و... به میدان آیند، و بیمار را از زخم هایش برهانند و دور و مبرا نمایند.
جناب وزیر فرهنگ و ارشاد باید بداند، بحث حجاب در وجه تاریخی خود، یک موضوع گفتمان داخلی است، که از همان روزهای نخست ورود ایران به عرصه های مدرن و نو، و همزمان با آغاز دوران شکوفایی جهانی و بشری و آغاز عصر ارتباطات شروع شد، و اکنون نیز حتی بعد از وقوع سه انقلاب بزرگ آزادی بخشِ مشروطه، نهضت ملی شدن صنعت نفت، و انقلاب 57 هرگز از صحنه اجتماعی ایران بیرون نرفته، و به عنوان یک موضوع حل نشده، و اختلافیِ درون خاندانی و داخلی باقی مانده است، و نباید این بحث را به عرصه مبارزه با رقبای جهانی و بین المللی کشاند.
بحث حجاب و در کل اختلاف عقیده بین معتقدین به راهبرد "اعمال زور و تحمیل" از یک طرف، و آزادیخواهان و تبری جویان از تحمیل و زور، و معتقدین به کرامت انسانی، آزادی و حق تعیین سرنوشت، از طرف دیگر، در بین مردان و زنان ایرانی، بحثی داخلی و جاری تاریخی است، که در کشاکش قدرت نمایی نمایندگان این دو تفکر، در جامعه نخبه ایرانی و کف جامعه جریان دارد، و به سطح خیابان ها هم کشیده می شود، در آخرین تلاش، جنبشِ "زن، زندگی، آزادی" بیرقدار اعطای حق آزادی انتخابِ نوع پوشش گردید، و این کشاکش همچنان ادامه دار خواهد بود.
واقعیت تاریخی نشان می دهد تکیه کنندگان بر کرسی قدرت و قانون در این کشور، روزی از سر زنان حجاب می کشند، و روزی بر سر آنان حجاب می کشند، و مردم ایران در میان این دو "تحمیل و زورِ" اعمال شده توسط کرسی نشینانِ قدرت، به آزادیِ عمل، و قدرت انتخاب خود نظر دارند، که دارندگان و ندارندگان حجاب، هر دو از حقوق و آزادی شهروندی برخوردار باشند، و کسی به خود اجازه ندهد، متعرض هیچکدام از آنان باشد، و یا اعتقاد خود را بر دیگری تحمیل کنند.
در عدم فهم این معادله ی ساده اما، تاریخ همواره تکرار می شود؛ کمی اعتقاد به آزادی و کرامت انسان، و حق انسان برای تصمیم در شکل دهی به زندگی اجتماعی اش، کافیست، که هم کِشندگان حجاب از سر، و هم پوشندگان و تحمیل گران آن بر سر مردم، از خر راهبرد "زور و تحمیل" پایین آیند، و مثل تمام کشورهایی که برای تصمیم اتباعِ خود ارزش قائلند، و انتخابِ شکل و شیوه زندگی را به انتخاب آنان می سپارند، یکبار برای همیشه این موضوع مناقشه برانگیز را حل کرده، از آن عبور کنند، و انتخاب آن را به زنان و مردانی بسپارند که هر کدام دلایل خود را برای انتخاب شیوه زندگی دارند، و حق برای خود قائلند.
آقای وزیر! داشتن و نداشتن حجاب، یک اختلاف داخلی، بین مردم ایران و حاکمان آن بوده و اکنون نیز هست، ربطی به مبارزه و سنگر بندی گفتمانی بین دولت ها و تمدن ها ندارد، فرهنگ ها هم در ارتباط با همدیگر، از هم تاثیر می گیرند، و گاه تاثیر می دهند، این تبادل اثر را، مبارزه ندیده و نپندارید، و آن را یک روند طبیعی، در فرایند تعامل بین انسان ها با هم دیده، و به رسمیت بشناسیم، عرصه فرهنگ، عرصه مبارزه نیست، عرصه خلق آثار و سخن فرهنگی است، تا در این تبادل بتوان خوبی هایی را داد، و خوبی هایی را نیز ستاند، بدی ها را دید، و خود را اصلاح کرد، این اصلاح فرهنگی هم، در مبارزه اعلام شده، تحقق نمی پذیرد، بلکه در رقابت و تبادل فرهنگی است که جریان می یابد، فرهنگ عرصه رقابت است، نه عرصه جنگ و مبارزه و سنگربندی.
پس اگر پیام، سخن و منطق فرهنگی داری، آن را در تولیدات فرهنگی و عمل فرهنگی خود سوار نموده، در دریای فرهنگِ داخلی و خارجی شناورش ساز، تا در این عرصه ها دیده، و بلکه پسندیده شود، و شاید هم به انتخاب مردم در آید، و ملت ها از آن سود جویند.
آقای وزیر! تحقق "انسانیت" باید مهمترین هدف مشترک بین ملت ها تعریف شود، چرا که عطر انسانیت، از قابل فهم ترین ها به دل و ذائقه تمام بشریت است، انسانیت تنها عرصه ی گفتمانی مشترک بشریت می تواند باشد، که اشتراک در آن را بین همه می توان دید، محلی برای جمع شدن تمام حقجویانِ مدعی داشتن پیام، و اهداف انسانی در جهان، تا همه را در خود، با هر مرام، مسلک، دین، زبان، جغرافیا و... جمع و همراه نموده، راهگشای مشکلات جهانی باشند، مشکلاتی که بخش بزرگ از آن، ناشی از مبارزات بی موردی از این دست است، که آقای وزیر می فرمایند، که انسان ها برای هم تدارک دیده، همدیگر را دشمن خود تعریف کرده، و به تقابل و جنگ تمدن ها، فرهنگ ها و... دامن می زنند، این خواست کسانی است که "مبارزه" را هدف خود قرار داده، هدف اصلی، یعنی انسان سازی، انسان زیستن و... را وا نهاده اند.
[1] - به گزارش منیبان، در پربینندهترین برنامه طنز شبکه تلویزیون دولتی جمهوری آذربایجان، شخصی که خود را شبیه به حسین امیرعبداللهیان کرده، به عنوان وزیر خارجه ایران معرفی و با سوالات پر از تخریب سیاسی وجهه ایران، تحریف هویت تمدنی، جعل تاریخ همراه است به چالش کشیده میشود.
[2] - محمد مهدی اسماعیلی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی در دولت رئیسی این مطلب را در دومین «همایش ملی انقلاب اسلامی و افق تمدنی آینده» که صبح دوشنبه ۱۶ بهمن در حوزه هنری برگزار شد، بیان داشت.
بیاییم کمی به شرایط خود چشم باز کنیم، به دنیای خود از زاویه ایی دیگر بنگریم، اینجا دیگر "خاورمیانه" نیست، "غرب وحشی" است! اینجا جاییست که زمین و زمینیان در عین نزدیکی با آسمان و آسمانیان، در شرایط کمبود آب، ناشی از قهر آسمان با زمین، که با کاهش نزولات آسمانی و بارش های معمول، می رود تا تشنگی حتی حلقوم کوه های پر برفش را هم بفشارد، چشمه های جاری هزاران ساله اش هم می خُشکد و...، اما آنچه بسیار در خود دارد، خونی بی بهاست که مردمانش هر روز بجای آب، درب و دیوار و زمین خاک گرفته شان را، با آن شستشو می دهند.
روزگاری بود وقتی می خواستیم خونریزی و جنایت را تَصوّر کنیم، نگاه مان به سرخپوستانی می رفت که به گله های بوفالو حمله می کردند، و با سر و صدایی عجیب و مهیب، هر چه در توان داشتند، بکار می گرفتند، تا برای خوراک خود، از گاوهای وحشی کشتار و سلاخی کنند، و در همان حال، سفیدپوستانی را در نظر می گرفتیم که برای غلبه بر سرزمین های پربار اینان، و پاکسازی آن از بومیان، بدانجا هجوم بردند و جهت به انقیاد و بردگی کشیدن این رنگین تنان، از آنان بی نهایت، و در شرایط اسراف واری، کشتار می کردند، ششلول بندانی که بی مهابا و خونسرد می کُشتند، و بر افتخار و وسعت سرزمینی خود می افزودند، "غرب وحشی" برای ما، سمبل وحشت و کشتار و جنایت شده بود؛ [i]
اما دیگر روزگار عوض شده، وحشیگری و کشتار، تغییر مکان داده، دیگر باید واژه ها را هم تغییر داد، پیشفرض ها و تصورات ذهنی را هم، به دور ریخت، و عوض کرد، این روزها می توان بی تعارف، از "شرق وحشی" گفت، مرکز بی رحمی، و کشتارهای عظیم، صدها بار وحشی تر از "غرب وحشی"، چرا که غرب در جنایت و کشتار، این روزها، به گَرد پای شرق هم، دیگر نمی رسد.
دیگر غرب، وحشیگری ها را از سرزمین خود رانده، پای عقل، علم، آزادی و دموکراسی را به میان کشیده، بازار آزاد، منطق تجارت و داد و ستد اوست، تحقیق و توسعه، بر صنعت و علمش حکمفرماست، و از همه مهمتر اداره جامعه اش را به نظام آزاد انتخاباتی، بر مبنای قانون و رای اکثریت، و بر منطق محافظت حداکثری از اقلیت، و بر سیستم دمکراسی و چرخش قدرت و.. استوار کرده است، و آزادی، رفاه، حقوق شهروندی، حقوق بشر و.. را مبنا و معیار تحقق کرامت انسانی ساکنانش قرار داده است. آنان اکنون به ساختن سعادت، به دست انسان اعتماد دارند.
از این روست که کشتار کنندگان و کشتار شوندگانِ دیروز در غرب، سعی دارند حقوق برابر همدیگر را، به رسمیت بشناسند، در کنار هم، شهروندانی مسئول، و صاحب حقوقی برابر باشند، مارگارت تاچر سفیدپوست، نلسون ماندلای سیاهپوست، باراک حسین اوبامای پناهنده به غرب و... به بالاترین و پرنفوذترین مقامات جهانی می رسند، و می درخشند؛
چرخه قدرت، بچرخد و بچرخد، روزگار را چه دیدی! شاید روزی، حتی یک سرخپوست بومی امریکا، و یا یک زن رنگین پوست شرقی نیز، به مقام پرنفوذترین رهبر جهان، توسط اهالی صاحبِ رای، در غرب وحشی! انتخاب شد، سرخپوستی سیاه چرده مانند کملا هریس (معاون رئیس جمهور امریکا) [ii] ، یا پیزولی لاغر مردنی مثل ریشی سوناکِ هندی تبار (نخست وزیر بریتانیا) [iii] که بر اریکه های قدرتِ قدرتمند ترین پایتخت های جهان، یعنی واشنگتن و لندن، بنشیند.
امری که امروز در غرب وحشی، نه دیگر بعید است، و نه خارق العاده، و دور از ذهن، دیگر دهان ها به چنین پدیده هایی هرگز باز نمی ماند، چرا که "وحشی ها" به تمدن رسیده اند، و وحشی گریی و بی قانونی را از سرزمین خود سعی می کنند برانند، و قانون و مدارا را بر جای آن بنشانند، به عکس آنچه در غرب وحشی جریان دارد، متمدن های شرقی، هر روز در قهقرا، سقوطی جدید را تجربه، و رکوردهای جنایت، کشتار، بی رحمی، بی تمدنی، بی فرهنگی، بی قانونی، هرج و مرج، جنگ، فقر، غارت، گرسنگی، نابرابری، زورگویی، بردگی، بی عزتی و... را جابجا می کنند، و هر روزه وحشیگری در شرق، جایگاه های رفیع تری می یابد، و در صدر می نشیند و قدر می بیند.
باعث تاسف است که شرقِ متمدن و نورانی، با افتخارات درخشان تمدنی، و داشتن سوابق دیرپای شاخص انسانیت همچون مجلس باستانی مهستان، منشور حقوق بشری کوروش کبیر و...، رو به قهقرا افتاده، و به سرزمین مطلوب و مستعدِ (و...) تاخت و تاز، دیکتاتوری، وحشت آفرینی، کشتار، غارت و... تبدیل شده و می شود. اینجا هر چه فاصله خداوند با حاکمان، ارباب معابد و مردمانش نزدیکتر می شود، تو گویی جلوهای وحشت، جنایت، کشتار، گرسنگی، فقر، غارت، زورگویی و... نیز افزایش می یابند، و بیشتر از خود چهره نشان می دهند؛ کرمان ما، دیروز در نزدیکترین فاصله با دست های نوازشگر و مهربان خداوند، در خون شستشو داده شد. [iv]
اینجا خاورمیانه است، مرکزِ بی مانند سخن گفتنِ خدا با انسان و انسان با خدا؛ از 124 هزار پیام آور آسمانی، حتی رد و آثار احدی از آنانرا، در خارج از قلمرو خاورمیانه کشف نکرده و نیافته اند، تو گویی ارسال رُسُل تنها مختص خاورمیانه و اهل آن بوده است؛ و به رغم اینکه خداوند، ختم نبوت، و نزول وحی را، با محمد، اعلام رسمی کرد، باز می بینیم همچنان دل آن وجودِ متعال و مهربان، بی طاقت و مشتاِق سخن گفتن با بشر خاورمیانه ایی مانده، طاقت نمی آورد، عرش باشکوه و پر جلال و جبروتش را ترک کرده، و بر زمین و زمینیان باز دوباره هبوط، نزول و فرود بسیار عظیمی را تجربه می کند،
و آن وجود متعال خود را از بالاترین درجه معنا در اعلی علیین، به پایین ترین نقطه وجود مادی ما، فرود آورده، به زمین و زمینیان آنقدر نزدیک می شود، که در حالتی تناسخ وار، از کالبد و زبان یک انسان، با سرداران سپاه سخن می گوید؛ و بدین وسیله تمام معنا، خود را به عالم ماده ی خود ساخته تقلیل می دهد، و از کالبد و زبان یک انسان، و رهبر حاکم بر یکی از سرزمین های خاورمیانه ایی، با سرداران جنگآور او، سخن "گرم و گیرایی" می گوید، [v]
کاش دوربین های پیشرفته، با مگاپیکسل بالایی بود، با صدا بردارانی مجهز، که این صحنه هبوط، نزول و فرود خداوندی، بر این زمین غرق در رنج و مصیبت را، ثبت و ضبط می کردند؛ کاش حداقل سخنان خداوند را، همه به همراه آن چند سپاهی پاسدار، به گوش خود می شنیدیم، و این سخن از چشم و گوش های مشتاق دیگر به سخن او، دریغ نمی شد و...
نمی دانم سِرّ و اسرار خداوند با جنگ و جنگاوران چیست؟! انگار او نیز آنها را به همه ی اهل علم، صنعت، هنر، فکر، سخن و... در این خاک جنگزده، ترجیح می دهد، خداوند چه سِرّ و اسراری با اهل جنگ و نبرد دارد؟! که اینبار هم که قصد سخن با بشر نمود، اهل جنگ و سرداران سپاه را طرف سخن خود یافت؛ چه عُلقِه ی خاص، و علاقه ایی بین خدا و اهل نبرد و جنگ هست، که با دیگر نخبگان اهل دنیا، هرگز وجود نداشته و ندارد؛
نمی دانم در سرای اهل جنگ و جهاد چه خبر است که خداوند نیز مرتب راغب به دیدار آنان می شود، به آنجا سر می زند، آنان را راهنمایی می کند، و اینچنین در ناباوری همه ی بندگانش، به این سرا در رفت و آمدی پر شور و بی پایان است، او حتی دامن ارتباط خود را از جامعه ی انبیا نیز کاملا بیرون کشیده است، اما با اهل نبرد و جنگ، همچنان، مثل قبل، نرد عشق می بازد، و همچنان سرگرم بیان سخنانی "گرم و گیرا" با آنان است؛
برای من که این ادبیات و این فضا نا آشنا نیست، ما هم وقتی در جنگ خسارتبار و خونبار هشت ساله غرق بودیم، آنجا نیز همه از حضور خداوند، در کنار خود می گفتند، از ملاقات، دیدار، سخن گفتن با او، همه مشعوف و مفتخر به حضور خاص او بودند و...، تو گویی راه های آسمان در این نقطه از عالم بازتر از همه ی جاهای دیگر است.
نمی دانم، برایم قابل درک نیست، عقلم قد نمی دهد و... آخر در مجلس و سرای اهل جنگ، و اهل ساخت قربانگاه های بزرگ، چه انگیزش خاصی نهفته است که خداوند را به خود جلب می کند، به گرد سم اسبان شان قسم می خورد، و به نزول و هبوط هزاران باره به سوی آنان راغب و مجبور می شود، و او را به فرود آمدن، در عالم ماده وا می دارد؛ در جایی که اعمال جنگ آورانه، سخن جنگجویانه، تشریح شیوه چیدن صحنه های خون و کشتار و... رایج است، و این پدیده ها مثل داروی تلخی است، که انسانِ مجبور، به نوشیدنش تن می دهد،
دیدار از چنین صحنه ایی از شدت دردی که می آفریند، تنفری که از خود ایجاد می کند، انسان های معمول را مجبور می کند، صورت از صحنه و سخن جنگ بر گردانند، تا هرگز چنان صحن و سرایی را، با چنان صورت و سخن دلخراشی را، نبینند و نشنوند. هیچ انسان عاقلی دوستدار خلق چنان صحنه ایی، و شنیدن از نتایج چنین اعمالی نیست، و شاید هیچ انسان معمولی هرگز نخواهد، در چنین سِلک و داستانی مشغول و شامل شود و...،
آیا این برای خداوند متفاوت است؟! و برای او زیباترین صحنه ایی است که روی زمین می یابد؟! و او را بر دیداری از نزدیک، با جنگاوران، و سخن با آنان راغب می کند، و ترجیح می دهد آنرا بلاواسطه ببیند و بشنود، با آنان همکلام شود؟! دیدنی تر و شنیدنی تر از صحنه ی حضور جنگ آوران، و بحث های آنان، و طرح هایشان و... برای کشتار، برای خداوند در روی زمین و در بین زمینیان وجود ندارد؟!
من که مانده ام!
خدایا در کار تو مانده ام! اعتراف می کنم، تو را نمی فهمم! خداوندگارا تو را نمی شناسم؟! برایم قابل فهم نیستی؟! تو و رفتار و کردارت را درک نمی کنم و...
اما برغم اوضاع دل من، ارتباط آسمان و زمین، اینجا در خاورمیانه ی در خون شناور، آنچنان نزدیک است، که وقتی بزرگان این سرزمینِ (بارها شستشو داده شده با خون)، برای سخن گفتن در مجمع رهبران جهان، به غرب وحشی می روند، در پس سر خود هاله ایی از نور خداوندی می بینند، که آنان را تا تریبون سخن، همراهی می کند، نوری که حاملانش آنرا می بینند، اما برای احدی از ناظرانش، بدان نور، نه چشمی برای دیدن است، و نه حسی برای درک کردن، این نور تا تریبونِ سخنِ با جهانیان، رهبران این سرزمین مظلوم را، همراهی می کند، و آنان مملو از حضور این نور، جهان را خطاب قرار می دهند، [vi]
و نمی دانم در این دنیا چه فرایندی جاریست، که جهان هرگز با سخنان صاحبان این نور، به خود تکانی نمی خورند، تو گویی تمام جهان با این نور بیگانه است، آنچنان بیگانه که، حاضران صحنِ مجلسِ سخنِ اهلِ نور را ترک هم می کنند! و تریبون و تریبوندار را با سخنانش، تنها می گذارند. دنیای عجیبی است که نورهای خداوندی تابیده بر خاورمیانه را، نه جهانیان می بینند، و نه به آن اقبال نشان می دهند، نه بر آن واقف و مشتاقند.
شرق جای عجیبی است، هر چه فکر می کنم اینجا را نمی توان فهمید، معادلاتش پیچیده تر از آن است که مغز کوچک چون منی بتواند آنرا صورتبندی، و به فرمول کشیده، آنرا ارایه کند، چه رسد که آنرا حل کنم، اینجا در حالیکه مملو از خداست، انگار از خدای بخشنده مهربان، از پناهگاه بی کسان و محرومان، از فریادرس مظلومان و در راه ماندگان، عدالت گستر بی همتا، خدای "درهم شکننده زورگویان، هلاک کننده ستمگران، دریابنده فراریان، عذاب کننده ستمگران، فریادرسِ دادخواهان،" دستگیر کننده یتیمان و بیوگان و...، اثری نیست، تو گویی اینجا در شرق، تنها خدای قهّار، جبّار و متکبّر و...، میدان داری می کند، و دست های خداوندی این چنینی خود را گاه و بیگاه به بشر زنده نشان می دهد، خدایی گمشده داریم، و البته خدایی زنده و فعال و بسیار هویدا؛
اینجا در شرق دست خداوند را می توان گاه با چشم سر هم دید، دست هایی که آشکار و مراد دهنده اند، که به بعضی زمینیان دست رسانی و دستگیری های آنچنانی می کنند، "آن هم در حد تیم ملی" و آسمان اینجا برخی دست ها را از آستان خود خالی باز نمی گرداند؛
مثال می خواهی؟!
برایت دارم،
پیروان مخلص و جانفدای خدای رام را در این روزها ببین، تا نصرت خداوندی را درک کنی؛
چه می گویم؟!
خدای رام؟!
بله خدای رام،
فکر می کنی با الله ما چه تفاوتی دارد؟! تفاوتی ندارد، تعریف خدای رام را از آنان بخواه، وقتی او را تعریف کنند، خواهی دید که با خدای تو هیچ تفاوتی ندارد، تفاوت فقط در صورت بندی کلمات غریب است، و دیگر هیچ.
هندوان، او را خدای رام، و هریک از ما و دیگران، او را به نامی دیگر می خوانیم و می شناسیم؛ به تعریف که می رسد، یکیست؛
"رام رام" گویان [vii] مثالی بارز در این رابطه اند، آنان این روزها از شادی و هیجان رسیدن، در پوست خود نمی گنجند، تنها 18 روز دیگر به مراد دل خود خواهند رسید، آنان که در نزدیکی به خالق متعال خود، دهه هاست چنان تقرب جسته اند، که خدای رام، بالاخره بعد از سی و چند سال انتظار، دعای دیرینه و تاریخی آنان، و دیگر مومنین از این دست را، مستجاب کرده، و به زودی، پاداش آن همه تلاش، صبر و استقامت خود را خواهند دید،
آنانکه با اخلاص تمام، در راه او جهد و جهاد کردند، و به تعلیم و ترویج شعائر دینی همت گماردند و باور کردند که خداوند به آنان نصرت و پیروزی عطا خواهد کرد، و اکنون می رود تا شمارش معکوس رهبران شان، برای ایجاد بزرگترین و باشکوه ترین معبد رام، بر جایگاه حلول این خداوندگار بر زمین، پایان پذیرد، و چشم های منتظر مومنان به او، از چشم انتظاری خارج خواهند شد، و معبدی در خور چنین خدایی، در جایگاه خاص خود ساخته خواهد شد.
معبدی که خِشت خشت آنرا، مومنین، خالصانه و از صمیم قلب با نیتی پاک و بدون ریا، طی مراسم معنوی و با شکوه و مملو از دعا و نیایش، نذر و نیاز، طی سال های متمادیِ انتظار، ممزوج با اشک چشم های مشحون از عشق به خدا، برای ساخت این معبد، قالب زدند، تا در افتخار ساخت آن شریک شده، و از سراسر جهان، از سر امید به رحمت و بخشش بی منتهای او، به آیودیا فرستادند، و سال هاست که خادمان مفتخر به خدمت در حرمِ دوست، آنرا به شیوه ایی ظریف و زیبا، و بی نظیر، با وسواسی تمام، بر هم چیده اند، و می روند تا نمایشگر شکوه و عظمت مثال زدنی خداوندِ رام باشند،
داستان ساخت و ارسال این آجرها را به هر اهل دلی در جهان که روایت کنی، دلش برای معنویت و اخلاص سازندگانش، و نیت خیر آنان پَر خواهد کشید، و البته شکوه این بنای پر از معنا را، به رخ جهانیان کشیده، و چشمان بسیاری را در روز موعود، خیره آن معنویت و شکوه خود خواهد کرد، و در آن روز عده ایی بیشمار را خواهی دید، که در مقابل دوربین رسانه های متعدد دنیا، یا در برابر صفحه های جادویی تلویزیون ها، که ناظر بر این لحظه تاریخی اند، و آنرا مستقیم گزارش خواهند کرد، اشک شادی و پیروزی، پر از معنویت و عشق، جاری خواهند کرد.
و سازندگان این معبد، هر کس که قدمی برداشت، جایگاه خود را نزد آن خداوند والا، رفیع و بلند مرتبه خواهند دید، و زین پس سربلند، و با قلبی شاد و توشه ایی مملو از ثواب و عمل خیر، به دیدار معبود خواهند شتافت، و به لقای این خدای بزرگ، با مرگ، سرفراز رو در رو خواهند شد.
از هم اکنون صاحبان کرسی قدرت در هند، هندوانی معتقد و مقیَّد و ثابت قدم، که اینک در کرسی قدرت، به خدمت خداوندگار و عیال الله ش مشغولند، سر از پا نمی شناسند، و بر این امر خیر و معنوی، از همدیگر سبقت می گیرند، تا توشه بر سفر آخرت خود بیفزایند و...، رضایت پروردگارشان را حاصل نمایند.
والا صاحب یوگی آدیتیانات (Yogi Adityanath) استاندار ایالت میزبان معبد خدای رام، دعوت نامه های افتتاح معبد را، برای 18 روز دیگر ارسال کرده است، تا یوم الله 22 ژانویه 2024، در شان و منزلت خاص خود، تاریخی و ماندگار شود، او که میزبان میهمانان خداوند و معبد تاریخی اوست، انتظار دارد شرکت کنندگان این مراسم با وزن معنوی، و جایگاه های والای دنیایی خود، به شکوه و عظمت این مراسم بیفزایند، و علاوه بر فیض حضور، پذیرایی در خور دریافت داشته، مفتخر گردند،
از این رو، از هم اکنون تمام ابواب جمعی او، با تمام امکانات موجود استانی، و اعزام و ارسال شده از مرکز، در آماده باش کامل، و در خدمت زوار آن معبد، خواهند بود، علاوه بر نذورات مومنین، وجوهات شرعی جمع شده، بودجه های خاص نیز، از سوی مراکز استانی و دولت مرکزی، به این امر اختصاص یافته، تا مراسم با شکوهی، در شان مقام والای خداوندگار خود رقم زنند.
برنامه با ظرافت و وسواس تمام در حال طرح ریزی، و اجرای مرحله به مرحله است، و مسئولین استانی، در همراهی با والا صاحب شری نارندرا مودی، نخست وزیر هند، و حاکم امروزین، و منتخب جهادگرانِ مسلط بر دولت تلاشگرِ حاکم بر سرزمین مقدس هندوها، همین چند روز پیش افتخار افتتاح فرودگاه بین المللی آیودیا را در پرونده غرورآفرین خود ثبت کرد، تا میهمانان بلند پایه و گرانقدر راهی به سمت این معبد بزرگ، و این مراسم باشکوه، از طریق هوایی نیز بتوانند، به دیدار معشوق خود نایل آیند،
در میان میهمانان شاخص این مراسم، من جمله از والا صاحب لعل کریشنا ادوانی، و شری مورلی منوهر جوشی می توان یاد کرد، که از سوابق روشن مبارزاتی آنان، رهبری هزاران هزار توده معتقد هندو بود، که در دهه 1990 میلادی، مسجد بابری را ویران کردند، تا بر جای آن این معبد شکوهمند، امروز جای گیرد، و ساخته شود، و به لطف خدای رام، بیش از سی و چند سال است، که خداوند آنان را از بلیّات ارضی و سماوی حفظ کرده است، و از لیست ماموریت های حضرت عزراییل بیرون نگه داشته، تا آنان را به کاروان مرگ ملحق ننماید، تا از معدود بازماندگان آن واقعه خونین باشند، که توفیق یافته اند، به نمایندگی از همه ویران کنندگان مسجد بابری، که دیده از جهان فرو بستند، پیش از چشیدن طعم مرگ، چشمانِ منتظرشان، شکوه و عظمت ساخته شدن، و افتتاح این معبد را ببیند، و تحقق وعده الهی را در دوره حیات مملو از مبارزه و جهد و جهادشان درک کنند.
از این رو حاکمان بر هند، از این سابقون راسخ، و نزدیکان به درگاه حضرت رام خواسته اند، تا به عنوان پیشکسوتان جهاد مقدس ترویج دین الهی شان، و فعالین اولیه ساخت معبد رام، بر ویرانه های مسجدی که ویرانش کردند، در شهر آیودیای مقدس آنان، و یا فیض آباد رقبا! حاضر شوند، تا به کوری چشم دشمنان دین هندو، و بدخواهان خدای رام، در جمع افتتاح کنندگان این معبد آسمانی، بدرخشند و قرار گیرند، و شکوه و عظمت خدای رام، و اهل مرام و مسلک او را، بار دیگر به چشم جهانیان بِکشند، چشمان دنیا را به تولد دوباره تمدن طبقاتی و باستانی هندو روشن و منور دارند.
آنان که پیش از این، طراحان این صحنه بودند، خون ها برای این معبد دادند، خون جگرها خوردند، و یا در حجم بسیار بسیار وسیعتری خون از مخالفین آن، بر زمین ریختند، آنها خیابان های بسیاری را به خون غسل دادند و آنقدر در کار خود موفق بودند، که به برکت تلاش و حرکت آنان، امروزه علاوه بر معبد رام، نهضت جهانی معبدسازی آنان، معابد باشکوه و کم نظیر بسیاری را نیز، در گوشه گوشه هند، و البته در اقصی نقاط جهان، من جمله "غرب وحشی" ساخته و پرداخته اند،
از جمله معابدی که در کنار کاخ سفید، طعنه بر عظمت و شکوه کاخی این چنین رویایی می زنند، که میعادگاه دلِ آرزومندِ کسانیست، که در رویای برپایی نماز در این کاخند، و یا به تعظیم شعائر دینی خود، در آن کاخ رویایی متعلق به غرب وحشی می اندیشند، یا آرزومند بر افراختن پرچم خود، بر فراز کنگره های بلند آنند، و از هم اکنون آنرا به سان حسینیه ی عُشاق الحسین خود و... می بینند، پیش از این خادمان شریعت هندو، کاخ-معبدهای خود را در کنار کاخ سفید در عدد بسیار، بنا کرده، پرچم زعفرانی خود را به احتزاز در آورده اند.
روزگار را چه دیدی، با این دست فرمان که مخلصین درگاه حضرت رام می روند، و عنایتی که خدای شان به آنان دارد، شاید معبد سومنات را هم، به عظمت و ثروت بی حد و حصر گذشته اش، باز گرداندند.
از حدیث هند و هندوستان بیاییم بیرون، در این سوی شرق، خاخام نتانیاهو، در اتحادی موقت و مصلحتی، با دیگر خاخام های مدعی تاج و تخت داود و سلیمان نبی، برای مجد و عظمت خداوند یهوه، و قوم برگزیده اش، یعنی بنی اسراییل، دست ها را بالا زده اند، و سخت تلاشی شبانه روزی دارند.
خدا و روزگار امروز ما را چه دیدی؟! شاید او که پیش از این، در اوج خفت و خواری از فساد و بی آبرویی که دامنگیرش شده، و می رفت تا او را به عنوان چهره ایی کریهه، و مثالی از فساد، قدرت طلبی و...، به خاکِ قبرستان تاریخِ سیاسی یهود سپرده شود، ورق برگرداند، و به چهره ایی ماندگار در نزد سازندگان رویای تحقق سرزمین موعود تبدیل شود،
و کاری که امثال تئودور هرتسل، آریل شارون و... از انجامش ناتوان بودند، نتانیاهو کرد، و غزه و اریحای باستانی و مقدسِ را، به دامن سرزمین مختص بنی اسراییل باز گرداند و آنرا از وجود دشمن پاک کرد، و به کوری چشم دشمنان قوم برگزیده خداوند، ساکنان فعلیِ غزه و اریحا را، راهی اوگاندا نمود، راهی که روزی پیش از 1947، افرادی بنی اسراییلِ آواره از سرزمینِ موعود را، بدانجا دلالت می دادند.
یهود اینجا با هزار ترفند، و سواری بر هزار بگیر و ببندهای جهانی، از هر طریق که بود، زر و زور تزویر را به خدمت گرفت، تا سرزمین موعود خود را، پس از هزاران سال، دوباره بدست آورد، و وعده های تورات مقدس را، برای رسیدن مومنان به سرزمین موعود، مفتخر به وصول و تحقق نماید، برای همین هم هست که این نقطه از زمین را، بارها و بارها، به بیشترین و بهترین خون های در دسترس خود، شستشو داده، و می دهند،
در آخرین حرکت از این دست، نزدیک به 25 هزار خونِ جدید، تنها در همین سه ماهه، بر خاک مقدس غزه و اریحا جاری شده است، اینجا نیز زمین را به خون پاک انسان ها غسل می دهند، و این نشان از خط سرخی دارد که خداوند برای طهارت زمین، در نظر گرفت و آن را به اهل مذهب سپرد، تا همواره روند خالص سازی ها، یکدست و پاک سازی زمین ادامه یابد،
تا سجدگاه، آستان و پیشگاه خداوندِ یهوه، همواره خالی از قربانی نماند، و کاروان قربانیان از اشرف مخلوقات، پای معابد و مساجدِ روحبش و معنوی او، هرگز از حرکت باز نایستد، چرا که انگار خدا هنوز از رسم پذیرش قربانیان به پای تخت قدرت و معنویت خود، هرگز صرف نظر نکرده، و شاید هم با وجود یک یک مومنانِ به خود، که پاسدار اجرای سنت، شریعت و قانون خدا بوده و هستند، و اجرای آنرا سرلوحه اهداف دنیایی خود، به طمع آخرتی آباد را دارند، این رسم از زمین هرگز رخت بر نبندد.
اینجا در خاورمیانه ی نفرین شده، مرکز خراسان بزرگ و باستان نیز در سیطره اهل غسل است، محل زایش فرهنگ، هنر، شعر، حکمت، راستی، درستی و کردار انسانی، اینجا زادگاه و یا جولانگاه تفکر فردوسی توسی، عطار نیشابوری، بابا طاهر هروی، ناصر خسرو قبادیانی، مولانا جلال الدین بلخی، رودکی سمرقندی، ابوالحسن خرقانی، معین الدین چشتی و... است، و اکنون ملاهای طالبانی در مرکز آن، ذیل حاکمیت آخرین امیرالمومنین خود، جناب ملاهبت الله، بر تخت نشسته اند، و از نزدیک ترین منابر به خدای متعال، مجد و عظمت دین و شریعت او را فریاد می زنند، و جاری شدن احکامش را می خواهند، و سخت بدان مُقِّر و اصرار دارند، همین ها بارها زمین نورانی شرق و محل تولد خورشید را، به همین منظور، به خون مردمانِ شرق، شستشو داده، و غسلش داده و می دهند، و می خواهم بگویم، بارها خواهند داد، چراکه هنوز هزار جام ننوشیده را در رگ تاک دارند، و می توانند بارها و بارها زمین های بسیاری را، با پاکترین، با ارزش ترین مایع موجود در زمین، یعنی خون انسان ها، غسل دهند، و مکرر پاک کنند،
من رَدِ دست های غسل دهنده ایی چون آنانی را، یا حداقل شیوه غسل دادن شان را، دیروز در انفجارهای شهر کرمان دیدم، که با شیوه شستشوی زمین خراسان، با خون پاکِ خراسانیان، توسط ملاهای طالبانی، مشابهت های بسیار داشت، چشمم به مراسم غسلِ خونِ جاری در سرزمین پاک خراسان و کرمان، مشابهت های بسیار می بیند، رد دست های غسالان متبحری چون آنانرا می بینم، که پیش از این مراسمِ غسل تعمید که در کرمان برپا کردند، بسیاری را در خراسان بزرگ، از آمودریا تا کویته، با مراسمی معنوی و شورآفرین این چنینی، غسل داده اند.
همین دو سه سال قبل هم، این شیوه شستشوی و آستان شوییِ آستان خداوندی را، در ایرانشهرهای کابل، مزار، بلخ، کویته و... به کار می بردند، حاملان بشکه های انفجاری نارنجی، بمب اول را برای افتتاح مراسم غسل، ناقوس وار می نواختند، و غَسّالانِ خوشمرام انتحاری، تا لبخند را بر لب مردگان این صحنه می دیدند، صبر می کردند تا لحظاتی بگذرد، صاحبان مهر، و واجدان وجدان های پاک، از راه در رسند، و به کمک قربانیان افتاده بر زمین قربانگاه مشغول شوند، و صاحبان خون به مرثیگاه اجسادِ اهل خود برسند و بنشینند،
و این همان زمان مناسبی بود، که ناقوس دوم را محکم تر، در جمع قربانیان تازه از راه رسیده می نواختند، چرا که برای غَسّالان، خون تازه واردان به صحنه ی قربانگاه، باز بهترین و رضایت بخش ترین هدیه به پیشگاه خداوندی ست، که عاشق خون های پاک از این دست است،
شهدایی که چنین قربانگاهی به ارمغان می آورد در آغوش او می آرمند، و هنگامه ی خونریزی بر آستان پاک خداوندی، بعد از بمب دوم است که حال ملای طالبانی را از صحنه خونریزی قربانیان، در قربانگاه، مست، روحانی و معنوی می کند، آنگاه که می بیند، از بمب اول نیز، قربانگاه را، از قربانیان بیشتری پر کرده است، چه صید پُر و پیمانی خواهد بود، هدیه ایی به سان برگ سبز، که تحفه درویشی ناچیز به پیشگاه خداوند متعال شان خواهد بود، اگر مقبول نیفتاد هم، چه باک، از این خلق الله برای قربانی در خاورمیانه بسیار داریم.
با وجود این مقدار نزدیکی بین خدا و اهلش در خاورمیانه، و شرق، قربانگاه ها همواره مملو از قربانی، قربانیان هر روز آماده تر از قبل برای قربانی شدن، و زمین هر روزه با خون شستشو داده می شود، زمینی تشنه به خون، خدایی عاشق خون، و مردمانی آماده برای قربان، غَسّالانی مُتِبَحّر و مملو از عشقِ به غسل دادنِ آستانِ خداوندی، با پاکترین و ذیقیمت ترین مایه پاک کننده ی گناهان، موجودِ بر زمینِ تشنه به خونِ ما، در خاورمیانه و شرق.
با این وصف از عاشق، عشق و معشوق، در این سرای عاشقانه چه بگویم؟!
برقرار باد؟! منهدم باد؟! بیش باد؟! نابود باد؟! و...
بر این حال بِگِریَم؟! بِخندم؟! بی تفاوت بگذرم؟! سکوت کنم؟! تایید کنم؟! تکذیب کنم؟! پرده برافکنم؟! پرده براندازم؟! چشم بگردانم؟! چشم باز کنم؟! و...
خدایا تو بگو!
تو به جای ما بودی چه می کردی؟!
به کجا می رویم؟!
ای اهل دنیای غارتِ خون!
ای طرفداران چپاول جان!
ای دل های مملو از جنایت؟!
باید در خود، خدای خود، عشق خود، هدف خود، زندگی خود، افکار خود و... نگاهی دوباره اندازیم.
باید سطر سطر خطوط نوشته شده در مغز خود را مرور کنیم،
کجای کار را اشتباه رفتیم؟!
خود را نمی شناسیم، خدا را نمی شناسیم، هدف را نمی شناسیم، از زندگی بیگانه شدیم؟!
ما را چه شده است؟!
ناقوس های مرگ انسانیت مدام می نوازند؛
نگو که : "او در انحراف است، مرا کنار او قرار مده!"
او از ماست، مثل ماست، و مثل ما فکر و عمل می کند، او نیز، چون من و تو، چنین خواهد گفت، و این دایره بسته هرگز شکسته نخواهد شد، و این رسم قربان و قربانیان و قربانگاه ها، چون گذشته مستدام، برقرار خواهند ماند، و خدا و دنیا در تحیری وصف ناشدنی، بر این صحنه گریان و خندان، ناظر خواهند ماند.
می گی نه؟!
بچرخ تا بچرخیم،
بگرد تا بگردیم،
هزار جام نخورده در رگ تاک است!
بنوش با بنوشیم
[i] - ما نسلی هستیم که برای دیدن صحنه های جنگ، جنایت و کشتار، باید شب ها به انتظار می نشستیم تا سریال "سرخپوستان امریکا" از تنها شبکه تلویزیونی فعال بعد از انقلاب، در ساعات پایانی شب پخش شود، اما این روزها دیگر صحنه های کشتار را در خیابان های خود می توان شاهد بود.
[ii] - کامالا دِیوی هریس Kamala Devi Harris زادهٔ ۲۰ اکتبر ۱۹۶۴سیاستمدار و وکیل آمریکایی هندی الاصلی، که از ژانویه ۲۰۲۱ بعنوان چهل و نهمین معاون رئیسجمهور ایالات متحده آمریکا انتخاب و خدمت میکند. او اولین معاون رئیسجمهورِ زن و اولین معاون رئیسجمهور سیاهپوست و آسیایی آمریکایی این کشور بهشمار میرود. هریس از سال ۲۰۱۷ به عنوان سناتور ایالات متحده آمریکا از ایالت کالیفرنیا تا ۲۰۲۰ مشغول به کار بود. او از اعضای حزب دموکرات است. هریس دومین زن سیاهپوست و نخستین جنوب آسیایی آمریکایی است که به سنا راه یافت. مادر هریس شیامالا گوپالان زیست شناس است که در سال ۱۹۵۸ در ۱۹ سالگی از ایالت تامیل نادو هند به آمریکا آمد و به عنوان دانشجوی تحصیلات تکمیلیدر دانشگاه کالیفرنیا، برکلی شروع به تحصیل کرد؛ و در سال ۱۹۶۴ دکترای خود را دریافت نمود، پدر هریس دانلد جی. هریس، استاد بازنشسته اقتصاد، در دانشگاه استنفورد، که اهل کشور جاماییکای بریتانیا بود، در سال ۱۹۶۱ برای تحصیل وارد برکلی شد و در سال ۱۹۶۶ مفتخر به دریافت دکترای اقتصاد گردید، هریس محصول ازدواج دو تبعه رنگین پوست از هند و جامائیکا می باشد که انتظار می رود جایگزین رئیس جمهور بایدن شود.
[iii] - ریشی سوناک Rishi Sunakزادهٔ ۱۲ مهٔ ۱۹۸۰ سیاستمدار بریتانیایی از حزب محافظهکار است که از اکتبر ۲۰۲۲ بهعنوان نخستوزیر بریتانیا و رهبر حزب محافظهکار بریتانیا خدمت میکند. او پیشتر در دولت تحت رهبری بوریس جانسون از سال ۲۰۲۰ تا ۲۰۲۲ به عنوان وزیر خزانه داری نیز فعالیت کردهاست. سوناک از سال ۲۰۱۵ نماینده پارلمان (MP) برای ریچموند (Yorks) در یورکشر شمالی است. اصالت خانوادگی او به اهالی پنجاب هند باز می گردد. پدرش پزشک عمومی و مادرش داروخانهدار بود. آنها از هندیهای جنوب شرق آفریقا بودند و که در دهه ۱۹۶۰ از کنیا و تانزانیا به بریتانیا مهاجرت کردند.
[iv] - در ۱۳ دی ۱۴۰۲ مصادف با چهارمین سالگرد ترور قاسم سلیمانی، دومین فرماندهٔ نیروی قدس سپاه پاسداران، دو انفجار در مسیر گلزار شهدای کرمان رخ داد. انفجار اول در ساعت ۱۴:۵۰ رخ داد که بر اثر آن دهها نفر زخمی و تعدادی کشته شدند. در ساعت ۱۵:۱۷ در حالی که مردم و نیروهای امدادی در حال کمک به آسیبدیدگان و انتقال جانباختگان بودند، انفجار دوم با شدت بیشتری رخ داد. در آمار اولیه در این حملهها ۲۱۱ نفر مصدوم شدند و ۱۰۳ نفر کشته شدهاند و حال برخی از زخمیها هم وخیم گزارش شدهاست.
[v] - آیت الله خامنهای: " شاید ۲۳ سال پیش در این حیاط، با فرماندهان سپاه که شاید ۲۰ نفر بودند نماز خواندیم و بعد من نشستم روی پله و صحبتی گرم و گیرایی کردم، قبلاً هم فکرش را نکرده بودم، خدای متعال همینطور حرف می زد. در واقع زبان من بود، حرف خدا بود. یک جلسه عجیبی بود. خیلی تأثیراتی گذاشت." در دیدار با خانواده شهید سلیمانی و فرمانده سپاه قدس و کل سپاه، دیماه 1402
[vi] - محمود احمدی نژاد پس از اولین دیدار از نیویورک (در سال ۱۳۸۴) و شرکت در اجلاس عمومی سازمان ملل و در سفر بعدی خود به قم، بر اساس فیلمها و اخبار پخش شده در حضور جوادی آملی سخن از "هاله نوری" میگفت که در مدت سخنرانی دور او را گرفته بود : "ما به نیویورک که رفته بودیم، قبل از آنکه برویم خیلی جوسازی بود، تهدید کرده بودند که اگر بیای، دستگیرت میکنیم. گفتم: من میآیم. گفتند: پس امنیت را برقرار نمیکنیم. گفتم: پس حتماً آنجا خبری هست که مخالفت میکنند. من میآیم. خدمت آقا هم عرض کردم، همین را فرمودند، گفتند: حتماً باید این سفر انجام شود، خودشان آنقدر علیه ما تبلیغ کرده بودند که همه گوشها و چشمها را به سمت ما متوجه کرده بودند که این هیئت کی هست.
وقتی در خیابانها راه میرفتیم، به هر ساختمانی میرفتیم، همه توجهات به سمت هیئت ایرانی بود، کأنه هیچکس دیگری نبود. من روز آخری که سخنرانی کردم، تقریباً همه سران بودند یکی از همان جمع به من گفت: «وقتی تو شروع کردی «بسما..» و «اللهم» را گفتی، من دیدم یک نوری آمد، تو را احاطه کرد و تو رفتی تو یک حصنی، یک حصاری. تا آخر؛ من خودم هم اینو احساس کردم که فضا یک دفعه عوض شد و همه حدود بیستوهفت، هشت دقیقه تمام، این سران مژه نزدند. اینکه میگم مژه نزدند، غلو نمیکنم، اغراق نیست. چون نگاه میکردم، همه سران مبهوت مانده بودند. انگار یک دستی همه آنان را گرفته بود، آنجا نشانده بود. چشمها و گوشهایشان را باز کرده بود که ببینند از جمهوری اسلامی پیام چیست"
[vii] - هندوان به هنگام تشییع پیکر اجساد مردگان خود، ذکر "رام رام" را دم می گیرند، و می گویند و می روند، در نبرد هم همچنین، سلامشان هم "رام رام" است و...
دنیایی از نبردی پوچ و پایان ناپذیر، برای حاکمیت ایده ها و مدعیان ایده هایی، که همواره سرابی از آرامش، سعادت، رهایی و امنیت را نشان دادند، و در همان حال انسان را در اسارتی ناگسستنی و همه جانبه، امنیتی مردابی، و مملو از مرگ و مردگی، و به دور از کرامت و عزت انسانی نگه داشتند، چرا که هر کدام، کمر به نابودی دیگری بستند، تا بهانه ایی برای نزاعی همیشگی، در جهت کسب زیاده خواهی های بی پایان خود داشته باشند، تا شاید بتوانند، خود را سوار بر گرده انسان های مظلومِ گرفتار آمده در این دنیای خشن، ماندگار و ابدی کنند.
نبردی نابرابر، پر از تحمیل، مملو از درد، رنج، کشتار و نابودی برای انسان، که همواره توسط آنان در جریان بود، حال آنکه این ایده ها و صحاحبانش باید، شرایط مناسبی برای زندگی انسانی مهیا می کردند، که هیچگاه نکردند، و به عکس دنیا را به جهنمی از دود و آتش، برخاسته از ظلم، تعدی و تجاوز بی پایان خود تبدیل کردند، تا آزادی و رهایی انسان را، برای همیشه از او بربایند.
آتشی که، سرب داغ شلیک شده از کلمات آتشین صاحبان این ایده ها، تا مغز استخوان انسان فرو می رود، و آن را مجروح و متالم می سازد، چرا که هیچ پناهگاهی برای انسانی که در اندیشه آزادی و رهایی است، نگذاشتند، تا دمی از این دودمان آتش افکن، به دور مانده، در پیرامون انسانیت و انسان زیستن فکر، عمل و برنامه ریزی کند؛ این ایده ها و صاحبان شان، به چنان بلایی برای جان و آسایش بشر تبدیل شدند، که امید به رهایی از آنان، ایده مخوف شان، و شرایطی که ساخته اند را، باید در دور دست ها نگریست، و جست.
حال انکه شعار هر کدام از آنان، سعادت و رهایی بشر از بردگی بود، اما خود را از باقی انسان ها بالا کشیده، در آن بالانشینی ها، به برده دارانی بزرگ، با اسارتگاه هایی وسیع، به وسعت ملت ها، مبسوط الید شدند. شعار آنان دوری انسان از حیوانیت و درنده خویی بود، و حال آنکه خود، غرق در فساد و تهایی به درنده ترین ها، حتی بدتر از حیوانات که در ذات درنده خویند، تبدیل گردیدند، و سعادت و خوشبختی را به دورترین ها، در افق دید انسان، پرتاب کردند، آنان از نکبتِ تکبر، و خود بزرگ بینی ها، گفتند، حال آنکه هر یک خود را والاترین ها، قوم برگزیده در نظر گرفته، و به متکبرترین انسان های بالانشینِ طغیانگر مبدل شدند.
مدعیان خضوع و افتادگی در برابر خالق، و مخدومان مخلوق او، و مدعیان هدایت انسان به سوی والایی و صعود، به زندانبانانِ زندان هایی به وسعت ملت ها مبدل شدند، تا انسان و انسانیت را همواره در چنبره افکار مخوف و منحرف شان، به مردگانی در بند، در اسارتی همه جانبه قرار داده، تا انسانِ پاک، آزاد و پر از کرامت و عزت، مجبور شود، تن به نکبتِ بردگی جسمی و روحی آنان داده، در این منجلاب تا مرگ و خلاصی، در اسارت بماند.