بزن باران، ببار ای ابر
  •  

13 آبان 1401
Author :  

بزن باران!

که شانه های خم شده زیر هزار خروار آتش،

به نوازشت سخت محتاجند،

خیابان های آتشناک ، به پاکی ات، برای شستشوی سنگفرش خود از خون های ریخته، تشنه اند،

حتی دست های آلوده به خون هم،

برای شستشو،

به تو نظر دارند،

 

بزن باران!

ببار بر آن صورت های خالی از اشک،

که تو خود، اشکی شوی، بر چهره های سخت شده، از سِتبری و سَنگدلی،

با تو،

تَباکی های، دل های سخت هم، شکل حقیقت به خود خواهند گرفت،

 

بزن باران!

بزن، بر تن های نحیف کَبود از شلاق،

بزن، بر تنِ برگ های بر زمین ریخته و تل انبار شده، به زیر پا،

 

بزن باران!

بزن بر لب های خشکیده و ترک برداشته از فریاد،

تَر کُن،

گَلوهای مملو از فریاد را،

که صدای شان در گلو مانده، می روند، تا دل بِترکانند،

 

بزن باران!

بزن بر سینه های سِتَبر،

که سینه به سینه روزگار می رَزمَند،

بزن بر کوه های استوار،

تا نرمی و لطافت تو را هم، در سختی پهنه خویش حس کنند.

 

بزن باران!

بزن بر خاک گورهای گم شده،

تا جای خالی اشک بر خاک نرم و تازه ریخته را،

قطراتِ تو پُر کنند.

بر این برگریزانِ پائیزِ برگ های سبز،

تو ببار،

 

بزن باران!

بزن که دیدگان از اشک خشکند،

بزن! تر کن گونه های طالب اشک های تازه را،

 

بزن باران!

بزن بر میله های آهن و فولاد،

که چشم های نگران از پسش،

در افق گم می شوند.

بزن بر گوش های منتظر،

که برای شنیدن دوباره آواز چکاوکان،

روی در نسیم سحری دارند،

بزن باران!

بزن باران و سیلی شو، بِبَر داغَ جوانان، از دلِ غم دیدگانِ این شب تاریک و بی پایان،

 

بزن باران!

بزن بر سفره های خالی از نان شبُ، مملو از آه،

بزن بر شَرم، تا برخیزد،

بزن بر قلب های مملو از کینه،

بباران بر تکبر،

بشکن این، برج عداوت را،

 

بزن باران!

بزن بر ماندگان از این قطار مرگ،

مرگانِ ایستاده بر مزار خویش،

منتظر از بهر مردن!

که مرگی کی رسد از راه؟!

 

بزن باران!

بزن تا چشمه ها را باز، آبی جاری از امید، پدید آید،

بزن بر حفره های خالی از آتش،

بزن بر داغِ دل، آتش،

روان گردد از آن اشکی، به سان سیل، بُرَّنده،

 

بزن باران!

بزن بر دیدگانم چنگ،

تو بِشکن، آهنین زنجیر،

بزن بر سینه ام این تیر،

رهایم ساز زین زنجیر،

منم دِلخسته از نخجیر،

شکاری در میان این چکاوک ها،

رهایم ساز زین تکبیر،

 

بزن باران!

من از این خون و خونریزی، شُدم دلگیر،

رهایم ساز زین شمشیر،

بزن باران!

ببار ای ابر!

بر این افسردگان مرده ی، بنشسته بر این گور،

بزن باران!

ببار این ابر!

به نظم در آمده در : 12 آبان 1401

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn
 مصطفی مصطفوی

پست الکترونیکی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

نظرات (4)

Rated 0 out of 5 based on 0 voters
This comment was minimized by the moderator on the site

برای اعدام کردن چقدر عجله دارید ...!
سلمان کدیور
حقوق دان ها می گویند محاربه جرمی است که به سبب آن، مردم به وحشت و ترس می افتند.
با این حساب، پای خیلی ها میان می آید... کسانی که نه با قمه و چاقو، که با سخن و امضا و سیاست گذاری شان، این مردم را همواره به وحشت افکنده اند.
کسانی که مردم را از آینده این مملکت، بی خواب ساخته اند.

This comment was minimized by the moderator on the site

این سان که روزگار شد از مردمی تهی
و آورد روزگار بِهی رو به کوتهی

گفتار انبیا و حکیمان تباه گشت
هر رسم و راه گشت به بیراهه منتهی

شد گُربُزی نشانه مردانگی و بُرد
مرزی که بُد میانه شیری و روبهی

بگداخت هرچه هوش و هنر پیش ابتذال
پرداخت جا ز عقل و ادب، جهل و ابلهی

یک تن برون خانه نیاید ز لاغری
یک تن درون خانه نگنجد ز فربهی

زاری و زاریانه انسان به عرش رفت
در آرزوی دیدن ایام فرّهی

گویی خدای ما که محیط است بر جهان
او راست بر سراسر هستی شهنشهی

چندان به کار گسترش آسمان بُوَد
کز زاری زمین دگرش نیست آگهی!

محمدرضا شفیعی کدکنی

This comment was minimized by the moderator on the site

" ... بزن باران !
بزن باران و سیل شو
ببر داغ جوانان
از دل غم دبدگان این شب بی پایان ....

آذر
This comment was minimized by the moderator on the site

بر باغِ ما ببار!


بر باغ ما که خندهٔ خاکستر است و خون
باغِ درختْ‌مردان،
این باغِ باژگون.

ما در میانِ زخم و شب و شعله زیستیم
در تورِ تشنگی و تباهی
با نظمِ واژه‌های پریشان گریستیم.


در عصرِ زمهریری ظلمت،
عصری که شاخِ نسترن آنجا،
گر بی‌اجازه برشکفد، طرحِ توطئه‌ست
عصر دروغ‌هایِ مقدّس
عصری که مرغِ صاعقه را نیز
داروغه و دروغْ‌درایان
می‌خواهند
در قاب و در قفس.



بر باغِ ما ببار!
بر داغِ ما ببار!

محمدرضا_شفیعی_کدکنی

هنوز نظری ثبت نشده است

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ثبت نظر به عنوان مهمان.
Rate this post:
پیوست ها (0 / 3)
Share Your Location
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در بازی با دکمه های آغاز مجدد جنگ...
بالاخره فشارهای لابی صهیونیستی به آمریکا جواب داد و بایدن به اسرائیل برای پاسخ به ج. اسلامی چراغ سبز...
- یک نظز اضافه کرد در بازی با دکمه های آغاز مجدد جنگ...
شروع شد مجلس نمایندگان آمریکا شدیدترین لوایح را علیه ایران تصویب کرد مجلس نمایندگان آمریکا در پی ...