شهید سید محسن میرکریمی و کلاس انفجارات ناکامش
این روزها خیابان های شهر مملو از بَنر تصاویر شهدای بزرگوار طلبه و روحانی شهرستان شاهرود و حومه آنست که در جنگ با متجاوز خارجی حضور یافته و جان خود را تقدیم این کشور، ملت و انقلاب خود کردند، و این بنرها، بازمانده از مراسم یادواره ایی می باشد که برای این قشر از شهدا چند روز پیش به طور خاص، در حسینیه اعظم مدرسه قلعه برگزار شد؛ و در میان تصاویر شهدای این یادواره که در خیابان ها نصب شده بود، عکسی هم از طلبه بزرگوار شهید سید محسن میرکریمی [1] دیدم که برایم یادآور خاطراتی طنزگونه از ایشان بود، که در ادامه ذکر خواهم کرد.
البته ناگفته نماند که متاسفانه مراسم یادواره های شهدا در کشور، به بهانه و محملی برای دست اندرکاران جناح سیاسی و اقلیت اصولگرایان تبدیل شده تا سکان برگزاری و مدیریت این یادواره ها را در دست گرفته و افراطی ترین سخنرانان و فعالان این جناح سیاسی، فرصتی یابند تا با سو استفاده از حضور مردمی که جهت تجلیل از شهدا آمده اند و هزینه و بودجه ایی که برای این یادواره ها از جیب کشور، ملت و خانواده شهدا خرج می شود، به تبلیغ خود، افکار و مقاصد سیاسی جناح اصولگرا اقدام کنند، و از این تریبون ها به جای تجلیل از شهدا، به رقبای سیاسی جریان خود بتازند.
از جمله بنرهای نصب شده در سطح شهر برای شب جمعه (5/5/1396)، از مراسمی خبر می داد که برای یادواره شهدای "عملیات مرصاد" حکایت می کرد که آقای کریمی قدوسی (نماینده تندرو دلواپسان و اصولگرای مشهد در مجلس شورای اسلامی) در آن سخنرانی می کرد، که در اعتراض به این گونه سو استفاده ها در این گونه مراسمات که سخنرانان آن انصاف و رعایت حقوق مردم حاضر در مراسم را فراموش می کنند، حضور نمی یابم، و افراد زیادی را می شناسم که به همین دلایل از حضور در این گونه مراسم ها اجتناب می کنند، و برغم اینکه مایل بودم حداقل عکس های شهدای مرصاد را بعد از سال ها مروری دوباره کرده باشم، نتوانستم خود را متقاعد کنم که حضور یافته، و تا چند روز تاوان شنیدن سخنان خالی از تقوا و انصاف این قشر سخنرانان را بدهم و لذا عطایش را بلقایش بخشیدم.
سخت معتقدم که اگر سکانداران کشور بخواهند، کار کشور به سامان برسد و وحدتی در حد زمان پیروزی انقلاب و حضور بنیانگذار انقلاب، دوباره به کالبد کشور باز گردد، باید مراسمات و تریبون های ملی از دست تمامیت خواهان یک جناح مسلط، اما در اقلیت، خارج شود و نمازهای جمعه، مراسم یادواره شهدا و... را از انحصار جناحی اصولگرایان خارج و به سواستفاده جناحی آنان پایان داده، تا اکثریت مردم این گونه مناسبت ها و مراسمات را از خود دانسته و بتوانند در آن رغبت حضور یابند.
معدن جوشان و گهربار شهدا و مراسمات آن، اکنون متاسفانه به محملی برای اقلیت اصولگرا تبدیل شده تا مردم را به نام شهدا و... جمع کنند و اهداف سیاسی و جناحی خود را پیش برده و به رقبای سیاسی خود بتازند و از جمله مردم را با سیاست های دولت ج.ا.ایران و سکاندار آن، ریاست منتخب و محترم جمهور، که اصولگرایان او را رقیب و از خود نمی دانند، مساله دار کنند؛ تریبون های یکدستی که فقط صدای ترومپت تکراری و یکنواختی از آن بیرون می آید و از نوای دلنشین سازها و منش های دیگر سیاسی و فرهنگی و حرف های نو دیگر، در آن خبری نیست و لذا انحصاری، تکراری و زجرآور شده است، و جهت ملی و عمومی کردن این مراسمات اختصاصی، باید تنوع افکار و منش ها را اجازه داد در آن راه یافته و از انحصارِ انحصارطلبان و تکصدایی اصولگرایانه خارج شود.
روند موجود همان مصداق بارز و روشن "حرامخواری سیاسی" است که آقای سید مصطفی تاجزاده به درستی از آن داد سخن راندند؛ و این که سیاست بازان گروه سیاسی تمامیتخواه، خودخواه و اقلیت اصولگرایان که در این مراسمات و یادواره ها بر محمل خون شهدا سوار می شوند، و کار خود را پیش برده و به خوشه چینی از خرمن انقلاب، جنگ و... مشغولند، ظلمی است به سرمایه های ملی؛ حال آنکه شهدا موضوعی ملی اند و نباید به دستمالی یک بار مصرف برای توجیه و پیشبرد سیاست های این گروه سیاسی اقلیت تبدیل شوند؛ معدن گهربار شهدا و دیگر معادن بزرگ و غنی فرهنگی، اجتماعی، مذهبی و انقلاب و تریبون های حامل آن، مثل صدا و سیما، نمازهای جمعه، یادواره های شهدا، راهپیمایی ها و... نباید توسط سیاست پیشه گانی که کشور را با خودخواهی های خود به ویرانی بردند، مورد سواستفاده جناحی قرار گیرد.
اما بگذار از این سو استفاده چی ها از خون و مراسم شهدا بگذریم، و آقایان سیاستگذار مراسم یادواره شهدا را با وجدان و تقوای خودشان تنها بگذاریم تا شاید تفکری کرده و تا دیر نشده و این چشمه جوشان را از حیز انتفاع خارج نکرده اند، به خود آیند؛ آنانی که کاملا این جمله که روزگاری روی تمام امکانات عمومی درج شده و مد نظر تمام خدمه خدمتگذار کشور و ملت بود، را فراموش کرده اند "عمومی است، استفاده اختصاصی ممنوع"؛ و اکنون در این فراموشی ممتد، از شهدا و... استفاده اختصاصی و جناحی می کنند و با این روشی که در پیش گرفته اند، چوب حراجی به قیمت مفت و در راستای خدمت به اهداف بی ارزش یک جناح سیاسی اقلیت، که مردم ایران بارها در انتخابات های مختلف نشان داده اند که به افراد و سیاست های آنان اقبال و نظر مساعدی ندارند، زده و بدین سرمایه های عمومی و ملی خسارات جبران ناپذیری می زنند.
بازگردیم به شهید بزرگوار سید محسن میرکریمی، که در آن شب دهشتبار بیست و نهمین روز اردیبهشت ماه 1365 که گردان کربلا ماموریتی در مهران برای هجوم و مقابله با نیروهای دشمن دریافت کرد، و آن زمانی بود که متاسفانه دشمن بعثی تحرکاتی را از اطراف شهر مهران در استان ایلام آغاز کرده و از تحرکات عملیاتی ما علیه خود نیز به نوعی از قبل مطلع شده بود، و گروهان ابوالفضلِ گردانِ کربلا به عنوان اولین نیروی عمل کننده گردان، به مسلخِ کمینِ دشمنِ هوشیار و آماده رفتند و همه آن برگ های شاداب و سبز، مثل برگ های زرد و آماده خزان درختان در پاییز، توسط تیربار کمینِ دشمن دِرو شده و بر زمین ریختند، در آن صحنه مخوف و خسارتبار تا آنجا که من می دانم، دو سید محسن بهار عمرشان در کنار همرزمان دیگرشان خزان شد، و بر زمین تفتیده و داغ مهران افتادند، یکی شهید سید محسن مصطفوی، و دیگری شهید سید محسن میرکریمی.
شهدایی که با همرزمان خود که عددشان به چهل تن میرسید، در چند لحظه به خاک و خون افتادند و در محاصره دشمن، امدادگری حتی نتوانست به آنان که هنوز مجروح بودند، کمک کند و در این صحنه خشن، مجروحین نیز در میان خون خود ماندند تا به شهادت رسیدند، و امدادگران و امدادجویان هر دو زنده بیرون نیامدند، و چهل روز پیکرهاشان بر زمین های داغ مهران، زیر آفتاب ماند، و پیکر پاک و مطهرشان و با همان ترکیبی که تیرهای دشمن آنان را در خاک افکند، کج و مُوَج خشک شدند، تا هنگام دفن، قبرهای عادی هم نتواند پیکرهای خشک و مچاله شده آنان را در خود جای دهد، و دیگر این که تا عملیات پیروزمند کربلای1 که چهل روز دیگر انجام پذیرفت، این پیکرهای خشک شده بماندند تا دوباره به آغوش وطن و همرزمان شان باز گردند.
اما شهید سید محسن میرکریمی حق استادی بر گردن من نیز دارد و من قبل از این تاریخ ها، او را می شناختم و هرچند هیچگاه با او در جبهه همرزم نبودم، حکایت آشنایی ما موقعی آغاز شد که در تابستان سال 1359، 60 یا 61 (مردد هستم)، که مدرسه ها تمام شده بود، مطلع شدیم که فردی آمده و قصد دارد کلاس هایی را برای ما تشکیل دهد و به این ترتیب ایشان به عنوان مُدرس اردوهای تابستانی به گرمن آمد و در مسجد قلعه میانه (که اکنون خراب شده و به خیابان اضافه شده است) برای بچه های دبستانی که حدود شش تا ده نفر بودیم، اردوی کلاس های تابستانی گذاشت، و در این کلاس ها علاوه بر قرآن، حدیث، احکام و... فنون انفجارات را هم به ما که در سنین دبستان و کنجکاو بودیم، آموزش می داد. نمی دانم دلیلش چه بود ولی شاید منطق پشت سر آن اوجگیری درگیری های خیابانی با گروهک های مسلح در آن اوایل انقلاب بود، که این عنوان درسی نیز به عناوین دیگر کلاس های تابستانی ما اضافه شده بود، و ما در این کلاس های مذهبی، با فنون ساخت و انفجار کوکتل مولوتف، سه راهی های انفجاری و... آشنا می شدیم.
البته خود این شهید بزرگوار هم شاید تنها تئوری این درس را فرا گرفته بود و در کسوت مدرس اکنون آن را برای ما توضیح می داد، این را از این جهت می گویم که عملا خود او هم در پایان کلاس ها که خواستیم کلاس عملی داشته باشیم، نتوانست سه راهی انفجاری را که برای این منظور ساخته بود را منفجر، و عملا آن را امتحان کند؛ و وقتی در پایان این کلاس ها، به شیرین ترین قسمت این درس، یعنی انفجار رسیدیم، و خلوت مردگان قبرستان روستا به میدان آزمایش عملی و امتحان آن تبدیل شد، و ما به توصیه این شهید پشت دیوارها سنگر گرفته بودیم، خود استاد هم نتوانست عملیات انفجاری خود را به نمایش بگذارد و سه راهی ساخته شده توسط ایشان هم منفجر نشد تا ما عملا ببینیم که سه راهی های انفجاری که گفته می شد آن روزها در آشوب های خیابانی از آن استفاده می شود، چگونه است و چه صدا و قدرت انفجاری دارد.
خنده دارتر این که کلاس عملی ما آنقدر ناموفق بود که حتی کوکتل مولوتف دست ساز حامل بنزین و... ما هم به علت خاکی بودن زمین محل، کار نکرد و شیشه آن نشکست که انفجار آن را حداقل ببینیم و به انفجار این وسیله انفجاری ساده تر دل خوش کنیم، و بعد از مدت ها انتظار برای دیدن انفجارات، دست از پا درازتر از صحنه عملی کلاس بازگشتیم و اردو تابستانی به پایان رسید، و مردگان مزار ما هم در اثر انفجار آن از خواب خود نپریدند.
این کلاس ها حدود یک ماه و نیم جریان داشت و این شهید بزرگوار که در آن زمان حدود 15 تا 16 سال سن داشت و نوجوانی فعال بود، در مقابل محراب مسجد می ایستاد و تخته سیاهی را وسیله آموزش عناوین درسی خود قرار داده بود. البته این کلاس ها برای ما در آن سنین مثل تفریح بود تا کلاس آموزش، هر چند این شهید به عنوان برگزار کننده، حضور و غیاب های سختی را به اجرا می گذاشت، و بعد از اردوهای پیشآهنگی که در سال های 1356 و 1357 در مدرسه ابتدایی دو یا سه بار حضور داشتم، این اولین اردوهایی بود که بعد از انقلاب شکل می گرفت و بعدها این نوع کلاس ها مفصل تر و متنوع تر به محل بسیج شاهرود منتقل شد و در آنجا به صورت منظم تری ادامه یافت جایی که اکنون محوطه گردشگری آبشار شاهرود در کنارش قرار دارد و بسیاری از افرادی که در این گونه کلاس ها شرکت می کردند، بعدها در جنگ تحمیلی حضور یافتند.
http://mostafa111.ir/neghashteha/shohada/1105-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%B3%DB%8C%D8%AF-%D9%85%D8%AD%D8%B3%D9%86-%D9%85%DB%8C%D8%B1%DA%A9%D8%B1%DB%8C%D9%85%DB%8C-%D9%88-%DA%A9%D9%84%D8%A7%D8%B3-%D8%A7%D9%86%D9%81%D8%AC%D8%A7%D8%B1%D8%A7%D8%AA-%D9%86%D8%A7%DA%A9%D8%A7%D9%85%D8%B4.html#sigProIdf640085808
[1] - شهید سید محسن میرکریمی، فرزند سید علی، متولد 1345، نوع حضور در جبهه بسیج مردمی، شغل قبل از اعزام به جبهه طلبه حوزه علمیه، محل شهادت شهر مهران در استان ایلام، تاریخ شهادت 29/2/1365، عضو گردان کربلای شاهرود، قسمتی از وصیتنامه شهید که بر سنگ مزارش حک شده است: "برادران من در راه اسلام و انقلاب بشهادت رسیدم، راهی که ما آمدیم حق است، و راهی است که تمام اولیا خدا مخصوصا سرور شهیدان حسین بن علی (ع) جان خود را در آن راه داده اند".
- توضیحات
- زیر مجموعه: مطالب نویسنده
- دسته: شهید، شهادت و شهدا
- تاریخ ایجاد در 09 مرداد 1396
- بازدید: 6427