باید که به اصلاح کمر راست، کرد و مصلح وش، حریف این راه گشت
باید که به اصلاح کمر راست، کرد و مصلح وش، حریف این راه گشت
به گمانم که ره گم کرده و حیرانیم
من در اثنای رهپویی این قافله،
قافله یِ متفرقِ گرگ زده
صدای نفس رهزن راه، می شنوم
وسوسه می کند او ما را
به رهی که ختمش به ناکجا آباد است
پشت آن چهره ی عالِم گونش
پشت آن چهره مسلمان وارش
خنجر خشم و جنایت پیداست
نیت شر و هوس انگیزش
ز ره و حرکت او پیداست
سخن از خشم و خشونت دارد او
سخن از خیر و سعادت می کند با ما
او ز ما می گوید و از ختم به خیر
بی نشان از رخ و راهِ احمد (ص)
او ز محمود (ص) نشان ها گوید
بی نشان از رهِ تسلیم و رضا
او ز اسلام سخن ها دارد
او به خود می نگرد و پایش آن اهدافش
ما به خود می نگریم و هدف و راهش
آی آقا!
این ره که تو می روی به ریگستان است
این دل که تو می دهی به ما، خالی از آن است
خود نمی دانستیم،
که شاید شود این قافله را ریگ هدف
همره ما بشود، رهزن قافله ها
بلکه او خود گردد، راهبر، غافل ها
این ز تقدیر بود یا که از غفلت ما؟!
هم ز تقدیر و هم از غفلت ما
راز این حادثه یِ تلخ و هم، تکراری
در پس غفلت و ناآگاهی هاست
در پس بی همتی و سادلوحی هاست
او در پس هر نقاب می آید
ما را به پس نقاب ها راهی نیست؟!
باید که به میزان عقل کشید
شرع و شریعتِ او را
این خود نقاب گونه رهیست
از برایش که ز پی ما می آید
باید که شناخت ره و احمد (ع) را
باید که شناخت خالق و مقصد را
این قافله را رهزنِ شب بیداریست
این قافله را گاه، راهبرانی چون اوست
صدای نفس همرهی او، باید که شنید و بیدار بماند
شبِ دراز مستی گرگ وش زمانه را باید
بیداری شب بود و هم کوشش روز
ای همره خفته ی من! بیدار شو
رهزنان در پی تاراج مان گِرد شدند
زان پس که شده همره ما این دیو
سنگرت پشت ندارد ای یار
رهزنی چون گرگِ ستمگر امروز
رهزن است مال و ناموس و دین ما یکسر
او ز ما می نمایاند و ما ز او
این بود خصلت این گرگ وشِ خشم نمود
کنون عقل و تدبیر به دین همراه باید
تا که انداخت بدو پنجه سخت
او ز ما ره می زند تا که ندانیم کجا
ره بپیماییم و گردیم راهوار
او ز ما دنیا و عقبی می برد
او ز ما ایمان و تقوا می برد
بعد از این دزد دغلکار حریص
نی به دنیا، نی به عقبی نیست ما را منزلی
پس به اسب عقل و منطق پی زن ای آزادمرد
کین لعین بر قصد غارت، کمر راست کرد
عقل و دین پتکی است بر این قامت شوم و خدنگ
باز باید بود بر او و نقابش تنگ تنگ
خدعه ها دارد در انبانش، این بیدادگر
روی ها دارد به چهره هر زمانی این شرر
اسب تقوا زن پی و از پی اش تعقیب وار
شو روان
با عقل و دین و منطق و تقوا عزیز
گرگ زده قاقله را،
باید که به اصلاح کمر راست کرد
ابراهیم وار و مصلح وش، حریف این راه گشت
از تو هم مددی باید
ای راهبر قافله ها تا مقصد
+ نوشته شده توسط سید مصطفی مصطفوی در 12:56 PM | دوشنبه بیستم مرداد 1393
- توضیحات
- زیر مجموعه: مطالب نویسنده
- دسته: سخنی به نظم و نثر
- تاریخ ایجاد در 21 خرداد 1395
- بازدید: 2256