انقلاب کراهتبارترین عمل جراحی عمیق اجتماع
تغییر و اصلاح یک خواست همیشگی برای بهبود وضع جاریست، و جوامع انسان ها دائما نیازمند آنند، تا مسیر توسعه و پیشرفت را طی کنند، ولی گاه رهبران و سکانداران جوامع به هیچ تغییر و اصلاحی به نفع، و بر پایه خواست اجتماع و مردم خود تن نمی دهند، و آنگاه که اصلاحات به بن بست رسید، تنها راهی که باقی می ماند، "انقلاب" است، که در پیش روی مردمِ مواجه شده با گوش های "کرِ سکاندار" قرار می گیرد، تا رهبرانی که صدای مردم خود را به موقع نمی شنوند، از جایگاه سکانداری پایین کشیده، تا گوش های کر خود را در جایگاه یک فرد عادی برای خود حفظ کنند؛ وگرنه هر راهبر منطقی و مشروعی باید گوش هایی تیز به خواست "ولی نعمتان خود" داشته باشند.
اما انقلاب به عنوان یک حرکت کراهتبار، اما اجتناب ناپذیر، به سان تن دادن به یک عمل جراحی عمیق و خسارتباری است که در کنار امید به رهایی از مصیبتِ بیماری، همه می دانند که اغلب موارد زخم های التیام ناپذیری بر جای می گذارد، و شرایط انسان را پهلو به پهلو، و یا دیوار به دیوار مرگ پیش می برد، و همین رفت و برگشت در حوالی دیوار مرگ است که منجر به زخم هایی (جسمی و روانی) شدید می شود، که حتی در صورت بهبودی از بیماری، برای سال ها آثار دردناک و عوارضش به جای خواهند ماند؛ و برخی از آنها تنها با مرگ، تو را رها خواهند نمود.
باید گفت ریسک این جراحی ها و یا انقلابات، بسیار بالاست و حتی در برخی موارد با مرگ بیمار حین عمل و یا در زمان بازیابی سلامتی قرین است، لذا تفکر تکرار چنین عملی برای کسانی که آن را تجربه کرده اند، نیز ترس آور، و یادش ملال آور خواهد بود و...، اما گاه در اوج بیماری و ناچاری، ریسک انجام انقلاب و یا این جراحی عمیق و بزرگ اجتماعی را می پذیرند و لذاست که می بینیم انسان ها به امیدهایی چند، به تلخی و خسارات این داروی تلخ و مملو از عوارض جانبی (Side Effects) تن می دهند.
اما خوش به حال ملتی که واجد رهبرانی باشند که بتوانند دوره انقلاب و بازیابی و دوباره به حالت عادی برگشتن جامعه را در مدت کوتاهی به انجام رسانند و به زودی از این دوره سخت بدر آیند و دوره عمل و ریکاوری آن طولانی نشود، که اگر طولانی شود، حتما یا به مرگ و یا حداقل به تضعیف شدید بیمار (که همان جامعه است) می انجامد؛ و از این روست که مهمترین اقدام پزشکان مجرب (راهبران انقلاب) پس از هر عمل (انقلاب) سعی بلیغ و با فراست، جهت بازگشت بیمار به حالت اولیه در کوتاه ترین فرصت زمانی ممکن است، که از قضا این دوره مرگبارترین دوره، و بسیاری در این میان جان خود را از دست می دهند و یا عوارض جبران ناپذیری را متحمل می شوند.
یعنی بهترین پزشکان (حکیم ترین رهبران انقلاب) ممکن است بهترین و موفق ترین عمل جراحی را در کوتاه ترین زمان ممکن انجام دهند، ولی افتادن بیمار به دست نادان ترین و بی توجه ترین پرستاران، زحمت علامه ترین و داناترین پزشکان را بی اثر کرده و مرگ و یا نقص عضو را برای بیمار رقم زنند، انقلاب هم همینطور می باشد، ممکن است در بهترین شیوه و با عالی ترین روش و اهداف به انجام رسد، ولی در دوره بازیابی و بازگشت به حالت عادی پس از انقلاب، کسانی این دوره را به دوره مرگ اهداف و دست آوردهایش، و در نتیجه مرگ انقلاب و جامعه خود تبدیل کنند.
لذا نگهداری جامعه و مریض در حالت تنش بعد از عمل جراحی، بزرگترین جفا به بیمار خواهد بود. (تهران - 18 آبان 1395)
- توضیحات
- زیر مجموعه: مطالب نویسنده
- دسته: دل نوشت ها و نظرداشت ها
- تاریخ ایجاد در 18 آبان 1395
- بازدید: 6240
دیدگاهها
انقلاب پدیده ای " گذار" است. یعنی شرایطی موقتی برای عبور تاریخ یک ملت از مرحله ای به مرحله دیگر. برچیده شدن یک نظم و مسلط شدن نظم تازه که اپوزیسیون نظام سابق بوده اند. در سطح یک کشور تا جهان.
این رخداد طی چند سال ابتدا به آرامی و عاقبت به صورت انفجاری همراه با خشونت و بی نظمی سبب رخ داد انقلاب می شود.
میل و طبیعت انسان و جامعه بشری اما انقلاب نیست، بلکه سکون و آرامش است برای همین پس از آنکه انقلاب رخداد در پی رسیدن به ثبات است.
جوامع مانند یک انسان، از منقلب بودن، هر لحظه در انتظار واقعه ای ماندن و ثبات نداشتن و در حالت غیر قابل پیشبینی زیستن، گریزان است چرا که ماندن در این حالت سبب بروز آسیب های فراوان به جسم و روح و استهلاک قوای آدمی و به تبع برای یک کشور سبب هرج و مرج مدیریتی، تصمیم های بر مبنای اضطرار و مصلحت (نه بر مبنای حقیقت یا حتی واقعیت) و هدر رفت منابع ملی می شود.
حکومت های انقلابی ناچارند برای پیش برد اهداف خود، سال به سال حلقه مدیریت کشور را تنگ تر و بر طیف طبقه وفاداران تکیه کنند که خود سبب از دست دادن اکثریت مردم به نفع یک اقلیت صاحب نفوذ می شود.
از این حیث نمی توان یک جامعه انسانی را بیش از یک دوره کوتاه و موقت، در حالت انقلابی نگاه داشت، چرا که با ذات خلقت و طبیعت انسانی که طالب سکون است، مغایر دارد، مگر به ضرب تسلط نهادهای اقتدارگرا و مسدود کردن آزادی های اجتماعی و فردی و تشکیل یک نظام پلیسی. که البته این هم موقت است و انفجار حاصل از آن لزوما به انقلاب و نظم تازه منجر نمی شود و ممکن است کشور را دچار هرج و مرج نماید.
و عبرت ها بسیارند و عبرت گیرندگان اندک!
سلمان_کدیور
@Falaakhon
شهابالدین حائری
«من اعتراف میکنم»
محمدجواد مظفر
(برای شنیدن فایل صوتی این مطلب، به پیج اینستاگرام زیر مراجعه کنید.)
https://www.instagram.com/reel/C0JXfyXPtpA/?igshid=N2ViNmM2MDRjNw==
سال هاست که در برابر این پرسش جوانان قرار دارم که :«نسل شما چرا انقلاب کرد؟!» و من پاسخ دادهام که :«کسی انقلاب نمیکند. انقلاب محصول انسداد تمامی راههای اصلاحی توسط حکومت هاست».
اکنون در این نوشته اعتراف میکنم که نسل من که جوانی خود را وقف تحول کرده بود؛ در آرزوی تحقق حاکمیت اسلامی بود که در آن آزادی، عدالت و معنویت در تمامی ارکان آن جاری و ساری باشد.
خام باورانه در دوران دانشجوئی هنگامی که با اتوبوس از تهران به شیراز برای دیدار مادرم میرفتم وقتی از قم عبور میکردم با خود میگفتم:
اگر انقلاب شود و حکومت اسلامی مستقر گردد این قم را به شهر نمونهای بدل خواهیم کرد که در عین پیشرفت و ترقی شهر نمونهای خواهد شد که مناسبات مبتنی بر معنویات و عدالت و آزادی و احترام مردم به حقوق یکدیگر در آن موج خواهد زد. و به دنیا نشان خواهیم داد که آن مدینه فاضلهای که میگفتیم درصورت حاکمیت مناسبات اسلامی محقق خواهدشد؛
این است.
امروز میگویم افسوس که چه کودکانه میاندیشیدم و چه خام خیال بودم.
حتی تدوینکنندگان قانون اساسی جمهوری اسلامی که عموماً روحانیون بودند مواد فصل سوم قانون اساسی را مبتنی بر حقوق ملت از هراس تکرار محرومیتها و سلطهطلبیهای حکومت تدوین کردند.
میگفتند در اسلام زندان نداریم. میگفتند در اسلام یک فرد عادی میتواند بدون ترس در مجلسی با حضور رهبری بلند شود و به شرایط موجود انتقاد کند و در این رابطه نمونههابی از صدر اسلام نقل میکردند و قلب ما را برای رسیدن به چنین شرایطی به تپش وامیداشتند.
زندان و شکنجه و محرومیت از لذائذ دوران جوانی را در رژیم گذشته تحمل کردیم به امید رسیدن به آن شرایط ایدهآل و مدینه فاضله!
و امروز دردمندانه افسوس میخورم که در آستانه سالهای پایانی عمر شاهد محکومیت زنان و مردان آزاده این مرز و بوم به زندان باشم آن هم تنها به جرم «انتقاد به شرایط حاکم»!!
هر چند که خود سهبار طعم تلخ زندان و سلول انفرادی را در جمهوری اسلامی چشیدهام اما نمیتوانم باور کنم که شهابالدین حائری عزیز، این روحانی آزادیخواه و حقیقتجو به سه سال زندان و سایر مجازاتها محکوم شود.
یاد دوران نوجوانی خود میافتم که به همراه جوانان مؤمن شیراز در مسجد پدر این آزادمرد، چگونه در آرزوی تحقق حکومت اسلامی گرد هم میآمدیم.
من در مقابل مردمی که حتی ۵۰ سالههایشان هنگام انقلاب ۵ ساله بودند! اعتراف میکنم که ما به دنبال مناسبات دیگری بودیم.
افسوس که آن نشد و اینگونه شد.
شبهای هجر را گذراندیم و زندهایم/ ما را به سخت جانی خود این گمان نبود
Telegram: t.me/mjmozaffar
Instagram: instagram.com/mohammad.javad.mozaffar
خطاب به محمد رضاشاه)- قربان آنقدر انقلاب انقلاب نکنید، خوب نیست.
آقای محمد رضا) - چرا؟ مگر چی شده؟
- قربان انقلاب یعنی زیر و رو کردن، بههمریختن و درهمپاشیدن. شاه مملکت که نمیتواند انقلاب کند.
- یعنی چه؟ کاری که ما کردهایم یک انقلاب است.
- نه قربان! این یک اصلاح عمیق است. کلمه اصلاحات به آن میبرازد و بس.
جمهوری اسلامی نوشت:
طبعا اگر نسل امروز نیز بودند، همان راهی را میرفتند که نسل انقلاب رفت. ما جهنم را در آرزوی بهشت برهم زدیم. این را هم میدانستیم که بهشت، ساختنی است نه یافتنی. جامعه بهشتی هم ساختنی است. حتی میشود گفت، بافتنی است باید رج به رج براساس نقشه پیش برود تا جامهای ارزشمند برای قامتی رشید، فراهم شود. رهبران و نسل انقلاب هم به دنبال ساختن بهشت برای جامعه بودند. طرح و نقشه فراهم بود.
ما این که روزی خواهد آمد و برخیها در جایگاه مسئولیت به ثروتهای چند هزار میلیاردی خواهند رسید را اصلا تصور هم نمیکردیم. به عدالت میاندیشیدیم و فراتر از آن به ایثار. در دفاع مقدس، کم نبودند رزمندگانی که همان حقوق حداقلی را نمیگرفتند یا حتی هدیهای اگر دریافت میکردند به جبهه هدیه میشد. ما افراد صالح در این تراز کم نداشتیم.
ما میخواستیم بهشت را فراروی مردم بگذاریم.البته توفیقات هم کم نبود، کارنامه قابل ارزیابی است، اما در مقیاس آرمانهامان راه نرفته هزاران فرسنگ است.
Posted: 09 Feb 2021 03:58 AM PST
امیر خرم
نکته اول: هانا آرنت در کتاب خود بنام “انقلاب” پنج نکته را در بیان علل بروز انقلاب ها بیان می کند.
اول: انقلاب علیه دولتی صورت می گیرد که مشروعیت آن زیر سوال رفته باشد.
دوم: جلوی بروز انقلاب را نمی توان آن زمانی گرفت که نبرد قدرت در خیابان ها تعیین می شود.
سوم: نه توده های مردم و نه انقلابیون حرفه ای نمی توانند به تنهایی انقلاب را بوجود آورند. بلکه انقلاب زمانی روی می دهد که انقلابیون لحظه حساس را تشخیص دهند که در آن هم توده های مردم آماده هستند که اقتدار نظام را به چالش بکشند و هم اقتدار نظام موجود از درون پوک و تهی شده است.
چهارم: وظیفه بنیادگذاری دولتِ پس از انقلاب با بوجود آوردن قانون اساسی جدید برای تعیین قدرت حاکم انجام می گیرد و نه با چالش با آن قانون اساسی و یا قدرت حاکم.
پنجم: آنچه یک انقلاب را از شورش و یا کودتا متمایز می کند، هدفِ آن است که از عملیات برای رهایی فراتر می رود و به “بنیان گذاری آزادی” می انجامد.
نکته دوم: بروز انقلاب ها نیازمند برخی علل سلبی و برخی علل ایجابی است.
از جمله علل سلبی بروز انقلاب می توان از عدم وجود عدالت اجتماعی، عدم جریان آزاد اطلاعات، وجود فساد ساختاری در نظام حاکم، عدم وجود حوزه عمومی(Public Sphere) و نهادهای مدنی توانمند، عدم نقش آفرینی و تاثیرگذاری مردم در ساخت قدرت و نیز سلطه نهادهای امنیتی بر فضای سیاسی نام برد.
اما در خصوص علل ایجابی بروز انقلاب، حداقل می توان سه مولفه را بیان کرد.
اول: وجود رهبری وجیه المله. به معنای وجود شخصی حقیقی و یا حقوقی که نزد کثیری از افراد جامعه دارای وجاهت و مقبولیت باشد.
دوم: وجود سازمان اجتماعی: به معنای برپایی و ایجاد سازمانی که در سطح وسیع اجتماعی بتواند سیل خروشان جمعیت ناراضی را انسجام بخشد، به آنها سمت و سو دهد و همه آنها را حول هدفی واحد سامان دهد.
سوم: ایدئولوژی انقلاب. این ایدئولوژی می تواند حول ناسیونالیسم، عدالت اجتماعی، آزادی و یا موارد دیگر شکل گیرد. اما مهم آن است که این ایدئولوژی بتواند در غالب یک گفتمان تبدیل به گفتمان غالب گردد و اکثریت جامعه ذیل آن قرار گیرند.
نکته سوم: انقلاب ایران در سال ۱۳۵۷ جمیع شرایط پیش گفته دارا بود. به عبارت دیگر مردم علیه حکومتی شوریدند که مدتها بود مشروعیت و اعتبار خود را در ذهنیت جامعه از دست داده بود و گفتمان مبتنی بر اقتدارگرایی، دیری بود که اعتبار خود را از دست داده بود و سیر افول خود را طی می کرد. لذا در لحظه حساس تاریخی که اقتدار نظام از درون دچار خلل شده بود، در سطح جامعه نیز این اقتدار به چالش کشیده شد و در شرایطی که کار به نبرد خیابانی کشیده شده بود، دیگر پیشگری از بروز انقلاب به امری ناممکن می مانست.
به عبارت دیگر در سال ۱۳۵۷ جمیع وجوه سلبی و نیز وجوه سه گانه ایجابیِ بروز انقلاب در کنار هم قرار گرفتند و ایجاد چنین شرایط تاریخی، سقوط نظام سیاسی و برپایی یک انقلاب را به امری محتوم تبدیل ساخت.
بر اساس همین شروط تاریخی – اجتماعی است که می توان استدلال کرد انقلاب هیچگاه انتخاب یک ملت نبوده، بلکه وضعیتی تاریخی است که گزیری و گریزی از آن نیست.
نکته چهارم: بازگردیم به نظریه هانا آرنت. آرنت در خصوص انقلاب فرانسه (که با آن هیچگونه همدلی نداشت) چنین می گوید که ” زاده شدن مفهوم مدرن تاریخی در فلسفه هگل نتیجه تاثیر زیانبار انقلاب فرانسه بود”. خطرناک ترین بخش این فلسفه به نظر آرنت، اختراع “خرد تاریخی” است. این اختراع بگونه ای بلاواسطه به عملگرایان عرصه سیاست منتقل شد. زیرا آنان در درک خود خویشتن را به عنوان مجریان تاریخ و کارگزاران ضرورت می شناختند. نتیجه امر این بود که آرمان آزادی در اندیشه انقلابی گم گشت و بجای آن مقوله ضرورت نشست.
از مطلب فوق می توان به این اشارت پی برد که چرا آرمان های انقلاب ۵۷، پس از پیروزی بدست فراموشی سپرده شد. چرا که ضروریاتی همچون مقابله با امپریالیسم سلطه جوی جهانی و حمایت از ملل محروم و مستضعف در اقصی نقاط جهان، جای آزادی را به عنوان رکن اصلی انقلاب که به تعبیر آرنت “وجه ممیزه انقلاب ها از شورش ها و کودتاها است”، گرفت و مدیران انقلاب مبدل به مجریان تاریخ شدند و وظیفه آرمانی خود را در انجام رسالت تاریخی خویش، جستجو کردند.
نکته پنجم: اینک می توان به پاسخ این پرسش پی برد که چرا در شرایط موجود، امکان وقوع انقلابی مجدد وجود ندارد. زیرا با وجود حضور تمامی علل سلبی بروز انقلاب، هیچیک از وجوه سه گانه ایجابی آن در شرایط کنونی جامعه وجود ندارند. وجوه سلبی شرط لازم و وجوه ایجابی شرط کافی برای ایجاد یک انقلاب محسوب می شوند و بدون وجود هم زمان هر دو وجه، وقوع یک انقلاب امری ناممکن خواهد بود.
Posted: 07 Feb 2021 10:03 PM PST
آرمان امیری
در بخشی از نظریه تاریخی خود، همایون کاتوزیان به دور باطل «استبداد، هرج و مرج، استبداد» میرسد. یعنی مردم یک مستبد ظالم را سرنگون میکنند؛ کشور دچار هرج و مرج میشود و برای رهایی از این بحران به ناچار به مستبد بعدی پناه میبرند. فارغ از دیگر نقدهایی که میتوان به نظریه کاتوزیان وارد کرد، اساس این دور باطل زیر سوال است.
یک شیوه برای آزمون این ادعا، بر شمردن نقاط اوج تاریخ تمدنی ایران زمین است. یعنی بررسی کنیم که قلههای فرهنگی تاریخ ایران در کدام دورهها متجلی شدهاند؟ برجستهترین شعرا و اصحاب اندیشه چون سعدی و مولانا، تمام عمر خود را در دوران آغاز تا فرجام حمله مغولها به ایران زندگی کردهاند. حافظ شیرازی و عبید زاکانی در عصر جدالهای ایلخانان مغول با بقایای تیموریان زندگی میکردند و در نتیجه در آثارشان بجز نام چند حاکم گمنام محلی، به هیچ پادشاه شناخته شدهای اشاره نشده است.
فردوسی را بسیاری شاعر دوران محمود غزنوی تصور میکنند در حالی که سرودن شاهنامه ۳۰ سال به طول انجامید و پادشاهی محمود تنها ۴ سال بود. فردوسی در زمانهای زندگی کرد که مملکت به دست سامانیان و آلبویه و زیاریان و غزنویان تکهتکه شده بود و در جدالهای داخلی مدام دست به دست میشد. عطار و نظامی در اوج زوال خوارزمشاهیان و بقایای سلجوغیان زندگی میکردند که پادشاهی ایران به چنان فسادی کشیده شد که طومارش را حمله مغول در هم پیچید.
دیگر اندیشمندی که تلاش کرده تاریخ ایران را به ادعای خود با «تاریخ فلسفه» و اندیشه تقسیمبندی کند، سیدجواد طباطبایی است. من به صورت مفصل در مقالهای دیگر به تناقضهای فراوان طباطبایی اشاره کردهام که میتوانید از اینجا+ آن را دریافت کنید. یعنی طباطبایی که سعی کرده تاریخ را با نقاط اوج اندیشه ایرانزمین پیوند بدهد، دقیقا به این دلیل که هیچ تناسبی میان این دو ندیده، مجبور شده مرزبندی زمانیاش را مدام پس و پیش کند که در نهایت هم جز تناقضگوییهای فراوان ره به جایی نبرده است.
در پاسخ به این وضعیت، من ایده متفاوتی را سالها پیش از حسن قاضیمرادی دریافت کردم. او که خود زمانی در کتاب «استبداد در ایران» به همان دور باطل «استبداد، هرج و مرج، استبداد» باور داشت، بعدها به این نتیجه رسید که چنین تقابلی از اساس بیپایه است چرا که: «استبداد، دقیقا همان هرج و مرج است».
رویای «نظم مستبدانه» در ذهن ایرانیان پیشینه درازی دارد، به حدی که معنای «نظم» و «عدالت» در نظرگاه بسیاری از اندیشمندان ما، به نوعی برگرفته از آرای افلاطون، به معنای قرار دادن «هرکسی در جای خود» بوده که تنها توسط یک حاکم مقتدر خردمند میسر میشده است. ته مانده رسوبات همین اندیشه کهن، هنوز هم بسیاری از ایرانیان را به توهمی همچون «نظم آهنین آلمان نازی» کشانده است، در حالی که محققانی چون «هانا آرنت» به خوبی نشان دادهاند که اقتدارگرایی توتالیتر نازیها، دقیقا آشفتهبازاری از تمامی بینظمیها بود که اتفاقا ما خودمان همین امروز هم مشابهاش را سراغ داریم: در اوج اقتدار و سرکوب حکومتی، شاهد اوجگیری هرج و مرج و فساد هستیم.
امروز اگر بتوانیم از مفهومی پیوسته و تاریخی به نام «ایران» سخن بگوییم، دقیقا مدیون و وابسته به زنجیرهای از آثار فرهنگ و ادب هستیم که از خلال سقوط اقتدارهای مرکزی جوانه زدهاند. جنگجویان قدرقدرت و قاتحان کشورگشای تاریخ این کشور، اگر هم دستاوردی کسب کردهاند، خیلی زود نیست و نابود شده و رد پایی از آن در زیست امروز ما به چشم نمیخورد.
البته اندیشمندان بسیاری (به ویژه پروفسور آن لمبتون) هم بر تقابل دیرینه «نهاد وزارت» با «نظامیان» در تاریخ ایران تاکید کردهاند که اولی را میتوان نهاد حافظ #ایران_فرهنگی قلمداد کرد و دومی را نهاد مدافع #ایران_نظامی. این دوگانگی به ویژه در تاریخ ایران پس از اسلام کاملا مشهود است و در آینده یادداشتهای بیشتری را به شواهد و البته علل رخ آن تقابل اختصاص خواهم داد.
در اینجا، فقط مطلب را با یکی از کاربستهای این نظریه به پایان میبرم که با استفاده از آن میتوان سنت دیرینه «وزیرکشی» در تاریخ ایران را نیز توضیح داد که محصول غلبه ایران نظامی بر ایران فرهنگی بوده است. سنتی که حتی تا عصر مدرن هم ادامه یافته و نه تنها مثالهایی چون کودتای ۲۸مرداد و حتی کودتای خرداد ۸۸ را باید از مصادیق آن دانست، بلکه حتی میتوان قربانی شدن مداوم روسای جمهور (نخست وزیران جدید) در پای قدرتگیری نظامیان را نیز با همان توضیح داد. (ماجرای استخر فرح را هم میشود اینگونه دید؟!)