نجوایی چند با مادر، حکایت جدایی غمناک

مادر عزیزم! از این دنیا با تو سخن می گویم، از پس حجابی ناچیز که بین من و تو (و سلسله خاندانم) فاصله انداخته است، از پس پرده ایی که با قطع چند نفس بر خواهد افتاد و به لحظه ایی می توانیم کنار هم باشیم، آری، هم خیلی به هم نزدیکیم و در عین حال هم بسیار دور، فاصله ایی که طی آن به لحظه ایی ممکن است و در عین حال فاصله ایست به دوری دو دنیای متفاوت.

آری ای نیمه ضروری وجودم، از هم جدا افتاده ایم، در حالی که سخت نیازمند توام، به نگاه مهربانانه ات که فریاد گر مهر و محبت خداوند است به ما؛ به دستان با محبتت که بر سرمان بکشی؛ به لقمه ایی نان و یا جرعه ایی نوشیدنی که از دست مبارکت بنوشم و شفای امراضم باشد؛ به سجده گاهت آنگاه که رو به قبله در حال سخن گفتن با خدایت باشی و مرا نیز به آسمان متوجه و اتصال دهی؛ به گوشه ی چادرت که با آن بوی تو را استشمام کنم و قلب ناآرامم را آرام کند؛ به سایه ات که در آن دل پرآشوبم سکون گیرد و کمی بیاساید؛ به پیکر رنجور از کار و تلاشت که پشتوانه قدرت و ثروتم باشد؛ به کلام گرم و محبت آمیزت که نوازشگر زخم های بی شمار دلم و جانم شود؛ به صبر و بردباری ات که درس عملی زیستن در کنار خرمنی از ظلم را به من آموزد؛ به راه رفتنت که ایستادن در عین شکستن را برایم ندا در می دهد؛ و به دعایت که در حقم مستجاب است و اکنون سخت بدان نیازمندم؛ و...

آری، در حالی که چون تو درهم شکسته ام و در انتهای راهی هستم که تو نیز طی کردی، همچنان به تو نیازمندم و حتی یادت هنوز آرامگاه دل من است، و با یادت مست می شوم و از دردهای بی شمارم فارغ شده و چند لحظه ایی در عالم مستی فرو رفته و دمی از دردهایم جدا می شوم. مستی یادت هم شفابخش است، و حتی خاک قبرت نیز مرا آرامش می دهد؛ و اگر زیارت قبرت هم نصیب شود، می توانم بوی ترا از زیر خروارها خاک، حس کنم و همین بوی تو هم اکسیر شفابخش هزاران درد بی درمان من است. 

 خدایا تو با آن همه مهر و رحمتت چطور دلت می آید که فرزندان را از مادران شان جدا سازی؟ در حالی که می دانی هرگاه مرغ دل این فرزندان هوای مادر کند، قلب شان از دوری اش به فریاد خواهد آمد، و نمی دانم چطور تو آن موقع خواهی نشست و بدین وضع رقت بار به تماشا خواهی نشست؟! اما این را نیز به پای حکمتت می گذارم که از آن بی بهره ام. اما خدایا اکنون مادر از ما به تو نزدیکتر است پس او را در چنبره رحمتت قرار ده و دعایش را در حقمان مستجاب نما. آمین رب العالمین

 

You have no rights to post comments

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.