داستان کوتاه - مارها و مورها

خانواده خرگوش ها، موش ها، گنجشک ها، کبک ها، عقاب ها، روباه ها و... بی توجه به بچه هایی که از آنها طی قرن ها در سنین بسیار کم، بی آنکه حتی زندگی را ببینند و چیزی از مفهوم آن بفهمند، در لانه ی خود، نسل ها در پی نسل ها، لقمه لذیذ و خوراک مارها شدند، کاندیدا شدن مار سیاه جوان را برای خزانه داری جواهرات دره سرسبز و غنی "بیدر"، پذیرفتند؛

مارها و مورها - داستان کوتاه

چرا که او را ماری امین، خوش برخورد، اهل نظر، خوش سخن، خوش خط و خال تر و... از دیگر مارها دیدند، گرچه مار مار است و کارش نیش زدن و بلعیدن سرمایه زندگی این و آن، اما ااین مار سیاه را مدیر به سپردن خرقه خزانه داری گنج های "دره بیدر" دانسته و مناسب تر از مارهای اژدها شده، و پیران این طیف از صاحبان دندان های تیز، نیش های زهراگین و کارساز، دسیسه گران کاردان، خرابکاران قهار، غارت گران چهارفصل، وسوسه گران قهار و... در خاندان مارها دیدند؛

زیرا این مار سیاه جوان خوش می خرامید، خوش خط و خال می نمود، در سخنوری چنان تبحر داشت که با جغدپیر دانا، کبوتر عالم و جهان دیده و از این دست بزرگان نشست و برخاست داشت و در آن حال کسی انتظار نداشت که او با آن جسم و جثه اش، به اژدهایی چون بی رحمترین افعی ها تبدیل شود، و به یکباره تمام ثروت و گنج این دره سرسبز را در چمبره خود کشد، و همه فکر می کردند بی هیچ تغییری او همین خوشتراشِ خوشخرام، خوشسخن و... ملوس می ماند، و خزانه و گنج های شان اگر اضافه نشود، حداقل چون قبل حفظ خواهند شد.

 البته خیلی از بزرگان که اهل تاریخ بودند و در هیاهوی آمد و شد نسل ها، سررشته های تاریخی را از دست نداده بودند، می دانستند که از این جماعت مارها معجزه ایی رخ نخواهد داد، زیرا در بنیان و رشته زندگی مارها، مار همان مار است و اقتضای طبیعتش، که مفت خوری از داشته های ذیقیمت این و آن داشته باشد، اما بسیاری که در لحظه زندگی می کنند و با گذشته و آینده کاری ندارند، از این مار ملوس، بی هیچ منطقی انتظار آن داشتند که از یک والاتبارِ عالم و صادق داشتند، بسیاری بی هیچ دلیلی می گفتند که او یک تیکه دیگه است در بودش چنین و چنان خواهد شد، محفل ما گرم و سخن به اوج خواهد رسید و دوران ترس و دلهره به پایان خواهد آمد و اهالی دره بیدر خوابی آسوده خواهند داشت.

اما چنین منصب داری و نتایجی نه از جماعت مارها می آمد و نه چنین لیاقتی در آنها کسی دیده بود، گرچه افسانه ها حکایت از خزانه داری، خزانه ها و گنج های غنی باد آورده را برای این طیف حیوانات می گفتند، و از نسل هایی از آنها حکایت می کردند که بر گرد جواهرات به غارت رفته و رها شده و بی صاحب، خوب چنبره می زدند، چنان که نگاهبانانی خوفناک برای غارتگران خزاین می نمایاندند، اما این ربطی به هنر مارها نداشت، این از فرصت طلبی آنان بود که خود را صاحبان ثروت های بی صاحب می دانستند؛

به تازگی نیز اژدهای پیر و خزانه دار دره بیدر که در اثر لیاقت بدین منصب رسید، مرده بود و زور زیادی پشت این نظر بود که باید منصب خزانه داری در خاندان مارها بماند. از سوی دیگر مارها با هزار مکر، حیله، زور و تزویر خود را تنها مالک و شایسته این عنوان می دانستند، و در طول سالیان دراز تاریخ زندگی، جماعت مارها با جثه های مرموز خود این توان را داشتند تا به هر سوراخی سرک بکشند و از اخبار لانه هر جانوری مطلع شودند، و همین به آنها دست بالایی داده بود تا در زندگی هر کسی دخالت کنند، و علاوه بر این صاحب قدرتی بودند که روی هر جماعتی تمرکز می کردند، با هنر غافل گیری بنیان خاندانش را به باد می دادند و یا لااقل به زحمت زیادی می انداختند، و با توجه بدین امر و به هزار دلیل دیگر خود را لایق و مستحق چنین عنوانی جا انداخته بودند.

مارها و مورها - داستان کوتاه

 مخالفان آنان نیز گرچه از ماهیت این قوم با خبر بودند، و می دانستند که مارها گوشی برای شنیدن و حتی گاهی چشمی برای دیدن دیگران ندارند، باز هم آنان را بدین عنوان لایق می دیدند و انتخاب مار سیاه جوان بدین سمت را بهتر از انتخاب اژده های پیر و بدترکیب، خشک مغز، آتش در دهان و... می دیدند و مرتب به خود تبریک می گفتند که خداوند عنایت کرد و هوشیاریِ مردان هوش و.. باعث شد که شانس بیاوریم و او سکانداری حفظ این خزانه عظیم را بر عهده گیرد.

مجمع خاندانی مارها هم علیرغم این که واجد مارهای بزرگ و عظیم و الجثه و... بود و بسیاری خود را بدین عنوان لایق تر می دیدند، اما بسیاری از مدعیان با لحاظ کردن مصلحت، به رضایت جمع خاندانی تن داده تا مبادا کل سکانداری مارها بر گنج های دره بیدر زیر سوال برود، و در اثر درگیری درونی داخلی، اصل این امر زیر پرسش جمع حیوانات دره رود، و مبادا زمزمه این ضرب المثل را که "مگر مارها تخم دو زرده می کنند که بدین عنوان خود را محق ترین می دانند"، فرصت فراگیر شدن یابد و لذا در مجمع مارها و اژده ها هم مار سیاه جوان خوش خط و خال، رای آورده بود و تا حدود زیادی حسادت ذاتی و فراگیر مارها را مهار کرد، تا در نبود اژدهای پیر که اینک آنان را ترک کرده بود، دوام خزانه داری را در خاندان مارها حفظ کنند، غافل از این که این متکبر بی مقدار و مغرور بعد از چنبره زدن بر گوهرهای بی مثال دره، دیگر حتی یاران نزدیک خود در خانواده مارها را هم فراموش خواهد کرد،

اما مار سیاه جوان و بی مقدار که تا قبل از این در خواب هم نمی دید که در حضور افعی ها، آتش در دهان های مدعی و... بدین منصب دست یابد، و گاه از سر ناباوری این امر را کتمان هم نمی کرد، وقتی بر کلید درب خزانه دست یافت، چشم های طمعکار مارهای فرصت طلب را به خود خیره کرد و با وعده های داده و نداده، آنها را مسحور خود کرد، مارهای جوان پرشوری را که کله اشان آنقدر داغ بود که نه تاریخ قدرت طلبی بزرگان را خوانده بودند و نه ارزش و بزرگی برای بزرگان قایل بودند و نه لزومی گاه به بودن شان می دیدند و گاهی حتی نبودشان را بهتر از بودشان تصور می کردند و... و با این حساب و کتاب ها بود که در اطاعت از این مار سیاه و بی مقدار قدم پیش نهادند و شب و روز، به موی دماغی برای اهل زاویه و رقبایش تبدیل شدند.

مار نشسته بر کرسی خزانه داری نیز که آنقدر سبک و بی مقدار بود که جثه کوچکش حتی نمی توانست براحتی برگرد جواهرات باز مانده از اژدهای پیر چنبره بزند، و هر که او را در این جایگاه می دید، از کوچکی و رفتارش در این جایگاه خنده اش می گرفت، با چالاکی بدین سو و آن سوی کپه جواهرات بی شمار می خزید تا آن را محفوظ جلوه دهد، و گاهی هم با خرج کردن این جواهرات پر تعداد در پای اهداف خود، هم از تعداد جواهرات می کاست و هم دست و دلبازانه این ثروت را روانه شکم سیری ناپذیر مقربان درگاه خود می کرد تا بر تعداد کاسه لیسان درگاه افزوده و جماعتی را مدهوش بخشش های شاهانه درگاه خود کند، و بدین وسیله عده بیشتری را بر تقرب بدرگاه خود حریص و امیدوار نماید.

بندبازی های ماهرانه این مار خوش خط و خال، هم جماعت مارها را انگشت به دهان کرده بود، و هم همه حیوانات دره بیدر مانده بودند که این روند به کجا خواهد انجامید، این مار خوش خط خال چنان بازی چند وجهی راه انداخته بود که همه اهل دره بیدر را مشغول ترفندهای سبک اما کارساز خود کرده بود، و همین دلمشغولی ها، اهالی دره را از رفتار، گفتار، اهداف و پیشرفت اهالی "دره میرزا ربیع" و دیگر دره های کوچک و بزرگ اطراف دره بیدر، غافل کرده بود، دره هایی کوچک و بزرگ با حدود، مرزها و افرادی بسیار کم و یا زیاد، که بیدر نشینان هرگز فکر نمی کردند، آنها هم در این کوهستان پر از دره، سری در سرا، در بیاورند و در مقام رقابت با بیدر و بیدرنشینان برخیزند.

اما حقیقت این است که مار خوش خط و خال، اسب قدرت را چنان تاخت که هم دره و هم دره نشینان را در معرض خطر نابودی کشاند، به هیچ اندرز و سخن با منطق هیچ خاندانی هم گوشی شنوا نداشت، و چشمی هم برای دیدن این وضع و رقبای بزرگ و کوچک خود که گاه خیرخواهانه پندش می دادند، نداشت، گویا هرگز خدا برای او گوش و چشمی قرار نداده بود، انگار تنها نقش گوش و چشم بود که بر صورت او کشیده بودند، اهل پند گرفتن نبود و روزگار همه را تیره و تار کرد، به غیر از جماعت مارهای جوان و فرصت طلبان خوشه چین خوان نعمت بذل و بخشش درگاه، و جماعت مارها که خوب فرصت تکثیر پیدا کردند و عددشان افزایش یافت، بطوری که بر درب هر خانه ایی ماری مدعی نشسته بود و طلب حق مار خوش خط و خال را می کرد.

انگار دیگران در این دره غنی به هیچ پنداشته شده بودند، کسانی که روزگاری صاحب ثروت بزرگی بودند که قرار بود مار خوش خط و خال به امانت نگهدارش باشد، اکنون او صاحب آن گنج شده بود و طلب بیشتر هم می کرد، نگاهبانی از این گنج بزرگ، اکنون این مار خوشخرام را به ماری حریص و متکبر تبدیل کرده بود، که با اندامی نحیف، بر گنجی بزرگ حلقه زده و صاحب شده بود؛ جسم و جثه اش در اثر حرص بسیار مستهلک شده، روانی پریشان داشت، حسادتش در اوج، از عقل زایل، و در پرگویی بسیار و ملال آور شده بود، تا آینده ایی ناروشن را برای خود دره و دره نشینان رقم زند.

و این همه و همه فضای اعصاب دره نشینان را خراب و آتشین مزاج شان کرده بود؛ نه می توانستند در آرزوی مرگ او بنشینند، نه می توانستند تحمل کبر و غروری را کنند که اینک در اوج قرار گرفته بود، زیرا با مرگش، افعی بچه هایی بی عقل تر از او جسورانه بر این گنج خود را محق می دیدند، و با خود می گفتند وقتی این قبای بزرگ بر تن مار کوچکی چون او نشست، چرا بر تن ما ننشیند، ولوله ایی بزرگ در بین آنها در گرفته بود، و هر یک در آرزوی مرگ این مار تباه شده در کبر و غرور و خودپسندی بودند، و در نقشه زیرآب زنی دیگر مدعیان و رقبا؛ و در این بلبشو نیز دیگران این سوال را طرح می کنند که تا به کی باید این بی مقدار در دره بیدر، این چنین بزرگی کند، ما برای بزرگی در این رشته کوه از او محق تریم، اینک دره نشینان بیدر در هراس نبرد مارها برای جانشینی اند و دیگران هم در انتظار تکه تکه کردن بیدر و پایان دادن بر استیلای تاریخی بیدر و بیدر نشینان.

با این تفاوت که حتی در جماعت خاندانی مارها نیز دیگر آن مارهای بزرگ رفته اند، و یا بی دندان شده اند و هزاران مار بی مقدار اکنون عرصه دارند، و چنان طعم خزانه داری و خزانه خوری چشیده اند، که برای هر نبردی خود را آماده کرده اند، حتی آتش زدن تمام گَون های خشک دره در این فصل خشک، که جرقه ایی خانمان همه را خواهد سوزاند؛ اینجا دیگر نبرد، نبرد مارها برای جانشینی نیست، اینجا آمادگی آتش و غارت است که در دل همه شعله می کشد، زیرا که اینک گفته می شود که "دیگی که برای ما نجوشد، بهتر آن است که کله سگ در آن بجوشد" و  اگر این خرقه بر قامت ما نرسد، مهم نیست چه می شود؛ هر دسته ایی جان نثارانی برای خود تدارک دیده اند که عینک خون به چشم زده اند و برای ریختن هر خونی، و آتش زدن هر کاشانه ایی آماده اند، اینک همه بیدرنشینان بر این امر واقفند و ترس گلوی شان را می فشارد، که آیا زیر سم سنگین و کُشنده گله گرازهای "دره چشمه لوخی" استخوان هاشان خُرد خواهد شد، که دیوانه وار بر عزت بیدر و بیدرنشینان آماده تاختنند تا عقده های سال ها حقارت را تلافی کنند، و یا در دعواهای خونین و آتشدار مارها طعمه نیشِ آتشُ سوختنُ از بین خواهند رفت.

اما همه اینک قفل کرده و نمی دانند چه کنند، حتی توان تکان خوردن و نشستن و چاره اندیشیدن هم ندارند، که هر نسیمی ممکن است به توفان منجر شود، و آنان خوب می دانند که توفان دودمان شان را بر باد خواهد داد، اما هیچ راهی دیگر ندارند که خاندان های از هم پاشیده خرگوش ها، روباه ها، شغال ها، گرگ ها، گوسفندان، مورها، موش ها، شیرها، کلاغ ها، جغدها، گورکن ها و... همه و همه بنشینند و خود به استقبال آتشی بروند که انتظارشان را می کشد، چرا که این آتش در هوشیاری بهتر از هر انتظاری است برای رسیدن زمان، آتش موعود که همه هیمنه ترسناکش را می بینند، راهی جز به استقبال هر خطری رفتن نیست، بی توجه به ولوله آتشناک مارها، باید دل به دریا زد و نشست و چاره ایی جست، زیرا اگرچاره ایی اندیشیده نشود، به حتم مارها صحنه ایی را رقم خواهند زد که همه می دانند آن صحنه معرکه ایی باخت باخت برای همه خواهد بود.

این است که از ریسک باخت نباید ترسید، که در پس این ولوله آتش و نیش، هیچ بهاری در انتظار بیدر و بیدرنشینان نیست، پس چه بهتر که ریسک خطر کرده و همه به استقبال تغییر بروند، حتی اگر دسته های مارهای نیشدار را هم بشوراند که خواهد شوراند، اما به حتم آنان نیز جوگیر حضور همگانی خواهند شد و ترس، نیش و آتش شان را سرد خواهد کرد. آیا کسی این پیام را به گوش همه خواهد رساند، آیا بیدرنشینان را وسیله ایی هست که این شرایط را برای همه تشریح کنند، بزرگان خاندان ها در این اندیشه اند.

آیا می شود که مارها و مورها به جایگاه خود باز گردند، و دره بیدر دوباره حالت طبیعی به خود گیرد، این است فکر و دغدغه کبوتر دانا. 

You have no rights to post comments

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.