دامی که فکندی تو، همقد عمر، مراست بند      ای یار روا نبود ز تو، بندی، چنین فراز و بلند

هر نقشه زدم راهم، تا بگذرد از این دام        دیدم که وسیع است و باز، بیراهه هست و بند

هر راه که جستم من، نقشی ز رخت بود آن           اما من مضطر را، راهی نبود از بند

هر سر که سری جنباند، رخ ها نمود از تو         بندی به بند افزود، هر رخ شده خود، یک بند

گر تو نگشایی بند، این بند مراست خود بند       بندی گُشا زین بند، تا رَسته شوم از بند

آشوب شدست این بند، از دادِ بندیانی چند      ای بندگشا! بُگشا، زین بندیانِ بند به بند

از بند، به بندی شد، این بندنشین را کار      گویا که شده است این بند، منزلگه ما در بند  

به نظم در آمده در7 اردیبهشت 1399 برابر با 3 رمضان 1441

 Sunday, ‎April ‎26, ‎2020

تو بند گشا باش، که تو را نیز در ما به بند کرده اند

همواره در هراس بند، من مانده ام به بند

زیرا که بند، وز پی بند، بر ما نهاده اند

در بند بودمُ، در مذمت بند، پندها گفته ام

یارب این چه بند بود که بر ما نهاده اند؟!

این بند از تو بود، و به تقلیدِ راه تو

زین راه جواز بند ساختُ بر ما نهاده اند

گاه سرودن وِرد عشق، بند را نیز سروده اند

خاموش باد سرود عشقی که بدین سان سروده اند

کاش آن زمان که بند را در سرود عشق می سروده اند

ویران نموده بودی، بندی که بر ما نوشته اند

 بندی نخواهم به پای، ای بند گشای بزرگ عشق!

بندی کِشَم، که رها گردم زین بند، که آنان نهاده اند

این بند راه آمدنم، سوی تو را سلب می کند

وَرنه بند، بند است، بگذار گذارند، آنچه بر ما نهاده اند

ما را به عشق بند توست، که هوس روزگار عشق می کنیم 

بند است بند تو، به چه کار آید بندی که بر ما نهاده اند

یارب تو را قسم به غروبِ هر روز بندیان

تو بند گشا باش، که تو را نیز در ما به بند کرده اند

در هر غروب، بی کسان ناله از دل سر دهند

یارب کجاست صبحدمانی، بر این بندی که نهاده اند 

کاش تو نیز بندگی نخواستی از بشر

چون بر مدار بندگی تو، بندها نهاده اند

کاش آندمی که تو کز بندگی گفتیُ و بند

آزادگی سروده بودیُ و رهایی از این بند، که آنان نهاده اند

ای بندیان و در بند کنندگان به گوش،

رو و رها شوید زین، که این نخواسته اند

بند است بند عشق که تو را به بند می کشد 

بندی که آزادگی است، نی آنچه بر ما نهاده اند

گاهم بر این نظر، که گوش تو بر ناله ها، بی اثر شده است

ما را رها کرده ایی و راضی بر این قفس که نهاده اند

 سروده شده در 10 مرداد 1398  

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.