آزادی ای اکسیر نایاب روزگار ما

آزادی ای اکسیر نایاب، در کیمیای بشر!     امید به داشتنت نسل ها، ز ما که برد

تو وعده تحقق ناب خدا بودی به ما،     اما بشر ز من این هدیه باز پس گرفت و برد

ما را به صبح امید تو هزار بار فریفته اند،    صبحی که طلوع کرد، اما، ناگه غروب برد

بی تو من کجا به خدایی، رسم که او،    آزادترین است، و او هم هزارها، ز ما برد

من به کجا شوم آزاد، اگر نگردم من       به ملک او  آزاد، آزاد وشی که هرگز نمُرد

ما را خدایی، خواهند، و نمی دهند ما را،           آن را که خدا داد، باز او گرفت و برد

روزم به شب شد، و شب ها هم به صبح رسید   لیکن ندیده ام، چه هدیه فرستاد، گرفت و برد

ای تلخ کام زمان! که آزادیست تو را         دایم طلب تو می کنی از این و آن که، برد!

برگیر دست خود به دست، ای دستگیر خود   دستی ز آسمان نیاید، جز آن که، گیرد و برد

باید که خود دست گیری ز دست خود،     آن دستگیر هم آید، اما به قصدِ، گرفت و برد

من قصه های آمد و رفتن، هزار بار دیده ام   اما به آزادی، دستی ندیدم که گرفت و برد

باید که خود کنی آزاد ز قید و بند، خود را     دستی نباشد به آزادی، که گیرد دست، و برد

"ما را به رخت و چوب شبانی فریفته اند"   این گرگ نگیرد دستی، جز برای خورد و برد

ما را ز روز واقعه ترسانده اند چنین      لیکن روز واقعه امروزست، که از دست رفت، و برد

بردند آبروی هر چه دستگیران عالمی    به نام آزادی، تو را به هزار بند، کشید و برد

من یافته ام اکسیر این راز دلخراش      باید به انجام نگریست، و سپس رفت و برد

هر روز با شعار خوشش، کاروانی رسید و برد    باید به انجام نگریست، بعد گذاشت که برد

مدهوش مشو به نام خوش طلعت آزادی بشر     این دامگهی است، که هزار دام نهاد و برد

دیدی که گرفت هر خس و خاشک، بر دهن     این نام نامی خوشنام آزادی، آنکه برد

باید که جستجو نمود در پس لایه های شب   زین شب نشین که ز صبح آزادی، گفت و برد

 آنگه که او عیان نمود، همه کُنه ذات خود    باید که گفت بگذار سلطنت و مُکنت، و آنچه برد

هرگاه گذشت، ز آنچه او به کف آورده از فریب     آنگه بگو که این قافله با توست، گرفت و برد

بس دلفریب، به راه خوش آزادی نشسته اند    گیرند از تو عنان دل، و بیدل تو را گرفت و برد

سوراخ و دخمه ی ماردارِ، کسب آزادی     بس دست ها ز ما، برای آزادی گرفت و برد

دستی دگر مخواه، که کنم در این سوراخ پر ز مار      کین سوراخ جز نیش نداشت، ز ما دست بُرد

مارها، دست و دلِ همه را برده اند، به نام او     اما صبح که شد، باز قافله را بردند، همچنانکه برد

باید که جست، دستی ز دستان پاک خود     تا برد قافله زین دامگه، که باز او خورد و برد

راهی نبود و نیست و مباد، بجز کسب آزادی   لیکن مباد، سپردن قافله به پیشین کسی که برد

آزادی ای هدیه ناب خدایی به ما، بیا      برگیر دست جمله بشر، و پیش ران، که باید برد

این قافله را هزار مار، به تزویر برده اند     در وادی خوش انتظار آزادی، به انحراف، که برد؟

مردانِ مرد داده ایم ما، بدین راه ناهوار    مردانگی کن، و رسان تو به مقصد، بدین راهبرد

راهی به جز صداقت نداشته و نداریم، ما    باید سپرد راه را به خود، و همره صادق، و برد

آزادی ای اکسیر ناب خدایی، بنشین به انتظار   خواهم که جست و یافت، تو را بدین راهبرد

صدق و صداقت و انسانیت بُوَد ابزار،     مردان مرد خواهد که مسلح شوند، به این راهبرد

بس مارها نشسته اند، به کمین در این شب ها    تا باز برند قافله را، به منوال خورد و برد

بس سلسله ها آمدند و سکه زدند، به نام او    سکه به زیر پا نهاده، و مشغول خورد و برد

اینک ماییم و آزادی بشر در پیش      باید که گذشت از این تجربه، و این راه برد

راهی است پر ز سنگلاخ تزویر، و کینه و فریب    بستن کمر به صدق و صداقت، و سپس راه برد 

سروده شده در تاریخ 27 آذر 1397

      

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در روستای گرمنِِ پشت بسطام، مردم ...
سلام...شاید برای خواندن این مطالب ودرک ان تا حدودی... ۳ساعت وقت گذاشتم...تشکر ؟از تمامی عوامل ..مخصو...
- یک نظز اضافه کرد در بازی با دکمه های آغاز مجدد جنگ...
تقاطع تنش‌زایی سید مصطفی تاج‌زاده استراتژی باخت - باخت جمهوری اسلامی در منطقه، به‌ویژه در اعزام نی...