زیر پوست زمخت نامهربانی ها، هنوز انسانیت نمرده است
  •  

30 مهر 1398
Author :  
اشعه های امید را در سطوح پایین اجتماع باید دید، نه راهبران آن زیر پوست زمخت نامهربانی ها، هنوز انسانیت نمرده است

پرده اول صبح:

دوستم که هنر، حکمت، مهر، ذکر، توکل، زیبایی، توسل، هوش و ذکاوت از گفتار، رفتار و افکارش چون چشمه ایی، سخت جوشان، مدام می تراود، مرا به راهی خواند تا افتخار بودن در رکابش مرا باز شامل گردد. مرکبش که اصلا تناسبی با شخصیت علمی، هنری، اجتماعی و... او ندارد، اما وفا، محکمی، خاطرات، راحتی، و البته اعتقاد راسخ به ساده زیستی و قناعت، این اسطوره هنر ایران را سخت بدان وفادار کرده، و او را در این لباس مندرس و پیله گرم و نرم راحتش داشته است، ما را در پیچِ کورِ خطرناکِ خروجیِ بزرگراهی پر رفت و آمد، جا گذاشت.

البته این مرکب پیر، راکب با ارزشش را گاهی جا می گذارد، اما امروز او را در جایی سخت خطرناک و دلهره آور وا نهاد، جایی که ممکن بود هر لحظه تندسواری در پس این پیچ تند، جاماندگان از رفتن را، مورد اصابت تندروی خود قرار داده و قربانی سرعتی نماید، که اتومبیل های نو و زیبای تهران، این روزها واجد آنند، و ما را له کند، لذا برای خلاصی از این وضعیت، یکی پشت فرمان و دیگری از پس آن، مشغول هل دادنِ لاشه سنگین این اتومبیل خارجی پیر و باوفا! در سربالایی و در مسیر باقی مانده از این خطر شدیم، در حالی که یک چشم به مسیر باقی مانده تا خروج از خطر داشتیم، و چشم دیگرمان به سرعت عبوری ها، که خدا رحم کند و...

گویا آنها هم این شرایط را درک کردند، و در همان پیچ، دو اتومبیل و یک موتورسوار به کناری، در جلوتر ایستادند و در هل دادن و خلاصی از این مخمصه کمک کردند، و نجات یافتیم، این صحنه ایی بود که دنیایی از محبت افراد نا آشنا به نا آشنایی دیگر رخ نشان می داد، دنیایی از احساس مسئولیت اجتماعی بروز می یافت، دنیایی از تعهد به جان همنوع نمایش داده می شد، و ترحم بر در راه ماندگان تبلور می یافت و... صحنه زیبایی بود که جا داشت اشک شوق را از این همه خوبی بر چشم انسان جاری کند، اما دلهره دوباره ماندن، ما را از این صحنه و زیبایی هایش عبور داد.

پرده دوم عصر:

دوست دیگرم که سنی از او گذشته است و بعد از مدت ها حضور در کانادا اکنون به ایران بازگشته، خانم سالخورده اش سوار تاکسی های مسافرکش می شود، ولی هنگام پیاده شدن، راننده تاکسی بی تجربه، مجال کافی برای پیاده شدن کامل به این مسافر خود نداده، و پاشنه پای این خانم زیر چرخ خودرو از چند ناحیه می شکند، او گفت : وقتی به بیمارستان رسیدم، اصرار بر این بود که به پلیس زنگ بزنند و راننده گرفتار شود، هم رقم بالای هزینه درمان و عمل جراحی، هم عدم رعایت توقف کافی برای خروج مسافر و... گریبانگیر این راننده می شد، ولی دیدم راننده پراید، وضعی ندارد که گرفتار این شرایط شود، لذا به دروغ به حاضرین گفتم، ایشان از فامیل هاست و من شکایتی از را او ندارم، و خلاصش کردم تا برود و به زندگی اش برسد.

و من بلافاصله به او گفتم: این محبتی که شما آنروز در حق یک خطاکار، چون دانه ایی در زمین محبت کاشتی، چون جوانه ایی امروز در بزرگراه و در پس یک پیچ خروجی خطرناک از اتوبان، به داد ما رسید و کمک کرد تا از خطر بگریزیم، آری بذرهای محبت و خوبی که در جامعه کاشته می شود، هرگز به هدر نخواهد رفت و به حتم از نقطه ایی دیگر سر از خاک بیرون آورده و سبزی و طراوت را به همگان ارزانی خواهد داشت،

آری؛ در زیر پوست زمخت این همه نامهربانی، عدم تحمل، ناخن و دندان کشیدن های قدرت های سیاسی و جناحی، غارت و اختلاس و... که در سطوح بالای این جامعه جریان دارد؛ هنوز مهربانی و انسانیت در این سطوح پایین تر جریان خود را ادامه می دهد و همین است که امید را در دل انسان تازه می کند، که ما هم می توانیم، و باید روزی از این خاکستر هولناک عدم تسامح و تساهل، غرور و تکبر بلند شده، جامعه ایی انسانی تر، نرم تر و با محبت تر را رقم زنیم.

مومن آن باشد که اندر جزر و مد       کافر از ایمان او حسرت خورد    

مولانای بزرگ بلخی

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn
 مصطفی مصطفوی

پست الکترونیکی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

نظرات (0)

Rated 0 out of 5 based on 0 voters
هنوز نظری ثبت نشده است

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ثبت نظر به عنوان مهمان.
Rate this post:
پیوست ها (0 / 3)
Share Your Location
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در چرا با مبارزین زمان خود، همان ...
دادگاه انقلاب اصفهان توماج صالحی را به اعدام محکوم کرد نگارش از یورونیوز فارسی تاریخ انتشار ۲۴/۰۴/۲۰...
- یک نظز اضافه کرد در مرثیه ایی بر عصر بی پناهی انسا...
آدم از بی بصری بندگی آدم کرد گوهری داشت ولی نذر قباد و جم کرد یعنی از خوی غلامی ز سگان خوار تر است...