فقدان جانگداز

دورود و سلام خدا بر رسول اکرم (ص) و بر ایمه و فرزندان ایشان (ع) علی الخصوص امام دوم اما حسن مجتبی (ع) و امام هشتم حضرت امام رضا (ع) که این روزها در غم شهادت مظلومانه انان هستیم. خداوندا به تو شکایت می برم از فقدان نبی مکرم اسلام ، خدایا از تو شکایت می برم از کمی تعداد و زیادی فتنه ها.
امروز 28 صفر سالروز رحلت جانگداز و فقدان ابرمرد عرصه توحید، نهایت خلق احسن، اخرین پیام اور سرای قدسی به سوی بشر زمینی، مردی از نسل ابراهیم خلیل (ان ابرمرد و مبارز توحیدی)، نرم خو ترین در بین سخت مزاج ترین ها، با محبت ترین ها در بین ظالم ترین
  ها، گلی پاک که خداوند در بین در زباله هایی از انحراف رویانده بود و به او ماموریت داد  تا این فضای متعفن را تغییر داده و امتی را فضایی اینچنینی افریده بودند را به امتی توحیدی و متخلق به مکارم اخلاق تبدیل کند و اری همین معجزه نبی مکرم اسلام بود و چه سخت است به تنهای این کار را کردن، تصور کن چقدر انرژی باید داشت و صرف کرد تا فضا و جماعتی در تعفن خفیده را بعرصه مهر و توحید در اورد. اری این چنین است که می توان دلیل مرگ زود رس این بزرگ مرد را فهمید. پیامبر از شش دهه عمر شریف خود را دو دهه در ابلاغ و انجام این ماموریت گذراند و عمر خود را با دو دهه کار طاغت فرسا تمام کرد و در حالی که با توجه به اصل متوسط عمر، حتی امروزه هم سن مبارک نبی مکرم اسلام در هنگام رحلت از متوسط عمر امروزی(که در پایین ترین حد خود قرار دارد) کمتر است و این نشان می دهد که پیامبر ما وجود زی جود و با ارزش خود را همچون شعمی در حرارت ایجاد اصلاح و تغییر بشریت سوزاند و ان را به اتمام رساند. بزرگترین ضربه ای که از ناحیه مرگ این بزرگمرد به بشریت وارد شد قطع وحی بود و برای همیشه تاریخ ارتباط مستقیمی که از ناحیه وحی که تا پیش از این به سوی مردم از سوی خداوند ساری و جاری بود، قطع شد و دیگر کسی نخواهد امد که چنین ارتباطی را با خالق داشته باشد و لذا نه تنها ما مسلمانان بلکه تمامی بشریت در رحلت این انسان یکتا  دچار مصیبتی بزرگ گردید و برای ابد ارتباط مستقیم با خدا قطع شد و از ان پس باید ارتباطاتی از نوع دیگر با خالق جستجو کرد و دیگر لقمه ای اماده از بالا نخواهد امد و تنها با جهد و کوشش و خود سازی است که تنها می توان با این منبع قدس ارتباط برقرار کرد و این در حالی است که این راهی بود که تا پیش از این همیشه وجود داشته است و با ختم نبوت دیگر بشر از این ابخشور ذلال و پاک محروم گردید. از سوی دیگر به علت سختی راهی که اکنون در پیش روی ماست کمتر کسانی خواهند توانست به ان دست یابند و حال با مرگ نبی مکرم اسلام اگرچه خداوند با این استدلال که شما به مرحله ای رسیده اید که خود برای کار خود کافی هستید این ارتباط مستقیم را قطع کرد لیکن ما از نعمتی بزرگ و قابل اتکا و بدون زحمت برای هدایت محروم شدیم. لحظه عروج این ابرمرد را وقتی در ذهن خود مجسم می کنم رابطه این عروج و قبض روح توسط حضرت فرشته مرگ را می توان این گونه درد ناک (البته برای بشریت) تصور کرد که تا قبل از این خداوند همچون مغزی قوی و حسابگری که خالق بشریت بود، انرا از طریق  نخاع مستقیما هدایت می کرد و به سوی خود هدایت می کرد اما به ناگهان دستی برامده و نخاع را از بدن جدا کرد. جدا کردنی درد ناک و جبران ناپذیر ، و اکنون این بدن مانده که باید خود از این پس در میان تمامی ممکنات موجود، راه خود را به سوی هدایت پیدا کند، البته سخت است ولی در صورت رسیدن بسیار شیرین وارزشمند خواهد بود. لیکن در این میان باید این نکته را نیز یاداور شودم که خالق با احاطه ای که داشت، می دانست این بشر را توان رسیدن به سعادت هست و با سلاح رسول باطن و رسول ظاهر(که از این پس میراسش برای ما مانده است) می تواند به سعادت برسد، از سوی دیگر طبق فرمایش خداوند که از لسان نبی مکرم اسلام جاری شد، پیامبر از بین ما رفت ولی دو چیز در میان ما قرار داد یکی قران و یکی عترت ایشان است  که این دو می تواند در صورت استفاده بعنوان راهنما در هدایت بشریت به سوی معبود موثر و راهکشا باشد. لیکن با همه این حرف ها فقدان نبی شکایتی است که تنها می توان به درگاه خداوندی برد که بشریت از حضور فیزیکی ایشان محروم شد و حال ان که می توانست از این نور و مرحمت خداوندی بلا واسطه بهره مند شود، همچنان که دیگران در ان زمان شدند.


دلبرا دیده فرو بستی و ما را به غمت در تب و تاب
           
                       ارچه ماندیم دایم بعد از ان در تب و تاب
ملک هستی بوده وهست ز انوار رخت در تب و تاب
      
                           حال تو خود گو که به پایان رسد ایا تب و تاب؟
جبریل امین هم ز رخت بود اندر در تب و تاب
                           
               حالیا خود تو بگو از چه نشیم ما اندر تب و تاب
عرش و کرسی ز دیدار تو بود اندر تب و تاب
                 
                         ما که در ذیل این چرخه دهریم؛ سزد اندر تب و باب
خالق دهر به دیدار تو بود هر دم اندر تب و تاب
                             
                   ما کی هستیم که نباشیم ز دیدار تو اندر تب و تاب
خاک اقدس که بود از لمس تو اندر تب و تاب
                        
                      ما که از خاک  نییم کم، که نباشیم اندر تب و تاب
مرغ و ماهی به غمش بود اندر تب و تاب
                               
               حالیا مرغ چمنش را نیز سزد اندر تب و تاب
فقد این مرد خدایی تب الود کند تب را
                       
                             گو بیا کن تن رنجور تب الوده و اندر تب  و تاب
رحمتا رحمت تو کرد جهانی، در تب و تاب
                                   
          من دلخسته هم از فیض توام باز، اندر تب و تاب
کن تو این دل فراخور ز انوار رخت در تب و تاب
         
                            که دل مست تو باشد سزاوار دایم  تب و تاب
درد عشق تو کند جان به لب هر تب و تاب
                              
               عشق هم بود اندر حرمت در تب و تاب
رحمتا رحمت هستی بود از شوق تو اندر تب و تاب
                                  رحمت اندر حرمت نیز بود، در تب  و تاب
رحمتا جمله ی قدس
  بودند ز دیدار تو اندر تب و تاب                  
            لیک خود تو بگو که ماییم ارجع ، برای تب و تاب
قدسیان در حرم قدس بودند شامل فیض تب و تاب
            
                       لیک ما را که نبودست ، نوایی که سراید نوای تب و تاب
رحمتا بعد تو نیست ما را نوایی برای تب و تاب
                                  
  گو تو خود گو که این است سزایی  تب و تاب؟
ای نبی جمله افلاک بود از فیض تو مشحون و اندر تب و تاب
                  رفتنت نیز همی کرد ما را جمله اندر تب وتاب
فیض قدسی که بود از رحمت تو در تب و تاب
                 
                     خود تو خواه تا شود از بهر ماهم در تب  و تاب
تاب رنجور را
  نباشد ز فقد تو توان تب وتاب                       
                گو که ان فیض دراید  به جان تب و تاب
عالمی در صفر امد ز حجرت در تب و تاب
            
                               گو صفر رو و ما را گذار در تب و تاب
سبط
  اکبر شد از این ماه غم اندر تب و تاب                      
                 رحمتا این چه سریست که نهادی تو اندر تب و تاب
دل
  غم دیده صحرای حجاز بود زدیدار تو اندر تب و تاب         
              خود تو خود گو که چیست در حالت و سراین تب و تاب
دل زهرای تو بود ز دیدار تو اندر تب
  و تاب                           
           از چه این گل ز دیدار تو محروم شد و در تب و تاب
حسنین تو ز نور رخت و در برت اندر تب و تاب
              
                   از چه جرمی شدند بی پدر خویش و اندر تب و تاب
این چه جرمی است که مجرم بود اندر تب و تاب
                     
            تا که از جرم نکرده شوند اندر تب  و تاب
سیدا کم کن این شرح جکر سوز ، و سوز تب وتاب
                              چون نباشد توانی ز تحمل ، برای تب و تاب

  ۲۵ فوریه ۲۰۰۹  

+ نوشته شده در سه شنبه ششم اسفند ۱۳۸۷ ساعت 22:21 شماره پست: 37

 

 

نظرات (0)

Rated 0 out of 5 based on 0 voters
هنوز نظری ثبت نشده است

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ثبت نظر به عنوان مهمان.
Rate this post:
پیوست ها (0 / 3)
Share Your Location
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در حضور در دوراهی تسلیم و یا انتح...
چشم‌ها رو که می‌بندم تانک‌های اسرائیلی در ذهنم می‌آید که به سمت لبنان در حرکت هستند. خون در رگم جوش ...
- یک نظز اضافه کرد در حضور در دوراهی تسلیم و یا انتح...
چه باید بشود؟ عالیجنابان و مدیران تصمیم ساز، دوست و دشمن، خودی و غیر خودی، گزاره‌های زیر را قبول دار...