میان روز بود که خود را به گناوه رساندم، شهری که برای اولین بار پا بر خاکش می گذارم، خاکی که دل ایرانیان برای حفظ آن در طول تاریخ تپیده است، نامی که هر روزه در پیامک های تبلیغاتی تلفن همراهم، و یا در شبکه مجازی می شنوم که درخواست می کنند، کالاهای خود را از آنها بخریم، چرا که آنها از این بندر، بدون واسطه کالاهای مورد نیاز ما را با قیمت مناسب تامین خواهند کرد!

گناوه که در رقابت با مرز بانه در کردستان، در ورود کالا به کشور به پیش می تازد، و به نظر من این روند روزنه فسادی سیستماتیک و گسترده است که زیر چشم های تیزبین تمام دوربین های امنیتی، چشم های نگران دلسوزان به کشور و روند آن، ناظران از دوست و دشمن و...، به وسعیت یک کشور قاچاق را در ایران ترویج، توسعه و گسترش می دهد و روح فساد سیستماتیک را در شریان های اقتصادی و تامین کالای کشور نهادینه، عمیق و گسترده می کند،

سوالی که وجود دارد این که چرا نباید اجناس مورد نیاز این کشور و مردم از مجاری مجاز و قانونی و پاک و مطهر وارد، و در سیستم توزیع منطقی و حساب شده جریان یابد؟! چه دست هایی در کشور قاچاق، فساد و بی قانونی را نهادینه و گسترش می دهند؟! این دست ها نسوج و شیرازه این کشور را مثل موش های فاضلاب های تهران خواهند جوید، و از درون آن را متلاشی خواهند کرد.

تفاوت ما با امارات و دیگر کشورهای نرمال در منطقه در چیست که این کشورها در اوج تجارت و حضور در قله های تجارت و خدمات جهانی و منطقه ایی، تمام کالاهای وارده و صادره به کشورشان را در مجاری قانونی و شفاف، وارد و صادر می کنند، و سیستم اداری، حاکمیتی و مردم خود را دچار فسادی گسترده نمی کنند؟! و بدین ترتیب با دوری از انحصار و رانت و... ملت های شان به تناسب و برابر از منفعت و بهره واردات و صادرات متوازن بهره مند می شوند، و بدین ترتیب کشورشان را علاوه بر تبدیل به "هاب" و مرکز منطقه ایی و جهانی تجارت کالا و خدمات، به مرکزی امن برای تجارت سالم و سرمایه گذاری بدون فساد، و بی قانونی مبدل می کنند، و در مقابل کشور ما روز به روز به مرکز قاچاق، تجارت غیر شفاف، زیر زمینی، فساد، پول های کثیف و هرگونه خلاف از این نوع تبدیل، و یا در حال تبدیل شدن است.

شیوع قاچاق در چنین سطحی تنها نتیجه ضعف، و نشان دهنده در هم ریختگی داخلی است، و راه مقابله با آن نیز تنها بازگشت به حاکمیت قانون و شفاف سازی روند تجاری و بازگشت آن به روند طبیعی نرمال است، ادامه این وضع تنها به فساد گستردگی و عمق خواهد بخشید.

اینجا در پایانه پذیرش مسافر از جزیره خارک در بندر گناوه، تاکسی ها به نقاط مختلف استان و حتی خارج استان آماده سرویس دهی اند، برازجان، بوشهر، اهواز و...، یعنی مسافران خارک از شهرهای مختلفند که تاکسی ها را به خود جلب کرده اند. اگرچه برای برخی مسافران کشتی مَهبُد که ما را به گناوه رساند، اینجا مبدا آغاز سفری دراز است، ولی برای من مقصد یک اقامت یک روزه است، تا مشتی از گوهر وجود گناوه را بردارم و سفرم را ادامه دهم. و البته مسافر باید سبکبال باشد، تا بتواند سفری راحت تر را تجربه کند، از این رو میان دریایی از اجناس، به قدر یک مشت باید برداشت، ورنه باید گناوه را آخرین ایستگاه سفر اعلام، و به مسیر حرکت مهر پایان زد.

بندر گناوه، بندری است با دو فصل، فصل معتدل که از آبان آغاز و تا اواخر اسفند ادامه می یابد، و فصل گرم هفت ماه باقی مانده سال را در خود دارد، از اینجا می توان در بزرگراه گناوه به برازجان رفت که با طی 88 کیلومتر خود را به آن شهر می تواند رساند، یا راه دیگری که در کوه های زاگرس شما را بعد از طی 213 کیلومتر به شهرستان ممسنی می برد، در عمق لرستان بزرگ، اما نزدیکترین شهر به گناوه بندر دیلم در مرز بین استان خوزستان و بوشهر است که تنها 65 کیلومتر با آن فاصله دارد.

نام این بندر در طول تاریخ تغییر آنچنانی را به خود ندیده است و تنها در لهجه های مختلف شکسته و یا تغییرات آوایی یافته است. اینجا مردمی زندگی می کنند که اساس کارشان کشاورزی بیشتر بر پایه خرماست، و بعد ماهیگیری در خلیج فارس، اما اکنون مهمترین منبع درآمد شهر به تجارت و تبادل کالا تبدیل شده است. یکی از اهالی شهر می گفت در ایام عید نوروز حتی خیابان های شهر نیز پر از چادرهایی است که پذیرای مردمی از تمام شهرهای ایران است که به این شهر کوچک کشیده می شوند، تا کالایی را ارزانتر از شهرهای خود تهیه به زندگی خود تزریق کنند. ساحل شنی گناوه دیدنی و لذت بخش است، همچنین رستواران های آن که غذاهای محلی دریایی عرضه می کنند، حتی رستورانی را دیدم که توسط اتباع بنگلادش اداره می شد، و بلیه ایی به نام قلیان که مرد و زن، جوانان را به سوی خود جلب و جذب می کند تا دور هم جمع شوند و ریه های خود را پر از دود توتون هایی کنند که با طعم های مختلف سینه را برای انواع سرطان و بیماری و بیماری های تنفسی آماده کند.

 گناوه به مراکز خریدش شهرت دارد، که در جریان یک اصطلاح "ته لنجی" که لنج ها را مجاز می کند مقداری جنس از کشورهای دیگر وارد کنند، به یکی مرکز مهم ورود اجناس وارداتی در کل کشور تبدیل شده است، اینکه چرا گناوه این اختیار را برای ورود اجناس دارد و دیگر بنادر ندارند، خود شاید همان داستان قدیمی در کشور باشد، که در کنار تمام توجیهات آورده شده در اسناد تصمیم گیری های کشور، اینجا در سیستم اداری و تصمیم ساز کشور تصمیمات قائم به افراد است،

در زمان سلسله های پادشاهی ایران نیز اگر یکی از نزدیکان شاه در سرزمینی به قدرت می رسید، و حاکمیت بدست می آورد، شیوه حکمرانی، خدمات، کیاست، نفوذش و... با دیگر مناطق متفاوت و منافع و مضار آن نیز کاهش یا افزایش می یافت، لذاست که حاکمیت دکتر محمد مصدق بر شیراز، با جانشین او بر این خطه، کاملا متفاوت بوده است.

این روند را در استان سمنان هم به عینه می توان دید، که چگونه قدرت گرفتن افراد در تغییر روند کشور تغییر ایجاد می کند، این خاصیت حکومت های اقتدارگراست، چرا که در سیستم های دمکراسی اینچنین شدت و تاثیر ندارد، در دوره قاجار مرکزیت ایالت کومش (قومس یا کومس)  باستان با توجه به جمعیت، پتانسیل طبیعی، وسعت، تولیدات کشاورزی و... در اختیار منطقه باستانی بسطام، بیارجمند، جاجرم و البته شهرشتان بزرگ شاهرود بود،

ولی با روی کار آمدن سلسه پهلوی و قدرت گرفتن افرادی مثل "نعمت الله نصیری" در دستگاه حاکمیتی که بعدها به ریاست ساواک نیز رسید، مرکزیت از شاهرود به یک شهر کوچکتر و با پتانسیل های بسیار کمتر از شاهرود، منتقل شد، چرا؟! چون زادگاه افراد متنفذی در حاکمیت پهلوی ها بود، شهری که نه پتانسیل کشاورزی آنچنانی داشت، و نه صنعت، و نه طبیعت آن توانایی تحمل جمعیت بیشتری را دارا بود،

این روند در تخصیص اعتبارات و امکانات، بعد از انقلاب هم ادامه یافت، و اکنون شهر سمنان را به یکی از شهرهای صنعتی ایران تبدیل کرده اند، در حالیکه این شهر نه نیروی کار مناسب داشت، و نه امکانات زیربنایی لازم برای صنعتی شدن، از این رو مجبور شد، جمیعت مهاجر بسیاری را از شهرهای دیگر استان و از جمله شاهرود به خود جذب کرده و اینک باید کشور در محیطی که پتانسیلش را ندارد، برای جبران این کمبودها، این حجم از مهاجرین مسکن، آب و... تهیه و ارایه نماید، وگرنه با اعتراضات مردمی مواجه خواهد شد، این گرفتار شدن در وضعیتی عارض شده است، که تصمیمات بعدی را به دنبال خود خواهد آورد.

این شد برای دستیابی به منابع آب بیشتر، سمنان را مجبور کرد، به آب های ملکی مردم در شهرهای شهمیرزاد و مهدیشهر دست اندازی کند، که از این شهر دارای منابع آب بیشتری هستند، و مردم این منطقه حتی با دادن کشته نیز، توانایی دفاع از منابع آب خود نداشتند، چرا که جمعیت بزرگی از تشنگان در شهر سمنان تشنه آبی بودند که دیگر حاکمیت و دولت اجازه نخواهد داد، اهالی شهمیرزاد صاحب آبی باشند که هزاره ها مالک آن بوده اند، و زندگی کشاورزی آنان به این آب اتکا داشت، چون مصلحت کشور و منطقه و مردمی که برای شهر صنعتی سمنان به امن منطقه آورده شده اند باید سیراب شوند، و این بر باغات شهمیرزاد اولویت خواهد داشت، و همه این ها دست به دست هم می دهند تا برای صافکاری یک تصمیم اشتباه و ناشی از ناسیونالیسم منطقه ایی، توسط یک صاحب منصب و مسئول، عده ای از شهرهای خود مجبور به مهاجرت به سمنان شوند تا کار بدست آورند و عده ایی در شهرهای خود از منابع خدادادی آب خود محروم شوند، تا این مهاجرین به آب خوردن دست یابند و...

چرخه ایی معیوب از تصمیم های قائم به افراد، بدون نگاه ملی و علمی که خسارتش را مردم و کشور می دهند، تا پتانسیل های نبوده را ایجاد و شهری که شهر نیست، شهر شود، و همه بگویند به برکت فلان نماینده، یا فلان آیت الله و یا فلان سیاستمدار، یا فلان صاحب منصب و... شهر ما به فلان امکان دست یافت، و...

 و انگار در این کشور مراکز تصمیم سازی بدون سوگیری های مذهبی، منطقه ایی، قبیله ایی، زبانی و... وجود ندارد که این خسارات را محاسبه کرده، و یا قبل از هر اقدامی این مطالعات را انجام دهند، تا زاینده رود و کل آب های موجود در استان اصفهان، فدای آوردن مجمتع فولات مبارکه نشوند، صنعتی که شدیدا به آب نیاز دارد و باید در کنار یک منبع آب مطمئن و ارزان و البته آبی کم ارزش تر، مثل آب دریا ایجاد شود، تا مجبور نشوند حقآبه صدها هزار کشاورز، و طبیعت بکر استان اصفهان و... را فدای یک تصمیم نابجا کنند، تا کشور مجبور به دستکاری در منابع و پتانسیل های دیگر شهرها، استان ها و... برای جبران نتایج اشتباه یک تصمیم نشوند.

امروز نیروی کار را از شاهرود و...، آب را از شهمیرزاد و... را باید به سمنان برد، تا بتواند ظرفیت لازم را در آن ایجاد کرد، که تصمیم فلان سیاستمدار و یا نیروی متنفذ در حاکمیت ها، اجرایی شود، اگر این صنایع و امکانات در شهرهای استان ها و مناطق کشور، با توجه به جمعیت و پتانسیل های طبیعی آنها تقسیم می شد، سمنان مجبور نبود که نیروی کارش را از استان ها و شهرهای همجوار تهیه کند، و یک عده افراد نیز مجبور نمی شدند از خانه و دیار خود کوچ کنند، و به سمنان بروند تا این شهر مجبور شود، بیشترین حجم مسکن مهر را در خود، در مقایسه با شهرهای دیگر استان، که به طور طبیعی از این شهر پر جمعیت ترند، تولید کند و برای تهیه آب این مهاجرین، مجبور به دستبرد به منابع آب شهمیرزاد شود.

آنچه از سخن مردم محلی در بوشهر بر می آید، گناوه هم احتمالا به چنین روندی گرفتار شده است که از بین بنادر متعدد استان، بیشترین روزنه ورود نسبتا پر حجم، قانونی و شبه قانونی اجناس خارجی را به این بندر اختصاص داده اند، که مردم دیگر بنادر استان و حتی خود شهر بوشهر، هم برای تهیه مایحتاج شان، به این بندر می روند. "شوتی ها" از این شهر به دیگر شهرهای استان بار می برند، و مقصد کالاهای قاچاق وارد شده در دیگر بنادر نیز گناوه است تا در اینجا از عنوان قاچاق تا حدودی پاکسازی شده، و راحت تر به دیگر شهرهای کشور ارسال شوند،

و در این روند است که کلی از جوانان استان مجبور می شوند هزار خطر را به جان بخرند، تا باری را جابجا کنند و در یک حالت تعقیب و گریز دائمی، که در جاده های استان ادامه دارد، جان برکف، بار جابجا کنند، به طوری که بسیاری از رانندگانی مرا در این مسیرها جابجا کردند، از عملیات جیمزباندی "شوتی ها" برای انتقال اجناس قاچاق گفتند، و مرگ هایی که در این مسیر نصیب این جوانان جویای روزی و رزق برای زندگی بهتر می شود، و آلودگی و فسادی که گریبانگیر دست اندرکاران بخش های مختلف در قبال این عملیات بزرگ می گردد و... چرا؟! چون ممکن است فلان مسئول اهل فلان شهر است، و می تواند امکانات را به شهر خود جذب کند، و دیگر شهرها از داشتن چنین "دست بزرگی" در دستگاه اداری و یا حاکمیتی محرومند. این قصه پردرد حاکمیت ملوک الطوایفی در کشور ماست، که قدرت در یک فرایند فاسد بین باندهای قدرت جابجا می شود، و تا این کشور به دمکراسی و حاکمیت مردم و جابجایی قدرت با رای واقعی مردم دست نیابد، از این بلیه خلاص نخواهیم شد.

روزی بساط فساد سیستماتیک و باندی از کشور برچیده می شود که سیستم قضایی مستقل، قاضی مستقل، بانک مرکزی مستقل، ارتش مستقل، و حاکمیتی ناشی از رای مستقیم و واقعی مردم جریان یابد، و یک پیوستگی فساد انگیز بین مسئولین ناظر، مجری، قاضی و محافظ نباشد. در چنین فضای است که انحصار و رانت از بین می رود و تصمیمات ملی اتخاذ خواهد شد، ورنه مردم در کل در یک بازی بزرگ، به خلاف کشیده می شوند، و منابع کشور به تاراج می رود،

در این روند فساد انگیز نه شهمیرزاد مالک آبش خواهد بود، نه شاهرود صاحب نیروی کار و کارخانه خواهد شد، و سمنان نیز به عنوان یک حفره گرداب مانند دائم، مجبور به مکیدن امکانات کشوری است، تا بتواند استواری خود را در حالت نداشتن ظرفیت های طبیعی، جبران کند، و حاکمیت در مرکز نیز اسیر یک بازی چیده شده، تمام سعی خود را خواهد کرد تا این روند تنها به شورش و اعتراض نینجامد، چرا که در حاکمیت فساد و باند های قدرت، راهی برای حل آن نخواهد جست، چون باند های قدرت اجازه حرکت جدی و اساسی را در ابعاد ملی نخواهند داد، و یک شکاف عمیق تنها در وضعی نگه داشته می شود که منجر به شورش و اعتراض نشود.

اینجا در گناوه می توان اجناس را به قیمت های مناسب تری خرید و برد، بازارهای بزرگ ایجاد شده است، و از همه اقشار، می توان مردمی را دید که در شرایط تحریم حداکثری، به کالاهایی دسترسی می یابند که در یک روند معیوب صادرات و واردات به کشور وارد می شوند و مثل دارویی بر زخم های کمبود مردم التیامی موقت می دهد، و کل کشور را در یک فساد پذیرفته شده و شبه قانونی و شبه عرفی شده غرق می کند،

فسادی که بهره برداران اصلی آن دست های بزرگی است که با نفوذترند و به قدرت و ثروت نزدیک ترند، و بدین ترتیب کشور با یک فساد سیستماتیک پذیرفته شده، خو می گیرد و سم بی قانونی، فساد، رشوه، باندبازی، اعمال نفوذ، قدرت طلبی و... را در رگ های کشور همواره تزریق و ماندگار می کند،

و کشور موقعی به خود خواهد آمد که سپاه محمود افغان تا دروازه های دارالحکومه سلطان حسین صفوی در پایتخت ایران در اصفهان پیش آمده است، تن تن اسناد انرژی هسته ایی ایران را از کنارهای پایتخت با کامیون بار می کنند و در جمهوری آذربایجان، ترکیه، شمال عراق، دبی و... تحویل موساد می دهند، تا نتانیاهو در سازمان ملل دزدی موفق خود از قلب تهران را به رخ رهبران دیگر کشورهای جهان بکشد، که ما در قلب ایران و در تفرجگاه آبسرد دماوند هم می توانیم، مسئول مهمترین پروژه های راهبردی ایران را با سلاح گرم در بین محافظین او تک زنی کرده و به سلامت کشور را ترک کنیم و...

وقتی شریان های کشور مملو از فسادی سیستماتیک به نام دور زدن تحریم ها و... می شود، راه هایی باز می شود که در اندرونی قدرت و ثروت، هرکس هر چه بخواهد می کند، و به راحتی آب خوردن در همین روند از کشور خارج می شود و باز با توجه به فساد حاکم بر باندهای قدرت و ثروت، حتی چنین رسوایی آسیب شناسی هم نخواهد شد، و مسئولین امر در یک فساد سیستماتیک، تمام سعی خود را خواهند کرد که در یک پیوستگی ناننوشته، حتی بر این ضعف های آشکار در چشم جهان، پرده افکنده آن را کتمان، لاپوشانی و... کوچک جلوه دهند،

تا همچنان این چرخه فساد و ناکارآمدی ادامه یابد و عده ایی به ثروت و قدرت خود بیفزایند و در این بین مردم شاهد یک گستردگی از ... بوده و گاه دست به اعتراض زنند، و این تنها سوپاپ هشدار نیز با حربه سرکوب بسته خواهد شد، تا مریض با مرض واگیرش به حالت اضطرار نیفتد، و این روند "استخوان لای زخم" باقی مانده و بساطش برچیده نگردد.

اینجاست که آنانکه از بیرون بر این روند فساد نهادینه شده و بزرگ در حد کشور می نگرند، به این نتیجه می رسد که این درهم و برهم ریختگی ها را تنها یک زلزله 9 ریشتری می تواند، درمان کند! و ماشاالله در کشور ما هم رسوبات ظلم و تعدی آنقدر لایه گذاری تاریخی کرده است، که درمان و نسخه بعضی برای این بیمار هم باز خود حکایت دردناکی است، یکی می گوید برای برون رفت از این شرایط بغرنج رضاشاهی باید که استبدادی آنچنانی راه بیندازد، و شرایط را حل کند!

یکی می گوید راه چاره این درد کشتاری عظیم از یک نسل از ایرانیان است که در فساد و تباهی فرو رفته اند تا کودکان آنان را در فضایی سالم پرورش داد، و یک ایران تمیز و عاری از کثافت و بیماری های اجتماعی و فکری و رفتاری داشت، و در واقع نامه را از سرنوشت، دیگری می گوید با اصلاحات تدریجی می توان بر این شرایط رسوا غلبه کرد، و آب رفته را به جوی باز گرداند، دیگری می گوید راه همان سیستم شاهنشاهی است که یک نفر برای همه تصمیم بگیرد؛ و در این بین مردم زیادی از زن، زندگی و آزادی می گویند تا هم زنان (و... به عنوان عقب نگهداشته ترین اقشار) به حقوق خود دست یابند، و زندگی نرمال در کشور پابگیرد و این دو در ذیل آزادی است که دوام خواهد داشت وگرنه دیکتاتوری و حاکمیت فردی در این کشور بارها کشور را به مجد و عظمت رساند، و سپس در نبود آزادی به اوج فساد و نابودی کشانده شدیم. 

صبح بعد از ورزش صبحگاهی و صبحانه، سری به اسکله جلالی زدم، لنج های ماهیگیری زیادی در این اسکله منتظر رفتن به دریا، یا در حال تعمیر و آماده سازی اند، برخی برای گرفتن سوخت (گازوئیل) مراجعه می کنند، موتور شش سیلندر و قدرتمند ژاپنی یانمار (Yanmar)، به این لنج ها وضعیت قابل اتکایی می دهد تا برای روزها در دریا بدون وقفه برانند، یکی از موتورهای قابل اتکا برای رفتن به دریا، چرا که در صورت خاموش شدن موتور، دیگر به سبک قدیم، لنج ها دارای سیستم بادبان نیستند که با استفاده از نیروی باد، به سوی ساحل برانند، و از این رو، موتور مهمترین عنصر در این گونه شناورهاست،

در این اسکله هر لنج پلاکی دارد مثل شماره شهربانی اتومبیل ها، که بسیاری از لنج ها در این اسکله نام شغاب [1] و یا جلالی در پلاکشان استفاده کرده اند، که ظاهرا این پلاک به اوراق مالکیت آن ها اتصال دارد، این لنج ها وقتی به دریا می روند گاه بین 15 تا یک ماه در دریا می مانند، و به صید ماهی می پردازند، دارای یخچال و بخش سوخت و موتورخانه اند، یکی می گفت مجوز ماهیگیری هر یک از این لنج ها خود میلیاردها تومان قیمت دارد، هر لنج تا ده هزار لیتر گازوئیل ظرفیت دارد، تا بتواند روزها در دریا بمانند.

شب بلیط کشتی مسافربری "آروس مهیار کیش" یا همان "عروس مهیار" را که بین بوشهر و خارک در رفت و آمد است را تهیه، و برای هر نفر با پرداخت 115 هزار تومان، به صورت آنلاین، سفرم را به خارگ قطعی کردم، چرا که میزبان با محبت ما که از رزمندگان دوره جنگ است کار دریافت مجوز ورود مرا به انجام رسانده و امروز می توانم با استفاده از این کشتی خود را به جزیره خارگ برسانم، زمان حرکت این کشتی به سوی خارگ، ساعت 13 تعیین شده است،

ساعت یازده صبح خود را به اسکله والفجر رساندم، چرا که مطمئن نبودم که کشتی از همین اسکله حرکت خواهد کرد، لذا گفتم در اسکله معطل بشوم بهتر است تا این که دیر برم و با مشکل زمان مواجه شوم، ساعت 12 ظهر بود که خانمی با محبت، کیوسک ارایه بلیط را باز کرد و بدون اینکه خود را مشغول چیزهای دیگر کند، در حد روشن کردن رایانه اش ما را پشت پنجره کوچکی که مشتریان را به او می رساند معطل نکرد، به زودی بلیط کاغذی در دستم بود و این در حالی بود که هنوز مجوز ورود [2] به خارک را دریافت نداشته بودم، آن را هم به هر سختی که بود از طریق ارتباطات مزخرف شبکه های اجتماعی مجازی ایران دریافت داشتم، آن هم با کمک گرفتن از راننده تاکسی اسنپ که مرا به اسکله برد، و کسانی که در تهران، بسیج کردم تا تصویر این نامه را از میزبانم در خارگ دریافت، و به دستم برسانند، تا در هنگام ورود به جزیره خارگ ویزا! داشته باشم و دچار مشکل نشوم،

با بروز اعتراضات گسترده سراسری که بعد از مرگ دلخراش خانم "مهسا (ژینا) امینی" به دست نیروهای "گشت ارشاد" شدیدا بالا گرفت، هر آنچه که در "طرح صیانت" مجلس سردار قالیباف بر سر مردم در رابطه با ارتباطات اینترنتی قرار بود بیاورند، آمد و از این نظر، اعتراضات، برای دولت قاضی القضات رئیسی، مجلس سردار قالیباف و...، نعمت بزرگی بود، چراکه بدون هیچ دغدغه ایی "طرح صیانت" مجلس را که در واقع طرح محدودیت ارتباطات اینترنتی و شبکه های اجتماعی بود، اجرایی کردند، و بلایی به سر ارتباطات مردم آمد که آنانرا به عصر ارتباطات قبل باز گرداند، حتی شاید عمیق تر از آنچه مجلس نشینان و سران سه قوه انتظار اجرایش را داشتند، تا در این مرحله بتوانند، انجام دهند، در چنین شرایطی است که برای ارسال و دریافت تصویر یک نامه کوچک، که همان مجوز ورود به خارگ از سوی میزبان خود خارک، در بوشهر بود، چنان دلهره و اضطرابی به من وارد شد، که حساب ندارد.

ارتباطات دریایی بین سواحل خلیج فارس، یکی از ظرفیت های بزرگ گردشگری ایران است که متاسفانه نگاه امنیتی به جزایر، بنادر و آب های ایران در خلیج فارس، "مغزهای دیزلی"، عدم برنامه ریزی، تحریم و انزوای بین المللی، خروج سرمایه ها از کشور، عدم سرمایه گذاری و... باعث گردیده است که خطوط مسافربری در خورِ سواحل، جزایر، بنادر متعدد و آب های زیبای دریایی ایران در حاشیه خلیج فارس نداشته باشیم.

در زمان محمد رضا شاه پهلوی دو کشتی مسافربری در خورِ ایران و آب های ایران در خلیج فارس، به نام های "میکل آنژ" و "رافائل" را بابت غرامت ایران از یک طلب مالی از ایتالیا دریافت، و وارد کشور کردند، اما وقوع انقلاب و جنگ این برنامه شیک و بلند پروازانه برای راه اندازی خطوط مدرن دریایی را عقیم، و سپس در زمان جنگ خسارتبار هشت ساله نابود کرد، چرا که سرنوشت کشتی رافائل که از قضا سهم بندر بوشهر شده بود، چنان غم بار است که قلب انسان را دچار درد می کند،

چرا که این کشتی زیبا در روز پنجشنبه ۲۶ آبان ۱۳۶۲ در خلال دفاع از خارگ در مقابل بمباران های توسط هواپیماهای دشمن بعثی عراق، صدمه شدید دید، کشتی رافائل کمک زیاد کرد تا مدافعان سکوهای خارگ بتوانند از پایانه نفتی مهم آن دفاع کنند، و نهایتا در یک تصادف دریایی با یک کشتی دیگر ایرانی، کار دشمن توسط ناخدای کشتی ایرانی "ایران سیام" تکمیل شد و کشتی رافائل صدمه بیشتر دید و کارش به آخر رسید، و این چنین خود به دست خود، کار دشمن را تکمیل و رافائل را کاملا غرق کردیم، تا داغ این کشتی زیبای مسافربری و لوکس، به دل بوشهری ها، و مردم ایران بماند، کشتی رافائل با ۲۷۶ متر طول و ۳۱ متر عرض، از کشتی مشهور به تایتانیک هم بزرگتر بود، و لذا آن را "تایتانیک ایران" می نامیدند.

طی چند سال گذشته ایران دوباره برای بازیابی توان مسافربری خود در خلیج فارس، دو کشتی مسافربری دیگر به نام های "گرند گرین" و "سانی" را از روسیه خریداری کرد، که متاسفانه این دو نیز، با بد اقبالی عجیب و غریبی مواجه شدند، و با گسترش ویروس کرونا، "گرند گرین" نیز متوقف شد و از برنامه مسافربری خود خارج شد، و اکنون در وضعیت غمناکی، در آب های ساحلی بوشهر لنگر انداخته، و منتظر است. و با این وضع عملا از چنین کشتی هایی، استفاده نمی شود، و به نوعی می توان گفت در حالت نابودی قرار خواهند گرفت، و این سرمایه هایی است که به هرز می رود؛ وقتی با کشتی کوچک "آروس مهیار کیش" بین بوشهر و خارگ در حرکت بودم، کشتی "گرند گرین" را در میان آب های ساحلی بوشهر، و در سمت چپ خود، متوقف شده دیدم.

از کشتی دیگر که "سانی" نام دارد بی اطلاعم، اما با آمدن ویروس کرونا سفرهای دریایی این کشتی هم انگار تعطیل شده، و این کشتی نیز ظاهرا در دریا لنگر انداخته، و مسافری حمل نمی کند، حال آنکه در یک فرض حداقلی، خط دریایی داخلی کشورمان در خلیج فارس و دریایی عمان، بین آبادان تا چابهار، صدها کیلومتر فاصله دریایی دارد، که این دو کشتی را می توانند، در این مسیر به کار گرفته شده، و حداقل به توریسم داخلی خود سامان دهیم، و به سواحل ایران در حاشیه شمالی خلیج فارس رونق بخشید، اما صد افسوس که انگار این مردم، بیش از آنکه از ناحیه تحریم های بین المللی، در محدودیت قرار گیرند، از سوی مسئولین خود ما، و تصمیماتی که باید بگیرند، و یا نمی گیرند، مورد تحریم و محدودیت قرار دارند و... به عنوان مثال در تنها چیزی که ایران تحریم نیست، اینترنت و ارتباطات است، که مردم ایران توسط مسولین خود این چنین تحریم و محاصره شده اند، که تصویر یک نامه را با مکافات بسیار رد و بدل کرد، و این دو کشتی نیز شاید از این نوع تحریم ها دچار شده اند.

بالاخره کشتی آروس مهیار بعد کمی تاخیر حرکت کرد، برخورد خدمه این کشتی با مسافران خوب بود، به غیر کاپیتان که هیچ محلی به مسافرین نگذاشت، نه خوش آمدی گفت، نه بدرقه ایی، و نه توضیح حین مسافرتی، نه سلام و نه درودی، در حالی که خلبانان در حین پرواز و در انتهای آن مسافران خود را مورد تجلیل و احترام قرار می دهند،

به غیر از کاپیتان، یکی از ملوانان که همکارانش او را "رستم" صدا می کردند، و انگار مقام ارشد تری در بین ملوانان داشت هم با مسافران برخورد مناسبی نداشت، چه موقع ورود که مسافران را با بار، روی اسکله معطل نگه داشت، و هم در موقع انتقال بار به داخل کشتی که برخورد مناسبی با مسافران نداشت.

برای یکصد و چهل مسافر در بخش همکف این کشتی، صندلی وجود دارد، ولی بخش VIP کشتی را ندیدم، و به خودم اجازه ندادم که از آن بازدیدی داشته باشم، چراکه آنقدر برخورد ملوان مذکور که انگار مامور پذیرش مسافر هم در این کشتی بود، بد می نمود، که با خود گفتم اگر بازدیدی از این بخش داشته باشم، ممکن است مورد جسارت احتمالی از سوی او قرار گیرم، لذا عطایش را به دیدارش بخشیدم، و از آن بخش کشتی بازدیدی نداشتم، گرچه خیلی دوست داشتم برای گزارش هم که شده، از آن قسمت بازدیدی داشته باشم.

ایران اگر بخواهد در بخش گردشگری فعال شود باید به نیروهای فعال در این بخش آموزش مردم داری، مشتری مداری، اخلاق، و تکنیک های رویا رویی مناسب با مشتری را یاد بدهد، این در مورد سرمایه گذاران بخش خصوصی نیز صدق می کند، تا نیروهایی را بکارگیری کنند که در تماس مستقیم با مشتریان رعایت حال مسافر را کرده تا شیرینی سفر دریایی را حس کنند، و چنین ملوانانی را انتخاب نکنند، تا مشتریان خود را از دست ندهند، هر چند رانت خواری ها، و انحصارگری ها در کشور باعث شده است، که رانتخواران و انحصارطلبان، و چنین سرمایه گذارانی به مردم مشتری خود بی توجهی کنند، و برایشان مهم نباشد که چه بر سر مسافران خواهد آمد، چرا که مسافر در حالت انحصار و رانت، چاره و گزینه ایی جایگزین، جز آنان نخواهد داشت،

و این همان وضعی است که در اکثر موارد، مردم در کشور با آن مواجهند، و لذا نداشتن گزینه جایگزین، برای مردم نه راه پس، و نه راه پیش، قرار داده، و محکوم به تحمل این وضع می شوند، و در چنین شرایطی است که این تنها خود مردم هستند که قادر به تغییر وضع خود خواهند بود، چرا که دیگر عناصری که باید دست به اصلاح بزنند، در فسادی مسلسل وار با هم، درگیر رانت و انحصارات هستند، و به شکایتی رسیدگی نخواهند کرد؛

اما در حالت نرمال ملونان و ماموران پذیرایی در این گونه کشتی ها را باید از مردم دارترین، صبورترین و با اخلاق ترین، آموزش دیده ترین کادرهای در دسترس خود انتخاب کرد، این را هم بگویم که در این کشتی حتی با یک شکلات هم از مسافرینی که نزدیک به سه ساعت مهیمان کاپیتان و کشتی بودند، پذیرایی نشد، یادم هست سی سال پیش وقتی در یک تور دانشجویی، به یک کشتی مسافربری از این دست، در همین اسکله سر زدیم، اگرچه به علت مواج بودن دریا، یک متر هم ما را در دریا به سفر دریایی نبرد، اما شیرینی شکلاتی که کاپیتان با معرفت آن کشتی، به ما هدیه داد را، هنوز در دهانم حس می کنم، پر بود از مردم داری، تحمل، مهربانی، او حتی اجازه داد، از کابین کاپیتان هم دیدن کنیم، چه رسد به بخش VIP.  از آن روزها تا حالا چقدر سقوط کرده ایم؟!

نزدیک به سه ساعت روی آب بودیم، در حالی که با توجه به موقعیت جزیره خارگ نسبت به بوشهر، جهت حرکت کشتی ما، به صورت طبیعی روی آب های دریا، در جهت خاور به باختر خلیج فارس بود، جهت شمالشرقی مایل به جنوب غربی، اما احساسم دچار اشتباهی غیر قابل تصور شده بود، و در کل مسیر حس می کردم، در از جهت شمال باختری، به سوی جنوب خاوری در حرکتیم، که این نشان از گُم کردن ذهنیِ جهت های جغرافیایی در روی دریا بود، وضعی که ملونان در گرفتار شده در دریا، دچار می شوند، و اگر چنانچه نتوانند جهت و موقعیت خود را بفهمند، روی دریا سرگردان خواهند شد.

از روی رنگ آب دریا می توان به میزان عمق آب پی برد، هر چه رنگ آب خاکستری تر باشد، عمق آب کمتر، و هرچه آب ها آبی تر باشد، نشان از عمق بیشتر آب دریا دارد، انگار دو موتور در جناحین عقب کشتی نیروی خود را به گیربکسی منتقل می کنند که پروانه کشتی را می چرخاند، اما سرعت کم، و آب عظیمی که در عقب کشتی جابجا می شود، نشان از سنگینی کشتی ما، نسبت به توان موتورهایش دارد، انگار به سختی به جلو رانده می شود، با این که کشتی مسافربری است، جلو و عقب کشتی مملو از بار و آذوقه است که به خارک منتقل می شوند، و لذا اگرچه کشتی نسبتا خالی از مسافر است، اما انگار بیش از حد سنگین است.

سرعت کشتی را یکی از ملونان حدود 12 مایل دریایی اعلام کرد که با توجه به این که هر مایل دریایی حدود 1850 متر است، یعنی سرعتی حدود 22.2 کیلومتر بر ساعت، که با توجه به حدود 2 ساعت و 45 دقیقه مسافرت دریایی، می شود حدود 54 کیلومتر فاصله بین خارگ و بوشهر، گفته می شود سرعت این کشتی به 24 مایل هم قابل افزایش است، که در این صورت با آخرین توان حرکت خواهد کرد.

در بین راه کشتی گلاره را نیز دیدم که در مسیر بازگشت از خارگ بود، و به فاصله کمی از کنار ما گذشت. کشتی گلاره، قدیمی تر و مستهلک تر از کشتی آروس مهیار است. مقدار زیادی از مسیر بین خارگ و بوشهر را موبایل پوشش دارد، ولی تقریبا بعد از یکساعت حرکت دریایی، در قسمت هایی از این مسیر، پوشش موبایل قطع نیز شد، و این قطع بودن، تا نزدیکی جزیره خارک ادامه داشت.

برای آموزش ملوانی برای کشتی های بالای 500 تن، در بندر عباس و بوشهر کلاس های آموزش هست که یکی از آنها کلاس های آموزشی است که در جزیره خارک، و در همین دانشگاه آزاد واحد خارک، جریان دارد. ساعت حدود 4 بعد از ظهر بود که به اسکله خارگ و "ترمینال مسافربری بندر مروارید" که میزبان کشتی آروس مهیار خواهد شد، رسیدیم و همه از آن خارج شدیم، اینجا بود که به دقت مجوز ورود مرا به خارک چک کردند، و افراد فاقد مجوز را اجازه ورود نمی دهند.

جزیره خارک که مردم محلی آن را خارگ می نامند، شش کیلومتر طول و 4 کیلومتر عرض دارد، در 38 کیلومتری بندرگناوه، 30 کیلومتری بندر ریگ و 76 کیلومتری بندر بوشهر قرار دارد. متوسط ارتفاع آن از سطح خلیج فارس 3 متر و در بلندترین نقطه این جزیره 87 متر ارتفاع را شاهدیم، که به تپه "دیدبان" مشهور است. از مهمترین جزایر اقتصادی ایران در خلیج فارس، که قسمت اعظم نفت صادراتی ایران از این جزیره بارگیری و صادر می شود، طراحی این صنایع به طوری توسط تصمیم سازان در زمان پهلوی چنان حرفه ایی به صورت گرفته است که بدون پمپاژ، نفت صادراتی ایران را به کشتی هایی منتقل می شود که در بندر خارک پهلو می گیرند،

یادم هست نیروی هوایی عراق، بارها و بارها این جزیره راهبردی را بمباران کردند، تا شریان فروش نفت ایران را که در ان موقع 90% آن، از این جزیره صادر می شد را مختل کنند، گفته می شود نیروی هوایی رژیم بعث عراق 2880 بار این جزیره را مورد حمله هوایی قرار دادند، رقمی باور نکردنی از حملات هوایی روی جزیره ایی با حدود 24 کیلومتر مربع،

یکی از رزمندگان جنگ در این خصوص گفت که در آخر ایران مجبور شد برای حفاظت از تاسیسات بندرگاهی بارگیری نفت، همین کشتی مسافربری "رافائل" را به عنوان حفاظ و سنگر قرار دهد، تا هواپیماهای دشمن نتوانند تاسیسات بارگیری نفت را در این جزیره، هدف قرار دهند، و این چنین بود که موشک های شلیک شده از سوی هواپیماهای دشمن به بدنه این کشتی می خورد و به تاسیسات بندر اصابت نمی کرد، این کشتی در واقع به یک سنگر برای ترمینال بارگیری نفت تبدیل شد. این است که خارک به یک جزیره نفتی تبدیل شده است و اداره آن بیشتر در اختیار نفتی هاست،

در عین حالکه این جزیره چیزی برای تفریح ندارد، اما ساحلی خوب برای ورزش دارد و آب های زلالی که مثل اشک چشم روشن و تمیزند، ماهی های تازه دریایی، آهوهایی که آزادانه در تمام جزیره می گردند زیبایی خود را دارد، در این جزیره پلیسی دیده نمی شود، و امنیت و پلیس آن توسط مدیریت عمومی جزیره تامین می شود.

به غیر از ارزش اقتصادی این جزیره، این جزیره از لحاظ تاریخی نیز دارای اهمیت فراوان است، کتیبه ی یافته شده به خط میخی، که مربوط به دوره عظمت ایران، یعنی هخامنشیان است، نشان از اهمیت تاریخی آن در دوره های مختلف تاریخی ایران را دارد، و این اهمیت از دید بیگانگان نیز دور نمانده است، لذا وقتی که بریتانیایی ها می خواستند، تا بر ایران فشار آوردند، تا از مالکیت خود بر ایرانشهر "هرات" در زمان محمد شاه قاجار دست بردارند، نیروهای کمپانی هند شرقی بریتانیا، با استفاده از نیروهای بیشمار مزدور هندی خود، این جزیره را اشغال کرده، تا پایتخت نشینان ایران را به تسلیم وادارند، و این چنین بود که توانستند هرات را از ایران جدا کرده و به خواسته خود دست یابند. پیش از این هلندی ها هم خارک و قسمتی از جنوب ایران را اشغال کردند، که با مبارزات میرمهنا بساط آنان از ایران و خارگ برچیده شد.

قبرستان یافته شده در خارک، مربوط به دوره پیش از اسلام و عصر زردشت است که به گفته یکی از اهالی خارگ، کشتی هایی که ناخدا و یا شخص مهمی از همراهان خود را در طول سفر از دست می دادند، خود را به این جزیره می رساندند، و جسد آن فرد مهم را در یکی از قبور دستکند بر صخره های سنگی جزیره نهاده، که حکم سردخانه را داشتند، و بعد از این که جسد متلاشی، یا خشک می شد و... در فرصت مناسب، باقی مانده از آن را، به شهر و دیار متوفا منتقل می کردند، مرده های جاشو و... را به دریا می انداختند، اما افراد مهم اینچنین را به دیارش منتقل می کردند. این قبور که گورهای "پالمیریان" نامیده می شود در نزدیکی مرقد میرمهنا قرار دارند.

میر مهنا نیز امامزداه ایی است که در این جزیره با معماری خاص خود از آن بازدید کردم، سبک معماری این امامزاده را در زمان جنگ، در دزفول هم دیده بودم، گنبد مثلثی خاصی، که گفته می شود یکی از فرزندان امام علی، امام اول شیعیان را در خود دارد، قدمت آن به سال 738 هجری باز می گردد. جالب است که یکی از نمازگذاران این امامزاده گفت "برق امامزاده را شرکت نفت، تعمیر و نگهداری آن بر دوش سازمان میراث فرهنگی کشور است، و اوقاف و امور خیریه در این زمینه هیچ اقدامی نمی کند، تنها اقدام اوقاف قرار دادن صندوق دریافت نذورات است، و به این ترتیب، امامزاده به یک منبع درآمد تبدیل شده است تا محلی که اوقاف باید به لحاظ مذهبی به آن و مستخدمین در آن رسیدگی کند! و هر چند وقت یکبار فقط برای خالی کردن این صندوق به اینجا سرکشی می کنند."

در کنار مقبره میرمهنا مزار شهدای جزیره خارک هم قرار دارد، که بسیاری از آنان مردم داوطلبی هستند که برای دفاع از این آب و خاک، در قالب بسیج به جبهه ها اعزام شده و به شهادت رسیده اند، بر سنگ مزار شهدای خفته در این آرامستان، این چنین نوشته اند :

  • بسم رب الشهدا و الصدیقین، شهید نظر می کند به وجه الله، امام خمینی، شکرالله آباش، فرزند عبد النبی، متولد 1335، عضو بسیج سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که در مورخه 6/9/1359 در جبهه آبادان به درجه رفیع شهادت نائل گردید. روحش شاد و یادش گرامی باد.
  •  بسم رب الشهدا و الصدیقین، شهید نظر می کند به وجه الله، امام خمینی، شهید جاوید اثر محمود شنوئی فرزند علی، متولد 1342، عضو بسیج سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که در مورخه 7/1/1361 در جبهه دشت عباس بدرجه رفیع شهادت نائل گردید. روحش شاد یادش گرامی باد.
  • بسم رب الشهدا و الصدیقین، شهید نظر می کند به وجه الله، امام خمینی، شهید عبدالمحمد (مسعود) ملاح زاده، فرزند احمد متولد 1340، عضو بسیج سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که در مورخه 26/1/1360 در جبهه آبادان بدرجه رفیع شهادت نائل گردید روحش شاد و یادش گرامی باد.
  • بسم رب الشهدا و الصدیقین، شهید نظر می کند به وجه الله (امام خمینی)، شهید محمد باقر (محمد رضا) عهد قدیمی فرزند ابراهیم متولد 1341 عضو بسیج سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که در مورخه 9/9/1360 در جبهه بستان بدرجه رفیع شهادت نائل گردید روحش شاد یادش گرامی باد
  • بسم رب الشهدا و الصدیقین، شهید نظر می کند به وجه الله (امام خمینی)، شهید فتح الله درودگاهی فرزند محمد متولد 1342 عضو بسیج سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که در مورخه 9/9/1360 در جبهه بستان بدرجه رفیع شهادت نائل گردید روحش شاد و یادش گرامی باد
  • بسم رب الشهدا و الصدیقین، شهید نظر می کند به وجه الله (امام خمینی)، شهید اسماعیل درودگاهی فرزند محمد متولد 1329 عضو بسیج سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که در مورخه 9/9/1360 در جبهه بستان بدرجه رفیع شهادت نائل گردید روحش شاد و یادش گرامی باد
  • بسم رب الشهدا و الصدیقین، شهید نظر می کند به وجه الله (امام خمینی)، شهید عبدالرضا امانی فرزند منصور متولد 1344 عضو بسیج سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که در مورخه 9/9/1360 در جبهه بستان بدرجه رفیع شهادت نائل گردید روحش شاد و یادش گرامی باد
  • بسم رب الشهدا و الصدیقین، شهید نظر می کند به وجه الله (امام خمینی)، شهید عیسی خادمی فرزند یوسف متولد 1326 عضو شرکت فلات قاره خارگ که در مورخه 28/12/1362 در جبهه جزیره خارگ بدرجه رفیع شهادت نائل گردید روحش شاد و یادش گرامی باد
  • بسم رب الشهدا و الصدیقین، شهید نظر می کند به وجه الله (امام خمینی)، شهید علیرضا ندیم زاده فرزند بهروز متولد 1345 عضو بسیج سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که در مورخه 1/5/1362 در جبهه کردستان بدرجه رفیع شهادت نائل گردید روحش شاد و یادش گرامی باد
  • بسم رب الشهدا و الصدیقین، شهید نظر می کند به وجه الله (امام خمینی)، شهیدیدالله دشت پور فرزند علی متولد 1343 عضو بسیج سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که در مورخه 7/5/1361 در جبهه کوشک بدرجه رفیع شهادت نائل گردید روحش شاد و یادش گرامی باد
  • بسم رب الشهدا و الصدیقین، شهید نظر می کند به وجه الله (امام خمینی)، شهید سید مجید حسینی فرزند سید موسی متولد 1337 عضو بسیج سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که در مورخه 4/1/1361 در جبهه دشت عباس بدرجه رفیع شهادت نائل گردید روحش شاد و یادش گرامی باد
  • بسم رب الشهدا و الصدیقین، شهید نظر می کند به وجه الله (امام خمینی)، شهید احمد رضانیا فرزند کرم متولد 1340 عضو بسیج سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که در مورخه 12/1/1361 در جبهه دشت عباس بدرجه رفیع شهادت نائل گردید روحش شاد و یادش گرامی باد
  • بسم رب الشهدا و الصدیقین، شهید نظر می کند به وجه الله (امام خمینی)، محمد رضا رزمی فرزند محمد متولد 1344 عضو بسیج سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که در مورخه7/1/1361 در جبهه دشت عباس بدرجه رفیع شهادت نائل گردید روحش شاد و یادش گرامی باد
  • بسم رب الشهدا و الصدیقین، شهید نظر می کند به وجه الله (امام خمینی)، شهید عبدالحمید میرزایی فرزند میرزا متولد 1328 عضو شرکت فلات قاره خارگ که در مورخه 1/6/1363 در جبهه جزیره خارگ بدرجه رفیع شهادت نائل گردید روحش شاد و یادش گرامی باد
  • بسم رب الشهدا و الصدیقین، شهید نظر می کند به وجه الله (امام خمینی)، شهید غلامعباس بحرینی فرزند میرزا متولد 1312 عضو شرکت فلات قاره خارگ که در مورخه 28/12/1362 در جبهه جزیره خارگ بدرجه رفیع شهادت نائل گردید روحش شاد و یادش گرامی باد
  • بسم رب الشهدا و الصدیقین، شهید نظر می کند به وجه الله (امام خمینی)، شهید حسین اسماعیلی فرزند محمد متولد 1333 عضو شرکت فلات قاره خارگ که در مورخه 28/12/1362 در جبهه جزیره خارگ بدرجه رفیع شهادت نائل گردید روحش شاد و یادش گرامی باد
  • رزمنده جانباز، آزاده شهید فرهاد خسروانی فرزند مسعود آغاز 2/9/1347 پرواز 25/2/1400 یکی مرد خوابیده در این مزار    که کم دیده همتای خود در روزگار    ز گردون دلی گرچه پر درد داشت ولی جسم و جانی جوانمرد داشت 
  • کل من علیها فان آرامگاه ابدی ناوی وظیفه صفرعلی صفری که در تاریخ 11/9/1367 در حین انجام وظیفه بدرجه رفیع شهادت نائل آمد، روحش شاد و یادش گرامی باد.
  • بسم رب الشهدا و الصدیقین، شهید نظر می کند به وجه الله (امام خمینی)، شهید محمد رضا حیدری فرزند قاسم متولد 1346 عضو بسیج سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که در مورخه5/11/1365 در جبهه شلمچه بدرجه رفیع شهادت نائل گردید روحش شاد و یادش گرامی باد
  • بسم رب الشهدا و الصدیقین، شهید نظر می کند به وجه الله (امام خمینی)، شهید عباس رنجبر فرزند بهروز متولد 1339 عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که در مورخه 29/10/1365 در جبهه شلمچه به درجه رفیع شهادت نائل گردید روحش شاد و یادش گرامی باد
  • شهید سید ماشااله موسوی فرزند مرحوم سید اصغر تاریخ تولد 24/3/1363 که در اثر سانحه انفجار در پتروشیمی خارک در تاریخ 2/5/1389 به شهادت رسید. غریب و بی صدا مردن چه زیباست به رسم لاله ها مردن چه زیباست   به پرواز آمدن تا کهکشان ها   در آغوش خدا مردن چه زیباست    روحش شاد

رزمنده ایی از رزمندگان زمان جنگ در این جزیره می گفت :

"... اوایل انقلاب شرایط خاصی بود، من آن موقع 23 سال سن داشتم، کنار خیابان هر گروهی آزادانه نشریات و کتاب های خود را به متقاضیانش می فروختند، نقطه به نقطه گروه های مختلف مذهبی از جمله گروه های فرقان، مجاهدین خلق و...، گروه های غیر مذهبی از جمله حزب توده، چریک های فدایی و... آزادانه فعالیت می کردند. از سوی دیگر آن موقع ها صداقت و راستی در حدی بود که قیمت ها را روی جلد کتاب ها، مجله ها، روزنامه ها و... نوشته بودیم، و یک جعبه کاغذی هم با مقداری پول خرد و... در میان بساط خود می گذاشتیم  و هر فردی که کتابی و... را بر می داشت، خود پول آن را در صندوق می انداخت، و مابه تفاوت قیمت را هم خودش از آن جعبه بر می داشت.

اما امروز کار ما به جایی رسیده که به چشم خودت هم نمی توانی اعتماد کنی، گاهی دوستان به ما خرده می گیرند که چرا انقلاب کردید، ولی ما با آن گرایش فکری و در همراهی با چنین انقلابیونی انقلاب کردیم و جنگ را هم در همین وضع گذراندیم. جنگ که شروع شد دو ماه بعد من به جنگ رفتم و در آبادان هم دیدم که گروهی های مختلفی از مردم داوطلبانه به جنگ آمده بودند، هر سنگر که نگاه می کردیم، گروه های خاصی در آن حضور گردهم آمده بودند، گروهی به فرماندهی سید مجتبی هاشمی آمده بودند، که از فدائیان اسلام بودند (نه آن فدائیان که آن ترورها را و... به فرماندهی نواب صفوی انجام دادند، این ها گروهی جدای از آنها هستند)، در سنگر دیگری از همین قشر افرادی بودند که فیلم اخراجی ها را طبق داستان واقعی آنها ساخته اند، و...

هنوز نه بسیج تشکیل شده بود و نه سپاه، آن موقع ارتش بود، ژاندرمری، نیروهای کمیته های مردمی و نیروهای مردمی که در آبادان فعال شده بودند. بعدها گروه جنگ های نامنظم دکتر مصطفی چمران، و بسیج هم تشکیل شد و آنها هم آمدند، جنگ در 31 شهریور شروع شد، من دو ماه بعد از شروع این جنگ، به جبهه اعزام شدم، و شش ماه در آبادان و اطراف در جبهه ماندم، از 1359 تا سال 1363 بارها به جبهه اعزام و ابتدا همراه نیروهای تیپ المهدی شیراز بودیم و...، اینجا هم تنوعی از رزمندگان را می شد دید".

منطقه مسکونی خارگ دو قسمت است یکی در اختیار بومیان قرار دارد که متراکم و گاه زیبا، بازسازی شده، دیدنی و زنده است، بناهای دولتی که گاه مدت هاست دستی به روی آن کشیده نشده است، ساختمان های قدیمی با حیاط های بزرگ و مشجر که مشخصه ساختمان های شرکت نفت، در زمان حضور خارجی ها در کشور، و در حال ویرانی است، و ساختمان های تازه ساز دولتی که خوب و زیبا ساخته شده اند، در مورد خیابان ها بر عکس است، خیابان های بخش دولتی زیبا مشجر و با اسفالت خوب است، و مناطق مسکونی بومیان خیابان ها تنگ و پیچ در پیچ است. میدان اصلی منطقه مسکونی با مغازه ها متراکم مرکزیت را دارد که در ده دقیقه می توان دور تا دورش را گشت، اما جنب و جوش خرید در آن را می توان دید،

اگرچه 4 روز مجوز اقامت در این جزیره را داشتم، ولی امکانات حضور در جزیره به حدی نیست که بتوان در آن ماند به خصوص بخش بومی نشین، یک هتل در جزیره هست که وقتی به آن مراجعه کردم، اتاق خالی نداشت، یک اتاق داشت که آن هم هنوز نظافت نشده بود، و نظافتچی هتل هم قرار بود فردا بیاید، ولی چاره ایی جز استفاده از آن با همان وضع نبود، نفر پیش از من یک مسافر سیگاری بود که آنقدر در این اتاق سیگار کشیده بود که درب و دیوارش بوی سیگار می داد، ظاهرا 15 تا 20 روز هم در این اتاق اقامت داشته است، اتاقی که پنجره ایی هم به بیرون نداشت، جز یک پنجره که به نورگیر راه داشت، اتاق هم سرد بود، و با گرفتن یک بخاری برقی از دوست رزمنده ام، توانستم شب را صبح کنم، و صبح با کشتی دیگری که عازم گناوه بود، به بندر گناوه باز گردم.

اما پیش از این، صبح سحر به ساحل زیبای خارک رفته، و کیلومترها قدم زدم، اعتراضات به این نقطه از دریا هم رسیده است، چرا که آثار شعارنویسی ها بر ساحل خارک هم دیده می شود، در این مسیر آهوهای رها شده در جزیره را هم دیدم، که اینجا دشمنی غیر از انسان ندارند، اما به رغم این دشمن انحصاری، کنترل آن نیز انگار از مشکل ترین هاست، چراکه آهوها را به تعداد زیاد نمی توان دید، ظاهرا به رغم ممنوعیت شکارشان...

صبح سحر وقتی در حال قدم زدن در جزیره بودم ماهیگیران محلی هم عازم دریا بودند، یکی از آنها به گرمی با من احوال پرسی کرد و از من دعوت کرد که در جزیره بمانم، و بعد از ظهر که از ماهیگیری باز می گردد مرا به جزیره "خارگو" ببرد، جزیره ایی کوچکتر از خارک، که در کنار خارگ قرار دارد، و تنها یک خانواده در آن زندگی می کند، که دامدار است و به صید ماهی مشغول است. اما تصمیم من به ترک جزیره قطعی بود، چراکه هم شرایط ماندن در اینجا سخت است، و هم سفر طولانی در پیش دارم، لذا باید یک مشت از این گوهر متراکم برداشت و حرکت کرد، او از کتاب "دُرِّ یتیم" نوشته جلال آل احمد گفت و کتاب "گبر نشین ها" که در خصوص خارک نوشته شده است، گفت که نام نویسنده اش را فراموش کرده بود، ماهیگیری اهل مطالعه و مهر و محبت.

به زودی خود را جمع و جور کرده و ساعت یازده صبح، در ترمینال بندر مروارید بودم تا با کشتی "مَهبُد" که از کشتی "آروس مهیار" کوچکتر بود، عازم بندر گناوه شوم، راهی که یک ساعت و نیم بیشتر طول نخواهد کشید، و به مبلغ یکصد و پنج هزار تومان طی خواهد شد؛

در بین راه یک ماهیگیر اهل بندر دیلم همراهم شد، او از سفرهای دریایی پدرش با لنج به دبی و... گفت، زمانی که هر هزار تومان ما ایرانیان، برابر ده درهم امارات بود (اکنون هر درهم بیش از 12 هزار تومان ارزش دارد)، که در آن زمان این سفر بیش از یک ماه به طول می انجامید. او گفت که پدرش در این سفرها به صورت جاشو حاضر می شد، که با هفت جاشوی دیگر کارهای لنج را در این سفر از جمله بار کردن و خالی کردن بار لنج ها بود و... را انجام دهند؛ جاشوها علاوه بر حقوق خود در پست جاشو، در مدتی 15 روزی که ناخدا در مقصد مشغول خرید، یا فروش اجناسی خود بود، به کارهای متفرقه در کشور مقصد دست می زدند، و درآمد قابل توجهی را از این طریق کسب و پس انداز می کردند، و با این پول ها به خرید ملزومات شان اقدام می کردند، لذا یک سر و گردن از دیگر همشهری های خود به لحاظ مالی بالاتر بودند، او گفت از سال 1367 به بعد روستای شان به برق و... دست یافت، و بدین ترتیب به برخی نیازهای اساسی دسترسی یافتند. او از ماهیگیری در دریا و خطرات آن گفت که یک بار مه باعث شد که در دریا گم شود، که با کمک دستگاه جی.پی.اس نجات یافت.

شبانه روزی را در جزیره ایی گذراندم که دهه هاست دو حاکمیت پهلوی و جمهوری اسلامی نفت ایران را از سراسر ساحل شمالی خلیج فارس جمع آوری و روانه این جزیره کرده، تا در مخازن آن جمع آوری، و در این نقطه به کشتی های غولپیکر حمل نفت سپرده، تا راهی کشورهای مصرف کننده ایی شوند.

به خصوص در این روزگار تحریم های حداکثری، و دور زدن های تحریم نفت و پول آن، که معلوم نیست چه کسانی، و به چه قیمتی این ثروت ملی را می فروشند، و یا چه کسانی آن را می خرند، و این خریدارن بی نام و نشان، با این کشور و این مردم چه معامله ایی می کنند، و خواهند کرد، و در این سو نیز دلارهای ارزشمندی که روانه کشور می شود، در روزگاری که دیگر یک شماره حساب خزانه [3] داری کل وجود ندارد، و درآمد کشور به حساب های متفاوتی واریز می شود، چرا که هر دستگاهی این روزها برای خود شماره حساب هایی مجزا دارند، و درآمد خود را به این شماره، و شماره های دیگری که تشخیص می دهد، منتقل می کنند، و در خوش بینانه ترین حالت این سوال وجود دارد که تصمیم سازان متنوع در کشور، چگونه تصمیم  می گیرند، تا این ثروت به کدام مصرف برسد، کدام مصلحت ها این پول ها را به مصرف خواهد رساند.

این نوشته حاصل مشاهداتم از این سفر بود، هر چند در مقایسه با نویسنده توانای کشورمان، اهل شهرستان تالقان در استان البرز، که "میان ماه من تا ماه گردون، تفاوت از زمین تا آسمان است" بسیار ناچیز است، اما فارغ از توانایی هایم در نوشتن، و ارزش این نوشته، آنرا در این مجال آوردم،

همان کاری که "جلال آل احمد" در سال 1337، از حاصل سفرش به این جزیره، در کتاب "خارگ دُرِّ یتیم خلیج فارس" آورد، تا "اضمحلال یک واحد اقتصادی و فرهنگی این ملک را در قبال چنان سرنوشت محتوم نشان بدهد" او از گذشته "جزیره تاکنون گُم نام، که آخرین گذشته قابل ذکرش پناه دادن به زندانیان سیاسی بود، به عنوان نقطه ای پرت و بد آب و هوا" نوشت که به "بزرگ ترین بندر صدور نفت خام" تبدیل شد، تا "خمره هیولایی شکم نفت کش های صد هزار تنی را در یک نیمه روز بیانبارد" و آنرا به "بندری بین المللی" برای صدور نفت خام تبدیل کند، چرا که "دیگر ملت ها، چشمی گشوده تر" بر این نفت و عواید آن دارند،

و جلال نیز گویا این دغدغه را داشت است که، آیا این تاسیسات برای مردم ایران هست یا نه، که در کتاب خود این گونه نوشت "چنان تاسیساتی نه به دست ما است و نه به خاطر ما" و این را امروز می توان حس کرد، وقتی حتی رفتن به این جزیره هم از اختیار مردم ایران خارج است و باید برای رفتن به خارک، ویزای ورود، یا همان مجوز داشت!

وقتی از آثار باستانی این جزیره در غار و قبرهای عصر باستان به نام "پالمیریان" دیدن می کردم، با تن خود آنچه آل احمد هم دیده بود را حس کردم "که خارگ چه گونه از دم جاروب بولدوزرهای بزرگ روفته می شد. از خانه ها و نخل هایش گرفته، که مزاحم فرودگاه ها و باراندازها بودند، تا بزهایش که دست و پاگیر شده بودند؛ و حتی شخص ساکنانش که در چنان گرم بازار متخصصان و مهندسان و مقاطعه کاران هیچ کاره بودند." و این چنین بود که "زمانه آن خارگ ... به سر آمد" و چنین خارکی متولد شد، "و در گیراگیر این ندانم کاری و تسلیم ما" ثروت و امکانات این کشور در حال "مولد سازی" [4] است، تا باز طعمه قیمت های پس پرده، خریداران پس پرده، تصمیم های پس پرده و... در مصونیت کامل، و خارج از دید و هر گونه پرسش و محکومیت دست اندرکارانش، به ناکجا آبادی بروند که معلوم نیست چه چیزی را، برای چه کسی مولد سازی خواهد ساخت، و یا به کدام جیب، با چه اهدافی سرازیر می گردند؛ و به قول جلال آل احمد در این کتاب"خدا عالم است که به زودی به صورت چه پروانه بی کاره ای از پیله به در" خواهند آمد.

و باز به قول "جلالِ" جلیل القدر که از قول ابوریحان بیرونی نوشت که : "می گویند دُرّ یتیم از این جزیره بیرون می آید"، امروز مردم ایران مثل یتیم ها، چشم به حساب های بیشماری دارند، که درآمد های این ملک بدان ها سرازیر می شوند، تا بر اساس "مصلحت" های سنجید شده، در پس پرده ها، با نظارت هایی ناچیزی، به مصرف رسند، از این درآمدها که کم آمد، اموال عمومی را به حراج توسط کسانی خواهند گذاشت، که پیش از این در پروژه حراج "املاک نجومی شهرداری تهران" خود را نشان داده بودند، و عملکرد سوال برانگیزی از خود برجای نهادند، حال چنین افرادی اکنون همه ی حرکت آنان در پس پرده، و با مصونیتی بالاتر از مصونیت های کاپیتولاسیونی می تواند، قدرت مانور و اختیارات نا محدود برای حراج املاک عمومی در سطح ملی داشته باشند.    

[1] - قدیمی‌ترین آثار بدست آمده مربوط به دوره عیلامی‌ها نشان می دهد در دوره حکومت عیلامیان، شهری به نام لیان (به معنای آفتاب درخشان) در کنار شهر بوشهر فعلی بنا شد که عظمت این شهر را می‌توان با توجه به قبرستان شغاب (۱۰ هکتار) که محل دفن مردگان اهالی لیان بوده، حدس زد.

[2] - "وای بر چنین نقطه ایی اگر چون خارگ جزیره ای باشد بریده از کل مملکت!" خارگ دُر یتیم خلیج فارس، نوشته جلال آل احمد، جلال در سال 1337 به دعوت کنسرسیوم بین المللی نفت به این جزیره سفری داشته و این سفر را در کتاب مذکور جمع آوری و چاپ کرده است.

[3] - زمانی در این کشور حساب واحدی به نام "حساب خزانه داری کل کشور" وجود داشت که کل درآمد کشور بدان واریز و تجمیع می شد، و چک خروج این پول ها نیز مطابق بودجه تدوینی و تصویب شده در مجلس و حساب و کتاب سازمان برنامه کشور، خرج می کرد. حتی اگر 5 تومان جریمه می شدی، یا 20 تومان هزینه خروج از کشور بود و... مالیات ها و... مستقیم توسط مردم به این حساب واریز می شد، اما تنها قوه قضاییه چندین حساب دارد که از متهمان و شاکیان بدان پول واریز می شود و...

[4] - مولد سازی نام طرحی است که در نشست سران سه قوه که چنین شورایی جایگاهی در مراجع قانونی تصمیم گیر کشور ندارند تصویب شد تا هیاتی هفت نفره پشت درب های بسته، فارغ از نظارت های قانونی، بدون تشریفات قانونی، املاک مازاد دولت را بفروشند و از هرگونه پیگرد قانونی نیز مصونیت داشته باشند!

در شهری زندگی می کنم که بلندای آن از سطح آب های آزاد در نقاطی از آن به بیش از 1700 متر می رسد (تهران)، اما مقصد سفرم بوشهر تنها 18 متر از سطح آب های آزاد بلندتر است، و از سال 1301 به شهر تبدیل شد، این روزها نام بوشهر بسیار بر سر زبان هاست، چرا که نیروگاه اتمی بوشهر، به یک موضوع خبری بین المللی تبدیل شده، و ما نیز بوشهر را بیشتر به واسطه نیروگاه هسته ایی اش می شناسیم، اما با این وجود رغبتی به دیدار از سایت این پروژه مهم نداشتم، چرا که در نظرم به گرداب مکنده سرمایه های کشورمان تبدیل شد، پروژه ایی که وقتی در حال نبرد با نیروهای بعث عراق، در جنگ خسارتبار هشت ساله بودیم، شدیدا نگرانش بودیم، تا مبادا از سوی دشمن بمباران و نابود شود، که البته بمباران هم شد،

نیروگاه اتمی بوشهر یکی از چند پروژه بلندپروازانه ی اتمی پهلوی ها بود، که آنان قصد داشتند تا سال 1356 تولید برق هسته ایی کشور را به 4000 مگاوات برسانند، لذا سایت های متعددی را برای این امر در نظر داشتند که یکی از آنها سایت بوشهر بود، که وقوع انقلاب مانع از تحقق چنین امری شد، و به رغم انجام درصد زیادی از کار این پروژه، نیمه کاره به دولت انقلابی منتقل شد، سایت نیروگاه اتمی دارخوین در استان خوزستان نیز یکی دیگر از این پروژه ها بود که آن هم به مقر نیروهای رزمنده در زمان جنگ مبدل شد، که خود را برای نبرد والفجر 4 آماده می کردند، که در بین رزمندگان به مقر "انرژی اتمی" شهرت داشت، و نیروهای لشکر 17 علی ابن ابیطالب که کانکس های آن را به محل استقرار خود تبدیل کرده بودند، خوب این مقر را می شناسند و با آن خاطره های بسیار دارند، در واقع یکی از مقرهای باکلاس آنها در طول جنگ هشت ساله محسوب می شد، رزمندگانی که معمولا جای مناسبی برای استقرار نداشتند.

اما از انقلاب و این جنگ هشت ساله، با کنار کشیدن آلمان ها از ساخت و اتمام پروژه نیروگاه اتمی بوشهر، این پروژه ملی نهایتا به دست روس ها افتاد، و آنها هم حسابی ایران را در این نیروگاه سرکیسه کردند، و همان بلایی را بر سر ما آوردند که بر سر هندی ها نیز در پرونده فروش ناو هواپیمابر دستِ دوم "آدمیرال گورشکوف" آوردند، [1] و چندین بار قیمت آن را افزایش دادند و قیمت یک کشتی چند صد میلیون دلاری در قرارداد اولیه را، به چند میلیارد دلار رساندند، و در پروژه نیروگاه اتمی بوشهر هم مشخص نشد روس ها بالاخره این نیروگاه را با چه قیمتی، و در چه وضعی تحویل ما دادند، و الان آیا برقی تولید می کند یا نه، لذا افتتاح آن نیز نه شیرینی داشت، و دیدار از آن نیز برایم رغبتی ایجاد نمی کرد، بیشتر به یک پروژه شکست خورده در نظرم نقش بسته است تا مایه افتخار، به همین دلیل وقتی به طرف برازجان می رفتم، و تابلوی راهنمای این نیروگاه را در خروجی بوشهر دیدم، هوسی برای دیدار از آن در خود احساس نکردم.

اولین و آخرین باری که به بوشهر آمدم موقعی بود که در خلال یک اردوی دانشجویی، سی سال پیش راهی دیدار از این دیار شدیم، و اکنون این دومین دیدارم از بوشهر بود، اما آنچه نمی دانستم اینکه بوشهر یک شهر تاریخی هم هست، و آثار باستانی یافته شده در بوشهر قدمت آن را به پنج یا حتی شش هزار سال قبل می رساند، به خصوص آثار یافته شده مربوط به زمان عیلامی ها در حاشیه این شهر، که گفته می شود این شهر را در آن زمان "لیان" می نامیدند که معادل واژه "آفتاب درخشان" در زبان بابلی است، یا در زمان ساسانیان که این شهر را "ریشهر" صدا می کردند و نام ها دیگری که پیش از ساسانیان بر شهر نهادند، از جمله ریواردشیر، بُخت اردشیر، رام اردشیر، رامشهر، رامش اردشیر که به معنی "شهر رهایی" اردشیر است،  

هواپیمای ما گرچه با تاخیر اما بالاخره به سمت بوشهر به پرواز درآمد، یک هواپیمای صد نفره فوکر که در این دوره تحریم با ترس و دلهره زیادی مجبور بودیمد بر این هواپیماها سوار شویم، و واقعا انسان حس می کنم که این پرواز ها چقدر ممکن است که به مقصد نرسند، اما هیچ چاره ایی دیگر هم نیست، چرا که جاده ها هم امن تر از خطوط هوایی کشور نیستند، چرا که کشتار حوادث جاده ایی ما هم آمار بسیار وحشتناکی دارد و گاه از کشته های روزانه ما در جنگ خسارتبار هشت ساله هم افزودن تر می شود. در پرواز با خود می گفتم شاید وصیتی که نوشتی به حقیقت پیوست، و تا حدودی آمادگی ذهنی مردن را در خود ایجاد کرده بودم، معمولا درخواست های مثبتی که از اهالی آسمان می کنیم، به هدف اجابت نمی رسند، اما اینگونه درخواست های منفی ممکن است سریع مورد اجابت قرار گیرند!

با وجود این هواپیماهای قدیمی و تحریم شده، که معلوم نیست قطعات آن چطور و چگونه تامین می شود و...، که از قضا با خبر شدیم که علت تاخیر پرواز ما نیز نقص فنی است، خلبان کارآزموده ایی در این پرواز داشتیم، که برخاستن و نشستن ماهرانه ایی را در دو فرودگاه تهران و بوشهر داشت، نزدیک به یک ساعت و نیم پرواز بر فراز شهرها و مناطق منتهی به جنوب انجام شد، و این در دقایق انتهای پروازمان بود که هواپیما کمی ارتفاع کم کرد و به سطوح پایین تر جوی آمد، چرا که از مناطق کوهستانی و مرتفع زاگرس گذر کرده بود، و اکنون وارد دشت جنوب می گردید، و به بوشهر نیز نزدیک می شدیم، در این لحظات شب که نور چراغ شهرها، و روستاها را می توان از آن بالاها دید، باید آماده نشستن بر زمین شد، تکیه گاهی که آرامش به انسان می دهد.

پروازی در شب، و آغاز اقامتی شبانه در بوشهر، استراحتی ناچیز و صبح زود، کمی ورزش در یک فضای مه شدید، در کنار ساحلی زیبا که جزر و مد هایش به روشنی دیده می شود، و انگار در این مقطع زمانی گاه تا ده متر (کم و بیش) آب بالا و پایین می شود، و چند لقمه ایی صبحانه، و یکراست راهی اسکله "والفجر" شدم، تا امکان سفر به جزیره خارگ (نام جزیره خارگ است که ما همواره آنرا خارک تلفظ می کنیم) را پیگیر شوم، به زودی متوجه شدم که چنین سفری ممکن نیست و در حالی که کشتی مسافربری "گِلاره" مشغول مسافرگیری برای رفتن به خارگ بود، گفتند که برای سفر به این جزیره باید از مقامات محلی در این جزیره، یا بوشهر مجوز صادر شود، تا امکان ورود به آن را یافت، این حجم از نگاه امنیتی به جزایر خلیج فارس، آن هم جزیره ایی مثل خارگ که در نزدیکی های ساحل بوشهر قرار دارد، تعجب برانگیز است.  

خیابان های بوشهر را درختی بی ثمر فرا گرفته، که سبزی خیره کننده ایی دارد، آنرا درخت "کَهور" می گویند، که به گفته یکی از اهالی، از زمان حضور انگلیسی ها در این شهر گسترش و فراوان شده است، و عیب آن این است که ریشه هایش به سطح می آید و چنان قویست که آسفالت و پوشش سازه های محکم پیاده رو خیابان ها را می شکند و بالا می آید. البته تازگی و درخشندگی برگ های این درخت، این روزها چشم ها را خیره می کند. جالب اینکه برگ این درختان خوراک هیچ حیوانی خانگی و تحت پرورش انسان نیست، لذا طبیعت اطراف شهر و کناره های جاده ها نیز پر از این درختان است، و با نداشتن دشمنی به نام انسان، ماندگاری و تکثیر زیادی در طبیعت جنوب دارند، درختی سازگار با گرما و آب شور.

امسال باران بسیار خوبی در بوشهر و کلا در جنوب باریده است، آب گرفتگی ها، و آثار طراوت و سرزندگی را در شهر و بیابان آن به روشنی می توان دید، این روزها زمانه ی بهار بوشهر و جنوب است، و سر سبزی خیره کننده ایی دشت و صحرا را فرا گرفته است و مخمل چمن و آبگرفتگی کناره جاده ها و...، نشان از بارش های سنگینی دارد، که طی چند روز گذشته باریده است، و به قول یکی از بوشهری ها خانه ایی نیست که در این بارندگی ها سقفش آبچک نکرده باشد. 

بوشهر یک شهر نسبتا تجاری است، چرا که در ساحل بندری تاریخی در تجارت و کسب و کار قرار دارد که خلیج فارس را با پهلو گیری کشتی ها در ساحلش، به ایران پیوند می دهد، اما تُجار اظهار نارضایتی دارند، یکی از آنان می گفت: "در روزگاری گرفتار آمدیم که باید التماس کنیم جنسی را برای فروش بدست آوریم، التماس کنیم همین جنس را بفروشیم، بعد التماس کنیم پول همین جنس را از خریداران بگیریم."

بین بنادر جنوب ایران، در چند صد سال گذشته، بنادر خرمشهر، بوشهر و بندرعباس برجستگی خاصی داشتند، و این را باید متوجه بود که بنادر تنها دروازه ورود و خروج کالا به کشور، و یا از کشور، نبوده اند، بلکه فرهنگ و سیاست نیز  همواره از این بنادر، به ایران راه پیدا کرده، و یا از آن به بیرون صادر شده است، این از مرز دریایی بوشهر، و توسط اهالی این شهر بود که اولین سیستم های چاپ سنگی وارد ایران شد و به گسترش کتاب و کتابخوانی در کشورمان کمک شایانی نمود، و فرهنگ علم و علم آموزی را در کشور سهولت و گسترش بخشید، اولین خطوط تلگراف، ابتدا در بوشهر راه اندازی شد، و ایران را به سیستم جهانی ارتباطات مرتبط کرد.

صنعت برق و یخ سازی نیز ابتدا در بوشهر راه اندازی شد و بعدها به درون کشور راه یافت، و چراغ صنعت و... را در کشورمان روشن کرد، شب های تاریک ما را روشنی بخشید؛ گذشته از این یکی از مظاهر فرهنگ، مدارس نظام جدید آموزشی بود، که دانش آموزان را با علوم و فنون جدید دنیا آشنا می کرد، که بوشهر در این زمینه نیز پیشتاز بوده است، چرا که "مدرسه سعادت" [2] ، در سال 1278 خورشیدی در این شهر دایر گردید، که از این نظر، آنرا "مادر مدارس جنوب ایران" نامیده اند،

و آنروز که بزرگان از راه های دریایی سفر خود را در پیش می گرفتند، بوشهر و البته همین مدرسه، میزبان ورود رابیندرا تاگور، نویسنده مشهور و برنده جایزه نوبل ادبیات جهان از اهالی بنگال هند بود، که از این مدرسه نیز بازدید کرد و به نفرات برتر آن هدایایی اهدا نمود، و این مدرسه به پرورشگاه و قدمگاه روشنفکران و اهل فکر و علمِ منطقه جنوب تبدیل گردید، از جمله آزادیخواهانی که در انقلاب آزادیبخش مشروطیت نقش آفرینی کردند، و این افتخار برای بوشهر هست که 18 اسفند "روز بوشهر"، مصادف است با روز تاسیس اولین مدرسه نظام جدید در جنوب ایران، یعنی مدرسه سعادت.

بسیاری از شهرها در کشورمان صاحب سبک معماری خاص خود بوده و هستند، بوشهر نیز در این مورد صاحب سبک خاصی از معماری و حتی مصالح ساختمانی خاص است، علاوه بر مدرسه سعادت که سبک معماری خاص بوشهر را در خود دارد، ساختمان شهرداری بوشهر، و بسیاری از ساختمان های دیگر، در کنار ساحل بوشهر نیز طبق همین سبک ساخته و پرداخته شده اند، از جمله آجر ساختمان های قدیمی این شهر که از نوعی سنگ رسوبی بهم فشرده، بازمانده از دریاهای قدیم، ساخته می شوند، که به طرز ماهرانه ایی توسط بوشهری های سخت کوش تراشیده و به خشت های بزرگی تبدیل، و با آنها دیوار خانه های خود را می چینند، در محله بازار قدیمی می توان چنین ساختمان هایی را دید که با این آجورها ساخته اند، از جمله چند ساختمان قدیمی را دیدم که تخریب کرده بودند، که به لحاظ ارزشِ این سنگ ها، کارگران آنرا از میان خرابه ها بازیافت می کردند.

امر دیگری که تاسفبار بود، عملکرد وزارت بهداشت و درمان در نگهداری بناهای تاریخی این وزارتخانه است، تو گویی در این وزارتخانه انگار فرد یا بخشی وجود ندارد که به تاریخ پزشکی ایران دلسوز باشد، در بوشهر هم مثل شاهرود، ساختمان قدیمی بیمارستان "شیر و خورشید" را ویران کرده و به جای آن یک ساختمان جدید، مثل قوطی ساخته اند، حال آنکه بیمارستان های شیر و خورشید جزو اولین بناهای سبک جدید پزشکی در کشورند که حفظ این بناها، یعنی حفظ تاریخ بهداشت و درمان و آموزش پزشکی کشورمان، که با بی توجهی تمام یکی پس از دیگری ویران می شوند، و به جای آن یک بنای جدید، که بعضا هم زیبایی خاصی ندارد، ساخته می شود.

البته در مقابل، اداره بنادر و کشتیرانی بوشهر برخی ساختمان هایی که در داخل این تاسیسات مانده اند را تعمیر و بازسازی کرده و به شکل سابقش حفظ و استفاده می کنند، ساختمان هایی که میراثدار قدمت و تاریخ بوشهر است، که به نظر می رسد کارگزاران اداره بنادر و کشتیرانی، از کارگزاران وزارت بهداشت و درمان در این امر آگاه تر، پیشروتر و به تاریخ خود دلسوزترند.

از جمله ساختمان هایی که در منطقه بنادر و کشتیرانی در حال مرمت بود، ساختمانی است که تابلوی ستاد بازسازی عتبات عالیات بر آن نهاده اند، که ساختمانی است با سبک قدیم معماری زیبای بوشهری، که یکی از اهالی می گفت در اینجا یک کُنده درخت خرما افتاده بود که عوام می گفتند اینجا قدمگاه حضرت ابوالفضل است! و به آن احترام می گذاشتند، که البته مردم قبل از انقلاب خیلی به این مسایل مقیّد بودند و اکنون هر روزه از اینگونه اعتقادات دورتر می شوند.

در پاسخ به سوال یکی از اهالی بوشهر که از من پرسید اهل کجایی؟ با شنیدن نام "شاهرود"، گفت: شما از همشهری های هژبر یزدانی [3] هستید؟ گفتم نه، ایشان هم استانی ماست، و اهل "سنگسر" در نزدیکی های سمنان هستند؛ برام جالب بود که شهرت این مرد بزرگ رمه داران، که روزگاری رمه اش را به قیمت های بسیار پایین، در روستاها حراج کرده و فروختند، و به سبک این روزی اش "مولدسازی!" کردند، نامش به این نقطه از ایران، و در جنوبی ترین شهرها هم رسیده است،

این هموطن بوشهری سپس ادامه داد من به شهمیرزاد (شهری کنار سنگسر) آمده ام، گفتم برای چه کاری، گفت "برای شکار پرندگان شکاری، که البته اداره محیط زیست محل متوجه امر شد و ما فرار کردیم!" این بلایی است که ایران دچارش شده است، که اهالی عاشق به پرندگان شکاری در کشورهای حاشیه جنوبی خلیج فارس، سواحل نشینان ما را تشویق به شکار و قاچاق این پرندگان به کشورهای خود می کنند، و یک بوشهری در جنوبی ترین شهرهای ایران، خود را به استان سمنان، در شمال کشور می رساند، تا به شکار این حیوانات اقدام کرده، و آنرا به خارج از ایران قاچاق کند.

 

  

[1] - روس ها تا جایی در تحویل این ناو با تاخیر عمل کردند که هندی ها سخن از دریافت غرامت کردند، قرارداد خرید این ناو 45 هزار تنی در سال 2004 منقعد شد و قرار تحویل آن سال 2009 میلادی تعیین گردید، اما روس ها به بهانه های مختلف از جمله عملکرد نامناسب موتور، آنرا به اواخر سال 2013 موکول کردند، این ناو که در هند آن را 'اي ان اس ويكراماديتيا' می نامند به ارزش بيش از دو ميليارد و 300 ميليون دلار از روسيه تحويل گرفت ناو مذکور با 284 متر طول قادر است بيش از 30 فروند هواپيما و بالگرد را حمل كند و رادارهاي تجسسي دوربرد و وسايل الكترونيك پيشرفته، به اين ناو امكان كنترل محدوده 500 كيلومتري را مي دهند. مذاكره براي خريد اين ناو از سال 1994 آغاز و در سال 1998 به يادداشت تفاهم ميان هند و روسيه انجامید.

[2] - مدرسه سعادت یا مدرسه سعادت مظفری مربوط به دوره قاجار است و در بوشهر، خیابان امام، روبروی میدان معلم در محله کوتی قرار دارد که در سال ۱۲۷۸ تأسیس شده‌است. این اثر در تاریخ ۱۱ بهمن ۱۳۷۸ با شماره ۲۵۷۸ به ‌عنوان یکی از آثار ملی ایران به ثبت رسیده ‌است

[3] - هژبر یزدانی (۱۳ مرداد ۱۳۱۳ در مهدی‌شهر - ۲۹ فروردین ۱۳۸۹ در سان خوزه کاستاریکا) از جمله افراد کلیدی در صحنه اقتصاد ایران پیش از انقلاب ۵۷ بود.

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در زیست انسانی و یا مومنانه، و جا...
آیت الله جوادی آملی: مساله حجاب با سرنیزه حل نمی شود، بگیر و ببند اگر بدتر نکند، یقینا حل نمی کند. @...
- یک نظز اضافه کرد در حجاب، یک عدم تفاهم ملت با قدرت...
آیا پرونده ‎رضا ثقتی هم مشمول برخورد مؤمنانه شده است؟! (https://t.me/asrefori) رحمت‌‌اله...