غیر ما را حرمتی، از مال و جانی نیست بر بنیان کبر
  •  

10 اسفند 1399
Author :  

موج خون کین روزها پنجه به افلاک می زند           باد و توفانش ز خودخواهی بلند است و ز کبر

گشت انسان چون خدا، بر جای او، صاحبِ حکم          حرمت انسان و خون شد، کُشته زیر موج کبر

هر کسی گوید منم حق، حقِ باقی با من است      غیر ما را حرمتی، از مال و جانی نیست بر بنیان کبر

من حقم، او ناحق است، ما حُکمدار سرمدیم        سرّ خاموشی ندانم نزد حق، از چیست زین دریای کبر؟!

باد خودخواهی کجا، وز چه جهت آمد به ما          کَند بنیاد حق و، بنیان نمود بنیاد کبر

سرِ اسرار خدا رفت از بر ما چون که شد           کبر و خودخواهی اساس حق و، مصداقیاب شد اهل کبر

رو تو خود باش و، به خود رس، ای دلیل بی دلیل      خونفشان است حلق ها، شد پاره از این تیغِ کبر

روشن است آن نور مطلق، خط کش نور جلیل،         در تو گردد روشن آنگه، گشته ایی خالی ز کبر

سال ها گر تو شناور باشی اندر بحر کبر         لحظه ایی خود را نیابی، غرق گردد جان تو، در شط کبر

به نظم در آمده در 9 اسفند 1399      

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn
1263 Views
 مصطفی مصطفوی

پست الکترونیکی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.