انقلاب سوم، نمایشگاه میراث، آثار استاد جمشید سماواتیان
  •  

15 بهمن 1399
Author :  

دیدار از آثار به نمایش در آمده در این نمایشگاه، و سبک هنری استاد جمشید سماواتیان بازگشتم [1] داد و برد به عمق اتاق های تو در توی، کاخ ها و بناهای باقی مانده از امپراتوری عظیم و هنرپرور صفوی (در اصفهان و...)، که با درب های متعدد همچون شبکه ایی به هم متصلند، و نگارگران آن عصر، نقاشی های زیبای مینیاتور و... را بر درب و دیوارش ترسیم کردند و صحنه هایی از بروز هنر ایران را خلق کردند، اما حکام خالی از ذوق هنری، که نه هنر می فهمیدند و نه اهل هنر را ارج می نهند و نه به کار هنری ارزش قائلند، بعدها بر این نگاره های زیبا، گچ کشیدند، و نابودش کردند. سده ها بعد، کسانی آمدند بر این گنجینه نهفته در زیر این کچ ها پی برده، قدرش را دانستند، و با وسواس تمام، از این دیوارها، کچ های حماقت و نادانی را زدودند، تا دوباره جلوه ایی از موضوع این تصاویر زیبا و تاریخی را بیرون کشند.

آنان هنرمندانی بودند که به مثال معدن داری ماهر، رگه های از زر و فیروزه را از زیر خاک و سنگ های بی ارزش بیرون کشیده، تا دیدار کنندگان از تونل زمان، نمایشی از آنچه در این معدن موجود است را، ببینند و بر محتوایش حدس زده و از آن آگاه شوند، و بدین ترتیب، ارزش معدن خود را بنمایاند. نگاره های این کاخ ها، که صدمه بزرگی را به خود دیده است، در سایه روشنِ تاریخی از خسارت و نابخردی، گاهی به درستی دیده می شوند، و گاه باید بسیار غور کرد، تا آن را از میان ترکه نادانی نادانان روزگار تشخیص داد.

گویا استاد جمشید سماواتیان نیز برونداد از هنر نهفته زیر گچ، بر این دیواره های خسارت دیده را، در قامت یک دانش آموخته هنر، از دانشکده پرآوازه هنر دانشگاه تهران، دیده و ایده گرفته، و سبکی را در هنر خود آغاز کرد، که یادآور آن دیوارهای صدمه دیده از نادانی هاست، که اینک بر بوم نقاشی، با استفاده از ملات های خاص و متفاوت، نقش می بندد، و آن صحنه های خسارت را دوباره خلق می کند، و تو گویا این هنرمند، بر این بیگانگی با هنر و نادانی ها، با هنر خود دوباره شوریده و فریاد وجود پای چنین خصمی را بر گلوی هنر و هنرمند، بلند کرده است.

مثال های خلق شده توسط استاد سماواتیان از آن دیوارهای خسارت دیده در کاخ ها، مرا به دنیای خلق هنر از دست رفته، برد؛ این استاد هنر نگارگری، هنر خاکبرداری از معدن زر و فیروزه، را به صورت سیار از اصفهان به تهران و خانه هایی می برد که آثارش بدان راه می یابند، او نیز با وسواس تمام خاک، خاکروبه و سنگ بر این آثار خلق می کند، تا رگه های هنر این سرزمین را از زیر آوار آن همه نامهربانی های تاریخی، دوباره بیرون کشیده و به تصویر کشیده، و در تهران، پاریس و... به نمایش بگذارد، این است که او هم ریشه نسبی و هم سببی در هنر اصفهان دارد، و هم زنده کننده هنر این شهرِ شهره آفاق است.

روزگار باز بر من منت نهاد، تا در رکاب استاد صاحب نام هنر نقاشی ایران، و یکی از مظاهر خُلق انسانی، جناب آقای حسین صدری، عازم دیدار از "نمایشگاه انفرادی میراث" از هنرمند صاحب سبک اصفهان، جناب استاد جمشید سماواتیان باشم، که هم اکنون در "نگارخانه هنر"، دایر و برای بازدید، پذیرای چشم های هنردوستان می باشد. استاد سماواتیان کسی است که جناب صدری در شان ایشان می فرمایند "فکر بسیار سالمی دارد، این آدم، انسانِ درستکاری است، روح پالوده و مُزکایی دارد، یک سری چیزهایی هست که انسان را نابود می کند، و آن صفات رذیله است، که سبب می شود انسان دیگران را آزار بدهد، و البته خودش هم آزار می بیند، و ایشان از آن صفات رذیله پاک است، همت مثال زدنی دارد، و در کل انسان مثبتی هستند".

در حالی که غرق در خاطراتی هستم که از زمان آشنای با استاد سماواتیان در معرض آن قرار گرفتم، استاد صدری، با ذهنی منسجم، حافظه ایی عالی، در این بین از متافیزیک و ماورای الطبیعه می گوید که "پشت این چیزهایی که ما می بینیم حقیقتی هم هست، افلاطون هم به این امر رسیده بود، و در جریان نظریه عالم مُثُل خود، آن را بیان داشت، جناب مولوی بلخی نیز در همین رابطه داستان زیبا و تامل برانگیز آن شکارچی را مطرح می کند، که سرش پایین است و به سایه پرندگان در پرواز در آسمان تیر می زند، و شاکی از اینکه نتیجه ایی از شکارش حاصل نمی شود، و با خود می گوید من که به پرنده تیر می زنم، ولی چرا شکار نمی شود؟! که این داستان حضرت مولانا، حکایتگر همان دنیای مثال افلاطونی است، که هر پدیده ایی در عالم مثال، حقیقتی دارد، و این سایه ها از آن حقیقت نشات می گیرد، که ما آن را می بینیم. همچنان که عارف بزرگ میرفندرسکی [2] در همین رابطه می فرمایند :

چرخ با این اختران نغز و خوش زیباستی    صورتی در زیر دارد هرچه بر بالاستی [3]

پشت این ماجراها حقایقی است که ما نمی بینیم،"

وارد نمایشگاه شدیم، استاد سماواتیان، گشاده روی، به استقبال مان آمد، از آخرین باری که ایشان را دیدم، تنی لاغر تر می نمود، و متاسفانه احساس نیاز کرده اند، که عصایی را با خود حمل کنند، این دو استاد دیر آشنا، هر دو نسبی و سببی درس گرفته از مکتب هنر اصفهانند، و درس آموخته این شهر پر آوازه هنر ایران، شهری که حتی راه رفتن در آن هم هنر برانگیز است، چه رسد که سری به ساخت و بنایش زد، که ظرایف هنرش تو را دیوانه خواهد کرد.

استاد صدری سری به آثار استاد سماواتیان در این نمایشگاه زد، که اینک بر دیواره های این نگارخانه ساده، عزت بخشیده اند؛ و آفرین و صد آفرین گویان، به استقبال هنر همکار خود رفتند، و من مانده ام سخن استاد سماواتیان را بشنوم، یا به دیدن آثارش، وقت بگذرانم؛ در این گیر و دارم، که این دو استاد وقت را غنیمت دانسته به گفتگو نشستند، و من هم بدون کسب اجازه ایی از آن دو بزرگوار، به دغدغه های شان گوش فرا دادم.

فرصت تنگ است و شانس ما از این تحفه های کم نظیر، به قدر نیم ساعت توشه برداریست، همیشه لحظات زیبا و به یاد ماندنی کوتاست، این هم از شانس ماست. استاد صدری از درس همت و جهد و کوششی می گوید که باید از استاد سماواتیان آموخت، و از حال روز شرایط و وضعیت اجتماع و بیماری کرونا که "حال و روح آدم ها را می کُشد"، و ادامه می ده که "ولی استاد (سماواتیان)! شما خود دم مسیحایی دارید که هم خود شما الحمد لله زنده و شرشار هستید، و هم کسانی که با شما در تماسند، از شما انرژی می گیرند".

استاد سماواتیان گفتند "من الان هشتاد و دو سال دارم، شما چند سالتونه؟" که استاد صدری پاسخ داد، "هزار ماشالله من خواهش می کنم سن رو نگویید، برای اینکه آدمی سن متوجه نمی شود، یکهو به خود می آید و می بیند، که اینقدر شده، با خود می گوید ما که نفهمیدیم، عجب دنیایی است چشم بهم بزنید، وقت رفته است. (به طنز) من گاهی به خود می گویم، شما 12 سالتون هست"، استاد سماواتیان هم در پاسخ به این طنز می گوید، "چاره ایی نیست، من هم همانگونه که شما می فرمایید، 20 سالم هست". و دو استاد می خندند و استاد صدری می گوید "واقعا در دنیای سن خبری نیست، چیزی نیست که، شب می شود و روز می شود و زمستان می آید و بهار می آید و یکهو انسان نگاه می کند، که ای! این منم؟! ما این پروسه را خوب فهمیدیم".

به استاد سماواتیان پیرامون اثر نقاشی اخیرشان که در حراج تهران فروخته شد، تبریک گفتم، گفتند: "قیمت ها (ی این نمایشگاه) را بخوانید، من این ها را گذاشتم که فروش برود و حاصل آن برود برای خرج نیازمندان، در سیستان و بلوچستان، که اقلامی نیاز دارند برای آنان خریداری کنند. چون وقتی قیمت آثار را در حراج دیدم، که آثاری را میلیارد و 5 میلیارد قیمت زده اند، با خود گفتم من که پایه این کار را نهادم، چرا آثارم را به 20 و 40 و 50 میلیون بفروشم، پس من قیمت را می زنم بر اِشل عشق، که دیگر در آن صورت نمی شود قیمت گذاشت، چون دیگر این اثر متعلق به آنهاست (فقرا)."

استاد صدری: "آفرین، آفرین همین رمز سلامت استاد، فکر زیبای ایشان است، آقای سماواتیان با فساد (جاری در فروش آثار هنری) اساسا مشکل دارد. استاد به سازندگی و انسان سازی توجه داشته و دارند."

استاد سماواتیان : "دنیا ارزش ندارد، مگر چی هست؟! این تکنیک میراث من است، که بعدها دیگران کار می کنند و 5 میلیارد و ده میلیارد می فروشند."

استاد سماواتیان به مهاجرت نخبگان هنر از کشور اشاره می کند و عنوان می دارد : "مخالف مهاجرت استعدادهای هنر به امریکا هستم، زیرا امریکا جای هنر و آموختن هنر نیست، هنری که نمی آموزند که هیچ، اصالت شان را هم از دست خواهند داد."

سپس استاد صدری در خصوص روند جاری در بازار هنر ادامه دادند که : "کار هنری را اگر مردم عادی بخرند خیلی ارزشمند است، ارجحیت خرید یک اثر هنری برای یک هنرمند این است که فردی از بین این مردم عادی کوچه و بازار آن را بخرد، نه در فرایند بازارها، حراج ها و... قیمت بگیرد، این برای هنرمند ارزشمند است، نه قیمتی که بازار هنر بدان می دهد."

استاد سماواتیان : "این نمایشگاه انقلاب سوم من است، این برای من مهم است."

استاد سماواتیان گوشت نمی خورد، و گیاه خوارند، به زندگی حیوانات زنده احترام قایلند و با نخوردن گوشت می خواهد به آنها فرصت زیست بدهد، و گوشتخواری را با این ایده کنار گذاشته اند، ورزش یوگا انجام می دهند. او اکنون با احتیاط بیشتری راه می رود.

برداشت های لنز دوربین من از نمایشگاه میراث، مربوط به آثار استاد جمشید سماواتیان :

 

Click to enlarge image IMG_0081.JPG

استاد حسین صدری و استاد جمشید سماواتیان

[1] - flash back

[2] - میر ابوالقاسم موسوی فندرسکی (۱۵۶۲، فندرسک - ۱۶۴۰، اصفهان) صوفی، عارف و شاعر ایرانی بود.

[3] - چرخ با این اختران نغز و خوش زیباستی                   صورتی در زیر دارد هرچه بر بالاستی

صورت زیرین اگر با نردبان معرفت                                بر رود بالا همان با اصل خود یکتاستی

این سخن را درنیابد هیچ فهم ظاهری                           گر ابونصرستی وگر بوعلی سینا ستی

جان اگر نه عارضستی زیر این چرخ کهن                       این بدن‌ها نیز دایم زنده و برپاستی

هرچه عارض باشد آن را جوهری باید نخست                  عقل بر این دعوی ما شاهدی گویاستی

می‌توانی گر ز خورشید این صفت‌ها کسب کرد                 روشن است و بر همه تابان و خود تنهاستی

صورت عقلی که بی‌پایان و جاویدان بود                         با همه هم بی‌همه مجموعه و یکتاستی

جان عالم خوانمش گر ربط جان داری به تن                   در دل هر ذره هم پنهان و هم پیداستی

هفت ره بر آسمان از فوق ما فرمود حق                         هفت در از سوی دنیا جانب عقباستی

می‌توانی از ره آسان شدن بر آسمان                              راست باش و راست رو کانجا نباشد کاستی

هرکه فانی شد به او یابد حیات جاودان                          ور به خود افتاد کارش بی شک از موتاستی

این گهر در رمز دانایان پیشین سفته‌اند                         خویش را او ساز اگر امروز و گر فرداستی

زین سخن بگذر که او مهجور اهل عالم است                    نی برون از ما و نی با ما و نی بی ماستی

هرچه بیرونست از ذاتش نیابد سودمند                          قول با کردارِ زیبا لایق و زیباستی

گفتن نیکو به نیکویی نه چون کردن بود                        نام حلوا بر زبان بردن نه چون حلواستی

این جهان و آن جهان و بی‌جهان و با جهان                    هم توان گفتن مر او را هم از آن بالاستی

عقل کشتی، آرزو گرداب و دانش بادبان                         حق تعالی ساحل و عالم همه دریاستی

نفس را چون بندها بگسست یابد نام عقل                      چون به بی‌بندی رسی بند دگر برجاستی

گفت دانا نفس ما را بعد ما حشر است و نشر                   هر عمل کامروز کرد او را چرا فرداستی

گفت دانا نفس ما را بعد ما باشد وجود                          در جزا و در عمل آزاد و بی‌همتاستی

نفس را نتوان ستود او را ستودن مشکلست                    نفس بنده عاشق و معشوق آن مولاستی

گفت دانا نفس هم با جاه و هم بی‌جاه بود                      گفت دانا نفس نی بی‌جاه نی با جاستی

گفت دانا نفس را آغاز و انجامی بود                              گفت دانا نفس بی انجام و بی مبداستی

این سخن‌ها گفت دانا و کسی از وهم خویش                   در نیابد این سخن‌ها کاین سخن معماستی

گفت دانا نفس را وصفی بیارم گفت هیچ                        نه به شرط شیء باشد نه به شرط لاستی

بیتکی از بومعین آرم در استشهادِ وی                           گرچه او در باب دیگر لایق اینجاستی

هر یکی بر دیگری دارد دلیل از گفته‌ای                         در میان، بحث و نزاع و شورش و غوغاستی

کاش دانایان پیشین می‌بگفتندی تمام                           تا خلاف ناتمامان از میان برخاستی

هر کسی چیزی همی‌گوید به تیره رای خویش                 تا گمان آید که او قسطای بن لوقاستی

خواهشی اندر جهان هر خواهشی را در پی است               خواستی باید که بعد از وی نباشد خواستی

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn
 مصطفی مصطفوی

پست الکترونیکی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.