باد نسبتا سردی که از آبهای دریا بر میخیزد، در مسیر سفر خود در ژرفای ساحل، از میان برگ صنوبرهای محوطه هتل میچرخد، تا زیبایی رقص برگهایش را به دیدگان مسافران شمال کشیده، لذت حضور در کرانههای دریای قزوین (Caspian Sea) را دو چندان کند، و دمای دلپذیری را در این گرمای زودرس، به مسافران منطقه گردشگری ساحل «فرج آباد» هدیه دهد.
اینجا چالوس است، جایی که فریدون توللی (۱۲۹۸ شیراز - ۱۳۶۴ تهران) شاعر و نویسنده شیرازی که در دهه 1330 خورشیدی پیرامونش نوشت :
«... و چالوس بر وزن سالوس، خُرَمشهری است بر ساحل دریای مازندران، که تا مدینه بغدادش فاصله از بلخ تا کشمیر است. هوایی دلکش و زمینی از لاله مُنَقَش دارد. ربیعش (بهار) بدیع، و خریفش (پائیز) لطیف، و صیفش (تابستان) پُر کیف، و شتائش (زمستان) بغایت مُفرح و دلگشاست. مطاره (بارش) قدرتِ باری مَطار، رحمت از آن دریغ نکند و دست بَذّال کَریم، چهر سپهرش از بُرقَعِ میغ (ابر)، عاری ندارد.» (توللی، فریدون، ص 173).
روزگاری که هنوز ایران گرفتار نفت و درآمدِ آن نشده بود، این آب و خاک، یکی از مراکز تولید ابریشم در جهان بود، و ابریشم از صادرات اصلی کشور، بطوریکه در دوره صفویان تجارت ابریشم در انحصار شخص شاه بود، و ابریشم آذربایجان، طبرستان، خراسان و... از سوی سیستم سلطنتی صفوی از مردم خریداری و توسط دستگاه شاهی در کشورهای دیگر بازاریابی و به فروش میرسید، این از درآمدهای خاص دربار بود، مثل تجارت نفت که امروزه همه برایش چنگ و دندان میشکنند تا از دست وزارت نفت خارج کرده و بر آن دست اندازند، کسانی حاضرند تحریم ها تا ابد بماند تا دست آنان از تجارت نفت کوتاه نشود، تا این درآمد بزرگ در کشور را در تیول خود داشته باشند. در زمان مرحوم فریدون توللی (شاعر، نویسنده و طنزپرداز عصر پهلوی) چالوس همچنان یکی از مراکز تولید ابریشم ایران بوده است، به طوریکه این شاعر، نویسنده و طنزپرداز عصر پهلوی در این رابطه نوشته است:
«و مدینه چالوس را کارگاههای فراوان باشد که بُقچه بقچه ابریشم خام بدهان آن دهند و از جانب دیگر حریر و پرنیان و دیگر اَقمشه لطیفه بصندوق کنند و هم از آنجمله است کارگاهِ جوراب که روزانه موازی شصت هزار شلنگِ (پای) عریان مستور (پوشیده) دارد.» [1]
این گزارش توللی نشان می دهد چالوس جایگاه خود را در تولید ابریشم تا پایان دوره پهلوی اول نیز حفظ کرده بود، اما امروزه از آن مراکز تولید که در زمان پهلوی دوم از آن سخن گفته شده است، دیگر خبری نیست و دشتهای حاصلخیز چالوس، به ویلاهای متراکم و گاه پراکنده تبدیل شده و گاه هتلهایی که پذیرای مسافرانِ دیدارِ از این دیار هستند، و امروز شمال یکی از مراکز صنعت توریسم ایران است، و تولید ابریشم، جای خود را به پذیرایی از مسافرانی داده، که درآمد مردم این دیار را سامان میدهد، و باید قدر آنرا دانست و از آن مراقبت کرد و آنرا توسعه داد.
دو دستگاه اتوبوس VIP منتظر سوارکردن زنان و مردان ایرانگردی هستند که از شمایل صورت و هیکلهای نسبتا درشت، و گویش آنان میتوان فهمید که از کنارههای رودهای دجله و فرات آمدهاند، و از حاشیه نشینان شهر باستانی و ایرانشهر تیسپون هستند، پایتخت زمستانی شاهان ایرانی که زاگرس را مرکز حاکمیت تابستانی خود داشتند، و این توریستها چند روزی را میهمانِ باشندگانِ سرزمینیاند که روزگاری در زمان پدران و مادرانمان دست اندر دست شوش، شیراز، هکمتانه، صددروازه و دهها تختگاه شاهی دیگر در این سرزمین پر پهنا، میزبان تختگاه سلطنتی فرمانروایان ایران، بزرگان و دولتمردانش در فصل سرد و کُشنده زمستان زاگرس بودهاند.
زنانی با پیراهنهای زیبا، و روسریهایی که در پیچِشش در سر و گردن آنان، تنها گِردی صورتشان را هویدا میکند، مثل تصویری که در قاب عکس قرار دادهاند که جلوهگری اش در قاب صدچندان شده، و قاب، حاشیهها را حذف کرده، نظرها را به اصل جلب میکند. در میان این زنان تنی چند را با چادر سیاه عربی هم میتوان دید، از آن سو نیز تعدادی با کلاههای دورهدار و بلوز دامن و جوراب، که چنین پوششی را، برای زنِ غربیِ ترسیم شده در سریالهای ساخته شده، برای توصیف زنان تجددخواه ایرانی زمان پهلوی، در فیلمها و سریالها دیدهایم، تو گویی بین زنان ایرانی و آنان دیگر تفاوتی نیست، همگونیها دیگر کاملا قابل تشخیص است.
و مردانی که از عرب بودن تنها دشتاشهایی گاه برتنِ آنان دیده میشود، و باقی به گونه مردم ایران لباس میپوشند، تفاوتی که با ما دارند در شیوه سلمانی و فرم موی سر آنان است، که دور سر را لخت کرده و بر بالای سر، موی بیشتری نگه میدارند، مثل زمانی که استایل موسوم به آلمانی، در ایران رسم شده بود و جوانان این دیار نیز، اینچنین موی سر خود را اصلاح میکردند.
جنگ خسارتبار 8 ساله که از شهریور سال 1359 تا تابستان 1367 به درازا کشید، و نام درازترین نبرد جهان در قرن بیستم را برای خود به یدک میکشد، بین ما و این مردم جدایی بزرگی انداخت، خشم برانگیخت، شکاف ایجاد کرد و... تا جایی که اکنون بعد 37 سال هنوز ترکشهای این تیر را که دشمنانِ ایرانِ بزرگ فرهنگی و تمدنی، در خرمن مشترک ما ایرانیان، و حاشیه نشینان شهر تیسپون (مدائن) شلیک کردند، تنِ هر دوی ما را هنوز میخراشد،
از سوی دیگر شکاف بین حاکمیت و مردم ایران، طرحهای نسنجیده و شکست خوردهایی که ناظر بر «امتسازی» دیده میشود، و امانت ایران از سوی مسئولین کشور به درستی به کار گرفته نشده، و گاه میرود تا ملتی را در پای امتی خیالی قربانی کند، و به واقع ملت ایران خود را در مقابل امت سازی اسلامی قربانی میبینند، چنانکه شرایطی به وجود آمده است که میلیونها ایرانی فضای امت سازی، و زیستن زیر شرایط مذکور را تنگ دیده، و ترک زادگاه کرده، سرزمینِ ملتهای دیگر را مناسبتر از خاک ایرانِ خود، برای زیستن یافته، و عطای امت اسلامی را به لقای این شرایط بخشیده، و ترک کشور خود کرده و میکنند و... و رفته اند تا خود را خلاص و کشورهای دیگر را آباد کنند.
و شایعاتی که این روزها سخت در جامعه پخش میشود که من هنوز در نیافتهام که تا چه حد درست، و یا نادرست است، که در راستای همین سیاست امت سازی، و در آخرین حرکت از این دست دنبال میشود، که به طرحهای افراطیون خراسانی به رهبری احمد علم الهدی (نماینده ولی فقیه و امام جمعه مشهد در خراسان) نسبت داده میشود که با کارپردازی مرحوم ابراهیم رئیسی در دوره ریاست او بر جمهور ایرانیان، و با همکاری باند سعید جلیلی (که گویا تبار در افغانستانن دارد)، این روزها در فضای مجازی از آن سخن به میان میآید که گفته میشود، «حدود 15 میلیون افغان را در ایران جای دادهاند تا بانک رای ثابتی را برای خود در انتخاباتها رقم زنند، و امتی را بسازند که با ساز ناکوک آنان با باقی هموطنان خود، همراهی کنند و...»
و این باعث شده است که برخی از ایرانیان به رغم این طرحهای خباثتبار منتسب به تفکر امثال «جبهه پایداری»، که در صورت درست بودن واقعا جای تامل دارد، و مردم ایران حق دارند که به این روند مشکوک و پرهیزکار باشند، و تمام تاریخ مشترک خود با عراق و افغانستان را نادیده بگیرند، و حاشیه نشینان تیسپون و باشندگان خراسان باستان را بیگانه شمرده، و از سر بیمهری گاهی سخنان و رفتاری از برخی آنان دید، که به نوعی قابل درک، و به نوعی انحرافی است، که ایران و ایرانیان را در مرزهای امروزی، و مرزهای گذشته بزرگ فرهنگیاش مورد حمله قرار میدهد و خسارات آن مشکل برطرف خواهد شد.
این را خود در سفر به چالوس دیدم و رنجیده خاطر شدم:
موقع ورود به رستوران هتل، مرد میانسال عرب با دشتاشه عربی کِرِم رنگ بلند خود، متواضعانه در آستانه در رستوران ایستاد، تا خانواده من از ورودی بگذرند و او سپس از رستوران خارج شود، و به جمع خانواده خود در بیرون از غذاخوری هتل بپیوندد، که آنان پیش از او خارج شده بودند، و او برای ما ایستاد و تامل کرد تا ما بگذریم، اصرارم با اشاره، که ایستادم تا در پس ورود خانوادهام، او ابتدا خارج شود و من پس از او وارد رستوران شوم، اثری نداشت، او همچنان ایستاد و مودبانه تحمل کرد تا من نیز که از او کوچکتر بودم، بگذرم و او به خود اجازه حرکت دهد، این مقدار محبت و گذشت با ادبانه را، با گذاشتن دو دست خود بر روی سینه، به نشانه احترام و سپاس، پاسخ گفتم و او با لبخندی از محبت، پاسخ داد و از هم گذشتم.
مسئول پذیرایی سالن غذاخوری هتل به میز ما که در محاصره چند میز دیگر، که توریستهای عرب نشسته بودند مراجعه کرد و گفت اگر تخم مرغ آب پز دوست دارید برایتان بیاورم.
گفتم: در سلف سرویس شما تخم مرغ آب پز نبودا؟!
(با اشاره به عربهای حاضر در سالن) گفت : اینها بودند، از این رو در سلف سرویس قرار ندادم!
گفتم: اینها هم گناه دارند اینطوری نگو، خوب اینها باشند، چه میشود؟!
گفت: آنها رعایت نمیکنند، هم میخورند و هم با خود میبرند...
صبحانه صرف شد و هنگام خروج از رستوران، به مسئول پذیرایی رستوران هتل گفتم : سپاس از صبحانه شاهانه، خوشمزه و پذیرایی خوب و مهربانانهایی که داشتید
پاسخ داد: خواهش میکنم، وظیفه ماست، از اینکه زمان اقامت شما در هتل ما، به حضور (اشاره به توریستهای عراقی حاضر در رستوران) اینها خورده (همزمان شده)، عذرخواهی میکنم، و...
گفتم: عذرخواهی ندارد، من که از بودن با آنها، و از آمدنشان و بودنشان لذت بردم. مگه اینها چطوریاند، که شما رو ناراحت کردن؟!
مسئول پذیرایی رستوران چندتا از مشکلاتی که با مسافران عراقی دارد را برشمرد: شیر رو اینطوری میخورن، چای رو آنطوری بر میدارند و...
گفتم عزیزم: همه ملتهای دنیا در رفتار، سخن گفتن، خوردن، خوابیدن و... متفاوتند، اینها هم مستثنی نیستند، گاهی رفتاری متفاوت از نُرمهای ما دارند، تازه اگر اینها به ایران سفر نکنند و صنعت توریسم ایران را زنده نگه ندارند، ما ایرانیان چه درآمدی داریم؟!
(کمی درنگ کرد و) پاسخ گفت: راست میگویید این مشکلات را با برخی مسافران ایرانی هم داریم...
و ادامه داد : کلا آدم های متفاوتی هستند، وارد که میشوند سر و صدا زیاد میکنند و...
گفتم: ببین ملتهای دیگر هم در مواجهه با ما ایرانیان ممکن است همین نظر را داشته باشند، مثلا در هند وقتی ما از خوردن کله و پاچه میگفتیم، به سان این بود که در ایران با ایرانیان از خوردن گباب و یا استیک گوشت خوک بگوییم، اینقدر برای آنان چندش آور بود، وقتی از خوردن کباب میگفتیم با تعجب به ما مینگریستند که مگر میشود یک آدم گوشت یک حیوان زنده دیگر را بخورد، همانگونه که ما از خوردن گوشت سگ و گربه و حشرات در شرق و یا جنوب شرق آسیا تعجب میکنیم، هندوها نیز طرز و تنوع غذا خوردن ما به ویژه خوردن گوشت حیوانات که در فرهنگ آنان به دور از انسانیت است، متعجب میشدند. این تفاوتها طبیعی است، چراکه نوع تربیت و ارزشها در اینجا و آنجا متفاوت است.
مجسم کن خودت با تور به عراق و... بروی و با شما چنین برخوردی کنند، چقدر ناراحت میشوید...
[1] - کتاب التفاصیل، نوشته فریدون توللی، چاپ سوم، 1348، صفحه 173، ناشر کانون تربیت شیراز (این نوشته جناب توللی را که میخوانی متوجه میشوی که انگار نویسندگان آن عصر هرچه عربیتر مینوشتند، یعنی ادبیتر نوشتهاند، ایشان در عصر پهلوی به سان نوشتارهای دوره قجری نوشته است، نوشتارهای اصولگرایان را هم که در فضای مجازی میخوانی، انگار یک بازگشت به عصر قجر و پهلوی را در استفاده از واژه های قُلمبه سُلمبه عربی را میتوان در آن یافت).