هرگز دیگر به انتظار صبح نخواهم نشست،
دیگر به استقبال صبح نخواهم رفت،
صبح با من است،
در من است،
با بیداری ام طلوع خواهد کرد؛
طلوع صبحی بی من، چه معنی خواهد داشت؟!
تو ای پرنده ی بی قرارِ فراز دریاها!
کدام ژرفا، تو را در خود غرق کرد؟!
کدام افق، تو را در خود در ربود؟!
که در دریایی از خیال، سرگردانت کردند،
در آتشی از جهل سوزاندند،
ققنوس وار از خاکسترت برخیز،
باز یاب خود را، ای پر پروازهای بلند!
به انتظار کدام صبح در هپروت خیال فرو رفته ایی!
صبحت را خود بساز،
ای خالق صبح روشن