4th) صعود 1400 به توچال، از مسیر سنگ سیاه
  •  

18 خرداد 1400
Author :  

 

زمانبندی این صعود :

بیدارباش ساعت 1 و 39 دقیقه بامداد تاریخ 18 خرداد 1400

حرکت از میدان مجسمه دربند ساعت 2 و 44 دقیقه بامداد

رسیدن به جانپناه شیرپلا ساعت 5 و 3 دقیقه بامداد

استراحت و...

حرکت از شیرپلا به سمت سنگ سیاه و قله ساعت 5 و 41 دقیقه صبح

رسیدن به سنگ سیاهو جانپناه امیری، ساعت 7 و 28 دقیقه صبح

حضور در قله توچال ساعت 9 و 22 دقیقه صبح

کل زمان صعود 6 ساعت و 37 دقیقه که با کسر زمان استراحت های بین راهی حدود 6 ساعت زمان حرکت ما در این صعود بود.

وقتی از محل مجسمه دربند به قصد بر شدن بر چکاد توچال حرکت کردیم، به زودی متوجه شدم که، زانوانم سست و کم توانند، بیدرنگ یاد مرحوم پدرم افتادم که در نکوهیدن از روغن نباتی، بارها این خاطره برای ما تعریف می کرد که، در زمان رژیم گذشته که برای اولین بار "روغن نباتی شاه پسند" وارد بازار ایران شده بود، ما هم رفتیم یک جلد (حلب فلزی 17 کیلویی) خریدیم، بعد از مدتی که از مصرف این روغن گذشت، احساس کردم قدرت و توان سابق را در زانوان خود، برای انجام کارهای روزمره باغبانی نمی بینم، آن موقع ها مردم، در مواجهه با هر مشکل جسمی، بلافاصله به جامعه پزشکی مراجعه نمی کردند و سعی می کردند دلیل مشکل خود را خود بیابند، من جستجو کردم و هر چه فکر کردم نتوانستم دلیل آن شرایط را بیابم، لذا به یکی از بزرگان نزدیک، این شرایط را بیان کردم، که این مرد سالخورده گفت: از چه روغن مصرف می کنید؟ با افتخار گفتم "روغن شاه پسند"، و منتظر بودم بگوید که آفرین، اما او در پاسخ گفت: "وای بر شما، روغن خود را به حال سابق (حیوانی) برگردان مشکلت حل می شود"؛ و این کردیم و نیروی سابق بازگشت".

در این صعود هم من با خود می گفتم، نکند مربوط به غذای دیشبم باشد، یا کم خوابی که داشتم، که ناگهان به یادم آمد که پیش از خواب آب هویج خورده ام، که این خود فشار را پایین می آورد، و انسان را سست و بی حال می کند، این است که قبل و در حین صعود، باید به غذاهایی که می خوریم، توجه کنیم، تا در صعود دچار مشکل نشویم. به جانپناه شیرپلا که رسیدیم، یک لیوان نسکافه خوردم، و شکر داخل آن، فشار خونم را تنظیم کرد، و حالم بهتر شد.

در مسیر پیش از شیرپلا، که بدترین قسمت مسیر و خطرناکترین هم هست، دو تن از همنوردان، در اوج سختی مسیر، از ما پیشی گرفته و رفتند، وقتی به شیرپلا رسیدیم دو نفر دیگر هم رسیدند، خانمی به سرعت صعود می کرد، و توانسته بود حدودا یک ساعته خود را از میدان مجسمه دربند، به جانپناه شیرپلا برساند، و از آنجا تا قله نیز دو ساعته صعود می کرد، و این سرعت بسیار خوبی بود، حس کردم ایشان باید همان خانم پروانه کاظمی کوهنورد هیمالیا نورد و فاتح قله اورست و از رکورد داران زن ایرانی است، گفتم پروانه خانم شمایی، با خوشحالی و گشاده رویی پاسخ داد: "خیلی خوشحالم کردید که مرا پروانه کاظمی دیدید، من ایشان نیستم و بسیاری مرا با خانم کاظمی اشتباه می گیرند"، گرچه کمی از لحاظ جسه از خانم کاظمی تنومندتر بود، ولی شاکله صورتش به ایشان شبیه بود، و در اولین صعود هم با توجه به تعطیلی چایخانه جانپناه شیرپلا میهمان یک لیوان چای از فلاکس چای ایشان بودیم، چرا که دوست همنوردم شدیدا به نوشیدن چای در صعودها به نوعی وابسته است، و ایشان با مهربانی تمام، مرا هم دعوت به جرعه ایی کرد، اما برای من، خوردن چای ضرورتی نداشت و تشکر کردم.

حدود نیم ساعت در جانپناه شیرپلا استراحت کردیم و سپس حرکت، هفت نفری در مسیر شیرپلا تا سنگ سیاه و جانپناه امیری از ما جلوتر بودند، و یا از ما پیشی گرفتند، اکثرا نزدیک به ساعت 5 صبح حرکت کرده بودند و با این حال از ما پیش بودند. گویا صعود کنندگان امروز سه شنبه 18 خرداد، بیشتر قهرمانان سرعتند، نادر افرادی مثل خود ما، کندرو یافتیم، که در مسیر از کسی پیشی نگرفته بودیم.

هنوز به جانپناه امیری نرسیده بودیم که آفتاب خود را از پشت کوه کلکچال، در برابر نقطه ایی که پیازچال قرار دارد، خود را به ما نشان داد، و از پشت کوه در مسیر شرق، خود را بیرون کشید، و اشعه های خود را به ما نیز رساند. در جانپناه امیری، به هنگام توقف، و تجدید قوا، آقایی نسبتا مسن، متولد 1332 را میهمان یک استکان چای به جای مانده در ته فلاکس خود کردیم، او که از دیابت رنج می برد، به طوری که موهای پایش بیشتر ریخته بود، و بعد از نوشیدن چای ما را ترک کرد و از ما پیشی گرفت، و تند به سوی قله شتافت، می گفت در روزهایی که به کوهنوردی می آید، دیگر قرص های دیابت خود را مصرف نمی کند  و نیازی به مصرف آن نمی بیند، کمی که با او سخن گفتم، اظهار داشت "لهجه شما مثل اهل مملکت ماست"، گفتم مگر شما اهل کجایید؟ گفت : "اهل شاه آباد غرب (همان اسلام آباد غرب) [1] ، جایی در همین کوه های اطراف تهران نزدیک به 2 هزار اصله درخت کاشته ایم، که اگر در یک کشور پیشرفته، کسی چنین کار مناسب محیط زیستی صورت می داد، رسانه و به خصوص شبکه های تلویزیونی سرش می ریختند و مصاحبه و...، ولی اینجا هیچ کسی با ما در این رابطه حتی مصاحبه ایی هم نکرد"، و شدیدا از غربت بحث محیط زیستی در ایران شاکی بود.

استراحت 15 دقیقه ایی کرده و آب تازه برداشتیم (که با لوله از چشمه مرشد به کناره های جانپناه امیری منتقل شده است، و به گفته دوست همنوردم امسال آب خوبی هم دارد) و ما هم به سوی قله حرکت کردیم. هنوز یک نفر در جانپناه باقی است، و مشغول صبحانه؛ چند نفری هم از شیب ترسناک بین پیازچال و زین اسبی حاشیه قله کلکچال در حال عبورند، و مسیر هفته قبل ما را به سوی قله و خط الراس می آمدند. از سنگ سیاه تا خط الراس، با دو گروه برخورد کردیم، که در حال پایین آمدن بودند، زوجی که لباس تکاوری داشتند، می گفتند ساعت 12 شب صعود خود را از دربند آغاز کرده اند، و اکنون (در ساعت 8 صبح) در حال بازگشت از قله اند، آنها مدعی بودند که سه ساعت و ده دقیقه و با استراحت های بین راه چهار ساعته قله را فتح کرده اند. ایشان همچنین خبر دادند که "باد روی قله حدود 65 کیلومتر بر ساعت سرعت دارد!" در حالی که پیش بینی هوای قله برای ما باد 20 کیلومتر را نشان داده بود)، اما با توجه به سرمای باورنکردنی که در همین جانپناه امیری دیده بودیم و، دمای هوا زیر صفر بود، و آب یخ زده بود، باور کردم، و بر خود لرزیدم که با این سرعت باد، چطور باید صعود کرد؟!

در این زمان باد حدود 15 کیلومتر بود، در حالی که ما در حدود ارتفاع 3500 متر حرکت می کردیم؛ شاهد مثال ایشان هم یک کوهنورد بود که پتو دورش پیچیده اند و به علت گرفتاری در سرما، دارند پایینش می آورند، و در واقع از مرگ نجات داده اند، کمی که بالاتر رفتیم او را هم دیدیم، می گفت فکر کرده خانمش در کوله کوهنوردی اش لباس گرم به اندازه کافی گذاشته است، ولی وقتی اوج گرفته، در حدود ساعت 4 صبح که به قله رسیده، مشاهده کرده که با توجه به افت دما در قله وسیله گرمایی ندارد، و این پتوی کهنه، که او آنرا در پناهگاه قله یافته است، او را نجات داده است.

به او گفتم هر کوهنوردی باید کوله  خود را خودش ببندد، تا بداند که چه دارد، و چه نیاز دارد که بردارد. می گفت، خانمش هم کوهنورد است و همیشه این ملاحظات را داشته است، اینبار نمی دانم چه شده است، آنها به زودی از ما گذشتند، و پایین رفتند، ما هم به شرایطی فکر می کردیم که در انتظار ما بود، اما یک حسی به من می گفت، ما صعود خود را خواهیم کرد، به هر وضعی که باشد.

کمی لباس اضافه کردیم و به راه خود ادامه دادیم، اما هر چه رفتیم از بادهای موعود، خبری نبود و بلکه از شدت باد کم هم می شد، تا این که زیر قله تقریبا سرعت باد به 5 کیلومتر در ساعت هم رسید، هوا بسیار روشن و آفتابی و تمیز، که عکس های زیبایی می شود از قله و اطراف گرفت، دماوند از هر روزی بهتر جلوه گری می کرد، بالای قله یکی از راه رسید و گفت می خواهی با دماوند عکس داشته باشی، گرچه نور در این ساعت 9 و 30 صبح موافق نیست، ولی موافقت کردم و ایشان از من دو سه عکس با دماوند قهرمان برداشت، من هم تعارف زدم شما هم اگر می خواهید می توانید، عکسی براتون بگیرم، گفت موبایلم را یادم رفته است، پیشنهاد دادم با موبایلم بگیریم، و برایشان بفرستم، استقبال کرد و چند عکسی از ایشان هم گرفتم، او اهل خوانسار در اصفهان بود، و هم نام من، به زودی راهی ایستگاه هفت شدم، تا سریع برگردیم، داخل گنبد روی توچال هم نقاشی جالبی گذاشته بودند.

به زودی تله کابین راه رفته را کوتاه کرده و به شهر وارد می شدیم، که قائدتا ده روز مانده به انتخابات ریاست جمهوری، باید پر از تبلیغات انتخاباتی باشد، اما به جز چند عکس از آقای ابراهیم رئیسی، که بر دیوارهای شهر (و نه در محل مخصوص شهرداری که برای تبلیغات انتخاباتی تعبیه شده است)، خبری از تبلیغات دیگر کاندیداها نبود، گویی آنها هم او را پیروز دانسته و به کناری نشسته اند، فقط سپاه و بسیج با همکاری شهرداری تهران تابلوهای بنر مانندی را برای تشویق مردم به شرکت در انتخابات در حاشیه خیابان ها زده اند، که در این تابلوها گاه بی سلیقگی هم در حد اعلاست، مثلا بر یکی از بنرها نوشته بود "رای ملت نماد غیرت" ؟!! سوال برای من این بود که چگونه رای دادن و یا ندادن نشانه با غیرتی و بی غیرتی انسانی می شود! در حالی که رای دادن، نماد داشتن کاندیداست، کسی که رای می دهد کاندیدای خود را در بین کاندیداها یافته و برای پیروزی اش تلاش می کند، و رای می دهد، یا برای شکست رقیب وارد رقابت رای دادن می شود؛ همچنان که در دو قطبی انتخابات گذشته ریاست جمهوری، ملت حماسه حضور آفریدند، و برای شکست آقای ابراهیم رئیسی به صندوق ها هجوم بردند، و با 24 میلیون رای، دکتر حسن روحانی را بر کرسی ریاست بر جمهور مردم ایران نهادند، ولی این رای دادن نشانه غیرت نیست، این نشانه نارضایتی از طیفی است، کم عده ایی برای شکست آنان دست به کار می شوند و...

برای تشویق مردم به شرکت در انتخابات هم، باید ادبیاتی بهتر استفاده کرد، با احترام با ملت صحبت کرد، شرکت نکردن و رای ندادن یک حق و خود یک انتخاب است، همانگونه که در مجلس برخی نمایندگان آبستراکسیون می کنند تا جناحی در پارلمان را در رسیدن به مقصود ناکام کنند، و با رای ندادن خود روندی را متوقف می کنند، و این را نباید بی غیرتی نامید، که خود عین غیرت و همیت اجتماعی است، و به نظرم این ادبیات اثر عکس داشته و مردم را بیشتر از صندوق های رای دور می کند، و آنان را به لج بازی وا می دارد، البته بسیاری معتقدند که تمام شرایط از احراز صلاحیت ها و... برای تاراندن مردم از صندوق های رای است تا، انتخابات مجلس تکرار شود و اقلیتی با کمی رای ثابت خود، اکثریت کرسی ها را از آن خود کنند.

باید دید در 28 خرداد 1400 با این شرایط، مردم ایران با این انتخابات چگونه برخورد خواهند کرد، و چه راهبردی را انتخاب خواهند کرد.   

  

 

Click to enlarge image IMG_1056.JPG

رای نماد غیرت!

 

[1] - بازگرداندن نام ها، به نام های پیشین، به نظر می رسد در حال گسترش است، و این خود نوعی حرکت اعتراضی می نماید، که مردم عمدا از نام سابق شهرها و خیابان ها را استفاده می کنند. هر چند برای ما که نسل بعد از انقلابیم، نام های سابق نامانوس است، لذا برای من "شاه آباد" ناشناخته بود، ولی وقتی با پسوند غرب که بکار برد، با توجه به این که در زمان جنگ آنجا بودم، فورا فلش بک خوردم، که این باید همان اسلام آباد غرب باشد، که ظاهرا باید نام سابقش شاه آباد بوده که بعد از انقلاب به اسلام آباد تغییر نامش داده اند.

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn
 مصطفی مصطفوی

پست الکترونیکی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.