سفری به کویر خارتوران بهشت تاریخ و طبیعت شاهرود

 

نوروز لحظاتی است اهورایی، که انگار یزدان نگارگر زیبایی ها، هم نظری خاص بر این هنگامه نو شدن ها دارد، که این چنین پربرکت، مبارک و پر از نشاط و سر زندگی است، و هیچ تعطیلاتی در ایام سال بدین سان ثمربخش و زیبا نیست، بسیاری از سفرها و حوادث خوب و خوش سال در همین چند روز دم نو شدن طبیعت رقم می خورند، و انگار طبیعت قلب های فسرده ما انسان ها را نیز همراه دیگر موجودات، زنده می کند، انسان هایی که گر چه پازلی از نگاره زیبای طبیعتند، اما اگر خوب بنگری، طبیعت در واقع دشمنی بزرگتر از انسان ندارد، باز همین طبیعت زخم خورده از انسان، به سان پروردگارش هر ساله بدون هیچگونه چشمداشت و در نظر گرفتن این دشمنی ها، در این روزهای طلیعه بهار، این دشمن دیرینه خود را نیز همچون دیگر اعضای پازل جور و ناجور خود، نو می کند و شادابی را در رگ و پیوند او نیز می دواند. انسان ها از موقعی که خود را بر طبیعت مسلط دیدند، به نابودی اش کمر همت بستند و بر شاخ نشستند و شاخه از بن بریدن آغازیدند، اما طبیعت هم بسان پروردگار مهربانش، هرگز نخواست که با دشمن خود همان کند که او با طبیعت می کند.

 

نمایی از روستای کویری رضاآباد از بالا تپه های شنی چسبیده به روستا

ششمین روز از بهار، میعادگاه سفری دوباره به دل کویر شد تا جسم و جان از شهر کنده و راهی گشت و گذاری در عمق روستاهای "کویر خارتوران" شویم و خاطرات سفر سی سال قبلم، که مرورش گذشت عمری را نشان می دهد، تازه کنم و دوباره به این تیکه از سرزمین های فراموش شده، سری زده و دیدار دوباره ایی از سرزمین های بکر، طبیعی و تاریخی حاشیه کویر حاصل شود. بدین لحاظ فراموش شده اش می خوانم که ما امروزه زیاد از حد به جاده ها وابسته و دل سپرده ایم، و انگار محورهای ارتباط زمینی نقش تبادل خون در رگ جامعه ما را عهده دار شده اند، و هر نقطه ایی که از جاده ها به دور می افتد، انگار خونی هم به او نمی رسد و از دیده می رود و آنکه از دیده برفت، ناگزیر از دل ها نیز کنده و فراموش می شود. اما امروز فرصت خوبی دست داد تا خاطرات آن روزها که در حال حذف شدن از صفحه ذهنم هستند را با دیداری از روستاهای زیبا و سنتی این منطقه تازه کنم.

کویر رضا آباد، پارک ملی خارتوران، شاهرود
عکس هوایی از کویر رضا آباد، پارک ملی خارتوران، شاهرود

و دوباره با مردمی همکلام شوم که ساده، صمیمی، خالی از شعارهای بی معنی و دوز و کلک های متداول روزگارند، و این توانایی را دارند و می توانند صادقانه سخن گویند و تو را جذب گفتار راست و بیرنگ و آلایش خود کنند، مردمی که از جاده های پرترافیک تزویر و خدعه های طرارانه روزگار و... دور مانده اند، و توانسته اند خوی انسانی خود را اینجا و دور از هیاهوی شهر و شهریاران، بهتر حفظ کنند، اینجا دروغ را کمتر می توان دید و مردمش مثل صحرا و آسمانش پاک و بی غل و غشند؛ می توان در حریم شان وارد شد و گزندی از نیش زبان و کردارشان ندید، می توان با آنان هم صحبت شد و حس کرد که چیزی را نمی خواهند به تو تحمیل کنند، انگار آنان را اعتقادی به هیچ چیز نیست، که آن اعتقاد را تمام حق بپندارند و بخواهند تو را به میزان معتقدات خود کشیده و برایت نمره منفی و یا مثبتی بگذارند، و از حقی محرومت کنند، اینجا جایی برای کشانندگان دیگران به خطکش خود نیست، تا هزار انگ و برچسب را آماده و روانه روح و جانت کنند و دیگران را به ترازی خود کشند و میزان انحرافت را از خود بسنجند و همان را ملاک و میزان انحراف تو  بدانند.

اینان سفره ایی دارند به سادگی و صمیمیت خودشان، با لقمه نانی ساده که انگار شیرینی تمام داد و دَهِش پروردگار را در آن نهاده اند، و در کامت می ریزند تا هم شکمت را سیر کنند و هم لذت برکت خداوندی را به تو بچشانند، و بدون هیچ تشریفاتی چنان پذیرایی از تو می کنند که لذتش را در سفره رنگین هیچ صاحب منصبی نخواهی یافت. سلام شان درودی از ته دل و کلام شان خالی از هرگونه ریا و خود نماییست، اینها هنوز به بسیاری از بیماری های اجتماع ما مبتلا نشده اند، انگار طبیعت آنان را در دل این کویر قرنطینه کرده است تا از بیماری ها مصون بمانند، و نسلی سالم تر از انسان حفظ و با طبیعت بکر اینجا به رخ بازدید کنندگان کشیده شود و فریاد بر آورد که انسانیت هنوز زنده است.

 دلم می کشد که ترک هر چه شهر و مظاهر شهر کرده و به این روستاها و روستاییانش پناهنده شوم، دیوارهای گلی خانه های شان چنان آرامشی دارد که بازگو کننده صبر و بردباری آنان است، و این آرامش را هرگز نمی توانی در پای دیوار هیچ کاخی بدست آوری. بوی کاهگِل نَمدار از باران دیشب، مشام تو را چنان نوازش می دهد که هیچ عطری در شهر اینچنین روحنواز نیست. اینجا از مظاهر تمدن به دوری اما هرگز چشمت نگران از دست دادن و دوری از آن نیست و در مناظر ساده و بی آلایش و اما زیبا و چشم نواز طبیعت، و طبیعت نشینان چنان غرق می شوی که انگار اصل آدمی از اینجاست و به اصل خویش بازگشته است.

هرچه در دل کویر پیش می روی به جای اینکه بر وحشتت بیفزاید، بر آسودگی و استراحت فکری و روحی ات می افزاید، اینجا دیگر امواج فن آوری های جدید اعصاب و روانت را نمی فرساید، به دور از امواج تمام بیسیم ها، پارازیت ها، وای - فای ها و... انگار ذهن و روانت بار بسیار سنگینی را در شهر گذاشته و به دل صحرا آمده است. آسمان و دشت اینجا با آسمان و دشت شهر بسیار متفاوت است، پاکی را می توان در دشت، صحرا و آسمانش با چشم سر دید و با تمام حواس خود حسش کرد. اینجا حس غریبی تو را بشارت می دهد که تو از مایی، و همین نیز باز آرامش زاست.  

 آری آمده ام تا نگاهی تازه به سرزمین تاریخی و باستانی و بکر منطقه، در این خطه از فرهنگ مشرقی خود داشته باشم، مقصد روستای نمونه گردشگری "قلعه بالا" در پای کوهی عظیم به ارتفاع 2411 متر است، که از آخرین قله های رشته کوه البرز، در حاشیه کویر میباشد که از سلسله البرز جدا مانده تا پاسدار و نگاهبان این خطه ی زیبا باشد، که از پس آن کویری بزرگ در حاشیه شهر بیارجمند آغاز می شود. بالاخره بعد از طی بیش از 130 کیلومتر مسافت از شاهرود به آنجا رسیدیم، اما حضور در این در روستای زیبا، که آنرا می توان به واقع ماسوله کویر نامید، و بلکه به نوعی از ماسوله هم زیباتر و چشم نوازتر است، ما را اغنا نکرد و نخواستیم که فرصت بلندای روز را از دست داده و راه خود را به سوی پیشروی هر چه بیشتر در حاشیه کویر در پیش نگیریم.

 نمایی از روستای گردشگری قلعه بالای بیارجمند

 

چنار کهنسالی بر دهانه قناتی در قلعه بالا

 

اما به جاده اصلی که رسیدیم و روستای "خان خودی" را که پشت سر گذاشتیم دو راهی از یک سو ما را به سوی روستاهای "غزازان" و "دستجرد" فرا می خواند و راهی دیگر به سوی احمد آباد، زمان آباد، اسبکشان، بردسکن و کاشمر، یعنی اگر 307 کیلومتر ادامه مسیر می دادیم، به جایی می رسیدیم که صدای نفس های معترض سید حسن مدرس نماینده ی شجاع این مردم در مجلس که همرنگ، همصدا و همراه با استبداد نبود، را حفه کردند، تا مستبدِ بر کرسی نشسته ایی در سکوتِ مردان بزرگ و در ورای خاموشی نمایندگان این مردم مظلوم، به هر آنچه می خواهد اقدام کند و آسوده و بی مزاحم مشغول تحقق منویات دلش شود، و دهان ها همه بسته باشد و نظاره گری بی صدا بر اعمال استبدادی اش، و بالاتر از همه بر کرسی ریاست مردمی نجیب تکیه زند و بر اوامر و خواست های ملوکانه تخت نشینِ پایتخت، هیچ اعتراضی و سخنی وجود نداشته باشد، و منویات به ظاهر حکیمانه مقام والای سلطنت، بی چون و چرا بر چشم ها نهاده شوند، و او صاحب گله ایی مطیع و گوش به فرمان بوده و حکم خود براند، کرامت انسانی مردمش را که بعد از آزادی در خلال انقلاب مشروطیت حاصل شد را ضایع و دوباره به بردگی اشان کشد، و حقوق این مردم و قانون را به سخره غرور و تکبر خود گیرد.

 دوراهی دستجرد - احمدآباد

 

اما ما را با سید حسن مدرس که سعی بر اعمال قانون بر قانونگریز بزرگ و قهاری چون مقام والای سلطنت و ظل الله را داشت و می خواست این فراری از نظارت و محدودیت های قانونی را مقید به قانون و تعهدات ناشی از قیام مشروطیت در قبال مردمش کند، در این کویر کاری نیست، که مستبدینی چون او خود را بالاتر از هر قانونی مطلق العنان و بی هیچ ناظر و نظارتی می خواهند تا با فراغ بال حکمرانی بی مزاحم داشته باشند، اما دل به سوی مقتل این آزادمرد بزرگ پرواز می کند، تا در قتلگاهش حاضر شده و با او و حصر کنندگانِ قاتلش، همنفس لحظه های شومی شویم که در تاریخ استبداد زده این کشور رقم خورد،

گرچه سازندگی ها و اقدامات مثبت حاکم مستبد وقت، به کشور پاره پاره شده و ملوک الطوایفی ایران قوام و امنیت بخشید، اما استبداد پیشه گی اش اجازه نداد صدایی بدور از ارکستر او، گوش نواز کسانی باشد که موسیقیایی فرمان های متکبرانه و از سر غرورش را نمی پسندیدند. و انگار همه استبداد پیشه گان از یک قماشند، مدعی، طلبکار، قانونگریز، مغرور، عَنود، بی رحم و... آنان صدای نمایندگان واقعی ولی نعمتان خود را نمی خواهند بشنوند و تحمل کنند، و به هر طریق که مصلحت بدانند، معترضین را یا به چوبه دارشان می سپارند، و اگر نتوانند تبعید و یا محصورشان می کنند و اگر باز فضا اجازه اینها را نیز نداد، سر زیر آب کردن، و یا رگ زدن را از پیشاهنگ های ظلم به نخبگان این مردم مظلوم، خوب یاد گرفته و طرح حمام فین کاشان را شاه شهید خوب به آنان آموخته است و به اجرایش می گذارند، تا دوام استبدادشان را تضمین کنند.

تصویر مدرس بر اسکناس ده تومانی ج.ا.ایران

تصویر مدرس بر اسکناس ده تومانی ج.ا.ایران

اسبداد ستیزی که در همین نزدیکی ها خفه شد

تا مستبدی صدای مخالف خود را نشنود

 

 اما زهی خیال باطل که گرچه سال های زندگی زیر سلطه مستبدین برای ما مردم زیردست عمری است که به باد می رود و بازگشتی برایش نخواهد بود و از ملتی عمری ذیقیمت نابود می گردد، ولی برای تاریخ، آمدن و رفتن مستبدین به اندازه یک چشم بر هم زدن، بیش نیست، و تاریخ به ثبت لحظه لحظه ی ظلم ها و خوبی های آنان مشغول است تا قضاوت کرده و نمره مثبت و منفی خود را در انتها داده و در خود ضبط کند، که نمره مثبت تنها به میزان انسانیت بر تخت سلطنت تکیه زده گان است، و نه شعارهای دهن پرکن و اظهار فضل های شاهانه.

کاش جناب رضا شاه کبیر می گذاشت تبعیدی محصورش، در همین کاشمر دوره های سیر و سلوک خود را در حصر و تبعیدگاه طی می کرد و عمرش مثل سردار بزرگ استقلال و ضد حاکمیت اجنبی بر این کشور، جناب دکتر محمد مصدق لااقل در حصر به سر می آمد، و دست به چنان جنایتی نمی آلود، و اکنون پرونده این آقای کبیر ازین جنایت رذیلانه علیه مخالف خود پاک بود.

بگذریم از حکایت ظلم و ظالمین که خداوندگارم انگار بر گوش و چشم هاشان مهر زده، تا حاصل و عاقبت اعمال خود را نبینند و مرتب به تکرار همدیگر مشغول باشند، تا شاید روزی مردم ما به مطالعه و کسب آگاهی روی آورند و کتاب قرین گاه و بیگاه زندگی آنان شود و همین آگاهی موجب نجات شان از تسلسل افتادن در دام مستبدین گردد، و البته خداوند نیز کار خود را خواهد کرد و در کمینگاه و مرصاد خود خواهد نشست تا مرگِ ظلم پیشه گان متکبر فرا رسد، و فرصت سیاست شان پیش آیدد.

اما شاید بی دلیل هم نیست که مدرس و کویر با هم گره خورده اند، زیرا کویر یادآور آزادگی و آزادمردان است و مدرس هم آزاده ایی بود که نخواست وکیل الدوله باشد و سر در آخور قدرتِ حاکم فرو برده و بر ظلمش صحه گذارد، او می خواست وکیل المله باشد و سعی نمود از حقوق مردمی که به او رای داده اند و منتخب شان بود، در مقابل تکیه کنندگان دائم بر کرسی قدرت دفاع کند، او سر سازش با اصحاب قدرت نداشت و ترجیح داد تا جان در مسیر حق طلبی اهدا کند و همچون قتلگاه حاشیه کویری اش جاوانه شود، این شعر در وصف او و مردانی چون اوست که از در مسیر پیگیری حقوق موکلان خود تا پای جان ایستاده و مقابل قدرتمداران قانونگریز زمانه، سر به کرنش و تملق و فرومایگی فرود نیاوردند، و زبان به اعتراض گشوده و مردانه سخن گفتند، آری مردان بزرگ باز مانده از مشروطیت چون مدرس، کوشیدند تا حاکمان مطلق العنان، قانون، ناظر و نظارت گریز این کشور را به مهمیز قانون کشند، و مطیع و ذیل قانون شان قرار دهند، مستبدینی که هرگز بر قانون و نظارت و ناظر سر بر نتافتند و خود را سایه خدا بر زمین و "ظل الله" دانستند، و ولی نعمتان خود را مطیع منویات دل خود می خواستند و همین مجاهدت بزرگ، امثال مدرس را مصداق روشن این شعر قرار داد که :

آنزمان که بنهادم، سر به پای آزادی، دست خود ز جان شستم، از برای آزادی

تا مگر بدست آرم، دامن وصالش را، می دوم به پای سر، در قفای آزادی

در محیط توفانزا، ماهرانه در جنگ است،

نا خدای استبداد، با خدای آزادی

دامن محبت را،  گر کنی ز خون رنگین

می توان تو را گفتن، پیشوای آزادی

 

در دو راهی بعد از روستای "خان خودی" قلعه ایی قدیمی ما را به سوی خود جلب کرد، راه به بی راهه گذاشته، مسیر غزازان را در پیش گرفتیم یک کیلومتری آنطرف تر به قلعه ایی تاریخی رسیدیم، قدمت آن شاید به پیش از اسلام باز گردد زیرا نوع ساخت دیوارهایش به ارگ بم شبیه است، قناتی هم هنوز آب را در این صحرا جاری می کند هر چند بی رمق، اما استخری را با آب خود پر کرده تا کویر نشینان را همچنان سیراب جرعه ایی از آب خود کند، قلعه خسارات بیشماری را به خود دیده است، اما دیوارهای بلند و چهار برج و باروی آن همچنان در زیر باران، آفتاب، گذر زمان و خسارت انسان مقاومت کرده و استوار ایستاده، هر چند بارش ها آن را شسته و نازک کرده است.

 قلعه ایی در دوراهی دستجرد احمدآباد

 قلعه ایی در دوراهی دستجرد احمدآباد

 

آب قناتی که در استخری جمع آوری می شود  تا باغات پشت این برج و بارو را آبیاری کند

 آب قناتی که در استخری جمع آوری می شود

تا باغات پشت این برج و بارو را آبیاری کند

 

  نمای برج و باروی قعله ایی باستانی نزدیک دستجرد - احمد آباد

 نمای برج و باروی قعله ایی باستانی نزدیک دستجرد - احمد آباد

نمایی پشت که سالم تر از نمای جلویی است

 

نمای محوطه برج و باروی قلعه دوراهی دستجرد- احمد آباد

نمای محوطه برج و باروی قلعه دوراهی دستجرد- احمد آباد

 

صبحانه را در اینجا و در پای دیوارهای قطور آن صرف کردیم و به زودی باید دل کند و رفت، هرچند دل نگرانم، نگران همه ی آنچه که از شواهد تاریخی ما بجای مانده و اگر تاریخ مان از بین برود و یا فراموش شود، ملتی بی تاریخ و در واقع بی هویت خواهیم شد، و مردمی که هویت خود را از دست داده، هر غارتگر و متجاوزی که از راه برسد، آنان را برده خود خواهد کرد، شاید به همین دلیل است که این قلعه و دیگر آثار باستانی بجای مانده با فریادی بلند ما را به حفظ خود فرا می خوانند، فریادی بلند که گوش شنوایی برای شنیدن، هنوز نیافته اند. لذا ویرانی ما و تاریخ ما تا پیدایش گوش هایی حساس به فرهنگ و تاریخ این کشور ادامه خواهد یافت، نمی دانم وقتی این گوش پیدا شود، آیا از این آثار چیزی باقی مانده است؟! و یا ثروتی باقی خواهد ماند که صرف حفظ هویت و تاریخ ما شود، خدا می داند چه خواهد شد.

ما مردمی هستیم که خود را به خدا سپرده ایم، و کم رمق و کم اثر به انتظار تحرکات آسمان و آسمانیان نشسته ایم، حال آنکه دیگر ملل دنیا کار آسمان و مصلحت های تشخیصی آسمانیان را به خودشان سپرده، و خود پر تحرک و موثر به تدبیر کارشان مشغولند، حسن کار آنان این است که آسمانیان و زمینیان هر یک تفکیک به کار خودند و معطل همدیگر نخواهند ایستاد، و بدون مزاحمت برای تصمیمات آسمانیان، مردان زمینی خود بی اثر و بی رمق منتظر نمانده و فعالانه به کارشانند و پیش می روند، لذا تا موقعی که ما نیز در امور خود فعال شویم، امیدوارم برای میراث فرهنگی این کشور فریادرسی یافت شود و کمی هم ثروت های خدادادی این کشور صرف حفظ تاریخ و هویت آن شود، که یادگار اجداد ماست که در اوج شکوه و جلالشان آن را خلق کرده اند و نشانگر و یادآور اوج ماست.

لذا ما هم در این سفر نمی توانیم پای این ماتم سرا نشسته و گریه کنیم، باید دل کند و رفت، بیش از هفتاد کیلومتر راه پیمودیم تا با عبور از رودخانه "کال شور" که اینک بعد از بارش های دیشب آثار سیل و باران را در خود دارد، به روستای "احمد آباد" رسیدیم، که تابلویی می گفت به بزرگترین روستای بخش خوش آمدید، اینجا پمپ بنزین هم دارد و می توان باک خودروی خود را شارژ کرده و تا بردسکن و بلکه کاشمر بدون ترس از اتمام سوخت، تاخت. قبل از ورود به احمد آباد تابلویی می گوید که اگر 35 کیلومتر به سمت چپ و به سوی جاده ترانزیتی شاهرود - سبزوار بروی، "رضا آباد" و کویر آن با رمل و شن های روان زیبایش، در انتظار توست، اما این تابلو را نادیده گرفته و راه خود را به سمت بردسکن ادامه دادیم،

فقط امریکا میامی ندارد، اینجا هم شهر میامی داریم

 اینجا نام های ملی و بین المللی مشترک می توان دید

توچال فقط برای تهران نیست اینجا هم توچال دارد

فقط امریکا میامی ندارد، اینجا هم شهر میامی داریم

 

شاید هم شوخی های سر سفره صبحانه به واقعیت می پیوست و از همین مسیر می رفتیم و سفری نوروزی به استان های جنوب شرقی ایران می توانستیم داشته باشیم، خراسان، یزد، کرمان و سیستان و یل رستم پیکر قهرمان شاهنامه فردوسی اش، ما را به نوعی به خود می خواند و ما هم جاده را سبک سنگین می کردیم و این آمادگی روحی شاید داشت ایجاد می شد، تا این که به "اسبکشان" نزدیک شدیم و برگشته به تابلویی در مسیر برگشت نگاه کردم که فاصله 160 کیلومتری از بیارجمند را نشان می داد، رسیدن ساعات روز به نیمه و گسیل آن به سمت پایان، ناگهان تصمیم به بازگشت را جرقه زد، زیرا روز رو به پایان گرفتن آغاز کرده بود و اکنون ساعت دو و نیم بعد از ظهر بود، و ما در میان راهی طولانی، که ادامه اش را صلاح ندانستیم و به شوق دیدن "رضاآباد" و رمل و شن های روانش، راه بازگشت را در پیش گرفتیم.

اما پیش از این در هنگامه اذان ظهر قلعه خشت و گلی زیبا و سالم و چشم نوازی ما را در حاشیه جاده و نرسیده به روستای باغستان به خود فرا خواند، جایی که نشان می داد مجموعه ایی نظامی و یا حاکمیتی است که اکنون به محل نگهداری گوسفندان تبدیل شده است، اما شاکله آن سالم است و هنوز نباید از آن قطع امید کرد و می توان به تعمیرش اقدام و از مرگش نجات داد، با تعمیری اساسی و علمی می تواند به مجموعه گردشگری و میهمانپذیری زیبا در دل کویر تبدیل شود، اینجا به فاصله ایی کم روستاهای زمان آباد، برم، یکه ریگ، باغستان، کاریز، تلخاب در پای کوهی بلند به ارتفاع 2265 متر که قله آن را مه گرفته و در خود فرو برده است، را می توان دید، که پناهی شده است بر بهشت تاریخ و فرهنگ دست نخورده ایی که شامل روستاهایی است که به جز باغستان که ساختمان های نوسازش از زیباییش کاسته، هنوز روستاهایی هستند که شاکله و قدمت خود را با ساخت و سازهای جدید از دست نداده و سالم و دست نخورده اند، در این دشت هر یک کیلومتر یک قلعه تاریخی قرار دارد که یا در دشت یکه و تنها بی مزاحم، خود نمایی می کند، و یا در روستایی با ساختمان های خشت و گل زیبای قدیمی محاصره شده و چون نگینی آن را در بر گرفته اند.

 

قعله گوجو در ورودی روستای باغستان

قعله گوجو در ورودی روستای باغستان

 

اتاق های سقف فرو ریخته قلعه گوجو در باغستان

اتاق های سقف فرو ریخته قلعه گوجو در باغستان

 

اتاق های سقف فرو ریخته قلعه گوجو در باغستان

اتاق های سقف فرو ریخته قلعه گوجو در باغستان

 

 

اتاق های سقف فرو ریخته قلعه گوجو در باغستان

اتاق های سقف فرو ریخته قلعه گوجو در باغستان

 

 

 سقف اتاقی در حاشیه قلعه گوجو در باغستان

 سقف اتاقی در حاشیه قلعه گوجو در باغستان

 

برج های این قلعه ها شکل خاصی دارند و من جای دیگری این سبک معماری و برج سازی را ندیدم، گرد، کوتاه،  تُپُل، زیبا و با اصول معماری خیره کننده، دیوارهای برج ها آنقدر کلفت است که سازنده ماهر و زبردست آن، در میان عمق کلفتی دیوارهای برج، پله های مارپیچ و مخفی تعبیه کرده که از طریق آن می توانی به طبقه بالای این برج دو طبقه راه یافت، تاق ها و بقبند های عمیق و در دل دیوارهای کلفت برج و خانه های اطراف آن فرو رفته اند و گنجه ایی بزرگ را برای گذاشتن وسایل زندگی و لحاف و تشک های فراوان مهیا کرده است، برج های این نقطه دو طبقه اند و طبقه پایین سقفی بلند تر و با ضربی های قوسی ساخته شده، و طبقه بالا سقف کوتاه تری دارد، که با پنجره های شش جهته دید به بیرون را تسهیل می کند، سقف و دیوار های یکی از برج ها آنقدر سیاه است که انگار اینجا آتشکده ایی بود است که سال ها اجداد زرتشتی ما آتش مقدس شان را در آن شب و روزهای متفاوت با امروز، روشن نگهداشته اند، بسیار سالم و قابل احیا و حفظ کردن است.

برخی از سقف ها فرو ریخت است اما ضربی ها کاملا گویای نوع معماری خاص این منطقه است. طاق و رف ها قرینه و مقابل هم تکرار شده اند، بیشتر اتاق ها مستطیل شکل و مشابه، اما در سایزهای متفاوتند، این قلعه ها بر بستر زمین هایی ساخته شده اند، که حاصل فعالیت ادوار زمین شناسی میلیون ساله ایی است که شن ها را به سنگ تبدیل کرده تا بستری محکم را زیر این بناها فراهم آورند، آثار ویرانی ساختمان های سنگی در کنار برج ها به وسعت زیاد دیده می شود، که ساخت و سازهای ساروجی و محکم که هنوز برخی از آثار آن باقیست را روایت می کند، و اگر به داد این تپه تاریخی نرسند، دیری نخواهد پایید تا کاملا ویران شود، اینجا مجموعه ایی بهشت آسا از قلعه ها و آثار باستانی است، روستاهای این نقطه اکثرا شکل قدیمی خود را حفظ کرده و بهترین دکور آماده برای ساخت فیلم های تاریخی و با دکوری روستایی و ساده را در خود دارند، و کارگردانان محترم فیلم ها می توانند بدون هیچگونه ساخت و سازی و هزینه کردن برای دکور، بهترین دکورهای آماده را در اختیار گرفته و لحظات زیبایی را از دریچه دوربین هنرمندانه خود ثبت کنند.

 

نمایی زیبا و سنتی از روستای زمان آباد کویر خارتوران

نمایی زیبا و سنتی از روستای زمان آباد کویر خارتوران

 

 نمای روستای باغستان در کنار برج زیبای گوجو

 نمای روستای باغستان در کنار برج زیبای گوجو

 

 نمای های باستانی باقی مانده بر حاشیه  قلعه گوجو در کنار روستای باغستان

 نمای های باستانی باقی مانده بر حاشیه  قلعه گوجو در کنار روستای باغستان  

سنگ های پخش شده نشان از بناهای دیگری بوده که اکنون ویران شده است

 

نمایی از روستای باغستان در کنار قلعه گوجو

نمایی از روستای باغستان در کنار قلعه گوجو

سنگ های پراکنده نشان از بناهای ساروجی است کنار آن دارد که اکنون ویران شده است

 

 نمای رو به قله دوهزار و چهارصد متری در روبروی قلعه گوجو

 نمای رو به قله دوهزار و چهارصد متری در روبروی قلعه گوجو

آخرین بنای ساروجی باقی مانده که انگار کسانی آن را در حال متلاشی کردن هستند

خرابی ها تازه است

 

در حاشیه جنوبی قلعه گوجو مجموع برج هایی هر 500 متر یکبار قرار تکرار می شوند

در حاشیه جنوبی قلعه گوجو مجموع برج هایی هر 500 متر یکبار قرار تکرار می شوند

که نشان از سلطنت نشینی در اینجاست

 

 

مجموعه قلعه گوجو در کنار روستای باغستان - کویر خارتوران شاهرود

مجموعه قلعه گوجو در کنار روستای باغستان - کویر خارتوران شاهرود

 

گذشته از تبدیل این آثار با ارزش تاریخی به آغل گوسفندان، و ویرانی طبیعی آن، آثار کندکاری گنجیابان نیز در این آثار دیده می شود، کسانی که نمی دانند خود این آثار گنج هایی بی پایان است و گشتن به دنبال چیزی دیگر در آن مثل جستجوی آب توسط ماهیست، که در آب غرق است.

بر سرعت خود در مسیر برگشت افزوده و خود را به احمدآباد رسانده و از جاده اصلی جدا شده و به سوی رضاآباد مسیر خود را پیش گرفتیم مسیری 35 کیلومتری که نیمی خاکی و نیم آسفالت است، که هر دواش ویران و پر از دست انداز، اما کارهای عمرانی هم شده که انگار منتظر ادامه بودجه اییست تا آسفالت مجدد شود، شوق دیدار رمل ها و شن های روان کویر از یک سو، استرس زمان از دست رفته و وقت کوتاه باقی مانده، ما را بی توجه به صدای اتومبیل در این دست اندازها به پیش می تازاند، آبگیرهای آب گرفته از بارندگی های امسال در دشت، دل را گرم به سال خوشی می کند که در پیش است، اما گله های بزرگ گوسفند که دشت را هنوز خود را باز نیافته، می چرند و گیاهان سر از خاک بیرون آورده را حتی فرصت رشد هم نمی دهند، مایوست می کند؛ گوسفندان حتی فرصت بیرون آمدن گیاهان کویری را هم نمی دهند تا سر از خاک بیرون آورده و رشد کنند و بارور و تکثیر شوند، آن را می چرند و غارت می کنند، و دشت را از وجودشان پاک می کنند، حال تکثیر این گیاهان کی و چگونه باید صورت گیرد، خود سوالی است اساسی اما بی جواب، و مبهم؛ می توان گفت سرنوشت گیاهان کویر با این بهره برداری غیر اصولی و ویرانگر، در هاله ایی از ابهام قرار دارد و این نحوه چرای دام در مراتع کویر، نابودی گیاهان کویری را حتما به همراه خواهد داشت.

تپه های شن روان در کنار کوه بیش از هشت صد متری در کنار روستای رضاآباد - کویر خارتوران شاهرود

 

تپه های شن روان در کنار کوه بیش از هشت صد متری در کنار روستای رضاآباد - کویر خارتوران شاهرود

 

 تپه های شن روان در کنار روستای رضاآباد - کویر خارتوران شاهرود

 تپه های شن روان در کنار روستای رضاآباد - کویر خارتوران شاهرود

 

نمایی از روستای رضاآباد - کویر خارتوران شاهرود

نمایی از روستای رضاآباد - کویر خارتوران شاهرود

دره ایی بزرگ در آستانه روستای رضاآباد نشان از سیل های تاریخی می دهد که قرن هاست که از این نقطه می گذرند و اکنون نیز آبی روان به سوی روستا در جریان است. روستا را یک طرف دره ایی است که رودخانه ایی بر آن جاری است و سوی دیگر آن کلوت های ساخته شده از شن های روان است که  اگر شبی بادی تغییر مسیر دهد، می تواند تا صبح رضا آباد را با اهالی اش در خود غرق و زیر شن های روان دفن کند، اما بنیانگذاران آگاه و متخصص باستانی این روستا می دانستند که بناهای خود را در کدام نقطه بگذارندکه از گزند بلیه ی شن های روان در امان باشد، و باید بر مهندسی معماران آن که اقلیم شناسانی قدرتمند و با تجربه بودند، آفرین گفت که شیشه ایی را در کنار سنگ چنان خوب جانمایی کرده اند که سالم و بی گزند از شن های روان بدرخشد و زیبایی را روانه چشم های میهمانان خود کند.

درختچه ایی که به گل نشسته است  بین احمد آباد و باغستان

درختچه ایی که به گل نشسته است

بین احمد آباد و باغستان

 

کنار آبگیری در حاشیه جاده که ایستاده بودیم پراید سواری رسید و ما از او در خصوص مسیر پرسیدیم که مهربانانه گفت که او هم عازم رضا آباد است و آنجا امشب از اقبال خوش ما عروسی هم در کار است و او خندان ما را هم مهربانانه بدان عروسی دعوت کرد، البته نفهمیدیم او از کدام طایفه بود، اهل عروس یا داماد؟ به روستا که رسیدیم جوانان مشغول بر پا کردن داربست های فلزی بودند که دیوارهای آن از روفرشی های یکدست و یکرنگی درست شده بود که از دور قالی هایی به نظر می رسیدند که بر این داربست آوخته اند، و در جلوی این چهاردیواری پنجاه در سی متری که تنها سِن آن در جلو از همین روفرشی ها سقف دار شده بود، با همین روفرشی های یکرنگ فرش شده بود، و قرار بود امشب میزبان میهمانان عروسی زوجی از اهالی، در همین مکان عمومی باشد،

اکنون ساعت چهار بعد از ظهر است که ما به رضا آباد رسیدیم، بلافاصله از اتومبیل پیاده شده و خود را به بالای تپه های شن روان که ارتفاعی حدود 50 متر داشت رساندیم جایی که دیگرانی هم حضور دارند، مدهوش چشم انداز آن نشسته و نگاه می کنند و بچه با شن ها بازی می کنند و در آن می غلتند، اینکه تپه های شن های روان در این سو و دره برش خورده توسط رود نیز از سوی دیگر رضا آباد را از دو طرف دیوار کرده و حایل ساخته اند و زیبایی روستا از این بالا دیدنی است، موتور سوارانی شتاب گرفته و با سرعتی بسیار زیاد خود را به تپه شن های روان می زنند، تا خود را به بالای آن رسانند، کاری خطرناک که جان پیاده ها را به خطر می اندازد و یا اتومبیل هایی که خیز برداشته و با سرعت خود را به تپه های رمل می زنند تا به طور افقی و با شتاب بالا آمده و با کاهش سرعت شان سرازیر شوند و در رمل ها گیر نکنند.

 

آب انباری زمینی در کنار جاده نزدیک رود کال شور

آب انباری زمینی در کنار جاده نزدیک رود کال شور

دو ساعتی را در این بهشت ملاقات شن های روان با محل زندگی انسان گذراندیم، این محل تلاقی زندگی و مرگ است، شن های روان به عنوان مظهر مرگ طبیعت و دفن آن زیر خروارها شن، و روستا به عنوان استوانه زندگی که از دل خاک بیرون زده و می درخشد، و ما ساعت از شش گذشته بود که راه بازگشت را پیش گرفتیم، زیرا شب در راه بود و باید یا در این روستا می ماندیم و یا به "قلعه بالا" می رفتیم و اقامت می گرفتیم و یا راه شاهرود در پیش گرفته و باز می گشتیم، توریست ها و طبیعت گردها به این جا رفت و آمد می کنند و با شبی بیست هزار تومان برای هر نفر می توان اینجا اقامت گرفت، هم خانه های مردم و هم اماکنی که بدین منظور تدارک دیده شده، مهربانانه و از سر میهمان نوازی آماده اسکان میهمانانند، اما ما آهنگ رفتن داشتیم و قصد بازگشت کردیم و ساعت به نیمه های شب نزدیک شده بود که به شاهرود باز گشتیم، در حالی که کوله باری مملو از خاطرات خوب و چشمانی که مناظر زیبا مملو بود و گوش هایی که شنیده های زیبایی را شنیده بود، به خانه بازگشتیم، اما فرصت ماندن در رضاآباد و یا قلعه بالا را از دست دادیم، و چشیدن جرعه ایی از شراب ناب، بهتر از هرگز نچشیدن است، شاید خدا فرصت دیگری داد و روزگار مددی کرد و منجر به اقامت دو سه روزه ایی در آنجا شد که همان آبی باشد بر آتش عطشناک درون، برای درک حضور در طبیعت کویر. انشا الله   (شاهرود 9 فروردین 1396)

"... چرا در زندگی انسان مدرن تفریح جایگاهی دارد که در زندگی انسان سنّتی ندارد؟ برای این که انسان مدرن نمی تواند با خودش تفریح کند. یعنی هروقت به خودش رجوع می کند از خودش بدش می آید. باغی در درون خودش ندارد که اگر ده سال هم مسافرت نرود هیچ وقت حوصله اش سر نرود. آدمی که تفكّر معنوی عمیقی دارد، اگر صد سال هم مسافرت نرود یك لحظه نمی گوید حوصله ام سر رفت. چون دائماً مشغول سیر در یك باغ درونی است . وقتی ما باغ درونی نداریم باید برویم باغ های بیرونی را ببینیم. آدمی که خودش را نمیتواند تماشا کند چاره ای جز این ندارد که برود و بیرون از خودش را تماشا کند. اشخاص معنوی آنقدر درون خودشان چیزهای نو کشف می کنند و به ظهور می بینند و چیزهای بسیار شاد کننده، امیدوارکننده و آرامش بخش می یابند که هیچ وقت به سیرو مسافرت بیرونی احتیاج پیدا نمی کنند. بنابراین یكی از دلایلی که ما این قدر به مسافرت و تفریح نیازمندیم، این است که ما انسان های معنوی ای نیستیم. هر چه انسان معنوی تر باشد، کمتر احتیاج پیدا می کند به این که منظره و تابلو را عوض کند، این است که انسان جدید تابلوهای خانه اش را هم باید هر از چند مدّت عوض کند، مبلمان خانه اش را هم و... چون بعد از مدّتی این ها دیگر نمی توانند او را از خودش به بیرون از خودش عطف توجّه دهند. اگر همة ما شبیه مولوی بودیم مسافرت های مان هم بسیار کاهش پیدا می کرد."

قسمتی از درس‌گفتار سنت گرایی، تجدد گرایی، پسا تجدد گرایی -  سال 1378 به نقل از کانال استاد مصطفی ملکیان

 

نظرات (8)

Rated 0 out of 5 based on 0 voters
This comment was minimized by the moderator on the site

سلام سید خوبی ? سال نو مبارک با این توصیفات که شما کردید مشخصه که خیلی بهتون خوش گذشته چشمهایتان همه چیز در نظر میگیره جالب بود برام . اثار باستانی که وجود نداشت همش خاک بود اونم فروریخته زیبایی توش ندیدم ازش غم میبارید چون فراموش شده بود اب انبار قشنگه اب هم داخلش بود خنک بود داخلش ? روستای رضااباد خیلی نگاهش کردم فکر کنم ادمهای خاکی با قلبی مهربون بزرگ داخلش زندگی میکردند ادمها بچه ها داخلش تصورکرد شاید یه خوشی هایی داشتن ولی سخت بود زندگی کردن انجا ! تپه های شن روان خوشگله یه چوب برمیداشتی روش می نوشتی این نیز بگذرد!!! ادمهایی که چنین جاهایی زندگی میکنن همشون سفره به سادگی خودشان دارند ای کاش نداشتن ای کاش ساده نبودن کسایی که همچین روستاهایی زندگی میکنن بالاترین ضربه ها میبینند زود هم فراموش میشن سفره هاشون هم فراموش میشه خاکی بودنشون هم فراموش میشه مثل اهر ورزقان کسی خبرشون نداره یکی از دوستانم انجا زندگی میکنه میگفت هنوزم وضعشان تغیر نکرده داخل چادر بدون اب هزاران بدبختی دارن زندگی میکنن ماها چه دلخوشی داریم داخل این رژیم که بخوایم باغ داخل قلبمون داشته باشیم اصلا خدایی ما رنگ شادی میبینیم باغ داخل قلب نداریم که هیچ دومتر قبر هم نداریم پول جمع کنیم بخریم ما چی در وجود خودمون تماشا کنیم ازصبح تا غروب مثل ..... کار کردن خودمونو اخرش هیچی اصلا توی ایران جز شهادت چیز دیگه داریم ?جز گریه ? اگر چند تا همین وسایل خونه عوض نکنیم باید بریم تیمارستان اصلا ولش کن خوبه که بهت خوش گذشته هر وقت داخل قلبت باغ درست کردی یکم برای این بنده ناشکر خداتعریف کن ? امروز امسال گله دارم از خدا از زمین از اسمان از خورشید ! ?پس بهشت اینجا بود ? چقدر بد کویر بود پر از درد غم شادی داخلش ندیدم فقط جالب بود !! معذرت میخوام نمیدونم چرا شایدم میدونم دلیلش رو ولی میخوام چیزی نگم ساده قبول کنی معذرت خواهیمو

صفورا
This comment was minimized by the moderator on the site

درود بر شما نامه محبت آمیز و نگاه ظریفتان را در ذیل پست "کویر خارتوران" دریافت داشتم از بذل توجه و مهر شما همیشه برخوردار بودم<br />سال نو شما هم مبارک امیدوارم سالی پر از موفقیت در پیش داشته باشید<br />سفر به کویر یک سفر کوتاه اما دوست داشتنی بود<br />ممکن است سختی های جسمی داشت ولی به لحاظ روحی خیلی حال آمدم، اینجا در کویر احساس دیگری به آدم دست می دهد که دوست داشتنی است اینجا آثار طبیعی و باستانی زیادی است مجموعه قلعه های قدیمی که با کمی بازسازی می تواند به یک هتل کویر گردی تبدیل شود، خراب شده ولی قابل دوباره سازی هست و ارزشش را هم دارد چون این ها دیگر تکرار شدنی نیستند و خراب که شد همین را هم نخواهی دید باز ماندگان تمدن پدران ما همین هاست که خیلی با ارزش است و هر چه بگذرد بر ارزش آن افزوده می شود<br />هنر معماری گذشتگان از هر طلایی با ارزشتر است <br />گذشته از این، این نگاه ادم هاست که متفاوت است وگرنه دنیا خودش چقدر می ارزد که یک قلعه فرو ریخته ارزش داشته باشد؟! آن احساسی که در این مجموعه های عظیم معماری به شما دست می دهد مهم است که اگر این ها نباشد بوی عطر آن را دیگر حس نخواهی کرد و بی هویت خواهی شد و هر غارتگری از راه برسد تو را همه طوره غارت خواهد کرد<br />شن های روان یک مصیبت است که این مردم آن را به وسیله جلب توریست و گردشگر تبدیل کرده اند و زندگی را در کویر جاری میکنند و این خود باعث می شود که به آنان تبریک گفت و با غرور به آنها نگاه کرد<br />واقعا افراد زیادی آنجا رفته و برگشتند و این رفتن ما "نیز بگذرد" اما کاری که کردم من این را در آینه تصویر و کلمات سعی کردم بر جای بگذارم <br />کاش می دانستم روی شن چی بنویسم و کدام کلام را ماندگار و به تصویر کشم و لی افسوس که از دست رفت امیدوارم دیگران و شماها جبران نقایص را بکنید<br />شما درست می گویید روستاییان بزرگترین ضربه ها را می بینند ولی اینجا در شهر هم خبری نیست ضربه های شهر به جان ماست و ضربه هایی که روستاییان می خورند، به جیبشان می خورد و باز ما در شهرها بازنده تریم<br />برای ماندگاری و فراموش نشدن آنها باید میراث شان را زنده کرد که یکی از همین میراث ها قلعه هایی است که از آنها به جای مانده، خانه هایی که دکور زیبایی برای فیلم های مستند و سینمای است که سعی کردم در این گزارش به اهلش آن را آدرس دهم<br />از وضع ورزقانی ها خیلی متاسف شدم خدا کند اینطور که شما شنیدید نباشد<br />دلخوشی هم زیاد است و هم باید ایجاد کرد، یک سفر ساده به دل صحرا می تواند ما را شاد کند و باغ قلب های ما را سبز نماید<br />نمی دانم شما احتمالا تهرانید همین کوه زیبای شمال تهران می تواند به ما روحیه ایی مضاعف دهد، سری به آن زد، پارک کنار خانه امان و ورزش صبحگاهی و سرزندگی به ما اعطا می کند و... می توان شرایط را عوض کرد این دست خود ماست <br />اگرچه می خواهند اینطور کنند که جز شهادت (که خود زیبا و دوست داشتنی است) چیز دیگری دیده نشود ولی ایران پر است از زیبایی ها، که گوشه ایی از آن را سعی کردم به شما نشان دهم از این زندگی روزمره که بیرون بزنی، از جاده ها که خارج شوی، که اهل دنیا ما را می خواهند محدود در آن کنند، می توان خیلی چیزهای دیگر را هم دید که هست و از دید خارج است <br />شما درست می گویید، تفریح ما شده خرید، ولی باید این حصار را شکست، کاری کرد و برای خود باغی ساخت، در قلب خود، و این امکان ندارد مگر این که به باغ این و آن سر بزنی و باغ های زیبا، همین نوشته های بزرگان است، باید به مطالعه روی آورد تا لذت سفر را روی تخت خواب اتاق خواب حس کنیم، بی هیچ هزینه ایی به باغ دل این و آن سر زد، و با آنان در سفرشان شریک شد <br />نوشته های من مملو از شکایت از خدا و از زمین و آسمان است پس با هم در شکایت مشترکیم و من هم گلایه های بسیار دارم پس زیاد نگران خصلت خود نباش، با شما همدردم،<br />دنیا همه اش گرفتاری و درد و ماتم است، این را خداوند خودش هم می گوید "لقد خلقنا الانسان فی کبد" ناظر بر همین معنی است این یعنی خدا خود اعتراف دارد که ما را در رنج و سختی آفریده است ولی برای زیبا کردن این رنج تنها باید نگاه به آن را عوض کرد آنوقت کویر هم به زیبایی سواحل شمال می شود، درد عشق و آوراگی هم زیبا می شود<br />عزیزید که این همه نوشتی، و حیفم آمد در حد توان جواب شما را ندهم <br />ورزش مطالعه و تفکر را به شما توصیه می کنم <br />حق نگهدار شما

سید مصطفی مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

خدمت جنابعالي عرض شود كه يه اشتباه فاحش در اين متن شما هستش كه اين قلعه اي كه شما در موردش صحبت كرديد اسمش قلعه باغستان است در مجاور روستاي گوجو قرار دارد شما بر عكس فرمودي

آرش
This comment was minimized by the moderator on the site

درود بر شما، ببخشید آقا آرش، ممنون که تذکر دادید

This comment was minimized by the moderator on the site

قلعه بالا-قلعه پایین و توسعه روانی!
یاسر عرب

من قلعه بالا را دیده‌ام. کوچه باغ‌هایی دارد به غایت زیبا، درختانی سخاوتمند، سنگ فرش‌هایی منظم، با چنارهایی بلند لابه لای خانه ‌های کاهگلی جاندار. اینهمه زیبایی با هوای خوش و سرسبزی در میانه‌ی کویر کافیست که گردشگران را مشتاق دیدار و اقامت در آنجا کند چه رسد به طعم غذاهای محلی و عطر ادویه روستایی‌اش.

قلعه بالا کمی فراتر از قلعه پایین است. برای همین از قلعه پایین به خوبی دیده می‌شود. اگر از زیبایی و جاذبه قلعه پایین بپرسی باید بنویسم من که یکبار می‌خواستم در آن خطه کار رسانه‌ای کنم و باید بین زیبایی قلعه بالا و پایین یکی را انتخاب می‌کردم، در نهایت قلعه پایین را انتخاب کردم. به زبان ساده هر آنچه در مورد قلعه بالا نوشتم به توان دو زیبایی می‌شود قلعه پایین!

نوشتم که روستای قلعه بالا از روستای قلعه پایین (که حدود دو کیلومتر فاصله دارد) به خوبی دیده می‌شود. پس لابد حجمی از مسافر، اتوبوس و گردشگر که برای سفر و اقامت به آنجا می‌روند هم به وضوح در چشم مردم قلعه پایین نقش می‌بندد.

حال اگر بنویسم با اینهمه زیبایی قلعه پایین، حتی یک درصد از گردشگری که به روستای قلعه بالا میرود پا به قلعه پایین نمی‌گذارد، حتما شما هم می‌پرسید «خب چرا؟»

من هم یکبار این سوال را از منصور پرسیدم. منصور بچه قلعه پایین و مدیر تدارکات فیلم ما بود. غروبی پای آتش و چای دودی به او گفتم «منصور جان روستاهای این اطراف آب زیادی برای کشاورزی ندارند و با این وضعیت معیشت سخت خیلی عجیب است که شما برای جذب گردشگر و ارائه خدمات و درآمد زایی از طریق بوم گردی کاری نمی‌کنید! در صورتی که همین روستای کناری شما به اندازه یک شهر کوچک از گردشگر درآمد زایی دارد!»

منصور گفت «والا برادر قصه‌اش دراز است. اما بگذار یک خاطره برایت تعریف کنم. پارسال که ما دیدیم این‌همه استقبال از قلعه بالا می‌شود، من به عنوان عضو جوان ده و شورای روستا تصمیم گرفتم قلعه پایین را هم به گردشگران معرفی کنم. برای همین با چند مدیر سفر و تور لیدر صحبت کردم تا در اولین جمعه، در راه بردن مسافران به قلعه بالا سری هم (در حد صبحانه) به قلعه پایین بزنند و جاذبه‌های گردشگری اینجا را هم ببینند. میدانستم حتماً کیف می‌کنند و بعد می‌خواهند مدتی را هم اینجا بمانند و روستای ما هم در بوم گردی رونق می‌گیرد.

این شد که از چهارشنبه شب توی بلندگوی مسجد این خبر را اعلام کردم که جمعه مهمان داریم و بالاخره به روستای ما هم مسافر خواهد آمد. پنجشنبه هم سر صبحی با چندتا از بچه‌های ده، کوچه ها را رفت و روب، و بهترین خانه گلی روستا را آب و جارو کرده و رفتیم دنبال سرشیر محلی و عسل کوهی و هیزم برای نان تنوری. خلاصه تا غروب هرکار از دستمان برمی‌آمد کردیم تا در رقابت با خودمان و دیگران سرمان جلوی مسافران قلعه بالا دیده، بلند باشد.

بعد مغرب شام خوردیم و اعشا کردیم و شب را به هزار امید به صبح رساندیم. طلوع آفتاب در منقل آتش کرده، اسپند برداشتیم که برویم پیشواز گردشگران، که چشمت روز بد نبیند، دیدیم کف تمام کوچه‌هایی که دیروز به هزار زحمت جارو کرده بودیم پر شده از پهن گاو و سرگین خر و پشگل گوسفند!

بلافاصله شصتم خبر دار شد که کار، کار اهالی ده خودمان است و حالا که کار از کار گذشته مانده بودم در این فرصت کم چه کنم؟ دست و پاچه به تور لیدرشان تماس گرفتم و دروغ مصلحتی گفتم که دیشب از بزرگان روستا فوتی داشتیم و با هزار شرمندگی باید عرض کنم شرایط برای حضور شما فراهم نیست!

بعد هم رد ماجرا را گرفتم و به اعتراض و شکایت رفتم در خانه چندتا از قدیمی‌های ده. آنها هم در جواب من نه گذاشتند و نه برداشتند و یک کلام گفتند «قلعه بالایی‌ها اگر دین و ناموس ندارند به ما چه ربطی دارد؟ ما اینجا توی این ده مسافر و گردشگر و توریست و این قرتی بازی‌ها نمی‌خواهیم!» بعد آهی کشید و گفت اینطور شد که پشت دستم را داغ کردم که دیگر از این غلط‌ها نکنم. به قول قدیمی‌ها آن مرغ‌هایی که انجیر میخورند پشت گردنشان خال دارد!

این روزها که به موضوع توسعه روانی می‌اندیشم بسیار یاد مردمان قلعه بالا و قلعه پایین می‌افتم. گاهی با خودم فکر میکنم آیا بهتر نبود منصور بجای پاک کردن کوچه و خانه، نوخواهی را از ذهنیت مردمان روستای خودش شروع می‌کرد؟ آیا کهنسالانی چنین ایستا امکان فهم و عبور از عادات زیسته خود را دارند؟ راستی آنها در رفتار گردشگران چه دیده بودند که چنین مقاومت میکردند؟ اصلا بزرگان قلعه بالا و قلعه پایین هر کدام چه رویا و افقی در سر داشتند؟ در سطح ملی، علی رغم فریادهای بلند ما مردم ایران در توسعه خواهی، روان جمعی جامعه ما آماده تحولی همگانی هست؟ ممکن است اقلیم بالادستِ قلعه بالا در بلند نظری مردمانش تاثیر گذاشته باشد؟ هر چه هست خاطره خوبی بود برای فهم تقدم توسعه روانی بر هر توسعه دیگر با دوکیلومتر اختلاف! @yaser_arab57

This comment was minimized by the moderator on the site

امیرخان افسانه شد
امیرخان آهنی، محیط‌بان واحهٔ دلبر در ذخیره‌گاه زیست‌کرهٔ توران از ۱۳۴۶ تا ۱۳۷۸، درگذشت.
دربارهٔ امیرخان داستان‌ها بسیار است.
یکی از معروف‌ترین‌شان افزایش تعداد گورخرهای خارتوران از کمتر از ۲۰۰ رأس در سال ۱۳۴۶ که امیرخان کارش را آغاز کرد به حدود ۲۰۰۰ رأس در سال ۱۳۵۳ بود؛ ۱۰ برابر در هفت سال!
در همان سال‌های میانهٔ دههٔ ۱۳۵۰ که اسکندر فیروز ریاست سازمان حفاظت محیط زیست را به عهده داشت به امیرخان اطلاع داد که قصد بازدید از خارتوران را دارد. آهو و جبیر فراوان بود، اما به نزدیک کوه پیغمبر که رسیدند گورها دشت را پر کرده بودند.
با این حال، فیروز از فرط انبوهی گورها را نمی‌دید و می‌گفت درختچه‌ای به نام تاغ هستند. در میانهٔ این اصرار و انکار بود که «تاغ‌»ها به حرکت درآمدند چنان که گویی دشت به حرکت درآمده. از این چشم‌اندازهای افسانه‌ای طبیعت ایران امروز چیز زیادی نمانده.
در حفاظت محیط زیست ایران کم نبودند افرادی که همچون او اسطوره شدند، از خود اسکندر فیروز بگیرید، تا حمیدرضا بیات و بیژن فرهنگ دره‌شوری در میان کارشناسان، و امیرخان آهنی در میان محیط‌بانان. این اسطوره‌ها حتا امروزه نیز تولید می‌شوند و نمونه‌اش سیدباقر موسوی، محیط‌بان خوزستانی است.
برای اسطوره شدن باید از جنس طبیعت بود، هدفمند و نامرئی. آدم‌های جعلی و ساختگی مشهور می‌شوند اما افسانه نمی‌شوند.
امیرخان باید بود تا عبدالحسین وهاب‌زاده در تقدیم ترجمهٔ کتاب «تنوع حیات» ادوارد ویلسون بنویسد:‌ «به امیرخان آهنین، نگاهبان محیط زیست واحهٔ دلبر، آنکه حیات‌وحش رمیدهٔ ما در سایه‌اش آسوده می‌خرامد، و با احترام به بزرگی و فروتنی کویری‌اش.»
منبع: کاوه فیض الهی - @sahatzist

This comment was minimized by the moderator on the site

رسوم تاریخی برای طلب باران

فاطمه قلی‌پور، کارشناس پژوهش‌های مردم‌شناسی اداره میراث فرهنگی و گردشگری شهرستان شاهرود در گفت‌وگو با اخبار سمنان:
براساس یک رسم دیرینه بانوان با پختن «آش شیلان» و توزیع آن بین همسایه‌ها از خداوند متعال بارش باران و نزول رحمت الهی را درخواست می کنند.
در شهرستان شاهرود بچه‌ها پارچه‌ای را به نفت آغشته و آتش می‌زدند و با خواندن اشعاری طلب باران می‌کردند.
یکی دیگر از رسوم در استان سمنان، سیاه کردن چهره فردی با زغال بود و بعد به همراه این فرد در کوچه‌ها، با تنبک‌زدن و خواندن اشعار و استغاثه طلب باران می‌کردند.
یکی دیگر از رسوم شستن چوب عَلَم در چشمه و یا رودخانه است، همچنین ریختن آب از ۷ ناودان خانه رو به قبله از رسوم قدیمی طلب باران است.

اخبار سمنان در تلگرام @akhbar_semnan

This comment was minimized by the moderator on the site

سلام سید خوبی ? سال نو مبارک با این توصیفات که شما کردید مشخصه که خیلی بهتون خوش گذشته چشمهایتان همه چیز در نظر میگیره جالب بود برام . اثار باستانی که وجود نداشت همش خاک بود اونم فروریخته زیبایی توش ندیدم ازش غم میبارید چون فراموش شده بود اب انبار قشنگه اب هم داخلش بود خنک بود داخلش ? روستای رضااباد خیلی نگاهش کردم فکر کنم ادمهای خاکی با قلبی مهربون بزرگ داخلش زندگی میکردند ادمها بچه ها داخلش تصورکرد شاید یه خوشی هایی داشتن ولی سخت بود زندگی کردن انجا ! تپه های شن روان خوشگله یه چوب برمیداشتی روش می نوشتی این نیز بگذرد!!! ادمهایی که چنین جاهایی زندگی میکنن همشون سفره به سادگی خودشان دارند ای کاش نداشتن ای کاش ساده نبودن کسایی که همچین روستاهایی زندگی میکنن بالاترین ضربه ها میبینند زود هم فراموش میشن سفره هاشون هم فراموش میشه خاکی بودنشون هم فراموش میشه مثل اهر ورزقان کسی خبرشون نداره یکی از دوستانم انجا زندگی میکنه میگفت هنوزم وضعشان تغیر نکرده داخل چادر بدون اب هزاران بدبختی دارن زندگی میکنن ماها چه دلخوشی داریم داخل این رژیم که بخوایم باغ داخل قلبمون داشته باشیم اصلا خدایی ما رنگ شادی میبینیم باغ داخل قلب نداریم که هیچ دومتر قبر هم نداریم پول جمع کنیم بخریم ما چی در وجود خودمون تماشا کنیم ازصبح تا غروب مثل ..... کار کردن خودمونو اخرش هیچی اصلا توی ایران جز شهادت چیز دیگه داریم ?جز گریه ? اگر چند تا همین وسایل خونه عوض نکنیم باید بریم تیمارستان اصلا ولش کن خوبه که بهت خوش گذشته هر وقت داخل قلبت باغ درست کردی یکم برای این بنده ناشکر خداتعریف کن ? امروز امسال گله دارم از خدا از زمین از اسمان از خورشید ! ?پس بهشت اینجا بود ? چقدر بد کویر بود پر از درد غم شادی داخلش ندیدم فقط جالب بود !! معذرت میخوام نمیدونم چرا شایدم میدونم دلیلش رو ولی میخوام چیزی نگم ساده قبول کنی معذرت خواهیمو

صفورا
هنوز نظری ثبت نشده است

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ثبت نظر به عنوان مهمان.
Rate this post:
پیوست ها (0 / 3)
Share Your Location
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در درهای نیم لا، طعمه هایی وسوسه ...
حکومت وحشی بشار اسد با زنان زندانی چه کرده است؟ ویدئو مربوط به لحظه آزادسازی زنان از زندان صیدنایا...
- یک نظز اضافه کرد در ابلاغ لایحه حجاب و عفاف، و قرا...
پزشکیان: حاکم با دستور نمی‌تواند کسی را هدایت کنیم/ با امر و نهی هم نمی‌شود جامعه را هدایت کرد. با ...