سفری به کویر خارتوران بهشت تاریخ و طبیعت شاهرود
نوروز لحظاتی است اهورایی، که انگار یزدان نگارگر زیبایی ها، هم نظری خاص بر این هنگامه نو شدن ها دارد، که این چنین پربرکت، مبارک و پر از نشاط و سر زندگی است، و هیچ تعطیلاتی در ایام سال بدین سان ثمربخش و زیبا نیست، بسیاری از سفرها و حوادث خوب و خوش سال در همین چند روز دم نو شدن طبیعت رقم می خورند، و انگار طبیعت قلب های فسرده ما انسان ها را نیز همراه دیگر موجودات، زنده می کند، انسان هایی که گر چه پازلی از نگاره زیبای طبیعتند، اما اگر خوب بنگری، طبیعت در واقع دشمنی بزرگتر از انسان ندارد، باز همین طبیعت زخم خورده از انسان، به سان پروردگارش هر ساله بدون هیچگونه چشمداشت و در نظر گرفتن این دشمنی ها، در این روزهای طلیعه بهار، این دشمن دیرینه خود را نیز همچون دیگر اعضای پازل جور و ناجور خود، نو می کند و شادابی را در رگ و پیوند او نیز می دواند. انسان ها از موقعی که خود را بر طبیعت مسلط دیدند، به نابودی اش کمر همت بستند و بر شاخ نشستند و شاخه از بن بریدن آغازیدند، اما طبیعت هم بسان پروردگار مهربانش، هرگز نخواست که با دشمن خود همان کند که او با طبیعت می کند.
نمایی از روستای کویری رضاآباد از بالا تپه های شنی چسبیده به روستا
ششمین روز از بهار، میعادگاه سفری دوباره به دل کویر شد تا جسم و جان از شهر کنده و راهی گشت و گذاری در عمق روستاهای "کویر خارتوران" شویم و خاطرات سفر سی سال قبلم، که مرورش گذشت عمری را نشان می دهد، تازه کنم و دوباره به این تیکه از سرزمین های فراموش شده، سری زده و دیدار دوباره ایی از سرزمین های بکر، طبیعی و تاریخی حاشیه کویر حاصل شود. بدین لحاظ فراموش شده اش می خوانم که ما امروزه زیاد از حد به جاده ها وابسته و دل سپرده ایم، و انگار محورهای ارتباط زمینی نقش تبادل خون در رگ جامعه ما را عهده دار شده اند، و هر نقطه ایی که از جاده ها به دور می افتد، انگار خونی هم به او نمی رسد و از دیده می رود و آنکه از دیده برفت، ناگزیر از دل ها نیز کنده و فراموش می شود. اما امروز فرصت خوبی دست داد تا خاطرات آن روزها که در حال حذف شدن از صفحه ذهنم هستند را با دیداری از روستاهای زیبا و سنتی این منطقه تازه کنم.
و دوباره با مردمی همکلام شوم که ساده، صمیمی، خالی از شعارهای بی معنی و دوز و کلک های متداول روزگارند، و این توانایی را دارند و می توانند صادقانه سخن گویند و تو را جذب گفتار راست و بیرنگ و آلایش خود کنند، مردمی که از جاده های پرترافیک تزویر و خدعه های طرارانه روزگار و... دور مانده اند، و توانسته اند خوی انسانی خود را اینجا و دور از هیاهوی شهر و شهریاران، بهتر حفظ کنند، اینجا دروغ را کمتر می توان دید و مردمش مثل صحرا و آسمانش پاک و بی غل و غشند؛ می توان در حریم شان وارد شد و گزندی از نیش زبان و کردارشان ندید، می توان با آنان هم صحبت شد و حس کرد که چیزی را نمی خواهند به تو تحمیل کنند، انگار آنان را اعتقادی به هیچ چیز نیست، که آن اعتقاد را تمام حق بپندارند و بخواهند تو را به میزان معتقدات خود کشیده و برایت نمره منفی و یا مثبتی بگذارند، و از حقی محرومت کنند، اینجا جایی برای کشانندگان دیگران به خطکش خود نیست، تا هزار انگ و برچسب را آماده و روانه روح و جانت کنند و دیگران را به ترازی خود کشند و میزان انحرافت را از خود بسنجند و همان را ملاک و میزان انحراف تو بدانند.
اینان سفره ایی دارند به سادگی و صمیمیت خودشان، با لقمه نانی ساده که انگار شیرینی تمام داد و دَهِش پروردگار را در آن نهاده اند، و در کامت می ریزند تا هم شکمت را سیر کنند و هم لذت برکت خداوندی را به تو بچشانند، و بدون هیچ تشریفاتی چنان پذیرایی از تو می کنند که لذتش را در سفره رنگین هیچ صاحب منصبی نخواهی یافت. سلام شان درودی از ته دل و کلام شان خالی از هرگونه ریا و خود نماییست، اینها هنوز به بسیاری از بیماری های اجتماع ما مبتلا نشده اند، انگار طبیعت آنان را در دل این کویر قرنطینه کرده است تا از بیماری ها مصون بمانند، و نسلی سالم تر از انسان حفظ و با طبیعت بکر اینجا به رخ بازدید کنندگان کشیده شود و فریاد بر آورد که انسانیت هنوز زنده است.
دلم می کشد که ترک هر چه شهر و مظاهر شهر کرده و به این روستاها و روستاییانش پناهنده شوم، دیوارهای گلی خانه های شان چنان آرامشی دارد که بازگو کننده صبر و بردباری آنان است، و این آرامش را هرگز نمی توانی در پای دیوار هیچ کاخی بدست آوری. بوی کاهگِل نَمدار از باران دیشب، مشام تو را چنان نوازش می دهد که هیچ عطری در شهر اینچنین روحنواز نیست. اینجا از مظاهر تمدن به دوری اما هرگز چشمت نگران از دست دادن و دوری از آن نیست و در مناظر ساده و بی آلایش و اما زیبا و چشم نواز طبیعت، و طبیعت نشینان چنان غرق می شوی که انگار اصل آدمی از اینجاست و به اصل خویش بازگشته است.
هرچه در دل کویر پیش می روی به جای اینکه بر وحشتت بیفزاید، بر آسودگی و استراحت فکری و روحی ات می افزاید، اینجا دیگر امواج فن آوری های جدید اعصاب و روانت را نمی فرساید، به دور از امواج تمام بیسیم ها، پارازیت ها، وای - فای ها و... انگار ذهن و روانت بار بسیار سنگینی را در شهر گذاشته و به دل صحرا آمده است. آسمان و دشت اینجا با آسمان و دشت شهر بسیار متفاوت است، پاکی را می توان در دشت، صحرا و آسمانش با چشم سر دید و با تمام حواس خود حسش کرد. اینجا حس غریبی تو را بشارت می دهد که تو از مایی، و همین نیز باز آرامش زاست.
آری آمده ام تا نگاهی تازه به سرزمین تاریخی و باستانی و بکر منطقه، در این خطه از فرهنگ مشرقی خود داشته باشم، مقصد روستای نمونه گردشگری "قلعه بالا" در پای کوهی عظیم به ارتفاع 2411 متر است، که از آخرین قله های رشته کوه البرز، در حاشیه کویر میباشد که از سلسله البرز جدا مانده تا پاسدار و نگاهبان این خطه ی زیبا باشد، که از پس آن کویری بزرگ در حاشیه شهر بیارجمند آغاز می شود. بالاخره بعد از طی بیش از 130 کیلومتر مسافت از شاهرود به آنجا رسیدیم، اما حضور در این در روستای زیبا، که آنرا می توان به واقع ماسوله کویر نامید، و بلکه به نوعی از ماسوله هم زیباتر و چشم نوازتر است، ما را اغنا نکرد و نخواستیم که فرصت بلندای روز را از دست داده و راه خود را به سوی پیشروی هر چه بیشتر در حاشیه کویر در پیش نگیریم.
نمایی از روستای گردشگری قلعه بالای بیارجمند
چنار کهنسالی بر دهانه قناتی در قلعه بالا
اما به جاده اصلی که رسیدیم و روستای "خان خودی" را که پشت سر گذاشتیم دو راهی از یک سو ما را به سوی روستاهای "غزازان" و "دستجرد" فرا می خواند و راهی دیگر به سوی احمد آباد، زمان آباد، اسبکشان، بردسکن و کاشمر، یعنی اگر 307 کیلومتر ادامه مسیر می دادیم، به جایی می رسیدیم که صدای نفس های معترض سید حسن مدرس نماینده ی شجاع این مردم در مجلس که همرنگ، همصدا و همراه با استبداد نبود، را حفه کردند، تا مستبدِ بر کرسی نشسته ایی در سکوتِ مردان بزرگ و در ورای خاموشی نمایندگان این مردم مظلوم، به هر آنچه می خواهد اقدام کند و آسوده و بی مزاحم مشغول تحقق منویات دلش شود، و دهان ها همه بسته باشد و نظاره گری بی صدا بر اعمال استبدادی اش، و بالاتر از همه بر کرسی ریاست مردمی نجیب تکیه زند و بر اوامر و خواست های ملوکانه تخت نشینِ پایتخت، هیچ اعتراضی و سخنی وجود نداشته باشد، و منویات به ظاهر حکیمانه مقام والای سلطنت، بی چون و چرا بر چشم ها نهاده شوند، و او صاحب گله ایی مطیع و گوش به فرمان بوده و حکم خود براند، کرامت انسانی مردمش را که بعد از آزادی در خلال انقلاب مشروطیت حاصل شد را ضایع و دوباره به بردگی اشان کشد، و حقوق این مردم و قانون را به سخره غرور و تکبر خود گیرد.
دوراهی دستجرد - احمدآباد
اما ما را با سید حسن مدرس که سعی بر اعمال قانون بر قانونگریز بزرگ و قهاری چون مقام والای سلطنت و ظل الله را داشت و می خواست این فراری از نظارت و محدودیت های قانونی را مقید به قانون و تعهدات ناشی از قیام مشروطیت در قبال مردمش کند، در این کویر کاری نیست، که مستبدینی چون او خود را بالاتر از هر قانونی مطلق العنان و بی هیچ ناظر و نظارتی می خواهند تا با فراغ بال حکمرانی بی مزاحم داشته باشند، اما دل به سوی مقتل این آزادمرد بزرگ پرواز می کند، تا در قتلگاهش حاضر شده و با او و حصر کنندگانِ قاتلش، همنفس لحظه های شومی شویم که در تاریخ استبداد زده این کشور رقم خورد،
گرچه سازندگی ها و اقدامات مثبت حاکم مستبد وقت، به کشور پاره پاره شده و ملوک الطوایفی ایران قوام و امنیت بخشید، اما استبداد پیشه گی اش اجازه نداد صدایی بدور از ارکستر او، گوش نواز کسانی باشد که موسیقیایی فرمان های متکبرانه و از سر غرورش را نمی پسندیدند. و انگار همه استبداد پیشه گان از یک قماشند، مدعی، طلبکار، قانونگریز، مغرور، عَنود، بی رحم و... آنان صدای نمایندگان واقعی ولی نعمتان خود را نمی خواهند بشنوند و تحمل کنند، و به هر طریق که مصلحت بدانند، معترضین را یا به چوبه دارشان می سپارند، و اگر نتوانند تبعید و یا محصورشان می کنند و اگر باز فضا اجازه اینها را نیز نداد، سر زیر آب کردن، و یا رگ زدن را از پیشاهنگ های ظلم به نخبگان این مردم مظلوم، خوب یاد گرفته و طرح حمام فین کاشان را شاه شهید خوب به آنان آموخته است و به اجرایش می گذارند، تا دوام استبدادشان را تضمین کنند.
تصویر مدرس بر اسکناس ده تومانی ج.ا.ایران
اسبداد ستیزی که در همین نزدیکی ها خفه شد
تا مستبدی صدای مخالف خود را نشنود
اما زهی خیال باطل که گرچه سال های زندگی زیر سلطه مستبدین برای ما مردم زیردست عمری است که به باد می رود و بازگشتی برایش نخواهد بود و از ملتی عمری ذیقیمت نابود می گردد، ولی برای تاریخ، آمدن و رفتن مستبدین به اندازه یک چشم بر هم زدن، بیش نیست، و تاریخ به ثبت لحظه لحظه ی ظلم ها و خوبی های آنان مشغول است تا قضاوت کرده و نمره مثبت و منفی خود را در انتها داده و در خود ضبط کند، که نمره مثبت تنها به میزان انسانیت بر تخت سلطنت تکیه زده گان است، و نه شعارهای دهن پرکن و اظهار فضل های شاهانه.
کاش جناب رضا شاه کبیر می گذاشت تبعیدی محصورش، در همین کاشمر دوره های سیر و سلوک خود را در حصر و تبعیدگاه طی می کرد و عمرش مثل سردار بزرگ استقلال و ضد حاکمیت اجنبی بر این کشور، جناب دکتر محمد مصدق لااقل در حصر به سر می آمد، و دست به چنان جنایتی نمی آلود، و اکنون پرونده این آقای کبیر ازین جنایت رذیلانه علیه مخالف خود پاک بود.
بگذریم از حکایت ظلم و ظالمین که خداوندگارم انگار بر گوش و چشم هاشان مهر زده، تا حاصل و عاقبت اعمال خود را نبینند و مرتب به تکرار همدیگر مشغول باشند، تا شاید روزی مردم ما به مطالعه و کسب آگاهی روی آورند و کتاب قرین گاه و بیگاه زندگی آنان شود و همین آگاهی موجب نجات شان از تسلسل افتادن در دام مستبدین گردد، و البته خداوند نیز کار خود را خواهد کرد و در کمینگاه و مرصاد خود خواهد نشست تا مرگِ ظلم پیشه گان متکبر فرا رسد، و فرصت سیاست شان پیش آیدد.
اما شاید بی دلیل هم نیست که مدرس و کویر با هم گره خورده اند، زیرا کویر یادآور آزادگی و آزادمردان است و مدرس هم آزاده ایی بود که نخواست وکیل الدوله باشد و سر در آخور قدرتِ حاکم فرو برده و بر ظلمش صحه گذارد، او می خواست وکیل المله باشد و سعی نمود از حقوق مردمی که به او رای داده اند و منتخب شان بود، در مقابل تکیه کنندگان دائم بر کرسی قدرت دفاع کند، او سر سازش با اصحاب قدرت نداشت و ترجیح داد تا جان در مسیر حق طلبی اهدا کند و همچون قتلگاه حاشیه کویری اش جاوانه شود، این شعر در وصف او و مردانی چون اوست که از در مسیر پیگیری حقوق موکلان خود تا پای جان ایستاده و مقابل قدرتمداران قانونگریز زمانه، سر به کرنش و تملق و فرومایگی فرود نیاوردند، و زبان به اعتراض گشوده و مردانه سخن گفتند، آری مردان بزرگ باز مانده از مشروطیت چون مدرس، کوشیدند تا حاکمان مطلق العنان، قانون، ناظر و نظارت گریز این کشور را به مهمیز قانون کشند، و مطیع و ذیل قانون شان قرار دهند، مستبدینی که هرگز بر قانون و نظارت و ناظر سر بر نتافتند و خود را سایه خدا بر زمین و "ظل الله" دانستند، و ولی نعمتان خود را مطیع منویات دل خود می خواستند و همین مجاهدت بزرگ، امثال مدرس را مصداق روشن این شعر قرار داد که :
آنزمان که بنهادم، سر به پای آزادی، دست خود ز جان شستم، از برای آزادی
تا مگر بدست آرم، دامن وصالش را، می دوم به پای سر، در قفای آزادی
در محیط توفانزا، ماهرانه در جنگ است،
نا خدای استبداد، با خدای آزادی
دامن محبت را، گر کنی ز خون رنگین
می توان تو را گفتن، پیشوای آزادی
در دو راهی بعد از روستای "خان خودی" قلعه ایی قدیمی ما را به سوی خود جلب کرد، راه به بی راهه گذاشته، مسیر غزازان را در پیش گرفتیم یک کیلومتری آنطرف تر به قلعه ایی تاریخی رسیدیم، قدمت آن شاید به پیش از اسلام باز گردد زیرا نوع ساخت دیوارهایش به ارگ بم شبیه است، قناتی هم هنوز آب را در این صحرا جاری می کند هر چند بی رمق، اما استخری را با آب خود پر کرده تا کویر نشینان را همچنان سیراب جرعه ایی از آب خود کند، قلعه خسارات بیشماری را به خود دیده است، اما دیوارهای بلند و چهار برج و باروی آن همچنان در زیر باران، آفتاب، گذر زمان و خسارت انسان مقاومت کرده و استوار ایستاده، هر چند بارش ها آن را شسته و نازک کرده است.
قلعه ایی در دوراهی دستجرد احمدآباد
آب قناتی که در استخری جمع آوری می شود
تا باغات پشت این برج و بارو را آبیاری کند
نمای برج و باروی قعله ایی باستانی نزدیک دستجرد - احمد آباد
نمایی پشت که سالم تر از نمای جلویی است
نمای محوطه برج و باروی قلعه دوراهی دستجرد- احمد آباد
صبحانه را در اینجا و در پای دیوارهای قطور آن صرف کردیم و به زودی باید دل کند و رفت، هرچند دل نگرانم، نگران همه ی آنچه که از شواهد تاریخی ما بجای مانده و اگر تاریخ مان از بین برود و یا فراموش شود، ملتی بی تاریخ و در واقع بی هویت خواهیم شد، و مردمی که هویت خود را از دست داده، هر غارتگر و متجاوزی که از راه برسد، آنان را برده خود خواهد کرد، شاید به همین دلیل است که این قلعه و دیگر آثار باستانی بجای مانده با فریادی بلند ما را به حفظ خود فرا می خوانند، فریادی بلند که گوش شنوایی برای شنیدن، هنوز نیافته اند. لذا ویرانی ما و تاریخ ما تا پیدایش گوش هایی حساس به فرهنگ و تاریخ این کشور ادامه خواهد یافت، نمی دانم وقتی این گوش پیدا شود، آیا از این آثار چیزی باقی مانده است؟! و یا ثروتی باقی خواهد ماند که صرف حفظ هویت و تاریخ ما شود، خدا می داند چه خواهد شد.
ما مردمی هستیم که خود را به خدا سپرده ایم، و کم رمق و کم اثر به انتظار تحرکات آسمان و آسمانیان نشسته ایم، حال آنکه دیگر ملل دنیا کار آسمان و مصلحت های تشخیصی آسمانیان را به خودشان سپرده، و خود پر تحرک و موثر به تدبیر کارشان مشغولند، حسن کار آنان این است که آسمانیان و زمینیان هر یک تفکیک به کار خودند و معطل همدیگر نخواهند ایستاد، و بدون مزاحمت برای تصمیمات آسمانیان، مردان زمینی خود بی اثر و بی رمق منتظر نمانده و فعالانه به کارشانند و پیش می روند، لذا تا موقعی که ما نیز در امور خود فعال شویم، امیدوارم برای میراث فرهنگی این کشور فریادرسی یافت شود و کمی هم ثروت های خدادادی این کشور صرف حفظ تاریخ و هویت آن شود، که یادگار اجداد ماست که در اوج شکوه و جلالشان آن را خلق کرده اند و نشانگر و یادآور اوج ماست.
لذا ما هم در این سفر نمی توانیم پای این ماتم سرا نشسته و گریه کنیم، باید دل کند و رفت، بیش از هفتاد کیلومتر راه پیمودیم تا با عبور از رودخانه "کال شور" که اینک بعد از بارش های دیشب آثار سیل و باران را در خود دارد، به روستای "احمد آباد" رسیدیم، که تابلویی می گفت به بزرگترین روستای بخش خوش آمدید، اینجا پمپ بنزین هم دارد و می توان باک خودروی خود را شارژ کرده و تا بردسکن و بلکه کاشمر بدون ترس از اتمام سوخت، تاخت. قبل از ورود به احمد آباد تابلویی می گوید که اگر 35 کیلومتر به سمت چپ و به سوی جاده ترانزیتی شاهرود - سبزوار بروی، "رضا آباد" و کویر آن با رمل و شن های روان زیبایش، در انتظار توست، اما این تابلو را نادیده گرفته و راه خود را به سمت بردسکن ادامه دادیم،
اینجا نام های ملی و بین المللی مشترک می توان دید
توچال فقط برای تهران نیست اینجا هم توچال دارد
فقط امریکا میامی ندارد، اینجا هم شهر میامی داریم
شاید هم شوخی های سر سفره صبحانه به واقعیت می پیوست و از همین مسیر می رفتیم و سفری نوروزی به استان های جنوب شرقی ایران می توانستیم داشته باشیم، خراسان، یزد، کرمان و سیستان و یل رستم پیکر قهرمان شاهنامه فردوسی اش، ما را به نوعی به خود می خواند و ما هم جاده را سبک سنگین می کردیم و این آمادگی روحی شاید داشت ایجاد می شد، تا این که به "اسبکشان" نزدیک شدیم و برگشته به تابلویی در مسیر برگشت نگاه کردم که فاصله 160 کیلومتری از بیارجمند را نشان می داد، رسیدن ساعات روز به نیمه و گسیل آن به سمت پایان، ناگهان تصمیم به بازگشت را جرقه زد، زیرا روز رو به پایان گرفتن آغاز کرده بود و اکنون ساعت دو و نیم بعد از ظهر بود، و ما در میان راهی طولانی، که ادامه اش را صلاح ندانستیم و به شوق دیدن "رضاآباد" و رمل و شن های روانش، راه بازگشت را در پیش گرفتیم.
اما پیش از این در هنگامه اذان ظهر قلعه خشت و گلی زیبا و سالم و چشم نوازی ما را در حاشیه جاده و نرسیده به روستای باغستان به خود فرا خواند، جایی که نشان می داد مجموعه ایی نظامی و یا حاکمیتی است که اکنون به محل نگهداری گوسفندان تبدیل شده است، اما شاکله آن سالم است و هنوز نباید از آن قطع امید کرد و می توان به تعمیرش اقدام و از مرگش نجات داد، با تعمیری اساسی و علمی می تواند به مجموعه گردشگری و میهمانپذیری زیبا در دل کویر تبدیل شود، اینجا به فاصله ایی کم روستاهای زمان آباد، برم، یکه ریگ، باغستان، کاریز، تلخاب در پای کوهی بلند به ارتفاع 2265 متر که قله آن را مه گرفته و در خود فرو برده است، را می توان دید، که پناهی شده است بر بهشت تاریخ و فرهنگ دست نخورده ایی که شامل روستاهایی است که به جز باغستان که ساختمان های نوسازش از زیباییش کاسته، هنوز روستاهایی هستند که شاکله و قدمت خود را با ساخت و سازهای جدید از دست نداده و سالم و دست نخورده اند، در این دشت هر یک کیلومتر یک قلعه تاریخی قرار دارد که یا در دشت یکه و تنها بی مزاحم، خود نمایی می کند، و یا در روستایی با ساختمان های خشت و گل زیبای قدیمی محاصره شده و چون نگینی آن را در بر گرفته اند.
قعله گوجو در ورودی روستای باغستان
اتاق های سقف فرو ریخته قلعه گوجو در باغستان
اتاق های سقف فرو ریخته قلعه گوجو در باغستان
اتاق های سقف فرو ریخته قلعه گوجو در باغستان
سقف اتاقی در حاشیه قلعه گوجو در باغستان
برج های این قلعه ها شکل خاصی دارند و من جای دیگری این سبک معماری و برج سازی را ندیدم، گرد، کوتاه، تُپُل، زیبا و با اصول معماری خیره کننده، دیوارهای برج ها آنقدر کلفت است که سازنده ماهر و زبردست آن، در میان عمق کلفتی دیوارهای برج، پله های مارپیچ و مخفی تعبیه کرده که از طریق آن می توانی به طبقه بالای این برج دو طبقه راه یافت، تاق ها و بقبند های عمیق و در دل دیوارهای کلفت برج و خانه های اطراف آن فرو رفته اند و گنجه ایی بزرگ را برای گذاشتن وسایل زندگی و لحاف و تشک های فراوان مهیا کرده است، برج های این نقطه دو طبقه اند و طبقه پایین سقفی بلند تر و با ضربی های قوسی ساخته شده، و طبقه بالا سقف کوتاه تری دارد، که با پنجره های شش جهته دید به بیرون را تسهیل می کند، سقف و دیوار های یکی از برج ها آنقدر سیاه است که انگار اینجا آتشکده ایی بود است که سال ها اجداد زرتشتی ما آتش مقدس شان را در آن شب و روزهای متفاوت با امروز، روشن نگهداشته اند، بسیار سالم و قابل احیا و حفظ کردن است.
برخی از سقف ها فرو ریخت است اما ضربی ها کاملا گویای نوع معماری خاص این منطقه است. طاق و رف ها قرینه و مقابل هم تکرار شده اند، بیشتر اتاق ها مستطیل شکل و مشابه، اما در سایزهای متفاوتند، این قلعه ها بر بستر زمین هایی ساخته شده اند، که حاصل فعالیت ادوار زمین شناسی میلیون ساله ایی است که شن ها را به سنگ تبدیل کرده تا بستری محکم را زیر این بناها فراهم آورند، آثار ویرانی ساختمان های سنگی در کنار برج ها به وسعت زیاد دیده می شود، که ساخت و سازهای ساروجی و محکم که هنوز برخی از آثار آن باقیست را روایت می کند، و اگر به داد این تپه تاریخی نرسند، دیری نخواهد پایید تا کاملا ویران شود، اینجا مجموعه ایی بهشت آسا از قلعه ها و آثار باستانی است، روستاهای این نقطه اکثرا شکل قدیمی خود را حفظ کرده و بهترین دکور آماده برای ساخت فیلم های تاریخی و با دکوری روستایی و ساده را در خود دارند، و کارگردانان محترم فیلم ها می توانند بدون هیچگونه ساخت و سازی و هزینه کردن برای دکور، بهترین دکورهای آماده را در اختیار گرفته و لحظات زیبایی را از دریچه دوربین هنرمندانه خود ثبت کنند.
نمایی زیبا و سنتی از روستای زمان آباد کویر خارتوران
نمای روستای باغستان در کنار برج زیبای گوجو
نمای های باستانی باقی مانده بر حاشیه قلعه گوجو در کنار روستای باغستان
سنگ های پخش شده نشان از بناهای دیگری بوده که اکنون ویران شده است
نمایی از روستای باغستان در کنار قلعه گوجو
سنگ های پراکنده نشان از بناهای ساروجی است کنار آن دارد که اکنون ویران شده است
نمای رو به قله دوهزار و چهارصد متری در روبروی قلعه گوجو
آخرین بنای ساروجی باقی مانده که انگار کسانی آن را در حال متلاشی کردن هستند
خرابی ها تازه است
در حاشیه جنوبی قلعه گوجو مجموع برج هایی هر 500 متر یکبار قرار تکرار می شوند
که نشان از سلطنت نشینی در اینجاست
مجموعه قلعه گوجو در کنار روستای باغستان - کویر خارتوران شاهرود
گذشته از تبدیل این آثار با ارزش تاریخی به آغل گوسفندان، و ویرانی طبیعی آن، آثار کندکاری گنجیابان نیز در این آثار دیده می شود، کسانی که نمی دانند خود این آثار گنج هایی بی پایان است و گشتن به دنبال چیزی دیگر در آن مثل جستجوی آب توسط ماهیست، که در آب غرق است.
بر سرعت خود در مسیر برگشت افزوده و خود را به احمدآباد رسانده و از جاده اصلی جدا شده و به سوی رضاآباد مسیر خود را پیش گرفتیم مسیری 35 کیلومتری که نیمی خاکی و نیم آسفالت است، که هر دواش ویران و پر از دست انداز، اما کارهای عمرانی هم شده که انگار منتظر ادامه بودجه اییست تا آسفالت مجدد شود، شوق دیدار رمل ها و شن های روان کویر از یک سو، استرس زمان از دست رفته و وقت کوتاه باقی مانده، ما را بی توجه به صدای اتومبیل در این دست اندازها به پیش می تازاند، آبگیرهای آب گرفته از بارندگی های امسال در دشت، دل را گرم به سال خوشی می کند که در پیش است، اما گله های بزرگ گوسفند که دشت را هنوز خود را باز نیافته، می چرند و گیاهان سر از خاک بیرون آورده را حتی فرصت رشد هم نمی دهند، مایوست می کند؛ گوسفندان حتی فرصت بیرون آمدن گیاهان کویری را هم نمی دهند تا سر از خاک بیرون آورده و رشد کنند و بارور و تکثیر شوند، آن را می چرند و غارت می کنند، و دشت را از وجودشان پاک می کنند، حال تکثیر این گیاهان کی و چگونه باید صورت گیرد، خود سوالی است اساسی اما بی جواب، و مبهم؛ می توان گفت سرنوشت گیاهان کویر با این بهره برداری غیر اصولی و ویرانگر، در هاله ایی از ابهام قرار دارد و این نحوه چرای دام در مراتع کویر، نابودی گیاهان کویری را حتما به همراه خواهد داشت.
تپه های شن روان در کنار کوه بیش از هشت صد متری در کنار روستای رضاآباد - کویر خارتوران شاهرود
تپه های شن روان در کنار روستای رضاآباد - کویر خارتوران شاهرود
نمایی از روستای رضاآباد - کویر خارتوران شاهرود
دره ایی بزرگ در آستانه روستای رضاآباد نشان از سیل های تاریخی می دهد که قرن هاست که از این نقطه می گذرند و اکنون نیز آبی روان به سوی روستا در جریان است. روستا را یک طرف دره ایی است که رودخانه ایی بر آن جاری است و سوی دیگر آن کلوت های ساخته شده از شن های روان است که اگر شبی بادی تغییر مسیر دهد، می تواند تا صبح رضا آباد را با اهالی اش در خود غرق و زیر شن های روان دفن کند، اما بنیانگذاران آگاه و متخصص باستانی این روستا می دانستند که بناهای خود را در کدام نقطه بگذارندکه از گزند بلیه ی شن های روان در امان باشد، و باید بر مهندسی معماران آن که اقلیم شناسانی قدرتمند و با تجربه بودند، آفرین گفت که شیشه ایی را در کنار سنگ چنان خوب جانمایی کرده اند که سالم و بی گزند از شن های روان بدرخشد و زیبایی را روانه چشم های میهمانان خود کند.
درختچه ایی که به گل نشسته است
بین احمد آباد و باغستان
کنار آبگیری در حاشیه جاده که ایستاده بودیم پراید سواری رسید و ما از او در خصوص مسیر پرسیدیم که مهربانانه گفت که او هم عازم رضا آباد است و آنجا امشب از اقبال خوش ما عروسی هم در کار است و او خندان ما را هم مهربانانه بدان عروسی دعوت کرد، البته نفهمیدیم او از کدام طایفه بود، اهل عروس یا داماد؟ به روستا که رسیدیم جوانان مشغول بر پا کردن داربست های فلزی بودند که دیوارهای آن از روفرشی های یکدست و یکرنگی درست شده بود که از دور قالی هایی به نظر می رسیدند که بر این داربست آوخته اند، و در جلوی این چهاردیواری پنجاه در سی متری که تنها سِن آن در جلو از همین روفرشی ها سقف دار شده بود، با همین روفرشی های یکرنگ فرش شده بود، و قرار بود امشب میزبان میهمانان عروسی زوجی از اهالی، در همین مکان عمومی باشد،
اکنون ساعت چهار بعد از ظهر است که ما به رضا آباد رسیدیم، بلافاصله از اتومبیل پیاده شده و خود را به بالای تپه های شن روان که ارتفاعی حدود 50 متر داشت رساندیم جایی که دیگرانی هم حضور دارند، مدهوش چشم انداز آن نشسته و نگاه می کنند و بچه با شن ها بازی می کنند و در آن می غلتند، اینکه تپه های شن های روان در این سو و دره برش خورده توسط رود نیز از سوی دیگر رضا آباد را از دو طرف دیوار کرده و حایل ساخته اند و زیبایی روستا از این بالا دیدنی است، موتور سوارانی شتاب گرفته و با سرعتی بسیار زیاد خود را به تپه شن های روان می زنند، تا خود را به بالای آن رسانند، کاری خطرناک که جان پیاده ها را به خطر می اندازد و یا اتومبیل هایی که خیز برداشته و با سرعت خود را به تپه های رمل می زنند تا به طور افقی و با شتاب بالا آمده و با کاهش سرعت شان سرازیر شوند و در رمل ها گیر نکنند.
آب انباری زمینی در کنار جاده نزدیک رود کال شور
دو ساعتی را در این بهشت ملاقات شن های روان با محل زندگی انسان گذراندیم، این محل تلاقی زندگی و مرگ است، شن های روان به عنوان مظهر مرگ طبیعت و دفن آن زیر خروارها شن، و روستا به عنوان استوانه زندگی که از دل خاک بیرون زده و می درخشد، و ما ساعت از شش گذشته بود که راه بازگشت را پیش گرفتیم، زیرا شب در راه بود و باید یا در این روستا می ماندیم و یا به "قلعه بالا" می رفتیم و اقامت می گرفتیم و یا راه شاهرود در پیش گرفته و باز می گشتیم، توریست ها و طبیعت گردها به این جا رفت و آمد می کنند و با شبی بیست هزار تومان برای هر نفر می توان اینجا اقامت گرفت، هم خانه های مردم و هم اماکنی که بدین منظور تدارک دیده شده، مهربانانه و از سر میهمان نوازی آماده اسکان میهمانانند، اما ما آهنگ رفتن داشتیم و قصد بازگشت کردیم و ساعت به نیمه های شب نزدیک شده بود که به شاهرود باز گشتیم، در حالی که کوله باری مملو از خاطرات خوب و چشمانی که مناظر زیبا مملو بود و گوش هایی که شنیده های زیبایی را شنیده بود، به خانه بازگشتیم، اما فرصت ماندن در رضاآباد و یا قلعه بالا را از دست دادیم، و چشیدن جرعه ایی از شراب ناب، بهتر از هرگز نچشیدن است، شاید خدا فرصت دیگری داد و روزگار مددی کرد و منجر به اقامت دو سه روزه ایی در آنجا شد که همان آبی باشد بر آتش عطشناک درون، برای درک حضور در طبیعت کویر. انشا الله (شاهرود 9 فروردین 1396)
"... چرا در زندگی انسان مدرن تفریح جایگاهی دارد که در زندگی انسان سنّتی ندارد؟ برای این که انسان مدرن نمی تواند با خودش تفریح کند. یعنی هروقت به خودش رجوع می کند از خودش بدش می آید. باغی در درون خودش ندارد که اگر ده سال هم مسافرت نرود هیچ وقت حوصله اش سر نرود. آدمی که تفكّر معنوی عمیقی دارد، اگر صد سال هم مسافرت نرود یك لحظه نمی گوید حوصله ام سر رفت. چون دائماً مشغول سیر در یك باغ درونی است . وقتی ما باغ درونی نداریم باید برویم باغ های بیرونی را ببینیم. آدمی که خودش را نمیتواند تماشا کند چاره ای جز این ندارد که برود و بیرون از خودش را تماشا کند. اشخاص معنوی آنقدر درون خودشان چیزهای نو کشف می کنند و به ظهور می بینند و چیزهای بسیار شاد کننده، امیدوارکننده و آرامش بخش می یابند که هیچ وقت به سیرو مسافرت بیرونی احتیاج پیدا نمی کنند. بنابراین یكی از دلایلی که ما این قدر به مسافرت و تفریح نیازمندیم، این است که ما انسان های معنوی ای نیستیم. هر چه انسان معنوی تر باشد، کمتر احتیاج پیدا می کند به این که منظره و تابلو را عوض کند، این است که انسان جدید تابلوهای خانه اش را هم باید هر از چند مدّت عوض کند، مبلمان خانه اش را هم و... چون بعد از مدّتی این ها دیگر نمی توانند او را از خودش به بیرون از خودش عطف توجّه دهند. اگر همة ما شبیه مولوی بودیم مسافرت های مان هم بسیار کاهش پیدا می کرد."
قسمتی از درسگفتار سنت گرایی، تجدد گرایی، پسا تجدد گرایی - سال 1378 به نقل از کانال استاد مصطفی ملکیان
- توضیحات
- زیر مجموعه: مطالب نویسنده
- دسته: لحظه نگار و یا سفر نگاشت
- تاریخ ایجاد در 12 فروردين 1396
- بازدید: 9579