هر نامی در پس خود دریایی از معانی، تاریخ، مفاهیم و ریشه ها را یدک می کشد، یکی از مصیبت هایی که به دنبال تغییر رژیم ها رخ می دهد، دور باطل تغییر نام شهرها، روستاها، خیابان هاست، و این امر در تمام دوران حاکمیت ها بر ایران کم و یا زیاد ادامه داشته است؛ به عنوان مثال با روی کار آمدن سلسله صفوی نام بندر تاریخی "گمبرون" به "بندرعباس" تغییر یافت و... [1] پهلوی ها، نیز نام بسیاری از شهرها،  [2] خیابان ها [3] و... را تغییر دادند، با تغییر این رژیم و حاکمیت جمهوری اسلامی نیز، این روند ادامه یافت چرا که نام هایی که آنها گذاشتند در شان جامعه انقلاب کرده نبود، به طوری که نام اکثر خیابان ها به نام بزرگان، انقلابیون و شهدا تغییر یافت، و این تغییرات به حدی است که حتی نام خیابان تغییرات مکرر داشت، اتوبان نیایش را به هاشمی رفسنجانی، و اتوبان نیاوران را به نام صیاد شیرازی و اتوبان رسالت را که نامی اسلامی و مربوط به رسالت پیامبر در کنار محلات نبوت، امامت و... بود را در آخرین اقدام به نام قاسم سلیمانی تغییر دادند؛ بدین ترتیب در یک دوره 40 ساله دوبار تغییر نام به خود دید، که این در مورد خیابان ولیعصر تهران نیز تکرار شد.

 این رویه نام گذاری ها و تغییر آن، در میان مدت و درازمدت به گسست تاریخی منجر شده و با تغییر نام مناطق و شهرها، علاوه بر سرگردانی مردم در یافتن، و تطابق نام مناطق خود در سوابق تاریخی، گاه در آدرس دهی های روزمره نیز دچار سردرگمی  شوند، در این خصوص به روند تبدیل نام شهرستان شاهرود به آرامشهر [4] ، اسلامشهر [5] ، امامشهر [6] ، شاهرود [7]  بعد از پیروزی انقلاب در سال 1357 اشاره کرده ام؛ اما نام های دیگری هست که همچنان تغییر می یابند و با این تغییر، در اثر گذشت زمان ممکن است منجر به این شود که باشندگان در این مناطق، ارتباط خود را با عقبه تاریخی خود از دست داده و هویت خود را گم کنند.

روستای "چهارطاق" و "پرو" در ناحیه بسطام مثال خوبی در این زمینه است که، امروز با نصب تابلوی "گلستان" قصد تغییر نام آن را دارند، حال آن که این نام های قدیمی خود واجد معانی و مستنداتی است که با این تغییر نام، ممکن است این استنادات گم شده و از بین برود، گرچه از سابقه تاریخی این روستا اطلاعی ندارم، اما چهارطاق ذهن انسان را به آتشکده های زرتشتی می برد که که به صورت مربع شکل با چهار برِ چهار طاقی ساخته می شدند، که در هر طرف آن، فرد حضور یافته در آتشکده می توانست به بیرون دیده داشته، و همچنین ورود و خروج نماید، که با یک گنبد، این نیایشگاه به صورت نسبتا یکسان در تمام ایران دیده می شدند، و چنانچه نام "چهارطاق" در منطقه باستانی بسطام از وجود چنین نیایشگاهی سرچشمه گرفته باشد، مسلما به تاریخ بلند این روستا اشاره دارد، که حداقل به پیش از 14 سده قبل اشاره دارد، که با تغییر آن به نام "روستای گلستان" نه تنها مشکلی را حل نمی کند، بلکه با از یاد رفتن این نام های باستانی، در مرور زمان، و طی نسل های آینده دنبال کردن تاریخ آن را، در متون تاریخی مشکل می کند.

یا روستای "اسراییل" در منطقه میامی شهرستان شاهرود که اکنون به "قدس" تغییر نام داده شده است، که می توان گفت که این دو نام تفاوتی با هم ندارند، چرا که هر دو نام قبلی و فعلی از اماکنی در منطقه شامات و بیت المقدس گرفته شده اند، قدس نام نیایشگاهی تاریخی در شهر بیت المقدس و یا اورشلیم است که تاریخ آن به انبیا بنی اسراییل بر می گردد، و "اسراییل" هم که نام دیگری از انبیا قوم بنی اسراییل، یعنی همان یعقوب می باشد، و تغییر نام یک روستا، که پیش از این به نام یعقوب بوده است، به نام قدس که محل عبادتگاه پیامبران در این منطقه می باشد، چه مشکلی را حل می کند، و چه منطقی می تواند در پس خود داشته باشد؟!

نمی شود با استناد به این که صهیونیست ها نام کشور تازه تاسیس خود را که تنها 73 سال سابقه تاریخی دارد، را از نام یکی از پیامبران خود، یعنی "اسراییل" انتخاب کرده اند، ما را به واکنش وا داشته، و تمام نام های "اسراییل" را از اماکن خود حذف کنیم، در حالی که این نام خود ریشه محکمی در آیات قرآن هم دارد؛ در بازدیدی که از این روستا داشتم، اهالی آن از محله گبرها [8] و یا قبرستان گبرها سخن می رانند، که این امر نشان از این دارد که، این روستا (در منطقه شهر میامی) هم سابقه تاسیسی و استقرارش به قبل از اسلام بر می گردد، و لابد قبل از اسلام نام دیگری داشته، که با آمدن اعراب، نامش را به "اسراییل" تغییر داده اند، و اکنون در زمان ما، این نام را برداشته و به قدس تغییر می دهند و... و این داستان تکرار غم انگیز تغییر نام ها همچنان ادامه دارد که خود باعث تشویش ذهنی و عدم استقرار می گردد.

این مشکل، خاص کشور ما نیز نبوده و نیست، بلکه دامنگیر بسیاری از کشورهای ایدئولوژی زده دیگر نیز هست، همچنان که کمونیست ها بعد از پیروزی در شوروی، شهر معروف سن پترزبورگ [9] را به افتخار لنین رهبر انقلاب روسیه به لنینگراد تغییر دادند، و بعد از فروپاشی شوروی به نام سابق خود بازگشت، یا شهر مهم صنعتی دیگر روسیه ولگوگراد که به افتخار دیکتاتور خشن روس استالین، به استالینگراد تغییر نامش دادند.

این پدیده را با به قدرت رسیدن هندوهای افراطی به رهبری حزب BJP می توان در هند هم دید، که شهرهایی که با تسلط مسلمانان بر این منطقه تغییر نام یافته اند را به نام های سابق خود بر می گردانند؛ مثلا منطقه "آیودیا" به "فیض آباد" تغییر نام داده شد، اما اکنون با روی کار آمدن دولت معتقد به فرهنگ هندویی و خواهان بازگشت به فرهنگ مذهبی و اساطیری هند، آنرا دوباره به آیودیا بازگرداندند، و یا شهر "الله آباد" که به "پریاگراج" بازگشت کرد، شهر "احمد آباد" که به "گاندی نگر" قصد تغییرش را دارند، شهر "مدرس" را به "چنایی" تغییر دادند و...

برگردیم به منطقه باستانی و تاریخی شهر بسطام که تاریخ آن به هزاره های پیش از اسلام باز می گردد، و البته نام باستانی خود را در طول تاریخ حفظ کرده و اکنون به نام نامی عارف مشهور جهانی، بایزید بسطامی شهرت آن افزون نیز شده است، اما همین منطقه در اثر تغییر نام ها، دچار وضعی گردیده است که وقتی اکنون متون تاریخی این منطقه را مطالعه می کنیم، نمی توان فهمید که نام هایی ذکر شده در این کتاب ها، اکنون به کدام روستاها و مناطق موجود باز می گردد، بعنوان مثال در "کتاب النور" نوشته ابوالفضل محمد بن علی سهلگی بسطامی (477 – 379 ه.ق) [10] که در مقامات عارف نامی جناب بایزید بسطامی بین سال های 430 تا 450 ه.ق نگاشته شده است، از روستاهایی نام برده می شود، که اکنون از نام ها اثری وجود ندارد، مثل روستای "داستان" که سهلگی آنرا زادگاه یکی از مشایخ عارف اهل آنجا، که از قضا او را شیخ المشایخ در نظر می گیرد، به نام محمد بن علی داستانی (348-417 ه.ق) نام می برد که همزمان با عارف نامی دیگر ایران ابوالحسن خرقانی (352 – 425 ه.ق) می زیسته که با ابو سعید ابوالخیر در محضر عارف نامی طبرستانی، منتسب به شهر آمل، جناب ابوالعباس قصاب آملی حاضر شده اند، که او اهل روستای داستان، از روستاهای ناحیه بسطام است، که الان اثری از این روستا با این نام نیست، اما با توجه به نام آبشار "تنگه داستان" در نزدیکی شهر مجن، می توان حدس زد که این شیخ المشایخ بزرگوار اهل عرفان و معرفت از روستایی در نزدیکی این آبشار در کنار شهر مجن می باشند و... (دفتر روشنایی ص 44 شفیعی کدکنی) که هجویری نیز در کتاب خود "کشف المحجوب"، از این روستا در ناحیه بسطام نام برده است، سال فوت این عارف نامی اهل روستای داستان در منطقه بسطام آنقدر مهم بوده است که، شاعر و عارف دیگر ایران، جناب عبدالرحمان جامی، سال 417 را سال فوت ایشان ثبت کرده، که در زمان فوت، سن 50 سالگی را داشته اند.

کتاب "دستور الجمهور فی مناقب سلطان العارفین ابو یزید طیفور" نوشته یکی از فرزند زادگان ابوالحسن خرقانی به نام احمد بن حسین بن شیخ خرقانی نیز که اطلاعات محلی آن تا حد قابل ملاحظه ایی می توان مورد استناد قرار گیرد نیز از "حسن دِرَزجی بسطامی" که پیر خرقه ابوعبدالله داستانی بوده، نام می برد، که هجویری در کتاب کشف المحجوب جایگاه او را به لحاظ عرفان، شخصیتی میان ابوالحسن خرقانی و ابوسعید ابوالخیر قرار داده، و از او به عنوان پادشاه وقت زمان خود در عرفان، یاد کرده است.

اما آیا این "درزج" همان روستای "دیزج" در جنوب شهرستان شاهرود می باشد، یا خیر؟ مشخص نیست، که متاسفانه در تغییر نام ها با تبدیل روستاهای دیزج و رویان به شهر رودیان، در نسل های آینده این اسامی نیز از دست خواهند رفت، و با رواج این نام جدید ارتباطات تاریخی با تغییر اسامی قطع می شود، و اگر روستای دیزج صاحب چنین عارف نامی بوده است، خود آنها نیز ارتباط تاریخی خود را با بزرگان خود از دست داده، و انقطاع تاریخی رخ داده و نمی توانند مثل بسطام (بایزید) و خرقان (ابوالحسن) به مفاخر خود ببالند و نامش را بر خیابان های خود بگذارند و یا قبر او را یافته و به شهری توریستی تبدیل شوند و...

"اماکنی که در دوره قبل از اسلام، جانب قدسی داشته در و عصر اسلامی نیز بر آن قدسیت افزوده شده است، علاالدوله سمنانی طرَزج را (ناحیه ای در حوالی بسطام) مقام اقطاب از روزگار قبل از اسلام در طرزج مدفون اند (فصل الخطاب، خواجه پارسا، 369 و 601).) (دفتر روشنایی، شفیعی کدکنی، 373)"  حال چه کسی می داند که طرزج در کجای منطقه بسطام قرار دارد؟!

در بین ارادتمندان بایزید بسطامی از فردی به نام حطّاب (یا خظّاب طزری) نام برده می شود که که با توجه به عدم تغییر نام روستای طزره، می توان حدس زد که همین روستا، محل تولد او بوده و یا ابو منصور جینوی که منسوب است به جینوی، قریه ایی در جهینه در ناحیه استرآباد و یا گرگان فعلی.  

یا از مریدان دیگر مطرح شده در خیل موثرین خانقاه بایزید بسطامی، از محمود کوهیانی نام برده می شود، که از اهالی "کوهیان" قریه ایی در چند فرسنگی بسطام است، که می توان حدس زده که همان روستای "افراتخته" کنونی باشد، که اکنون فامیل کوهستانی در میان آنان رایج است. چرا که در دعای خود به زبان محلی می گویند "وارنمان کو" ی که به معنی ما نیازمند بارانیم، یا یکی از یاران دیگر او به نام محمد راعی (شترچران) می تواند متعلق به روستاهای بخش طرود یا بیارجمند باشد، که نگهداری شتر در آن مناطق بسیار رایج است. یا "عبدالله پونابادی" که "پون آباد" مشخص نیست نام کدام روستا در سده 4 و 5 هجری بوده است یا "سهلو نمره ایی" که منطقه نمره نیز مشخص نیست و... تمام این ها در تغییر نام ها از بین رفته است.

یا فرد دیگری به نام "حافظ ابو نعیم" در کتاب "حلیه الاولیا" نوشته است که سلطان بایزید زنی از بزرگان "دهستان حُرّه" گرفته است، که در جغرافیای کنونی منطقه چنین دهستانی با نام حُرّه وجود ندارد و یا تغییر نام یافته است، و نمی توان در بین نام روستاهای فعلی منطقه آن را یافت. (کتاب روشنایی. کدکنی.ص 88)

"ابو اسحاق هروی" که او را "ابراهیم استنبه" می نامند از زایران بایزید بود و از اعتراف کنندگان به فضل او و از یاران وی. از مشایخ خویش شنیدم که می گفتند بایزید او را از ناحیه "ابیان" استقبال می کرد، و آن قریه ایی است بر یک فرسنگی بسطام، و چنان پندارم که او را تا بدان قریه مشایعت نیز می کرد است (دفتر روشنایی. کدکنی. ص 126) حال قریه "ابیان" در بین روستاهای نزدیک بسطام کجاست؟ مشخص نیست.

یا از یاران بایزید از سعید منجورانی سخن به میان آمده است، که منجوران نیز مشخص نیست کجاست.

"سعید راعی بر زنی در ناحیه قریه ای که آن را "استاذج" گویند عاشق بود" .... حال این روستای استاذج کجاست؟ معلوم نیست، اما در گزارش صعود خود به قله شاهوار از دره ایی به نام استامیدان گزارش کردم که آثار ساخت و ساز روستایی باستانی در آن موجود است که ممکن است این همان روستایی استاذج باشد، که از قضا در این متن تاریخی از آمدن برف در آن حادثه، سخن به میان می آید و... (دفتر روشنایی. کدکنی. ص 127)

لذاست که عدم تغییر نام ها می تواند در یافتن آثار تاریخ محلی بسیار اثر گذار باشد.

جالب است که نام خرقان تغییر نیافته و همچنین نام روستای نکارمن، داستانی که در "کتاب النور" آمده است این چنین ماندگاری نام این روستاها را به سده های اولیه اسلامی باز می گرداند : "آری، همان کار را کرده است که من کرده ام، با این همه امیرالمومنین جز یک تن نباشد. اگر یکی از نکارمنو فرود آید بگوید من امیر المومنین ام، گردنش را به زودی بزنند و نکارمنو قریه و مزرعه گکی است نزدیک بسطام بر دامن کوه، از قضای ایزد تعالی چنین بود که مردی از آنجا ظاهر شد و خواهان ریاست شهر شد و متولی کارش و به زودی کشته شد و مشایخ این را آیتی از آنچه بایزید رحمه الله بدان اشارت کرده بود می دانستند . (دفتر روشنایی. کدکنی. ص 137-8)"

اهالی روستای بدشت در جنوب شهرستان شاهرود هم که، وقایع تاریخ سازی را به خود دیده است، از جمله نشست مهم بهاییان در بدشت که نقطه عطفی در تاریخ بهاییان است، [11] باید اطلاع داشته باشند که در عصر بایزید بسطامی (۲۶۱ یا ۲۳۴ ه.ق) فردی به نام نوح بن حبیب بدشتی قومسی اهل روستای ایشان بوده است که از علمای برجسته و امامان حدیث بوده اند، که در سال 242 ه.ق رحلت کرده اند. اکنون از مفاخر این روستاها نامی نیست، شاید روستاییان و اهالی شاهرود هم از چنین افرادی بی خبر باشند.

یا روستای نردین در بخش میامی که زادگاه یکی از تاثیر گذارترین رجال دوره پایان قاجاریه و آغاز پهلوی اول است، که در اوایل قرن چهاردهم از این منطقه برخاست و در تحولات تاریخی ایران نقش اساسی داشت، آقای عبدالحسین تیمورتاش که هم در بعد نظامی و هم دیپلماسی و سیاست در این دوره نقش بسیار مهمی را بازی کرد، و اکنون او را بیشتر از رجال منطقه خراسان می شناسند تا شهرستان شاهرود، چرا که میراث فرهنگی و مردم محل در یافتن محل تولد و زندگی او در روستای نردین کم توجهی کرده اند.

این است که به هر بهانه ایی نباید نام ها را تغییر داد تا ارتباط تاریخی حفظ شود، ملت ها از تاریخ خود قطع ارتباط نکنند، که تاریخ یک منطقه بخش مهمی از هویت آن ها نیز خواهد بود.

 

  

[1] - در سال ۱۶۲۲ میلادی، شاه عباس صفوی توانست با توانمندی سردار ایرانی امام قلی خان و با کمک انگلیسی‌ها، به حکفرمایی ۱۱۰ ساله پرتغالی‌ها در جنوب ایران پایان دهد. به افتخار این پیروزی بندر گمبرون را به بندرعباس تغییر نام دادند.

[2] - شهرهایی که در زمان پهلوی تغییر نام گرفتند : آق قلعه به پهلوی دژ، ارومیه به رضائیه، انزلی به بندر پهلوی، بارفروش به بابل، ترشیز به کاشمر، تون به فردوس، حسین آباد پشتکوه به عیلام، خرموج به ایرانشهر، دزداب به زاهدان، ده کرد به شهر کرد، ده نو به نوشهر، سخت سر به رامسر، سلماس به شاهپور، سیستان و بلوچستان و کرمان به مکران، صحرای ترکمن به دشت گرگان، علی آباد مازندران به شاهی، قمشه به شهرضا، ناصری به اهواز، نصرت آباد به زابل، هارون آباد به شاه آباد غرب. استرآباد به گرگان، اشرف به بهشهر، محمره به خرمشهر، سلطان آباد به اراک، فهرج به ایرانشهر، هشتپر به تالش،

[3] - بعد از انقلاب نام خیابان های تهران به این شرح تغییر یافت :  آپادانا به خرمشهر، آتاتورک به آیت الله کاشانی، آریامهر به فاطمی، آیزونهاور به آزادی، بزرگراه داریوش به رسالت (اکنون دوباره به سلیمانی)، بلوار الیزابت به کشاورز، بلوار پهلوی به میرداماد، تاج به ستارخان، تخت جمشید به ایت الله طالقانی، تخت طاووس به شهید مطهری، ثریا به سمیه، جردن به افریقا (دوباره به ماندلا)، چرچیل به نوفل لوشاتو، دکتر اقبال به اقبال لاهوری، روزولت به شهید مفتح، سپه به امام خمینی، سلطنت آباد به پاسداران، سیروس به مصطفی خمینی، شاهپور به وحدت اسلامی، شاهرضا به انقلاب، شاه عباس به قائم مقام، شهباز به 17 شهریور، شیروخورشید به هلال احمر، فرح به سهروردی، فرح آباد به پیروزی، لس آنجلس به حجاب، میدان 24 اسفند به انقلاب، میدان 25 شهریور به هفت تیر، توپخانه به امام خمینی، ژاله به شهدا، فوزیه به امام حسین، میدان کندی به توحید، میدان ولیعهد به ولیعصر، پارک پهلوی به پارک دانشجو، پارک فرح به پارک لاله و...

[4] - که انقلابیون شهرهای پر جنب جوشی چون تهران، تبریز، اصفهان، یزد، قم به شهری مثل شاهرود که تا آخرین روزهای قبل پیروزی در آرامش بود و خیزش انقلابی آنچنانی در آن دیده نمی شد، به طعن به آن آرامشهر می گفتند

[5] - با توجه به عمق مذهبی که در مردم این شهر دیده می شود، در جریان پیشنهاد برای تغییر نام این شهر بعد از پیروزی انقلاب ابتدا آن را اسلامشهر پیشنهاد و نامیدند.

[6] - با عنایت به وجود نام شاه در اسم شاهرود، شاه را برداشته و گفتند امامرود که دیدند رودی نیست، تغییر دادند به امامشهر و تابلو و سربرگ ادارات برایش تدارک دیدند، و این اسم شهرت یافت.

[7] - بعد از نامیده شدن به نام امامشهر، جمعی از عقلای شهر، این استدلال درست را آوردن که اسم شاه در واژه شاهرود به معنی پادشاه نیست و بلکه به معنی بزرگ، و شاهرود به معنی رود بزرگ است، مثل شاهراه که به معنی راه بزرگ و وسیع می باشد لذا دوباره نام این شهر به نام سابق خود، شاهرود باز گردانده شد.

[8] - گبر یا گَوْر واژه‌ ایست در فارسی جدید (فارسی دری) به معنی زرتشتی، که بعدتر معنای توهین‌آمیز گرفت و به تمامی غیرمسلمانان اطلاق می‌شد. پیش‌تر این واژه را تغییریافتهٔ واژهٔ عربی «کافر» می‌پنداشتند، ولی اکنون نظریه غالب این است که از واژهٔ آرامی gbrʾ (خوانش: گَبْرا یا گَوْرا؛ به معنی بزرگ ؛ که مثالش این است پیا ی گورا معنی مرد بزرگ ).(پیا یعنی مرد) است که در فارسی میانه نیز به صورت هزوارش GBRA (خوانش: mard) به کار می‌رفته‌است. این واژه احتمالاً در همان دوران ساسانیان برای اشاره به بخشی از زرتشتیان ساکن میان‌رودان (زیستگاه آرامیان) اطلاق می‌شده‌است و بعدتر پس از اسلام میان ایرانیان به عنوان واژه‌ای کلی برای اشاره به زرتشتیان رواج پیدا کرده‌است

[9] - سن پترزبورگ (به روسی: Санкт-Петербург، سانکت-پیتربورگ) که روس‌ها به آن پِتِربورگ می‌گویند، دومین شهر بزرگ روسیه پس از مسکو است که در منتهی‌الیه شمال‌غرب این کشور واقع شده‌است. این شهر در ناحیه فدرال و مرکز استان لنینگراد Ленинградская область است. پترزبورگ در ۱۶ می ۱۷۰۳ میلادی توسط پتر اول بنا شد و در سال‌های ۱۷۱۲ تا ۱۹۱۸ پایتخت روسیه بود.[۹]و[۱۰] این شهر از اوت ۱۹۱۴ میلادی تا ۲۶ ژانویه ۱۹۲۴ پتروگراد و از این تاریخ تا ۶ سپتامبر ۱۹۹۱ لنینگراد و از آن پس سن پترزبورگ خوانده می‌شود

[10] - ابوالفضل محمد بن علی سهلگی بسطامی از مشایخ بزرگ تصوّف در نیمه ی دوّم قرن پنجم هجری است که زندگینامه نویسان او، همه، به مقام او در علم و در تصوّف تصریح کرده اند و از تألیفاتی که وی در زمینه ی معارف صوفیه داشته است، یاد کرده اند. همچنین از جمع اصحاب او در تصوّف، مؤلفانی از نوع عبدالغافر فارسی و ابوسعد سمعانی از سهلگی به عنوان «پیر صوفیان» و «یگانه ی روزگار» نام برده اند و منزلت او را در علم و تصوّف ستوده اند. عبدالغافر فارسی می گوید سهلگی به نیشابور آمد و در این شهر به روایت حدیث پرداخت و سپس نیشابور را ترک گفت. نسبت سهلگی ظاهراً از نام نیای او «سهل» گرفته شده است؛ بعضی افراد خاندانِ سهلگی، پس از او در ناحیه بسطام می زیسته اند و بعضی از ایشان با خاندان بایزید از طریق مُصاهَرَت، خویشاوندی داشته اند. سال درگذشت سهلگی را ابوسعد سمعانی در جمادی الآخر 476 ق نوشته است و عبدالغافر فارسی 477 ق. همگان اجماع دارند که وی در هنگام مرگ 96 ساله بوده است و بر این تقدیر سال تولّد او را می توان 380 و یا 381 دانست. دفتر روشنایی، کتاب استاد شفیعی کدکنی

[11] - واقعه بَدَشت گردهمایی بین پیروان سیدعلی محمد باب در اواخر رجب و اوایل شعبان سال ۱۲۶۴ ه‍.ق (تیر ۱۲۲۷ خورشیدی و اواخر ژوئن، اوایل ژوئیه ۱۸۴۸ میلادی) بود که با اشاره سیدعلی محمد باب در روستای بدشت در هفت کیلومتری شرق شاهرود برگزار شد. این کنفرانس نقطه عطفی در تاریخ تشکیل جنبش بابیه بود

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.