حلب!
خاطره ای از تو ندارم و اکنون تو در ذهنم با فیلسوف جوانمرگ شرق سهروردی1 قرینی، در ذهنم با زندانی زنده می شوی که در آن گل نو شکفته اندیشه ی ما، سهروردی را در آنجا خفه کردید،تا داغش قلب دنیای اندیشه و اندشه ورزی را برای قرن ها بفشارد، سهروردی زمانی در تو گرفتار شد که اسلامی در آنجا رواج داشت که اندیشه و نو آوری در تفکر را بدعت و انحراف می دانست و آن را در نطفه خاموش می کرد که مبادا دیوار سست اندیشه ی بی خردانه صاحبان قدرت ترک بر دارد. امروز تو در ساحل خونی، و خردگریزان خشک مغز امروزی ات دیگر با اندیشمندانی این چنین کار ندارند بلکه همه ی مردم تو را هدف گرفته اند تا هرکه چون آنان فکر نمی کند، را ریشه کن کنند، این ها از زنده ها گذشته و حتی قبور را نیز از انسان هایی که دوست ندارند، پاک می کنند.

باب الفرج شهر حلب محل دفن فیلسوف شهید، سهروردی
اکنون تو در خون غوطه وری و صاحبان همان افکار سرخی که آن روز آن نابغه را از باغ اندیشه ما گرفتند، امروز آنقدر زیاد شده اند که دیگر به امثال سهروردی قناعت نمی کنند و بلکه ملخ وار کل شامات و بلکه بشریت را هدف قرار داده اند و می خواهند دنیا را با افکار پوسیده و قرون وسطایی خود مدیریت کنند و در کام تلخ و زهرآگین خود، که غلیانی از خون و چرک است، فرو برند و به نابودی کشند. اگر آنروز باغ سرسبزی همچون سهروردی را خاکستر کردند، امروز هر سبزه ایی را بر هر سبزه زاری بر نمی تابند و بر هر سبزی چون لشکر ملخ هجوم می آورند، تا در این سرزمین کسی هیچ سبزیی نبیند و سبزه زاری شکل نگیرد و آرزوی سبزی در اذهان نماند و امید از هر رویش سبزی در دل جهانیان بخشکد، تا اذهان بشر بر وجود برهوت آنان رضایت داده و سر تسلیم و رضا فرود آورند.
آری ای حلب!
اگر آنروز کسی بر جوانی و فروغ اندیشه ی سبزکامی همچون سهروردی که در آتش بیداد جهل فقیهان آن عصر که حکم به ارتدادتش دادند، نسوخت؛ امروز نیز بر تو و اهلت نمی سوزد و برعکس با اعلام جهاد نکاح، حکم غارت و بردگی و حلالی جان و مال و ناموس دیگران و... فقیهان این عصر، فتوا به راحتی خیال کسانی می دهند که تو را در خون شناور سازند و رحمی بر تو و اهلت هم دیده نمی شود، و همه کٌنگ و بی صدا به نظاره در خون شدن توایم، و سواحل دنیای متمدن نیز مملو از اجساد مردگانی است که از این ظلم بدانجا رهسپارند و در بین راه اسیر خدعه امواج می شوند و طعمه گوشت خواران دریا.
اما علیرغم گلایه ها، آرزو دارم که از این ساحل پر موج خون به سلامت بگذری، و سرزمینت قبرستان خردستیزان گردد و تو دوباره حاکمیت خشک مغزانِ خشکه مقدس را بر خود نبینی، در حالی که تو امانت دار خوبی برای باغ اندیشه ورزی ایران نبودی و جان میهمان نابغه ای از ما همچون سهروردی را گرفتی که در سنین جوانی و در آغاز شکوفایی بود، و جهانِ تفکر و اندیشه را از اندیشه ورزانی همچون او محروم کردی، نابغه ایی که همتا نداشت، و هنوز که هنوز است زایشی همچون او در سرزمین تفتیده ما اتفاق نیفتاده تا چراغ دانش و اندیشه ورزی را چون او بتاباند و شب تاریک ما را روشن نماید. (تهران - چهارم محرم 1438)
1- فیلیسوف شرق، شهابالدین یحیی سهروردی، فیلسوف صاحب مکتب ایرانی که در سفری به حلب با ملک ظاهر پسر صلاحالدین ایوبی آشنا شد و به درخواست وی در آنجا ساکن شد، ولی بعدها صلاحالدین ایوبی به جرم الحاد، سهروردی را به زندان انداخت و او را در 38 سالگی در زندان خفه کردند. مقبره سهروردی اکنون در شمال غربی میدان باب الفرج، در داخل مسجد جامع سهروردی در حلب قرار گرفته دارد
حمله تمسخر آمیز به اعتقادات دیگران به دور از عقل است، اما چه کنیم که چنین حمله ایی در بین راهبران و رهروان ادیان و ایدئولوژی های مختلف به وفور یافت می شود، و انگار پایانی بر این امر غیر عقلی متصور نیست، و تبعات آن دامنگیر همه ی انسان ها می شود و خواهد شد.
به رغم کنجکاوی هایی که وجودم را برای شنیدن سخن مردی که، سخنش این چنین ریختن خونش را مباح کرد، پر کرده بود، ولی متاسفانه تاکنون هرگز فرصتی دست نداد، تا درنگ و گذری در محتوای کتاب جنجال برانگیز "آیات شیطانی" کرده، با نقطه نظرات رمان نویس مشهور هندی، مقیم باختر زمین، آقای سلمان رشدی [1] آشنا، و از متن و اصل سخن او بی واسطه آگاه شوم، و به عمق و سطح سخنش در حد توان فکری خود پی برده، و ببینم چه گفته است که این چنین احکام قتل را، به سوی خود سرازیر کرد، لذاست که ارزیابی کافی از سخن، و سطح علمی، و نوع قلم این نویسنده مسلمان زاده ی مهاجر و پناهنده به باختر زمین ندارم.
لیکن به ظاهر ایشان به درست یا غلط، بر اساس، و یا با وام گرفتن از متن و محتوای احادیث مندرج در کتب حدیث علمای بزرگ اهل اسلام، از جمله حدیثی با محتوای داستان سوال برانگیز غرانیق [2] ، متنی بلند نوشت، و نقطه نظرات خود را، در قالب این نوشته، بر این احادیث باز کرده است، که این نوشته به مذاق برخی از مسلمانان خوش نیامده، "احساسات آنان را جریحه دار" کرده، که منجر به اعتراض علیه وی گردید، و در این گیر و دار بود که از جمله حکم قتل وی توسط بنیانگذار ج.ا.ایران صادر گردید. [3]
اما سوالی که ذهنم را درگیر کرده این است که، آیا مواردی برای جریحه دار کردن احساسات دیگر انسان های در زمره دیگر ادیان و اعتقادات، در اعتقاد و اعمال ما مسلمانان و حتی قرآن که اصلی ترین سخن وحی ماست، وجود ندارد که احساسات آنان را نیز این چنین، چون احساسات ما مسلمانان به آشوب کشد و...، و حکم به قتل ما مسلمانان دهند؟! پس با وجود چنین اعتقادات و اعمالی در نزد ما اهل اسلام، چرا باید از مقابله مثل، و یا سخن آنان، این چنین بر آشوبیم؟!
به عنوان مثال تمام اعمالی که، مدعای پیروی از احکام و دستورات دینی اسلام را داشته، و در طول حاکمیت های دور و دراز اسلامی (از بنی امیه تا داعش و طالبان و...) انجام شده، و می شود که هر کدام تشویش خاطر هر خواننده و شنونده ایی حتی مسلمان را باعث می شود، و از جمله دل اهل عالم را به درد می آورد، و یا حتی دستور روشن اسلام به "قتل و کشتار [4] ائمه کفر [5] " که به طور صریح در قرآن ذکر شده است، که کشتن سران و ائمه کفر، یعنی کشتن راهبران و بزرگان منتخب توسط مردمانی دیگر، که ما از آنان به "کافر" تعبیر می کنیم، را دستور می دهد، آیا اگر دین دیگری پیروان خود را به کشتار سران و ائمه اسلام، و مسلمانان، به این صراحت، و طبق همین منطق دستور دهد، احساسات ما به جوشش در نخواهد آمد؟!! و یا نجس و پلید انگاشتن دیگران [6] به خاطر عدم اعتقاد آنان به خدا و پیامبر ما، آیا منجر به جریحه دار شدن احساسات دیگر انسان ها نمی شود، که طبق احکام اسلامی، ما انسان های خارج از دین اسلام و اعتقاد خود را، کافر و ناپاک و نجس و پلید اعلام می کنیم؟!،
آیا اگر متون دینی و یا راهبران و نویسندگان آنان، ما مسلمانان را به خاطر عدم اعتقاد به اصول و فروع دین شان، نجس و ناپاک و واجب القتل و کافر اعلام کنند، احساسات ما مسلمانان جریحه دار نمی شود؟! و آیا این حق طبیعی را برای آنان نیز قائلیم که از راهبران و بزرگان و مردم ما، در صورت تمسخر و هجو و... دین و مرام آنان، کشتار کنند، و اهل جامعه اسلام را نجس و ناپاک اعلام دارند و...
و این سوال دیگر همیشه برایم باقی بود که وقتی نازل کننده قرآن بر قلب پیامبر اسلام، با شجاعت کامل اهالی قلم و صاحبان سخن در میان دشمنان خود را به مبارزه کلامی و سخن گفتن می طلبد، که بنشینند و تمام عقل و منطق خود را بکار گیرند و مثل قرآن را بنویسند، [7] چرا ما مسلمانان باید از این گونه نوشته ها، احساس ترس و خطر و تشویش کرده و اگر نویسنده ایی، اثری و یا نوشته ایی به طنز و یا جدی از یک حدیث، یا روایتی از زندگی پیامبر، و یا روایت های موجود از اسلام، یا حتی اعتقادات و یا روش او را، دست مایه نوشته ایی به مخالفت قرار داد، آنرا مبنای حمله فیزیکی به او کرده، و مدعیان دینی که خود را مدعی "معجزه کلام"، اهل سخن، و صاحب اندیشه نجات بخش جهانی می دانند، آیا مجازند که مخالفان کلامی، و اهل سخن در جبهه مقابل، و رقیب خود را تهدید به قتل و نابودی کنند؟!!
اگر روزی رقبای اسلام، و یا دیگر ادیان و ایدئولوژی ها نیز، به چنین رویکرد قهر آمیزی، آمیخته با ترور و خشونتِ لخت روی آورند، آیا این شروع یک کشتار دومینو وار و ترور از اهل کلام و سخن نخواهد بود، و منجر به یک نزاع بی پایان در میان تنوعی از ادیان و اعتقادات جور وا جور نخواهد شد، که به جنگی بی پایان از کشتار آنان تبدیل شده، و اهل سخن و کلام را در بین ادیان مختلف طمعه خود کند؟!
در حالی که قرآن مملو از کلمات مخالفین خداوند است، به خصوص رقبای سرسخت زمینی اش، همچون انسان های قدرتمند و حاکمانی چیره دست، چون نمرود و یا فرعون که در اوج تکبر خود را، خودِ خداوند باری تعالی می دانستند [8] ، و از قضا همین جمله، که بالاترین حرف و سخن مخالف، در برابر ادعای خداوندی خدای ماست را، خود خداوند، در قرآن خود ذکر کرده، و آنرا ماندگار می کند، و یا دشمنان آسمانی او مثل شیطان [9] که اگر خداوند چیزی در این باره ثبت نمی کرد، و ما را از وجود او مطلع نمی کرد، هیچکس از دشمنی او با خدا و انسان باخبر نمی شد، و خداوند با بیان سخن شیطان به نوعی "اشاعه فحشا" کرده، و سخن دشمن خود و انسان را در بین خلق خود ماندگار و ترویج کرده است! و...
وقتی خداوند این چنین از نشر سخن دشمن خود احساس ایمنی می کند، پس ما انسان ها را چه شده است که باید اینقدر نسبت به نقد، هجو، و یا حتی تمسخر نسبت به اعتقادات خود توسط دیگران، حساس باشیم، که گویندگان آن را از داشتن جانی منع کنیم، که خداوند، که صاحب همه ماست (دوست و دشمن)، آگاهانه خود این حق را به مخالفین خود اعطا کرده است،
آیا جا ندارد به فرهنگ مدارا و آسان گرفتن ها (تسامح و تساهل)، که لایق اهالی فکر و سخن است، باز گردیم، خصوص پیروان مکتبی که انسان ها را به نزاع، خصومت و جدال برازنده و مناسب انسانی ("مجادله [10] احسن") فرا می خواند، آیا جا نداشت که حمله فیزیکی به صاحب سخنی همچون سلمان رشدی، که نویسنده کتاب های متعددی است [11] ، و یا همین نویسنده مشهور و زبردست ایرانی خودمان، آقای احمد کسروی [12] ، و بسیاری از نویسندگان مصری، فرانسوی و... که به تیغ انتقام مسلمانان محکوم و حکم شان اجرا شد، را به مقابله و بحث علمی، و نزاع و خصومت در خور (احسن) انسان های مومن، تبدیل می کردیم، و صاحبان سخن در جبهه اسلام، آنها را در مناظره علمی، و سخن سنجیده، فرا می خواندند، و بعد از مناظره احسن و دمیدن روح ایمان و مهربانی به کلام، او را به پس گرفتن سخنی که از نظر ما ناصواب و یا ناثواب در نظر گرفته می شود، مجبور می کردیم، تا بازداشتن آنان از طریق ایجاد ترس و رعب از قتل و کشتن، که به سکوت وادار شوند؟!
رویه کشتار و ترور صاحبان قلم و سخن، برای دینی که معجزه اش "کلام" است، و کلامش با "بخوان" (اِقرا) آغاز می شود سوال برانگیز نیست؟! آیا حرکت قلمِ صاحب سخنی همچون بنیانگذار ج.ا.ایران، بر کاغذ زیباتر است که با نوشتن کتاب "کشف الاسرار" به مقابله فکری با رقیب مدعی خود، "اسرار هزار ساله" ی آقای حکمی زاده می رود، یا حرکت چاقوها که سلاح اهل ... است و بر بدن بی دفاع نویسنده ایی صاحب فکر فرو می روند، و با ترور و قتل فجیع قلم به دستِ قهاری همچون احمد کسروی، اهداف خود را دنبال می کند.
به نظر می رسد پیروی از این جمله عارف نامی ایرانی، برای اهل سخن در اسلام سزاوار تر است که می فرماید "هر که در این سرای در آمد نانش دهید و از ایمانش مپرسید (که پیرو چه اعتقادی است)، که آنکه نزد باری تعالی (خداوند) به (اعطای) جان ارزد، در خوان [13] بوالحسن (خرقانی) به نانی ارزد".
و وقتی سفره نعمت "زندگی ارزانی شده توسط خداوند" برای دوست و دشمن او، این چنین باز و گسترده است، چرا در خوان تحمل ما مسلمانان این چنین، داشتن چنین حقی، تنگ شده است، که جان ها، بخصوص جان اهل سخن و کلام (درست و یا نادرست گویان)، این چنین بر باد عصبانیت و عدم تحمل ما به تاراج می رود، و در فضایی از رعب و وحشت، برای تفکر و اعتقاد خود، ایمنی می جوییم و از نقد، تمسخر، هجو و مخالفت و... این چنین می هراسیم؟!! آیا نباید روزی چاقو هایی که برای بریدن رگ مخالفین کلامی خود مهیا کرده ایم را، غلاف کرده، و به سخن، مناظره و پاسخ کلامی آشکار و نوشتاری محققانه با آنان روی آوریم؟
گرچه هنوز از این ترور و ابعادش خبر موثقی بیرون نیامده است، ولی خدا کند، چنین قتل و تروری برای دفاع از اسلام صورت نگرفته باشد و...
[1] - "سَلمان رُشدی (متولد ۱۹۴۷ میلادی، بمبئی)، نویسنده تبعه انگلیس و هندیتبار که با نگارش کتاب «آیات شیطانی»، شخصیت پیامبر اسلام(ص)، صحابه و همسران او را مورد اهانت قرار داد. دستمایه وی در این داستانپردازیها، افسانههای جعلی مندرج در کتابهای حدیثی اهل سنت بود. حکم اعدام سلمان رشدی از سوی امام خمینی، در ۲۵ بهمن سال ۱۳۶۷ش صادر شد. رشدی در آمریکا تحت تدابیر امنیتی زندگی میکند. او در ۲۱ مرداد ۱۴۰۱ش در مراسمی در شهر نیویورک هنگام سخنرانی، با چاقو مورد حمله قرار گرفت و از ناحیه گردن زخمی شد. سلمان احمد رشدی پنجشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۲۶ در شهر بمبئی هند از خانوادهای مسلمان به دنیا آمد. نام پدر او انیس احمد رشدی و نام مادرش نگین بهات بود. پدرش وکیل و فارغ التحصیل دانشگاه کمبریج بود که به تجارت روی آورد. سلمان رشدی سه خواهر دارد. او در کتاب خاطرات خود در سال ۲۰۱۲ نوشته پدرش نام رشدی را از نام ابن رشد، اخذ کرده است. سلمان رشدی همچنین در مصاحبهای گفتهاست: «خانواده من به اسلام گرایش داشتند، ولی در خانه ما خبری از دین نبود. فقط سالی یک بار مرا برای عبادت به مسجد میبردند. مثل مراسم سال نو مسیحیان. یک دایه مسیحی داشتم...، اکثر دوستان من غیرمسلمان بودند. پدرم از قانون قرآن در منع نوشیدن مشروبات الکلی تبعیت نمیکرد. خوشبختانه میتوانم بگویم که پدر و مادر من مسلمان بدی بودند». سلمان رشدی پس از تحصیلات ابتدایی در بمبئی به یک مدرسه انگلیسی در هند با عنوان (کلیسای جامع و مدرسه جان کانن) رفت. تدریس انجیل، جزو متون آموزشی این مدرسه بود. در آن زمان، تربیت در یک مدرسه انگلیسی برای هندیان ارزش خاصی داشت. خود درباره تحصیل در این مدرسه انگلیسی میگوید: "در آنجا من دو چیز را کشف کردم؛ اول نداشتن تعصبات نژادی و دوم، درک و تجسم خارجی بودن؛ تجربههایی که انسان پیش خود میاندوزد". او به گفته خودش، بعدها برای از میان برداشتن حس تعصب و خارجی بودن، مبارزات بسیاری را انجام داده است. سلمان رشدی برای ادامه تحصیل در ۱۴ سالگی عازم انگلستان شد. در مدرسه مختلط «راگبی» انگلیس درس خواند و به دانشگاه سلطنتی کمبریج راهیافت و در رشته تاریخ، تحصیل کرد. او در انگلستان با نوشتن مقالات تبلیغی به تأمین مخارج زندگی پرداخت، شناسنامه انگلیسی گرفت و تبعه آنجا گردید".
[2] - "افسانه غَرانیق واقعهای است که در آن ادعا شده پیامبر اسلام (ص) هنگام تلاوت سوره نجم، تحت تاثیر شیطان دو عبارت غیر قرآنی را بین آیات این سوره خوانده و تصور شده که این دو نیز، آیات وحی است. اما جبرئیل پیامبر را این اتفاق آگاه ساخت. این واقعه، بنابر روایات مذکور، حدود دو ماه پس از هجرت مسلمانان به حبشه روی داده است. تعدادی از کتابهای تاریخی و تفسیری اهلسنت، از جمله سیره ابناسحاق، الطبقات الکبری و تفسیر طبری به ذکر روایات مرتبط با ماجرای غرانیق پرداختهاند؛ در مقابل، بسیاری از عالمان اهلسنت و شیعه با استدلالهایی، وقوع ماجرای غرانیق را زیر سوال بردهاند. منابعی از جمله تفسیر الدر المنثور، السیرة الحلبیه، تفسیر طبری و فتح الباری، از منابع تفسیری اهلسنت، روایاتی در این باره ذکر کردهاند که بر این اساس، پیامبر حدود دو ماه پس از هجرت مسلمانان به حبشه در جمع مشرکان بود که سوره نجم بر وی نازل شد. حضرت محمد(ص) این سوره را تلاوت کرد تا به آیه نوزدهم و بیستم رسید (أَفَرَأَيْتُمُ اللَّاتَ وَالْعُزَّى وَ مَنَاةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرَى) و در این هنگام تحتتأثیر شیطان قرار گرفت و گمان کرد که این عبارتِ مشهور در میان مشرکان و مورد قبول آنها نیز جزو سوره نجم است: «تِلْکَ الْغَرانیقُ الْعُلی وَ إنّ شَفاعَتَهُنَّ لَتُرْتَجی"؛ آنها(بت های لات و عُزّی و منات) پرندگان زیبای بلند مقامیاند و از آنها امید شفاعت میرود». بر این اساس حضرت محمد(ص) عبارات مذکور را نیز به گمان وحی بر زبان آورد، اما شب هنگام که جبرئیل نزد پیامبر(ص) رفت و وی سوره نجم را قرائت کرد و دو جمله مزبور را هم ذکر کرد، جبرئیل عبارات «تِلْکَ الْغَرانیقُ الْعُلی وَ اِنّ شَفاعَتَهُنَّ لَتُرْتَجی» را انکار کرد و پیامبر(ص) گفت: «چیزی به خدا نسبت دادم که نفرموده است؟» پس از این خداوند آیات ۷۳ تا ۷۵ سوره اسراء را به پیامبر وحی کرد که ترجمه آن چنین است: «و نزدیک بود که تو را از آنچه به سوی تو وحی کردهایم گمراه کنند تا غیر از آن را بر ما ببندی و سپس تو را به دوستی خود گیرند؛ و اگر تو را استوار نمیداشتیم، قطعاً نزدیک بود کمی به سوی آنان متمایل شوی؛ در آن صورت، حتما تو را (عذابی) دو برابر (در) زندگی و دو برابر (پس از) مرگ میچشانیدیم، آنگاه در برابر ما برای خود یاوری نمییافتی.»".
[3] - ویکی شیعه : "مؤلف کتاب آیات شیطانی و همچنین ناشرین آگاه از محتوای آن، محکوم به اعدام هستند. هر مسلمانی در هر نقطهای آنان را یافت، آنها را اعدام کند تا دیگر کسی جرأت نکند به مقدسات مسلمین توهین کند. طبق این حکم، هر کسی در این راه کشته شود، شهید است".
[4] - ترجمه آشکار این آیه که می فرماید "بر شما قتال و جنگ مقرر شد، و شما از آن کراهت دارید، و چه بسیار مواردی که شما از آن کراهت دارید و همان برای شما خیر است، چه بسیار موارد که شما آن را دوست دارید و همان برای شما شر است، خدا می داند و شما از آن با خبر نیستید" سوره بقره آیه 216 كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ كُرْهٌ لَكُمْ ۖ وَعَسَىٰ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ ۖ وَعَسَىٰ أَنْ تُحِبُّوا شَيْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ ۗ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ "(ای اهل ایمان) با هر که از اهل کتاب (یهود و نصاری) که ایمان به خدا و روز قیامت نیاورده و آنچه را خدا و رسولش حرام کرده حرام نمیدانند و به دین حق (و آیین اسلام) نمیگروند قتال و کارزار کنید تا آنگاه که با دست خود با ذلت و تواضع جزیه دهند." سوره توبه آیه 20 (قَاتِلُوا الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَلَا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَلَا يُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَلَا يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ حَتَّىٰ يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ) و همچنین ترجمه الهی قمشه ایی از آیه 12 سوره توبه "شما (اى اهل ايمان) با آن كافران (ائمه کفر) به قتال و كارزار برخيزيد (و آنان را به قتل رسانید) تا خدا آنان را به دست شما عذاب كند و خوار گرداند و شما را بر آنها منصور و غالب نمايد و دلهاى (پر درد و غم) گروهى اهل ايمان را (به فتح و ظفر بر كافران) شفا بخشد". "وَ إِنْ نَکَثُوا أَيْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا في دينِکُمْ فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ"
[5] - "به پیشیگیرندگان در کفر و مقتدای دیگر کافران ائمه کفر گفته میشود. کفر در لغت به معنای پوشاندن و پنهانکردن چیزی است و مقصود از آن در اینجا انکار وحدانیت خدا یا شریعت و نبوت است، بنابراین، ائمه کفر که ترکیبی اضافی است بر کسانی اطلاق میشود که در کفر بر دیگران پیشی گرفته، دیگر کافران از آنان پیروی میکنند". ویکی فقه
[6] - "در اصطلاح فقه اسلامی، نجس به مواردی گفته میشود، که تماس با آنها و آنچه با شرایطی به آنها برخورد کند، نوعی از ناپاکی یعنی همان نجاست، را به برخورد کننده منتقل میکند، راغب اصفهانی در مفردات مینویسد که نجاست به معنی هرگونه پلیدی است و در دو گونه است: پلیدی حسی و پلیدی باطنی. طبرسی در تفسیر مجمعالبیان مینویسد: به هرچیزی که سرشت انسان از آن متنفر است نجس گفته میشود. سوره توبه آیه 28 : ای کسانی که ایمان آوردهاید، جز این نیست که مشرکان پلیدند، از این رو نباید پس از امسال به مسجدالحرام نزدیک شوند؛ اگر هم از فقر و کسادی میترسید خدا اگر بخواهد به زودی شما را از فضل خویش بهرهمند میگرداند، مسلماً خدا دانای حکیم است".
[7] - در حالی که خداوند خود حتما می دانستند که اگر آنان بنشینند و بنویسند، آنچه خواهند نوشت تنها در استحکام ادبی و منطقی ممکن است مثل قرآن نوشته شود، در حالی که از نظر محتوا و کلام و سخن، به حتم، بر اساس اعتقاد و منطق فکری خود آنان، که در ضدیت با پیام اصلی قرآن است، خواهند نوشت، اما این اجازه و تحدی را دارد، که علما و صاحبان سخنِ مخالف را به مبارزه طلبی کلامی و سخن فرا می خواند، چرا که سخن خود را آنقدر مستحکم می داند که نوشته آنان، به ضعف این سخن نمی انجامد، و این ناشی از اعتماد به نفس نازل کننده آیات است، حال ما مسلمانان، و مدعیان پیروی از جنین خدایی را چه شده است که این چنین اعتماد به نفس خود را از دست داده ایم، و این چنین واکنش قهری نشان دهیم.
[8] - سوره نازعات آیه 24 "آنگاه گفت : من پروردگار بزرگ شما هستم" فَقال اَنا رَبُکم اَلاعلی
[9] - "شیطان موجودی غیر فیزیکی در ادیان ابراهیمی است که به عقیده باورمندان به آن، انسانها را گمراه و به انجام گناه ترغیب میکند. براساس تفسیرهای کتب دینی اسلام، ابلیس یکی از جنها بود که بر اثر پارسایی زیاد به درجه فرشتگان راه یافت و مقربترین نزد خدا گشت، زمانی که خداوند آدم را آفرید به همه ی فرشتگان از جمله ابلیس گفت به او سجده کنند اما شیطان بخاطر تکبر و غروری که داشت سجده نکرد و گفت من از آتش هستم و این از خاک، من برتری دارم چگونه میتوانم به این سجده کنم؟ پس جزای نافرمانی از خدا، رانده شدن از بهشت بود در این هنگام شیطان که از آدم متنفر شده بود از خداوند به ازای پرستش و عبادت فراوانی که انجام داده بود برای خود فرصت خواست تا آدم و فرزندانش را فریب دهد و خداوند نیز به او تا روزی معین مهلت داد، در تاریخ طبری در روایاتی از ابنعباس نقل شده: ابلیس از فرشتگان بود و نامش عزازیل بود و در زمین ساکن بود. فرشتگان ساکن در زمین جن نام داشتند. ابلیس به عبادت همی کوشید و در دانش از همه پیش بود و به همین سبب مغرور شد و در برابر فرمان خدا عصیان نمود. در شاخهای از عرفان به این نظر که شیطان فقط خدا را لایق سجده شدن میدانست و این امر به عشق بالای شیطان به خدا تعبیر شد، به نقلی بسیاری از عرفا به دنبال این سطح عشق نسبت به خدا بودند. اما شیطان چون خودش را بالاتر از انسان میدید از روی تکبر و حسادت به او سجده نکرد؛ و بنا به نظر بسیاری از دانشمندان الهیات، پایه و اساس تفکر و ذات وجودی شیطان، از الهیات زرتشتی وارد ادیان ابراهیمی شدهاست. بهخصوص بعد از تبعید یهودیان به بابل و آشنایی آنان پس از فتح بابل با آیین و فلسفهی وجودی اهریمن در آیین زرتشت. با مطالعه دقیق تورات و در نظر گرفتن بازه زمانی بهراحتی میتوان متوجه شد که شیطان و ارواح پلید بعد از مراجعت یهودیان از تبعید در آیین یهودیت به متون تورات وارد گردیدهاست"
[10] - آشوب، جدال، جرو بحث، جنگ، خصومت، دعوا، ستیزه، کشمکش، مجادلت، مکاوحت، مناقشه، (کلمه نزاع در مقابل مصالحه قرار می گیرد)
[11] - برخی از آثار سلمان رشدی به ترتیب سال نشر از این قرار است :
۱۹۸۱/ بچههای نیمهشب
۱۹۸۳/ شرم
۱۹۸۸/ آیات شیطانی
۱۹۹۸/ هارون و دریای قصهها
۱۹۹۰/ در حسن نیت
۱۹۹۲/ جادوگر شهر اُز
۱۹۹۴/ شرق، غرب
۱۹۹۸/ ماهاتما گاندی
۱۹۹۹/ زمین، زیر پای او
۱۹۹۹/ تصور کن هیچ بهشتی وجود ندارد
۲۰۰۱/ خشم
۲۰۰۲/ گامی به آن سوی خط
۲۰۰۵/ شالیمار دلقک
۲۰۰۸/ جادوگر فلورانس
۲۰۰۸/ بهترین داستانهای آمریکایی
۲۰۰۹/ یک ترشی خوب
۲۰۱۰/ لوکا و آتش زندگی
۲۰۱۲/ جوزف آنتون (خاطرات)
۲۰۱۵/ دو سال و هشت ماه و بیست و هشت شب
۲۰۱۷/ کاخ طلایی
[12] - "سیّد احمد حُکمآبادی (۸ مهر ۱۲۶۹ – ۲۰ اسفند ۱۳۲۴) که بعدها نام خانوادگی کَسرَوی را برگزید، تاریخنگار، زبانشناس، پژوهشگر، حقوقدان و اندیشمند ایرانی بود. وی استاد ملیگرای رشته حقوق در دانشگاه تهران و وکیل دعاوی در تهران بود. احمد کسروی در حوزههای مختلفی چون تاریخ، زبانشناسی، ادبیات، علوم دینی، روزنامهنگاری، وکالت، قضاوت و سیاست فعالیت داشت. وی بنیانگذار جنبشی سیاسی اجتماعی با هدف ساختن یک «هویت ایرانیِ سکولار» در جامعه ایران، موسوم به جنبش «پاکدینی» بود که در دورهای از حکومت پهلوی شکل گرفت. کسروی خواستار مبارزه با «واپسماندگی فکری و علمی» و روشنگری در تمامی وجوه زندگانی بود؛ وی از آنچه «اوضاع زندگی، خرافهگرایی و آداب اجتماعی» مردم ایران میدانست انتقاد داشت؛ موضعگیریهای احمد کسروی در برابر کیشهای رایج و نهادهای مذهبی و اخلاقی و مسلکها و ارزشهای سنتی و فرهنگی و تاختن او به باورهای دینی و فرهنگی از تشیع و بهائیت گرفته تا شعرهای خیام، حافظ، سعدی و دیگران شاعران ایرانی، از جمله مواردی بود که مخالفتهای بسیاری را علیه او برانگیخت. آثار احمد کسروی بالغ بر ۷۰ جلد کتاب به زبانهای فارسی و عربی است. از مهمترین آثار کسروی میتوان به دو کتاب تاریخ مشروطهٔ ایران و تاریخ هجده ساله آذربایجان اشاره کرد که از مهمترین آثار مربوط به تاریخ جنبش مشروطهخواهی ایران هستند و تا به امروز مراجع اصلی محققان درباره جنبش مشروطیت ایران بودهاند. وی در کتاب آذری یا زبان باستان آذربایجان، برای نخستینبار این نظریّه را مطرح کرد که زبان تاریخی منطقه آذربایجان پیش از رایجشدن زبان ترکی آذربایجانی که مورخان از آن به نام «آذری» یاد کردهاند، زبانی از خانواده زبانهای ایرانی بودهاست. این نظریه امروز در میان دانشمندان بهطور عام پذیرفته شدهاست. احمد کسروی در ۲۰ اسفند ۱۳۲۴ و در سن ۵۵ سالگی، در اتاق بازپرسی ساختمان کاخ دادگستری تهران به ضرب «گلوله و ۲۷ ضربه چاقو» توسط افراد گروه «فدائیان اسلام»، ترور شد".
[13] - فرهنگ دهخدا : "طبق بزرگی را گویند که از چوب ساخته باشند چه طبق کوچک را خوانچه گویند. (برهان قاطع). سفره فراخ و گشاده . (ناظم الاطباء)."
تاریخ این مرز و بوم به خون نخبگانش آغشته است، و هرگاه نخبه ایی پیشرو و قد بلند در نظریات علمی، فلسفی، عرفانی، سیاست و... پرچمی بر افراشت، جوانه اش را نگهبانان وضع موجود، و پاسداران نظرات و تصورات حاکم بر همان دوره، لگدمال کردند تا نهال علم و نظریات جدید به ظهور نینجامد، و شکوفا نگردد، نگهبانان وضع موجود در هر دوره ایی با حساسیت بی حد و حصری نگذاشتند روزنه نوری بر غار خاموش و تاریک تفکر این مرز و بوم بتابد و لذا به محض دیدن هر نوری، خشمگینانه و سخت بر خاموشی اش دریغ نکردند.
دنیای علم و اجتماع ما دوره به دوره، در تصورات همان دوره خود زندگی کرد، و همان را عین و کل حقیقت تصور، و چنان مقدس شمرد، که هر ندای غیر از آن را در گلو خفه، و نگذاشت تفکری جدید، خارج از آنچه که سکه رایج توافق شده بین تاج و تخت و نگهبانان حدود تعیین شده مورد تایید تخت و پایتختیان بود، پا به عرصه جامعه تشنه به تغییر ما بگذارد،
تفکرات جدید را در همان کودکی اش کشف و از پا انداختند، تا قرن ها بعد جامعه علمی و رشد یافته بشر به همانی برسد، که پیشگامان، مدت ها قبل بدان رسیده بودند، و به جرم زود رسیدن به همان فکر، "شمع آجین" [1] شان کردند، و چنان بر این نو اندیشان، نوآوران و دگراندیشان زمان خود، سخت گرفتند، گو این که، صاحب تفکر و سخن جدید، در حق بشریت، خدا و... مرتکب جنایتی نابخشودنی شده است، چرا که آنان را به شدیدترین وجه مجازات و از بین بردند، این جاست که می بینیم بزرگترین داده خداوندگار که جان انسان هاست، چگونه ملعبه دست خرقه بر دوشان بی خرد می شود و...
اکثر نوابغ ما ابتدا به حسد بر انگیخته شده در عرصه دارانِ عصر خود مواجه، و سپس نو آوری آنان، و بیان بی پروا، و صراحت آنان در بیان نظرات جدید، مستمسک حسد ورزان گردید و پیشگامان تفکر ایران را به کام مرگی غمبار کشید. کینه جویان، این منابع فضل و نظرات جوشیده شده از ضمیر پاک جوانان این مرز و بوم را، به دام جلسات به ظاهر گفت و شنود علمی و در باطن تفتیش عقاید خوانده و با گزک گرفتن از نظرات نو و تطبیق آن با نظرات رایج، و در واقع عدم تطابق این نظرات با روند جاری اعتقادی خود، الحاد و کفرش ارزیابی کرده و همیشه فقهایی بوده اند که این نظریات جدید را به قواره اعتقادات خود کشیده و بی قوارگی آن را در مقایسه با افق دید محدود و علم اندک شان دیده، و کشف کفر و الحاد کرده و حکم به انحراف آنان داده و بدین ترتیب رقبای سنگدل، با همکاری فقهای دست به فتوا، این نو نهالان نابغه را به کام کینه زهرآگین خود کشیده، از پیش راه خود که در واقع مردابی کثیف و باتلاقی عمیق بود، برداشتند، تا همچنان بر جامعه خاموش و مرده، متوقف و... ما، کورسوهایی که مصداق "در نبود گوشت چغندر، سالارند" [2] ، درخشندگی خود را حفظ نمایند، و تحت الشعاع نور عظیم نوآوران و مصلحین و پیشگامان قرار نگیرند.
داستان عین القضات همدانی نمونه ایی بارز دیگری در کنار، حکیم سهرورد، ابن مقفع، دکتر فاطمی و... است که قلب انسان از خواندن آنچه بر او رفت باز می ایستد، آنگاه که می شنوی، این جوان باهوش را در سن 33 سالگی جوانمرگ اعتقاداتش کردند، تا بی رحمی جامعه ما را در جوانمرگ کردن نخبگانش نمود ظالمانه دیگری باشد. فیلسوف و عارف آزاد جناب ابو معالی ابن ابی بکر عبدالله بن محمد بن علی بن علی میانجی مشهور به عین القضات همدانی که در تفکر و آزادیخواهی برای بشر چنان به آزادی انسان معتقد بود که گفت : "آزادی را به انسان بسته اند، چنان که حرارت را به آتش". او که عشق را معنی بود و آن را "مذهب مشترک بین خدا و انسان" می دانست.
در حالی که می دانست "حدیث مردان" را نباید با "کودکان نابالغ" کرد، ولی رقبایش برای برداشتن این رقیب از سر راه خود، نوشته ها و گفته هایش را مستمسک کفر و الحادش قرار داده و به محکمه نگهبانان پوسته دین بردند، و دستان آماده به فتوا این برج بلند تفکر را به پای ساختمان ناچیز تفکرشان قربانی کردند.
چرا که عین القضات همدانی به دستگاه خداوندی و موجودات فعال در آن به دید و از زاویه دیگری نگاه کرد، و به همین دلیل هم "در زمره یاران شیطان و گمراهان و منحرفین" تلقی، در "ضلالت و گمراهی" ارزیابی شد و مجازات و مرگی دردناک را برای این جوانه نونهال تفکر این مرز و بوم نوشتند.
ابوالقاسم قوام الدین درجزینی (وزیر سلطان محمد ملکشاه سلجوقی) مجلسی از عالمان قشری و نگهبانان تفکر موجود و مورد وثوق قدرت حاکمه تشکیل داد و این مجلس به اصطلاح کُبّار، این نو نهال عرصه تفکر جوشان را در همدان محکوم به کفر و الحاد کردند و حکم قتل او را از این جمع جزم اندیش گرفته و روانه دارالحکومه خلیفه ستمگر و مستبد بغداد که بر جای پیامبر نشسته بود، کرده و مدتی در زندان بغدادش نگهداشتند، ولی او را چون حکیم سهرورد در زندان حلف خفه نکردند و نکشتند، و دوباره به همدانش روانه کردند، و در 23 اردیبهشت سال 510 ابتدا بعد از شکنجه فراوان بدنش را زنده زنده شمع آجین کردند، سپس دارش زدند و بعد پوست از تنش کندند و بدن این نونهال تفکر ایران را در پارچه ایی نفت آلود پیچیدند و چون جوان دانشمند دیگر ایرانی، ابن مقفع سوزاندند و خاکسترش را چون حلاج به باد دادند تا دویست سال بعد از مرگ دردناکی که برای حلاج رقم زدند، این جوان متفکر ایرانی و از شاگردان بزرگ محمد غزالی توسی و خیام نیشابوری به همان مرگی مبتلا شود که پیش از این در قطعه شعری آرزویش را کرده بود، و این چنین "کرشمه جمال حق" به قول او "اهل وصال را به سوی خود جذب کرد" :
ما مرگ و شهادت از خدا خواسـتــه ایم و آن هم به سه چیز کم بها خواسـته ایم
گر دوست چنین کند که ما خواسته ایم ما آتـش و نفــت و بـوریـا خواســته ایم
دریغا کمال عشق را مقامی باشد از مقامات عشق (برای عاشق) که اگر دشنام معشوق شنود، او را خوشتر از لطف دیگران داند و هر که نداند (این گونه عاشق نباشد) او در راه عشق بی خبر باشد (تمهدات، صفحه 221)
تو نقص دیده راست کن، و گرنه او همه جمال است.
ارواح مومنان از نور جمال خدا باشد و ارواح کافران از نور جلال خدا باشد. پس هر که جمال روح خود بیند، جمال معشوق را دیده باشد.
اگر بدین مبتلا گردم که کودکان را ابجد آموزم، دوست تر دارم، از آنکه به کسی مبتلا گردم که از بهر او مرا قلم بر کاغذ باید نهادن (کتاب تمهیدات – صفحه 79)
هرکه طواف قلب کند، مقصود یافت. و هرکه راه دل، غلط و گم کند، چنان دور افتاد که هرگز خود را باز نیابد.
ای عزیز، بدان که راه خدا نه از جهت راست است، و نه از جهت چپ، نه بالا و نه زیر، و نه دور و نه نزدیک. راه خدا در دل است و یک قدم است "دَع نَفسَکَ و تَعال"
جمله مذاهب خلق منازل در راه خدا دان، اما در منزل مقام کردن غلط بُوَد.
از دریا چه برتوان گرفت تا ساکن دریا نشوی؟!
این محتسبان که خسته از رِندانند ما را ز سَرِ بریده می ترسانند
ما گر ز سر بریده می ترسیدیم در محفل عاشقان نمی رقصیدیم
عاشقی باید تا سخن عاشقان تواند شنود فارغان را، از این حدیث چه خبر؟!
کس نیست بدین سان که من مسکینم کز دیدن و نادیدن تو غمگینم (نامه نود و هشتم)
جوانمردا ! معشوق به همگی، خود جمال است و کمال است و جلال است و دلال است. تو کجایی؟ چرا به همگی خود ادراک نباشی؟ همه دیده باش تا او جمال بنماید. همه گوش باش تا او همه نطق بُوَد. همه سوال باش که او همه اجابت است. اگر تو همه ادراک باشی، کمال او را جمال خوانند، اگر همه عجز باشی، جمال او را جلال خوانند. (نامه ها)
هر که در دنیا نابیناست از معرفت خدا، در آخرت نابیناست از رویت خدا.
گفتن و دانستن که الله یکی است، چه سود؟ چون تو در پیش هزار بت سجود می کنی!
قلب سالک هم مونس اوست و هم محب اوست و هم موضع اسرار اوست. به بیانی قلب سالک عرش خداست. هرکه طواف قلب خود کند، مقصود یابد و هرکه راه دل گُم کند چنان دور افتد که هرگز خو را باز نیابد.
گفتم ملکا ترا کجا جویم من گفتا که مرا مجو به عرش و به بهشت
وز خلعت تو وصف کجا گویم من نزد دل خود که نزد دل پویم من
هر که از شکم مادر به در آید این جهان را بیند، و هر که از خود به در آید آن جهان را بیند.
معشوق بلاجویِ ستمگر دارم وَز آب دو دیده آستین تر دارم
جانم برد این هوس که در سر دارم من عاقبت کار خود از بر دارم
ای عاجز که تو سر و طاقت عشق نداری، ابلهی اختیار کن که هرکه بهشت جوید، او را ابله می خوانند. جهانی طالب بهشت شده اند، و یکی طالب عشق نیامده! از بهر آنکه بهشت، نصیب نفس و دل باشد، و عشق نصیب جان و حقیقت. هزار کس طالب مهره باشند و یکی طالب دُر و جوهر (گوهر) نباشد.
عین القضات همدانی
[1] - نوعی شکنجه فجیع برای برای شکستن شخصیت و مقاومت انسان های مقاوم و معتقد، و به توبه وادار کردن کسانی که بر نظرات خود سخت استوارند، و در عین حال نظرات آنان را کفر و الحاد تصور می کردند و حاکمان شرع آن عصر، بدن مبتلایان به چنین دادگاه هایی را سوراخ سوراخ کرده و در آن سوراخ ها شمع نهاده و روشن می کردند تا بدنش بسوزد، و بدین ترتیب خشم صاحبان حکم، از زجر قربانی چنین احکامی، فرو نشیند.
[2] - حکایت چغندر و گوشت در شباهت شکل و رنگ و لعاب آن است، ولی فقط کسانی که گوشت خورده اند، فرق بین گوشت و چغندر را می دانند، که چقدر بین چغندر و گوشت تفاوت در خاصیت و مزه است، ولی چه سود که این " امام و پیش رو" بودن مدعیان علم و "ماموم و پس رو" بودن مردم، که باید از نخبگان خود حفاظت نمایند، باعث می شود که نوگُلان عرصه علم و نظرات جدید زیر پای جو فروشان گندم نما، له شوند و مردم زمانه هم چون فتوا از دهان این مدعیان صادر می شود، عین علم و حق می پندارند، و بر آن گردن نهاده، و تنها وقتی می فهمند که اشتباه کرده اند که دهه ها و بلکه سده ها از قتل این دردانه های نبوغ گذشته است و این چشمه های جوشان دیگر کور شده اند.

