دلم هوای غیر تو دارد

از تو بیزارم، بیزار از مرام و افکار پلیدت

سخنت بوی کبر می دهد، اهداف و آرمانت کبرآلود

راه رفتنت از روی تکبر، دوستانت متکبر

من و خدا از تو بیزاریم

از نگاهت شراره های آتش می بارد و می خواهد که کاشانه ها را بسوزاند

آنگاه از قصد شوم تو ای جغد بداندیش، که آگاه شدم

بیزار شدم از توی ای بددل و بد عهد

بیزارم از اصول و صدا و تصویرت

کاش هرگز تو را ندیده بودم، گولت را نخورده بودم

کاش آن روز که دیدمت به کنه ذات خرابت پی برده بودم

تو مرا ویران کردی، فرو ریختی، بی آشیانم کردی

در کنارت آرزوهایم برباد شد، آرمان هایم عقیم

دلم هوای غیر تو دارد  

+ نوشته شده در سه شنبه چهاردهم اردیبهشت ۱۳۹۵ ساعت 10:23توسط سید مصطفی مصطفوی  |  شماره پست: 951  

دیدگاه‌ها  

#1 نیم نگاه 1399-11-11 08:13
پیران قبیله خویش را حرمت دار و لیکن به ایشان مولَع مباش تا همچنان که هنر ایشان همی بینی، عیب نیز بتوانی دید.

You have no rights to post comments

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.