خالقا! حس حریصانه ایی به سخن با تو دارم

خدایا حس می کنم که مدت هاست که رهایم کردی

و گوشی برای شنیدن حرف های گاه و بی گاهم نداری

انگار می خواهی فراموشم کرده، به خود واگذاری

بی هیچ گونه آلارمی و ناقوسی که برای لحظه جدایی نواخته شود

اما فراموش نکن که همانقدر که تو بر خواسته هایت توانایی

با موجودی مواجه ای که بر همه چیزش ناتوان است،

به رغم این،

باز میل سخن با تو دارم، میلی سیری ناپذیر از سخنانی تکراری اما از اعماق دل

نمی دانم شاید این همه پرگویی نشان از لحظه ترک و جدایی است و یا از علایم خروج

این فرصت را غنیمت می شمرم و باز با تو سخن می گویم

که هنگام ریزش دیوار شکسته ام سخن ناگفته ایی نماند، تا در حسرت نگفتنش بسوزم

حال که مهلت می دهی، باید گفت که به وقت تمامی مهلت دیگر التماسِ فرصتی تازه، بی فایده خواهد بود

حس حریصانه ایی به سخن با تو دارم،

و از تو و مخلوقت به خودت فرار می کنم

You have no rights to post comments

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.