و معمای انسان مرا سخت در خود غرق می کند، آنگاه که به آمدن، شدن و رفتنش می اندیشم، و می بینم، یافته و نیافته، دیده و ندیده، خورده و نخورده، کرده و نکرده، دانسته و ندانسته، خوشبخت و بدبخت، شایسته و ناشایسته، بزرگ و کوچک، ظالم و مظلوم، توانا و ضعیف و... همه می آیند و طرحی زده و نزده می روند؛ اما این آمد و شد، مرا به خود نمی لرزاند، که چرا؟!

اگر بلرزاند هم باز نمی دانم از که بپرسم، چرا؟؟؟!.

او که می داند نیز، راه های به سمت خود را در مسیرهایی قرار داد، که پر از رهزنان راه استُ، جز معدود عده ایی نتوانند، شد؛ و آنان که شدند نیز چنان در لفافه و پیچیده سخن گفتند، که مرا یارای فهم پیام شان نیست، تا من که عاشقِ عاشق شدنم، نتوانم حتی عاشق شوم، چرا که عشق در ناشناخته ها، به نظر بی معنی است، و جایی نخواهد داشت، و با خود می گویم، من چرا باید عاشقش باشم، در حالی که خوب نمی شناسمش، تنها طرحواره ایی از او را سعی می کنم، در ذهن خود ساخته، طرحی که نه دستُ، و نه پا، و نه سر کاملی دارد، و من از خود می پرسم من چرا باید دوستش داشته باشم؟! در حالی که او نزد من این چنین ناشناخته است!

حال آنکه که می توانم حسش کنم، اما از لمسش ناتوانم؛ نه زیر دندان هایم می آید، نه زیر پوست انگشتانم، حسش می کنم، نه در افق دور او را می بینم، و نه در مسیر، هرچه در جستجویش می شوم، دیدگانم به دیدنش تواناست.

گوش هایم را تیز می کنم، تمام نجواها نامفهوم، کدر، گاه بی معنی، گاه بی پرده اما بی منطق و... است، شب و روز گوش هایم را به دنبال صدایی تیز می کنم، که از او بشنوم، و گاه می شنوم، اما چنان به بیراهه ام می برد، که خود را در چاهی عمیق می بینم، که بالا آمدن از آن جز مرگ مرا بهره ایی نخواهد بود، باید مثل بزدلان از آن رهید، و ترک همه چیز کرد، و غرور انسانی ات را زیر پا نهاد، فرار کرد، ورنه برای هیچ، به دست آنان که هیچ ندارند، تنها سرمایه ات یعنی جان را، خواهی باخت.

اما می توانم حس کنم، که آنقدر این گوهر ارزشمند است، که جویندگانش، با همه آنچه در راه است، نه راه را واگذاشتند، و نه رهروی را، گردنه های کشنده اش، دریاهای غرق کننده اش، توفان های سخت وزنده اش، و تیغ های تیز به غارت برنده، از جان و مالِ به ره نشسته اش و...، نیز تو را از رفتن باز نمی دارند.

این راه رهروان خود را دارد، و می روند تا دست یابند، اما آنان که به رگه هایی از این معدن می رسندُ، و می یابند نیز، جرات اعلامش را ندارند، که یابندگان در خطرند، خرمهره داران آنان را خواهند کُشت، چرا که دکان ناجوانمردی آنان، در طلوع نور این گوهر واقعی، بسته خواهد شد؛

اما اگر یابنده ایی هم بخواهد از یافته اش بگوید، فریاد یابندگان نیز در هیاهوی بازاری، مملو از خرمهره داران، و متاع دارانی که متاع شان به هیچ نمی ارزد، گم خواهد شد، و اما در این بازار مکاره آنقدر مشتری هست، که حسابی از ما انسان های گوش و چشم تیز کرده به یافتن، قرن هاست که قربانی گرفته است، و باز گرمی این بازار حرارت خسارت بارش را دارد، و انگار خواهد داشت.

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در روستای گرمنِِ پشت بسطام، مردم ...
سلام...شاید برای خواندن این مطالب ودرک ان تا حدودی... ۳ساعت وقت گذاشتم...تشکر ؟از تمامی عوامل ..مخصو...
- یک نظز اضافه کرد در بازی با دکمه های آغاز مجدد جنگ...
تقاطع تنش‌زایی سید مصطفی تاج‌زاده استراتژی باخت - باخت جمهوری اسلامی در منطقه، به‌ویژه در اعزام نی...