"... ما دو نوع انسان داریم، انسان هایی که غم دیگران را دارند و این نوع انسان ها زود از بین می روند، و انسان هایی که ایشان (مهندس مودب) به آنها "انسان های خوشبخت" اطلاق می کرد، یعنی کسانی که در این دنیا دغدغه ایی به جز سود و زیان خود ندارند، و تنها به آسایش و سود خود می اندیشند، اینان عمرها درازی را در بی توجهی به وضع دیگران می کنند، و انگار مرگ با آنها قهر است".  (میرهادی مودب) [1]

او گردن من حق استادی داشت، راهنمای من برای اولین صعودها به قله توچال و دماوند بود، و واقعا او را مردی مودب یافتم، مصداق مسمای فامیلی که بر او نهاده اند، هرگز حرف لغو و یا ناشایستی از او نشنیدم، و اگر توفیق می داشتم و بر جنازه این دوست همنوردم نماز میت می خواندم، حتما از ته دل شهادت می دادم که "هیچ جز خیر از او نمی دانم (ولانعلم الا خیرا).

مهندس میرهادی مودب یک برند و سبک خاص در کوه و کوهنوردی بود، ما خوشمان بیاید و یا نیاید، او با کمترین لباس در صعودها وارد می شد، حال آنکه دیگران با ابزارهای مختلفف خود را مجهز می کردند، کوله ما اگر 65 در 10 بود، او تنها با یک کیف مدارک که به حالت کمربند  روی شکمش می بست، در کوه حاضر می شد، که حاوی کمی خوراکی مختصر، مدارک، موبایل و... او بود؛ کمترین لباس ممکن را می پوشید، دستگش و کلاه در جیب خود داشت، اما تا حد امکان نمی پوشید. 

امروز (شنبه 3 بهمن 1398) روز غمناکی بود، صبح دوست همنوردم از طریق تلفن گفت، "خبر بدی دارم، مهندس مودب هم به رحمت خدا رفت، "بله یکی از مردانِ مرد کوه را از دست دادیم، آن هم نه در راه های دور دست، بلکه در دامنه ی همین قله توچال، که هر ساله قربانیان نسبتا زیادی را از ما می گیرد، و متاسفانه بیشترین قربانیان این عروس حجله نشین، سپید پوش را، مردانِ مرد صحنه های سخت کوهنوردی تشکیل می دهند، که دامنه های این قله عظیم را به سان اتوبانی در نظر گرفته، و هر هفته یک بار و بلکه بیشتر، خود را در آن غرق می کنند.

گاهی این معشوق، عاشقانی از عشاق خود را انتخاب و برای خود بر می دارد، چقدر این خبر برای من غم انگیز بود، گرچه هر بار که داستان های صعود این مرد را، می شنیدم، تنم می لرزید، ولی هرگز آمادگی برای شنیدن این خبر را نداشتم، و متاسفانه خبرهای ناگوار چه شما آمادگی اش را داشته باشید، و یا نداشته باشید، می آیند و دیوارهای امن زندگی روتین ما را فرو می ریزند.

رشته های مهندسی و فنی نمی دانم در خود چه دارد، که مردان اهل حساب و کتاب، میزان و خط کش، عدد و رقم، و علوم عینی، را چه می شود که به علوم انسانی و مباحث آن اینقدر علاقه مند و اهل مطالعه می شوند، که گاه وقتی آنها برای تو سخن می گویند، انگار هزار حرف برای گفتن دارند، مهندس مودب نیز سخت درگیر مطالعه و کتاب بود، مغزش درگیر رموز نهفته در این دنیا، رازهایی که او کشف کرد و به گور برد و فرصتی نیافتم تا ثبت و درج نمایم.

او اهل هم کتاب و هم کوه بود، این دو سخت ذهنش را به خود مشغول کرده بود، یک بار به من پیشنهاد داد، "بیا تاریخ تمدن ویل دورانت را با هم مشترکا شروع به مطالعه کنیم" کتابی که در چندین جلد است، و تاریخ تمدن بشر را از ابتدا تا کنون به نگارش در آورده و جناب "ویل دورانت" آن را یک جا جمع آوری نموده اند ولی من هرگز خود را همپای مهندس مودب ندیدم، که بتوانم بنشینم و یک دوره بزرگ چند جلدی این چنینی را یکجا بخوانم، اما گمان نکنم، مهندس مودب از پای ایستاد و این کتاب را نخواند، چرا که با آشنایی که با روحیات او دارم، اگر همیار هم نمی یافت، دست از این کتاب احتمالا برنمی داشت، او در کوه و کوهنوردی هم چنین شیوه ایی را دشت، همنورد می یافت، که چه بهتر، نمی یافت از رفتن باز نمی ایستاد، در همنوردی و همراهی در فتح قلل مهم از حضورم استقبال می کرد، ولی وقتی می دید که من حریف او در این صعودهای دهشتناک و سخت نیستم، خود می رفت.

این آخری ها بیشتر از هر زمانی به همنوردی با من تمایل داشت، ولی من حریف راه ها و شرایط سخت صعود او نبودم، کاش در این پنج شنبه آخر (سوم بهمن) نیز همراهش بودم و اجازه نمی دادم برف های دامنه توچال او را در خود غرق کند، هر چند در مرام کوهنوردان حرفه ایی، او اکنون از خوشبخت ترین هاست، زیرا در جایی جان داد که در عشق آن همیشه مدهوش بود.

او رفت تا بیش از این که دیده است را، نبیند، اما ما بازماندگان را در تنهایی رها کرد. امروز با خود می گفتم اگر بود، فردا همنورد خوبی برای رفتن به توچال برایم بود، او پناهی محکم در کوه بود، روحیه ایی به بزرگی خودش داشت، همت و قدرت اراده اش زبانزد همگان، و عدم ترس، همواره قرین راهش بود، و متاسفانه قربانی همین خصوصیت خود نیز شد. در کوه و طبیعت باید ترسید، نترسی مشکلدار خواهی شد. کاش در آن آخرین لحظات با او بودم، و به اعتبار دوستی ها و خاطرات صعودی که با هم داشتیم، کمکیارش می شدم، افسوس که رفتگان می روند و برای بازماندگان تنها حسرت است که باقی می ماند.

مهندس مودب اما تنها اهل کوه و کتاب نبود، او مبارزی بود که در هسته های مبارزاتی چپ ایران، در زمان پهلوی در دانشگاه تبریز فعال بود، و در این چهار سالی که با او در کوه آشنا شدم، او را باز در حال مبارزه یافتم، اما این بار مبارزه سیاسی را به کناری نهاده، و به اهلش سپرده بود، و به مبارزه و چالش با طبیعت برخاسته بودند، شاید کسانی که در مبارزات فکری و سیاسی، خود به نتیجه دلخواه نمی رسند، مبارزه با زمان را در پیش گرفته و آن را در شکل مبارزه با طبیعت دنبال می کنند، حال آنکه عاشق طبیعت هستند و در همان حال چالش و سختگیری را، با معشوق خود پی می گیرند، عکس شگفت انگیزی از او روی قله توچال دیدم، که آستین کوتاه به قله توچال صعود کرده بود، تمام صورت و دست هایش مملو از یخ بود، او واجد سبک خاصی از کوهنوردی بود.

مهندس مودب جان در راه عشق خود داد، او عاشق قلل و ارتفاعات بلند بود، هر هفته باید خود به نوک قله ایی می رساند، تا طول هفته را بتواند سر کند، شاید هم هفته را سر می کرد، تا پنج شنبه و جمعه فرا رسد، و او خود را با گروهی همراه کرده، و یا حتی تنها، طبیعت را به چالشی دوباره برخیزد،

سه هفته پیش آخرین کوهنوردی را با ایشان داشتیم، صعودی نسبتا زمستانه، آخرین بار یک هفته بعد از این صعود، او را به همراه پسر عمویش دیدم که جمعه را تا ایستگاه 5 در برنامه داشتند؛ بین ایستگاه چشمه و ایستگاه دوم، او را همراهی کردم، پنج شنبه را به قله توچال رفته بود، در راه که با هم، همصحبت شدیم، از کمک هایش به خانواده هایی از همنوردانش می گفت که وام داده بود، تا دختر به خانه بخت ببرند، با اهالی ورزش هم او را دیده بودم که لابی می کند، تا پولی را تدارک دیده، آنرا به جایش برساند، مهندس مودب بسیار اهل خیر، و خیر رسانی بود.

به گفته خودش در سال 1397 موفق شده بود، 17 بار راه قله دماوند را در پیش گیرد، که 16 بار آن موفق بود. از اکثر جبهه های این کوه عظیم به آن صعود کرده بود، و خاطرات زیادی از صعودها داشت، که قصد داشتم در فرصت مناسب آن را جمع آوری و در همین سایت به اشتراک بگذارم، ولی فرصت ها مثل ابر می آیند، و می روند، و این فقدان این فرصت را از من گرفت.

 مهندس مودب به نوعی کم صحبت بود، و این بار آخر که برای صعود رفته بودیم، کمی از خود برایم صحبت کرد، از بار و کوله دیگران هنگام صعود برداشتن ها، در صعود های سخت، تا کمک مالی به همنوردانی که در زندگی خود مانده بودند؛

این آخرها فهمیدم که اهل شهرستان خوی می باشد، از همشهری های ملکه سابق ایران "فرح دیبا" است، و چون از مبارزین زمان رژیم گذشته بود و... یکی از دوستان می گفت، وقتی مودب را دوباره دیدی، این شعار را، که در زمان مبارزه در تبریز به زبان آذری می دادند، و کمی هم زشت بود را برایش بخوان، و ببین اکنون واکنش او چیست، فرصتی دست نداد که با او این شوخی کنیم، چرا که او اهل شوخی و لغو گویی نبود.

 مهندس اهل مبارزات پیش از پیروزی انقلاب در دوره پهلوی بود، از مهندسین دانش آموخته دانشگاه تبریز، که به قول خودش حقوق های آنچنانی را پس از فارغ التحصیلی از آن حکومت گرفتند، و بر علیه همان حکومت مبارزه کردند، او از مبارزات آن موقع خاطرات زیادی برای گفتن داشت، که عمرش قد نداد، تا مصاحبه ایی اساسی با او انجام دهم، و خاطراتش را بگیرم و ثبت و درج کنم، و این چنین سینه هایی پر از اطلاعات دوره مبارزه، به سینه خاک سپرده می شوند، و اگر به خود نجنبیم از دست می روند.

مهندس مودب بارها به قله دماوند صعود کرد، و سخت تلاش داشت تا با هزینه خود و یا کمک گرفتن از دیگران، برای "پناهگاه بارگاه سوم" سیستم گرمایشی خورشیدی تعبیه کند، تا کوهنوردان مهیمان این قله بلند ایران، از آب گرم بهره مند شوند، برای همین هم وقتی به آنجا رفتیم دیدم اهالی بارگاه سوم خوب او را می شاختند، مهندس مودب معتقد بود که کوهنوردانی که در بارگاه سوم اقامت می کنند لازم است از این آب گرم، بهره مند شوند. گاهی وقتی با دغدغه هایش آشنا می شدم و حرف هایش را می شنیدم، با خود فکر می کردم، او انگار هرچه به دست می آورد را، در راه دیگران خیرات می کند. چرا که واقعا دغدغه دیگران را داشت، ولی خیلی اهل صحبت نبود تا انسان بفهمد که چقدر کرده و چه می کند.

صعود های متعددی را با مهندس مودب داشتم، اما اولین صعود به قله دماوند و قله توچال را مدیون این دوست خوب از دست رفته ام هستم، چرا که اولین بار با او بود که قوت قلب گرفتم، که می توانم به قله 3964 متری توچال صعود کنم، خاطرات این صعود که مربوط به 14 بهمن 1394 می باشد، هنوز کاملا در ذهنم نقش بسته است، به خصوص در مسیر قبل از ایستگاه 7، و بعد از آن تا قله، که انرژی ام کاهش یافته بود، و پشت به باد به سوی قله می رفتیم، همچنین اولین و در واقع آخرین بار که با ایشان به قله دماوند در تاریخ 26 خرداد 1396 صعود کردیم، هر دو صعود، برایم بسیار خاطره انگیز و به یاد ماندی بوده و خواهد بود.

 هر بار که او را در کوه دیدم، با لباس و توشه ایی بسیار کم، راهی قله ایی بود، اول امسال، پیشنهاد فتح قله خُلنو را به من داد، ولی گرچه مشتاق این صعود بودم و اگر می شد این نیز اولین صعودم بود، ولی به علت برف بسیار زیاد، و برنامه صعود آنان، که از مسیر تیغه های ژاندارک قرار بود صورت گیرد، پا پس کشیدم، و گفتم "مهندس شرمنده، کار من نیست، فقط کار خودته!" این اواخر فکر کنم همنوردی را نیافته بود، چرا که اتوبان قله توچال را برای زمستان خود در پیش گرفته بود و مرتب هر هفته دو روز، در رفت و آمد بود.

امسال بعد از اولین برف چشمگیر زمستانی، صعودی مشترک به قله توچال با هم داشتم، به علت بالا رفتن سن، همچنین صعودهای پی در پی، افت بدنی زیادی کرده بود، عملا هنگام راه رفتن لنگ می زد؛ اواخر سال گذشته، در هنگام صعودهای مکرر خود به قله دماوند، سقوطی دهشتناک، نزدیک به ششصد متر را تجربه کرد، که با مرگ فاصله ایی بسیار کم داشت، و خیلی معجزه آسا نجات یافت، اما وقتی شکستگی های تنش ترمیم یافت، انگار نه انگار که چنین حادثه ایی را پشت سر گذاشته است، هرگز تا آخرین لحظات از پای نایستاد،

و عاقبت هم در روز پنجشنبه، 3 بهمن 1398، در حالی در برف گیر کرد، که در مسیر بازگشت پیاده از صعود به قله توچال از مسیر یال شیرپلا، بود که در نزدیکی های میله شماره نه، در آغوش قله ایی که حساب شماره فتح آن، دیگر از دست او هم خارج شده بود، تسلیم چهره سخت طبیعت شد؛ صبح همان روز، برف شدیدی می بارید، و به رغم سختی شرایط جوی، او صعود سحرگاهی خود را در همان شرایط وحشتناک ادامه داد و در بازگشت از قله، نهایتا از این دنیا راحت شد.

مهندس مودب مرد روزهای سخت بود، انگار روزهای سخت صعود، عطش او را در مبارزه ایی دایمی که در ذهن و جسم بی قرارش وجود داشت، سیراب می کرد، او در حالی که پای در سنگی گرفتار شده بود، در سرمای مسیر ماند، و جان به جان آفرین تقدیم کرد.

خدایش رحمت کُناد، در جوار صالحان، جایگاهی در خور نصیب این دوست و همنورد ما مقرر باد.

[1] - این مطلب را این دوست همنوردم در آخرین صعود به قله توچال به من گفت و من در گزارش صعود خود آن را درج کردم. کاش پای حرف های دلش بیشتر نشسته بودم.

عکس هایی از مهندس مودب در اولین صعود به قله توچال در 1394

عکس هایی از اولین صعودم به قله دماوند همراه مهندس مودب در سال 1396

Click to enlarge image IMG_7067.JPG

نفر آخر مهندس مودب است

مهندس مودب یک برند در کوهنوردی بود، عکس های خاص از او

Click to enlarge image Moadab-11.jpg

تیم همنوردانی که جسد این دوست همنورد را به پایین منتقل کردند

29 دیماه 1399

تصویری از آخرین صعود مهندس مودب به قله توچال ساعاتی قبل از پرواز به ابدیت

قبل از سنگ سیاه در مسیر صعود

او اکنون در این آدرس آرمیده است 

بهشت زهرای تهران 

قطعه ۲۱۷، ردیف ۷۱، شماره ۵۶

روحش شاد و در جوار حق 

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در انتخابات اسفند 1402، دامی برای...
داوود حشمتی - روزنامه‌نگار نزدیک به دو ماه از برگزاری انتخابات سال 1402 گذشته و ایران در حوزه‌های م...
- یک نظز اضافه کرد در حجاب، یک عدم تفاهم ملت با قدرت...
اعتراض شدید آذر منصوری به بازگشت گشت ارشاد: صحنه‌های زشت برخورد خشن با زنان با شدت بیشتر در حال تکرا...