مرده شورها بر آنچه بر این تن رنجور رفته است،

خود شاهدند [1]

بر آثاری که از بیداد باقی مانده اند،

از زمانیکه نَفَس، و قلبی برای تپیدن، در سینه داشت؛

این تنها سند بر جای مانده از بیداد است،

که همچون ماهیِ مرده ایی،

زیر دستان کف آلود مرده شورها، بی اختیار، غلت می خورد،

تا با هر غلتی،

از هر طرف، نمایشگر یک دنیا ظلم و بیدادِ بر خود رفته باشد،

 

مرده شورها آنقدر از این ها دیده اند،

که دیدگانشان پر از جراحت هاست،

و این اشکی برای شان به همراه نخواهد داشت،

 

مرده شورها شاهدند!

و می توانند از زیر و بمِ زخم هایی گویند،

که بر این تن رنجور،

به عددِ هزار دیده اند،

آنان آخرین چشمانی اند، که بر خط به خطِ این سندِ جرم،

مرور کرده اند،

سرکی،  از سر کنجکاوی!

یا دستی، از سر وظیفه شناسی!

یا لمسی، از سر مهر و رحم، بر آن کشیده اند،

تا شاید، بر خونآبه ایی، غلبه کنند،

یا زخمی را از گریستن به حال خود، در این آخرین لحظات، از اشک باز دارند،

یا بر زخمی بنا بر اقتضای شغل خود، مرحمی نهند و...،

 

اما تو گویی فرمانی از بالاست!

که آثار جرم را باید سریع پاک، و "در اسرع وقت"، به خاک سپرد،

آنان خود می دانند که پاک کردن، غیر ممکن است،

چرا که این خود، تمام، سند است،

سندی پر از آثار، که جرم را حتی به آسمانِ ستاره باران شام زندگی اش نیز، فاش، فریاد می زند،

 

در این آخرین لحظات،

دنیا بیرحمی خود را نیز، افزون تر می کند،

چنان تعجیل دارد،

که تو گویی می خواهد، بر این تن های پر از زخم نیز، مرحمی گذاشته نشود،

زخم هایی عمیق می زند، تا زخمی را بپوشاند!

دنیای بیرحم!

 

مرده شورها شاهدانِ بی اشکند!

چراکه دیگر، اشکی برای ریختن، بر زخمِ مکررِ تنِ این دنیا، و دنیائیان ندارند،

چشمان این شاهدان، مملو از زخم هایی است که باید در لفافه ایی سپید پیچید،

تا در آخرین لحظاتِ آخرین جلسه ی این بیدادگاه، دیده نشوند،

چرا که این آخرین سند نیز، حکمِ به دفن گرفته است!

 

کثرت زخم ها،

مرده شور را هم، بر این همه جراحت، بیرحم کرده است

انگار او هم با بیرحمی محسوسی،

خود بر این همه بیرحمی، شوریده، و بی رحمی می کند!

 

مرده شورها شاهدند

اما کسی را به شنیدنِ شهادتِ پر از درد و رنج آنان، رغبتی نیست،

انگار این داستان باید سر بِه مُهر، در خاک شود،

مثل رازهای سر به مهرِ سابق،

نامه ایی برای ابدیت!

که مهر و موم شده، باید دفن شود.

 

خواندن این نامه های پر از حرف های ناگفته را،

به قیامت حواله می دهند!

جهانیان را فرصتی برای شنیدن،

از فحوای این نامه های بلند بالا را، نیست!

دادنامه هایی که در عدد هزاران،

به آدرسی که هرگز، کسی از آن باز نگشته است، پست می شوند!

 

نامه هایی بی جواب،

به امید جوابی که هرگز نیامده است،

هی در پس هم،

قطار به قطار، پست می شوند،

مرده شورها آخرین شاهدان، بر چنین پست هایی اند،

آنان مامورند، که در کفن هایی سپید،

که سپیدی اش چشم ناظران را خیره، به خود مشغول دارد،

سرخی خونی درخشان را بپوشانند،

تا نیک از چشم های نگران بر این آخرین صفحه از آخرین لحظات، مخفی و دور شوند،

 

همچون شکلاتی تلخ،

مدارک جرمی به رنگ شکلاتی،

برای آدرسی تکراری،

در شیوه ایی ثابت،

مُدام ارسال شوند.

 

مرده شورها، این اسناد جرم را، شکلاتپیچ می کنند،

زخم های قهوه یی شده،

خونمرده های شکلاتی رنگ!

 

آه!

پستچی این نامه ها کیست؟

خاکیست سرد،

که هیچ نامه ایی را بی دَخل و تَصرف، به مقصدی نَبُرد!

همه را، هریسانه در خود بلعید!،

سپس مستانه در کوچه و خیابان ها دوره گرد شد،

و خادم منشانه فریاد بر می آورد :

آی پستچی، آی پستچی؛

 

و همواره باز نامه هایی را یافت، که از سَر وسواس تمام، نوشته، و تمیز پیچیده شده بودند!

تو گویی مسیری دراز را در پیش خواهند داشت،

تا در مقصدی دور،

رسوا کننده روزگاری باشند، که بر صاحبان شان رفته است، 

 

اما این آخرین سند و مدرک،

که در میان ما، محکمه ایی نیافت،

تا حقی را استیفا نماید،

فرستاده شد،

تا شاید در دادگاهی دیگر،

رسوا کننده ی ظلمی باشند،

استیفاگرِ حقی شود!

 

اما خیانتکار تر از این خاک سرد، پستچی ایی را نخواهی یافت!

پستچی که با دریافت هر نامه ایی، چشم ها و دل های فرستانندگانش را به آرامش و سکون می برند، تا بر این شرایط غم انگیز، بیش از حد نشورند،

اما هماو به روزی چند، این سند را هم، همچون اَسناد دیگر،

در خود خواهد بلعید، تا هیچ سندی از آثار جرم این دنیا، باقی نماند، تا در محکمه ایی خود نمایی کنند،

 

مرده شورها هر روز، بر این روند شاهدند!

اما آنان نیز همچون دیگران،

با سینه هایی پر از اسنادِ جرم و جنایتِ این و آن،

به سرنوشت همین تک برگ های قاضی پسند، و بیشمار، مبتلا می شوند،

آنان نیز، طعمه ی خاک خواهند شد!

تا زمین اسرار بر خود رفته را، نابود کرده،

سندی بر هیچ ظلمی، باقی نماند،

هیچ نامه ایی،

حاوی هیچ سندِ جرمی،

زین پس، به هیچ محکمه ایی نرود،

 

این سیستم پستی!

و این دم و دستگاه پستچیانش،

همواره خیانت کرده اند!

به آنانکه حریصانه،

با وسواس تمام،

اسنادِ جرم و جنایت این دنیا را جمع آوری، پیچیدند و بدو سپردند،

تا به چشمی برساند،

که از دیدن هیچ ظلمی، در نخواهد گذشت،

چشم بر هیچ جراحتی، کوچک و بزرگ، نخواهد بست

بر هیچ روندی عادت نکرده، و نخواهد کرد،

و از هیچ زخمی، بی تفاوت نخواهد گذشت،

 

چقدر ساده ایم!

می دانیم این نامه ها را مقصدی جز دفن در خاکِ پوشاننده، نخواهد بود!

اما باز هر روز با تشریفاتی تمام و کمال،

نامه های درد و رنج خود را شکلاتپیچ کرده،

در کرباسی سپید و تمیز،

با قیمت های گزاف پیچیده،

با احترام تمام، 

راهی مقصدی می کنیم، که حتی سانتیمتری آنطرف تر از صندوق پستی که انداخته ایم نیز، نمی روند،

و دانسته از سرنوشت هر صندوق و محتویاتش،

برای مواجهه نشدن با چنین واقعیتی،

باز صندوقی جدید، با قیمتی گزاف خریده،

نامه ایی تازه را در آن نهاده،

برای دادگاهی که هیچکس از آن دادگاه، نیامده،

رهسپار می کنیم!

 

مرده شورها شاهدند،

که چقدر نامه، در چه تعداد از این صندوق ها فرستاده ایم،

چقدر مدرک جرم را، به فنا داده ایم،

آنان بر این غفلت ما،

هر روزه شاهدند،

شاید گریان، و شاید خندانِ بر این بلاهت مُکّرر،

آنان نیز بر این همه ظلم،

هیپنوتیسم شده اند،

 

مرده شورها شاهدند که ما می دانیم این مدارک سانتیمتری از صندوقِ پستِ حاملِ خود، جلوتر نرفته اند،

اما همچنان طبق عادت، ما پست می کنیم، و آنان گماشتگانِ بر این پست کردن هایند،

تو گویی ما را برای پیچیدن، آماده کردن، و بدرقه ی این نامه ها خلق کرده اند؟!

 

جنایتکاران نیز بر این داستان غم انگیز، خوب آگاهند،

آنان نیز ابتدا با اکراه، و بعد، مشتاقانه بر این روند تن داده اند،

تو گویی آنان نیز بر این کارزار، راضیند، که می گویند:

ما را هم به همین طریق، برای دادگاهتان بفرستید!

و ما هر بار خوشحالِ از چنین پیروزی آتی!

به کمین پست کردن شان نشسته ایم،

همواره این کرده، و می کنیم!

 

او مرموزانه می گوید :

بفرست!

تو آثار جرم را نبین!

بگذار مرده شورها، شاهد باشند،

بگذار این سند جرم، با تشریفات تمام پست شود!

تو را برین سند، شوریده نمی خواهم،

بگذار در هر دادگاه دیگری،

هر شر و شوری که می خواهد، بر پا کند!

تو از این سند بگذر!

گذرش به هر دادگاهی را، ملالی نخواهد بود!

 

مرده شورها شاهدند!

که من هم بر این روند رضایت داده ام

آنها هم بر شستن این آثار جرم، و کسب و کاری که بهم زده اند، راضیند

جنایتکاران نیز با اکراه، بر این صحنه ی رقت انگیز،

دوفاکتو،

رسمیت و شمولیت زده اند،

بیچاره مردگانی که، به امید زندگانی چون ما،

سر بر بالین چنین مرگی می نهند،

نمی دانند ما هم "زنده به دنیا آمدیم؛ مرده، زندگی کردیم و..."

شاید هم می دانند، که همه بر این روند بوده، و تسلیم شده ایم

پایان این روضه دردناک را، با این روضه شهید مرتضی مطهری حُسن ختام می آورم که :

بر فَرَس تُندرو (تابوتی که بر دستانی به سرعت می برند)، هر که تو را دید گفت، برگِ گُلِ سرخ را باد کجا می برد ... [2]

[1] - این پست را با الهام از این نثر نوشته، که در یادداشت های سال 2010 آن را یافتم، در حالی که نمی دانم از کجا آنرا برداشتم، و این نوشته از آنِ کِه بود، و آنموقع این جمله که "مرده شورها شاهدند" برایم الهام بخش به نظر آمد، اما فرصتی نیافتم که بر این جمله بنویسم، و اکنون در سحرگاهان دوازده سال بعد، با حال و هوای امروزی، بر محور "مرده شورها شاهدند"، می نویسم :

زنده به دنیا آمدیم / مرده، زندگی کردیم / دل ما خوش بود / به روز / و شب هایی که / از خیال ها / می گذشت / و هر هفته / می رسید / به شب ِ جمعه / و نوک انگشتان ِ فاتحه ... / به حلوا هایی که / نسیه پخش می شد، / تا به ما برسد / که هرگز نرسید//مرده شورها، شاهدند ... //‎

 زنده آمدیم و مرده زیستیم، دلخوش به روز، این شب ها بود که از خیال می گذشت،

[2] - این تیکه ایی از روضه ایی بود که شهید مرتضی مطهری در پایان یکی از سخنرانی های خود خواند، و من هیچگاه فراموش نکردم

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.