دستیارِ جرمِ هر مجرمی، جامعه ایی جرم خیز است که شرایط وقوعِ جرم، و ارتکابِ به آن، در آن جامعه شکل می گیرد و پرورش می یابد، جوامعِ از هم پاشیده، بر قصاصِ مجرم نیز بسیار حریصند، این در حالی است که جوامع نرمال و متوازن، با وقوع هر جرمی به دلایل وقوع آن می پردازند، مطبوعات، رسانه ها، دانشمندان علوم اجتماعی آنان و... همه بسیج می شوند، تا ریشه های وقوع جرم را کشف کرده، راه از بین بردن آن ریشه ها را ارایه دهند، تا دیگر شاهد چنین اتفاقی نباشند، اما جوامع نامتوازن که حاضر نیستند صبر کند تا ابعاد جرم کشف شود، تنها به انتقامی می اندیشند، که نصیب مجرم دستگیر شده می شود، سهم خود را در وقوع و پرورش شرایط جرم نمی بینند و نمی پذیرند، و تمام تقصیرِ جرم را بر دوشِ نحیفِ مجرمینی سوار می کنند، که به واقع آنان خود آسیب دیدگانِ اجتماعی اند، که در آن به جرگه مجرمین افتاده، و اکنون بی پناه و مدافع، در گوشه رینگِ یک محکمه، به دام قانون گرفتار شده اند، و البته مجبور به حمل بارِ تمام تقصیرِ جرمی می شوند، که بسیاری دیگر، در وقوع آن مقصر بوده، و هستند؛ و دار مجازات، در واقع پاک کنِ صورت مساله ایی در این جوامع خواهد بود، که جامعه خود را از حل آن مساله ناتوان دیده، و بدون درک ابعادش، سعی می کند، آنرا با خشونتِ دارِ مجازات، از صفحه اجتماع خود پاک کند.

حال آنکه در بسیاری از موارد، فرد مجرم، مجبور می شود، و سعی می کند به روش خود، مساله ایی را که جامعه از حل آن ناتوان بوده، حل کند، و یک تنه بار سنگین آنرا به دوش می گیرد؛ اما جامعه با به دار کشیدن چنین مجرمی، از سهمِ تقصیرِ خود شانه خالی می کند، تا بلکه از شر جرم و مجرم، یکجا خلاص شود، مجرمینی که بخصوص در بُعدِ جرم های سیاسی، با جرم خود، سعی می کنند به دست خود، حقی را که جامعه نتوانسته است محقق کند، استیفا نمایند، یا تغییر و تحولی که جامعه باید ایجاد می کرد و نکرد را به وجود آورند و... اما در غیبت تمام مباشرین و همکارانِ مجرم و جرم، چنین فردی یکتنه به به دارِ مجازات سپرده می شود، تا جامعه به زعم دارسازان، به تعادل برسد.

و هرگز با چنین داری، جامعه به تعادلی دست نخواهد یافت، بلکه به بی عدالتی عمق بخشیده، خشونتی بر خشونت های عارض شده بر اجتماع می افزاید، و خون خواهانی را در پی خواهد داشت، که از پس این انتقام گیری جامعه از مُجرم، خود را مظلوم این صحنه یافته، به دادخواهی بر خواهند خاست، و چرخه بیداد و خشونت، را سرعت می بخشند، و شکاف ها را افزون، دردها متراکم تر، سینه ها را از کینه ها افزون تر و... خواهد شد.

این امری مسلم است که، جامعه ایی که در اصلاح وضع خود و اتباعش ناتوان است، نباید به مجرم شدن، انسان هایی که در آن زندگی می کنند، این چنین برانگیخته، غضبناک و بر تنبیه مجرم حریص باشد، چرا که درصد بالایی از سهمِ هر جرمی، به شرایطی باز می گردد، که در جامعه ی جرم خیز جاریست، سهمی که با درصدی بالا، و یا پایین در هر کیس قضایی، در نوسان است، و شاید هرگز صد در صدِ بار یک جرم را، نتوان بر دوش هیچ مجرمی بار کرد، که بدان متهم می گردد.

شاید در عالم واقع، هرگز چنین خلوصی در تجمیع عوامل ایجاد جرم، در یک فرد، هرگز نتوان یافت، تا مطلق مجازات را، بار دوش مجرمی نمود، که به گوشه رینگ قاضی، و قضاوت افتاده، از این روست که "اشد مجازات" برای اهل جرم، شاید هرگز مصداق واقعی نداشته، و نخواهد داشت، مگر این که بقیه مباشرین و همکاران در جرم، و فراهم کنندگان شرایط جرم، از جمله اجتماع و...، همه از مسئولیتِ متوجه به خود شانه خالی کنند، و همه ی تقصیر جرم را یکجا، بر دوش مجرمی بی کس و کار سوار کنند، که در مقابل محکمه، به تله ی قانون و ضابطان آن افتاده است، و راهی برای اثبات میزانِ سهم دیگران، در جرمِ خود، نیابد و...

در پس بسیاری از دزدی ها، سارقینی را خواهی یافت، که مقهور یک دنیا نابرابری، ظلم، عدم تامین اجتماعی و... اند، در پس قتل یک مامورِ قانون، یک دنیا عوامل، از جمله خشونت مامورین با مردم، در جریان اعتراضات و... نهفته است، آن نوجوانی که چاقو را بر بدن ماموری می کشد، پیش از آن شاهد ساچمه های شلیک شده ی بسیاری بوده، که از سلاح مامورین ضد شورش، در روند اعتراضات به سوی مردم شلیک، و بر چشم، سر و بدن دوستان شان فرو رفته، آنان را کور، مقتول و یا معلول کرده است، او شاهد خشونت باتوم هایی بوده است که بر بدن معترضینِ بی سلاح فرود آمده است و... در پس آن خشمی که بر دسته ی چاقویی جوانی نو رسته تجمیع و فرود می آید، هزار عامل خشم آفرین نهفته است، که هر یک باید سهم خود را در وقوع جرم دیده، و در رای محکمه آنرا در نظر گرفت.

دارهای مجازات را در سحرگاهان بر پا می کنند، این در حالی است که در تقسیم بیست و چهار ساعته ی شبانه روز، سحرگاهان سهم اهل دل بود، چرا که اهل دنیا، روز را به هیاهوی غارت و چپاول هر چه بیشترِ مواهب دنیا می گذرانند، و شب را در گعده ی نوشیدن شرابِ پیروزی، و تقسیم غنایم نبردِ زندگی، به نیمه می برند، و در این سحرگاهان است که خسته، مست و پاتیل، بی هوش از شراب متاع دنیا، خوابی سنگین، آنان را در بر می گیرد،

و این درست همان زمانی است که، در سکوتِ اهل دنیا، اهل دل، این ساعات را به انحصارِ بروز عاشقانه های خود می کِشند، تا در راز و نیاز و اشک، با وجودِ عشق، به رازگویی و نیاز گویی نشسته، به او دل دهند، و قلوه باز پس ستانند، اهل دل این ساعات را، ساعات وصال می بینند، و اشک از دیدگان جاری، دل را در تنور عشق چکش کاری می کنند، تا ناخالصی ها را از آن بزدایند و در خلوص تمام، در دیداری دیگر، به دیدار عشق، خالص تر از پیش نایل آیند.

اما با کاروان اشکِ صاحبانِ دل، و فَرَحِ روحانی آنان، در این ساعات سکوت و معنی، غارت زدگانی را هم می توان دید، که مویه کنان صدای هقهق شان بلند، و اشک حسرتِ از دست رفتنِ دارُ ندارشان، بر گونه هایشان جاریست، و بر داشته هایی که اینک دیگر نیست، زار می زنند و مویه می کنند، در کنار اینان کسانی هم هستند که بر بستر بیماری، دردهاشان در این ساعات افزون شده، انتظار مرگی را می کشند، تا از درد خلاص شان نماید، و این ساعات سحر را، که درد به اوج می رسد، به پایان برند، پرستاران خوب می دانند در این ساعات سحرگاهی، چه بر سر اهلِ درد می آید!

در کنار همه ی اینان، عده ایی هم نگران بیدار مانده اند، تا به استقبال شنیدن صدای طبل گَزمِگانی از پس دیوارها بنشینند، که خبر بر دار شدنِ عزیزان شان را بر طبل های سهمگین اهلِ دار می نوازند، اینان نیز گریان و بریان، بر این ساعات با اهل دل، غارت رفتگان روز، درد افزون شدگان صاحبِ درد، شریکند، صاحبانِ جان های از دست رفته بر دارها، به گاهِ اذانِ صبح، نیز در این ساعات مویه و فریاد سر می دهند.

کاش روزی بشر بر دار، و صاحبانِ تفکرِ دار فائق می آمد، و فلسفه دار از تفکر بشر، بیرون می رفت، و دارها را از کوی و برزنِ انسانیت بر می چیدند، تا در زمانی که خواب بر اراذل و اوباش شهر و... مستولیست، دیگر به جز اهل دل، و صاحبان درد، در سحرگاهان، ناله ایی نتوان شنید، و مناجات سحری، بر دل ها آرامش آورد، و پیام آور روزی نو، با نوری تازه، برای خلقی باشد، که نور را نشانه ایی نو برای زندگی ایی نو می دانند، نه نهیبی برای زمانِ بر دار شدنِ انسان.

این روزها حتی نسیم سحری نیز خبرهای ناگواری با خود دارد، ایستاده هایی را می توان در صف دار دید، که در سحر بر دار می کشند، و چه تزاحمی بین ناله های بردار شوندگان و اهل شان، برای اهل دل ایجاد می کند، که انسان را از خدا نیز باز می دارد، تا به داد اهل فریاد رسیده، بر زخم بازماندگانِ بی گناه شان، مرحمی نهاده، کسانی که قرعه مرگِ بر دار یا همان اشد مجازات، به نام یکی از اهل آنان خورده است.

کاش لااقل سحر را به اهل دل می سپردند، نه میرغضبانی که بر جاری کردن احکامی نهاده می شوند، که هزار سوال بر این احکام، در ذهن اهل کوچه و بازار جاریست، و این روزها در تنوعِ سبدِ حکمِ دار، نو رسته هایی در سنین زیر 25 سال (23 ساله، 22 ساله و...) را نیز به وفور می توان یافت، که روانه ی صف ریسمان دارهایی می کنند، که در پی دادگاه هایی در پس پرده، حکم آن را داده اند، و در غیاب هیات منصفه هایی برانگیخته از نمایندگانِ اجتماع، که باید بر صدور این نوع احکام حاضر شوند، و با توجه به مقتضیات و شرایطِ کَفِ جامعه، حکم مناسب داده شود، و در نتیجه جوانانی که هنوز رسم زندگی را ندیده، و نفهمیده اند، خود را زیر چوبه های دار، ایستاده، مرده نبینند.

در حالی که مقصران شریک در صحنه های دارخیز شهر، همه در این ساعات وهم انگیز خوابند، و جدان ها نیز چنین؛ و همه ی آنان، سهم خود را بر دوش نوجوانان و یا جوانانی کم سن و سال بار کرده، شانه از سهمِ تقصیرِ خود خالی، به خواب زدگانی می مانند که شانه های سنگینِ این جوانان را، برای کشیدن این بار گران تقصیر انتخاب، به زیر بار کشیده، بدن های نحیف این نو رستگان، تمام تقصیرِ کجی های جامعه را، بر شانه های نحیف خود، زیرِ داری مخوف یافته، عمر بر دار به پایان می برند.

حال آنکه دانشمندان اجتماع برخی بر این عقیده اند که، نصف، بیشتر و یا کمترِ تقصیر اکثر جرم ها، بر دوش اجتماعی است که کارکرد نابهنجارش، از انسان هایی پاک، مجرمانی این چنین لایق دار می سازد، مجرمانی که به ناحق صد در صد تقصیر جرم را با دوش های خسته، تا دار می کشند، و کسی آنان را از دار، با توجه به سهمِ تقصیرِ دیگران در جرمشان، نمی رهاند، تا به پای چوبه ی دار نروند. جامعه، حُکام و شرایط، همه ی سهم خود را نادیده می گیرند، و داری به بلندای فراموشیِ انسانیت، و سهمِ خود در جرم، بر پا کرده، انسان بر دارِ بی عدالتی خود می کشند.

جامعه ی متوازن، نرمال و اهل علمُ عدل، دادخواهی، و دادستانی را اول از سهم جامعه آغاز، و از خود شروع می کند، و سهم خود را در پرونده مجرمین می بیند، و قبول می کند، و هزینه زنده ماندن شرکای جرم خود را می پردازد، و با به دار کشیدن انسانی، از پرداخت سهم خود، شانه خالی نمی کند، به نظر می رسد جامعه ایی که این سهم خود را نمی خواهد بپردازد، دار را بهترین وسیله پاک کردنِ صورت مساله ایی می بیند، که حوصله ی حل آن را ندارد.

 

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در حجاب، یک عدم تفاهم ملت با قدرت...
آیا پرونده ‎رضا ثقتی هم مشمول برخورد مؤمنانه شده است؟! (https://t.me/asrefori) رحمت‌‌اله...
- یک نظز اضافه کرد در حجاب، یک عدم تفاهم ملت با قدرت...
استبداد ديني از مردم سكوت در برابر ظلم و اختلاس هاي اصحاب قدرت را مي خواهد هادی سروش در استبداد ام...