عبور باید کرد

زین چنبره غم انگیز شب، عبور باید کرد        به راه صبح و سحر، سرُ دست، به شور باید کرد

سکوتُ، ماندنُ دیدن را چگونه طرح زنم،      که زین صفحه ناجورُ تار عبور باید کرد

 

چو قلب من، گواهی دهد که گاه ماندن نیست،         ترانه خوان و سرود خوان، عبور باید کرد

غزال گریزپای دلم، وزین دام، ره فرار باید جست        فرار بِه ز ماندنُ، زین سکون، عبور باید کرد

 

تو ای دل خسته، چرا فرار، که توراست،    توان رَفتن و رُفتن، عبور باید کرد

پلی بزن تو به عشق، جان بباز در او،      که زین هوا و هوس فرار، عبور باید کرد

 

تو را نسیم سحر به ماندنُ گفتنِ ذکر فرا میخواند      وزین سحر، به وِرد صبح رهایی عبور باید کرد

طلایه دار رَهِش! تو از درون من بجوش     که زین صفحه جوشش، نیز عبور باید کرد

 

قرارِ دل خواهمُ، زین بی قراری، قرارم نیست     بدین قرار، زین بی قراری، عبور باید کرد

قرار صبح دلآرام عاشقان سحرخیز، برخیز    که این سوی توست، که منِ بی قرار، عبور باید کرد 

 

 به نظم در آمده در 15 آبان 1398

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.