طبیعت در چرخه ایی از تکرار گرفتار آمده است، چرخه ایی که هر روز نو می شود، اما رشد در آن نیست، حرکت دایره واری که با هر چرخش، به نقطه صفر ختم می شود، با اینکه نوعی حرکت در خود می نماید، اما در واقع حرکتی در کار نیست، در شعاع دایره ایی دور زدن است، تنها نو شدن، زندگی کردن و سپس مردن است؛ طبیعت را فراری از این دایره نیست، با مرگ هر موجود این فرار، محقق می شود.

اما انسان به رغم این که بخشی از طبیعت، و گاه همسان با اوست، اما توان فرار از این زندگی دایره وار را دارد، ولی این حقیقت را نمی توان از نظر دور داشت که گاه انسان و جوامع انسانی نیز همسان طبیعت می شوند، دور باطلی از گردش دایره وار را خواهند داشت، مثل حکایت کشورهای انقلابی، که از استبداد، به دامن انقلاب فرار می کنند، و گاه پیروز هم می شوند، اما بعد از پیروزی دوباره استبداد در شکلی دیگر، با شعار و چهره ایی دیگر، بازسازی، بازتولید و متولد می شود، حتی بدتر از سابق، و آزادی از بین می رود، و باز میل به انقلاب دوباره شکل می گیرد، و روز از نو، روزی از نو، این همان چرخش دایره وار است، که مقصد همان نقطه صفر خواهد بود.

این شرایط از آنجا شکل می گیرد که انسان مجهز به قدرت تغییر است، قدرت شکستن دایره ایی را دارد، که به تکرار او و زندگی اش را احاطه کرده است، و اگر اندیشمندانه عمل کند، می تواند به مقصد خود برسد، انسان برای فرار و راه گشایی از این دایره تکرار، تنها باید به مشکل خود آگاه شود، و تصمیم به تغییر گیرد، با قدرتی که در انسان وجود دارد، به حتم این تصمیم و تلاش، به نتایجی منتج خواهد شد،  

اینجاست که میخ های محکم حفظ وضع موجود، از نیروهای اجتماعی مطیع وضع موجود گرفته، تا ایده های فعال در این جهت، دست به کار می شوند، ایدئولوژی ها، قالب های فکری متصلب و مخربی که در نقش حافظان حفظ وضع موجود نقش بازی می کنند، وارد عمل می شوند و ابتدا با سرکوب انسان ها، ابزار و ایده های آگاهی بخش، انسان را از شکل گیری این خود آگاهی باز داشته، و در نهایت نیز سعی می کنند انگیزه تغییرخواهی را در او بِکُشند.

 ایده های کشنده خودآگاهی و تصمیم به تغییر، گاه همچون رسوباتی که در فرهنگ سکونگرای ما جاگیر شده اند، باغداری، برای دوری از دغدغه هایم، در حالیکه خود، به حال و روزمان خوب اگاه بود و می گفت:

"این روزها روزهای خوش ماست، از پس آن روزهای بسیار تلخ تری در راه است"

جمله ایی را به عنوان توصیه، برای رهایی از دغدغه ها و غصه هایم، خیرخواهانه به من هدیه داد، تا به زعم خود راهگشای رفع غم های زندگی ام باشد، بعدها متوجه شدم، این شعری از شاعری توانا به نامِ "شجاع کاشی" است که:  

"دیوانه باش تا غم تو عاقلان خورند،        عاقل مباش تا غم دیوانگان خوری"

او مرا با این شعر شجاع کاشی به سکون مرگ انگیزی، در تخدیرگاه دیوانگی، فرا می خواند، که از تفکر و خودآگاهی بگذرم، و در حول و حوش عالم دیوانگی، زندگی را راحت تر از سر بگذرانم، ستبر چون دیوانگان، غرق در دل مسایل خود و دیگران، بی تفاوت بُگذرم، به نوعی این توصیه را به سان این ضرب المثل پارسی یافتم که :

"بزن بر طبل بی عاری، که آن هم عالمی دارد"

امروز روز 13 فروردین، و روز طبیعت است، می توان چون طبیعت بود، و همراه، همگام و هممقصد با طبیعت، زندگی را، در چرخه ایی، با دیگر موجودات به تکرار نشست، آنگاست که مقیاس زندگی ات، چند بهاری خواهد بود که از عمر می گذرد. اینجا میزان بزرگی زندگی ات، به تعداد چرخش های دایره واری است، که در آن شامل بوده ایی، اما آنان که دل در گرو خلاصی از چرخه نو شدن، زندگی و مرگ را دارند، همان هوشیاران عالمند که :

"ز هشیاران عالم هرکه را دیدم غمی دارد      دلا دیوانه شو، دیوانگی هم عالمی دارد"


این همان غم همسان نشدن انسان با طبیعت است، که در یک چرخه باطل نو شدن، زندگی و مرگ گرفتار آمده است. انسانِ گرفتارِ در چرخه طبیعت، به رغم داشتن خصوصیات و مختصات انسانی، دیگر انسان نیست، بلکه نهالی در این طبیعت است، مثل بوته ها، مثل مورچه ها، مثل هزاران موجود زنده دیگر در این طبیعت، که به بخشی از آن تبدیل شده است؛

خدا کند چنین انسانی لااقل از نوع موجودات مخرب زندگی در طبیعت نباشد، تا گرگ وار به دریدن همنوع و غیر همنوع مشغول شود. در صورت تحقق چنین انسانی، در این شرایط سقوط، ابتدا باید او را به زندگی نرمال طبیعت باز گرداند، و بعد او را متوجه انسانیتش کرد، چنین انسانی را دو بازگشت لازم است، ابتدا بیداری ایی که منجر به تبدیل او به بخشی سازنده در طبیعت را در پی داشته باشد، بعد از این مرحله است که باید او را به انسانیتش بازآگاهی داد و باز گرداند.

امروز روز طبیعت است، در این روز میراث داران ایران تمدنی به سیزده بدر و صدخوشی [1] می روند، در طبیعت گره بر سبزه می زنند، تا ببینند در کجای کار طبیعتند.

 

[1] - صدخوشی، مختص روز 13 فروردین و پایان جشن های نوروز است، که مردم به دامن طبیعت رفته، این روز را به شادی می گذرانند. کودک که بودم، بزرگان رفتن به دامن صحرا را برای "صدخوشی" عنوان می کردند، و این شاید اوج خوشی های جشن نوروز بود، که پیشینیان از عدد "صد" را برای بیان بزرگی اندازه خوشی های این روز به کار می بردند.

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در حجاب، یک عدم تفاهم ملت با قدرت...
آیا پرونده ‎رضا ثقتی هم مشمول برخورد مؤمنانه شده است؟! (https://t.me/asrefori) رحمت‌‌اله...
- یک نظز اضافه کرد در حجاب، یک عدم تفاهم ملت با قدرت...
استبداد ديني از مردم سكوت در برابر ظلم و اختلاس هاي اصحاب قدرت را مي خواهد هادی سروش در استبداد ام...