اما شاید این سوال برای شما هم پیش آمده باشد، که چرا دیگر، حافظ، سعدی، مولانا، غزالی، فردوسی، ابن سینا و... نداریم و چرا دیگر این رادمردان عرصه ادب، هنر، علم و حکمت ایران تکرار نمی شوند؛ چرا اینگونه زمین گیر و عقیم شدیم، چرا مادر وطن نمی تواند دوباره چون آنان بزاید، یا می زاید و نمی توانند که ظهور کنند؟!!‎

آنچه برای من روشن است اینکه بازار هر کالایی باید مملو از اجناس گونه گون باشد، و صاحب هنر و خلق کننده و تولید کننده ایی، به میزان توان، هنر، عشق و شرایط خود باید بیافریند، نه این که هنرمند و خالق آثار به بازار چشم به بازار داشته، که بازار از چه خوشش می آید‎، شاید همین گرفتاری در قالب های تحمیل شده به خالقان اثر، و نگاه دنباله روی از بازار، ما را در وضع فعلی گرفتار کرده است؛   ‎

امروز شما نه در بازار رشت، نه در بازار ری، نه در بازار خراسان، نه در بازار یزد، نه در بازار همدان، نه در بازار شوش و... متاع متفاوت نمی بینی، انگار این بازارها را از روی هم کپی زده اند، و همه را یکدست باب مشتری ساخته، و عرضه می کنند. لذا دیگر دلت هوای سفر به قصد یافتن بازاری نو نمی کند، چون هر بازاری را که در این کشور سر بزنی، همان خواهی یافت که در بازار سر کوچه شماست. ‎

حال آنکه روزگاری تجار برای هر بازار برنامه ایی و کالایی داشتند و از هر بازاری باری بر می داشتند و یا باری بر زمین می نهادند، بازار ری، با بازار بلخ متفاوت بود، تبریز از کرمانشاه، اهواز از شیراز، گمبرون از سیستان، توس از نیشابور و اصفهان از کرمان و... همه از هم متفاوت بودند، زیرا هر بازاری بسته به شرایط و سلایق خود تولید می کرد، ‎

مدرسه نظامیه بغداد، با دانشگاه جندی شاپور متفاوت بود، نظامیه نیشابور از مدارس بخارا متمایز بود، حلب مکتب خود را داشت، مدرسه گرگان را با حوزه هرات متفاوت بود، امروز دیگر سیلابس های درسی دانشگاه تهران با دانشگاه شیراز در معماری یکیست، لذا هیچ انگیزه ایی برای حرکت نیست، همه یک قالب می خورند و تنوع نخواهی دید، ساختمان های تهران و شیراز یکی است، همانی که در تبریز ساخته می شود، در سیستان هم به همان سبک می سازند و...

اما به نظر من صاحبان هنر و خلق کنندگان آثار و سازندگان ابزار و... باید بی توجه به این یک دستی، و نگاه به حکم بازار و فراری از قالب های یکدست کننده، به خلق آنچه بپردازند که علم شان با دل شان حکم می کنند، و هرکس بر دکان خود، به عرضه محصولی بنشیند که خود تولید کرده است و خالقان و تولید کنندگان، خود را با حکمت و هنرشان به بازار تحمیل کنند، تا بتوان انسانیت را شکوفا کرد.

پس اگرچه ذائقه و علایق و خواست بازار هر عصری محترم است، ولی هر نویسنده ایی باید بی توجه به قالب ها، و تحمیل ها، روایتگر وحی و الهام درونی، در تلفیق با عقل و علم خود باشد، دل خود را بنویسد و آنچه را از آن می تراود، خلق کند، و نترسد از این که آثارش را کسی نخرد و یا پذیرا نباشد، که او خود به قیمت آن سخت آگاه است، هرچند مردمان عصر "ون کوک" نه از آثار نقاشی او سر در آوردند، و نه این آثار برای این هنرمند ثمری مادی داشت، اما بالاخره دنیای هنر او را کشف کرد؛

سخن فردوسی را در وقت نوشتنش کسی به ریالی نخرید، اما او حکمت و تاریخ ایران را ثبت و ضبط کرد، مولانا برای دل خود سرود و سروده هایش را دیگران بعدها کشف کردند که چه دریایی از عرفان و حکمت است، ملاصدرا نظریه علمی خود را داد، هرچند به آوارگی اش انجامید و کم نمانده بود که چون حلاج، سهروردی و عین القضات و... فتوا در حقش اعمال کنند و به دارش کشند، اما بالاخره قدر سخنش را شناختند و...

لذا هنرمند و صاحب سخن باید بی توجه به اطراف، فارغ از قضاوت دیگران، به الهامات دل خود، گوش فرا دهد، و پیش رود تا شاید نقشی نو، یا حکمتی دقیق، یا نگاری بدیع و... را خلق کند و راهگشای راهی شود. هنرمندِ اسیر بازار تنها به تکرار پژواک دل اهل بازار اقدام خواهد کرد و سرودی تکراری و خسته کننده، می سراید که تنها حقایق موجود است، که بسیاری دوباره آن را خواهند سرود.

 یکی از خوانندگان سیاه مشق هایم، برایم نوشت :  " وقتی مطالب خود را در شبکه های اجتماعی قرار می دهی، در واقع این یک جور دعوت به خواندن دل نوشته هاست، ‎پس ‎به علایق آنان احترام بگذار،‎ (به طنز) و قدری به مخاطبان خود بیندیش، درست است که اینها یادداشت هایی است بی مخاطب‎ و..."

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.