وقتی نویسنده و ستون نویس پرسابقه مجله نیویورکر [1] خانم رابین رایت [2] بیش از سه سال قبل، از حرکت ایران به سوی نظام تک حزبی [3]  نوشت، و از تصمیم رهبری خبر داد، که می خواهد "کشور را به صورت یکپارچه زیر کنترل یکدست تندروها در آورد"  [4]، شاید علاوه بر نشانه های روشن آن زمان، همین روند جاری در انتخابات 11 اسفند 1402 را هم دیده، و پیش بینی می کرد، که پازل ها یکی پس از دیگری بر این تصویر افزوده، و نقشه ی خالص سازی ها تکمیل تر، و همان شود که اکنون مجلس دوازدهم در دست تندروهایی بیفتد که خوف و خطر ناشی از حضورشان در مجاری قدرت، و تصمیم سازی، از همان فردای خبر آمدن شان، بازارهای مالی کشور را ملتهب تر از قبل نموده، و تن هر ایرانی دلسوز را، بر عاقبت این آب و خاک لرزان، و دل ها را ترسان و خوفناک تر از گذشته کرده، از دلسوزانِ این مردم و کشور خواب و خوراک بستاند.

وقتی که مهندسی ناشی از نظارت استصوابی شورای نگهبان بر انتخابات ها، میدان داری عرصه تبلیغات، اقتصاد، سیاست خارجی - داخلی کشور توسط نظامیان، خیز برداشتن طبقه روحانیت برای قبضه کامل و انحصاری قدرت در کشور و...، باعث حذف اکابر قوم و جزایر قدرت و کنترل اجتماعی مردم گردیده، و تندروترین عناصر اقلیت، در منفیِ ترین سمت پیوستار مجموعه ی به اصطلاح "خودی ها"، عرصه دار مجلسی می شوند که قرار است در پیچ های سخت در پیشِ رو، رکابدار کشور و انقلاب شوند، حال آنکه شرایط فعلی و اسفناک کشور و انقلاب ناشی از تندروی ها، افکار خشن، یکدست ساز، خالص ساز، اقلیت پروری و... است که از ناحیه آنان دنبال می شده و می شود، و کشور و انقلاب را به آستانه ی دره ها و پرتگاه های مخوف کشانده، و چشم انداز هولناکی را در بُعد داخلی و خارجی، پیش چشم بسیاری از ناظرانِ دلسوز ترسیم کرده، و می کند، و آه از نهاد همه ی دلسوزان کشور، بر این میزانِ از بی خیالی به عاقبتِ حال و آینده کشور، بر می خیزاند.

آنچنان که بگویند "هر روز دریغ از دیروز"، چرا که اگر مجلس یازدهم [5] ، مجلسی با حضور بی سابقه ی سرداران در آن بود، یا همان مجلسی که با ترکیب نظامی آن، می توان آن را مجلس قیام و قعودِ بله قربان گویان آن را شناخت، اما مجلس دوازدهم را باید مجلس تندروهای رادیکالی تصور کرد که بسیاری از مسایل و مشکلات کشور و انقلاب، ناشی از تفکر، و حضور آنان در صحنه هاست، که به این شرایطِ شوم مبتلا شده ایم، و در واقع کشور و انقلاب فدای شکل گیری چنین جریانی در کشور شد و در نتیجه چنین تصمیم و شرایطی، عقلانیت از کشور رخت بر بسته، عقلا به گوشه عزلت رانده شدند، و به بحران سازی و بحران جویی گرفتار شدیم، که حتی پیش بینی حضور چنین عناصری در این مجلسِ بی خاصیت شده و به ماتحت امور تبدیل شده نیز، بازار رو به سقوط ارزش پول ملی را این روزها شتاب بیش از پیشی می دهد و...، و دشمنان این آب و خاک را برای از هم پاشاندن مرزهای ایران کنونی، امیدوارتر می نماید، تا تداوم و شدت گیری سقوط آن را تضمین شده تر، و تحقق پذیرتر ببینند،

کشوری که دهه هاست بزرگان، خواست مردم، ثروت، منابع، منافع و امنیت ملی آن، به پای حضور و شکل گیری چنین اقلیت های فکری، سیاسی، مذهبی و... قربانی می شود، خالص سازی های عظیم شکل می گیرد تا جای آنان در عرصه ی کشور باز شود، کوتوله های بی نام و نشانی که، معلوم نیست در کدام مرداب و یا شوره زارِ فکری و ایدئولوژیکی کاشته، پرورش یافته و بال و پر می گیرند،

و بدبختانه مدت هاست نهادهای انتصابی را به باشگاه، حضور چنین عناصری تبدیل کرده، راهبری امور کلان فرهنگی، سیاسی، اقتصادی، نظامی و اجتماعی کشور را بدان ها می سپرند، تا در یک حالت یکدستی کامل، علاوه بر نهادهای انتصابی، اینک نهادهای انتخابی را نیز خالص تر از قبل، در قبضه کامل خود گیرند،

و در غیبت و قهر اکثر ایرانیان باقی مانده در کشور، در یک نابخردی کامل، و به دور از عزت، و حکمتِ قدرتمند ایرانی، کشور به تیول اقلیت هایی این چنینی درآید، و اکثریت ملت به نظاره گرانی رانده شده به خارج از گود، خشمگین، و دندان به هم فشرده تبدیل شوند، تا نظاره گر جولان اسبِ سرکشِ تندروی، رادیکالیسم، نگاه ایدئولوژیک و... این تحفه های برون ریخته از مانورِ قدرتِ پشت پرده باشند.

اما ویژگی دیگر انتخابات اسفند 1402 این بود که دام گستران سابق نیز، خود را در سلسله دام هایی گرفتار آمده دیدند، که پیش از این، بسیاری را در آن به نام ضد ولایت فقیه، فتنه، بی بصیرت، غربگرا، دوتابعیتی، ساکتین فتنه و... بلعیده و له کرده بودند، و صحنه چینان چنین بازی های خطرناکی، راست گرایانی بودند که بیش از سه دهه است در این زمین بی تقوایی و بی سیاستی، بازی می کنند، کسانی که خود را اصولگرا، ارزشی، ولایی و... می نامند و در نوبت آسیاب حذف و خالص سازی ها، اکنون در این انتخابات، حذف تدریجی طیف هایی از خود را نیز کم کم تجربه می کنند (محمد رضا باهنر، صادق لاریجانی و...)،

همانگونه که پیش از این شاهد حذف اوتاد خود، همچون هاشمی رفسنجانی، حسن روحانی و... بودند، و خود را به ندیدن و نشنیدن زدند، و بلکه کمکیار جریان حذف و یکدست سازی ها بودند، تا آسیاب به نوبت، روندِ یکدست سازی و خالص سازی، خود را به صف آنان نیز برساند و آنها را هم در بر گیرد، و نوبت به نوبت پیش آید، و گردن اوتاد خالص سازان سابق را نیز، شامل تیغ تیز حذفِ خود کند، و سران آنان نیز در این انتخابات مهندسی شده، و تحرکات حین آن، مورد اصابت قرار دهد، و از صحنه کنشگری انقلاب و کشور حذف، و آنان نیز در دام خدعه و تزویری گرفتار شوند، که پیش از این دامن بسیاری از انقلابیون سابق را گرفته بود، و لکه دار و حذف شان کرد، و از صحنه سیاست کشور خارج نمود،

در روند حذف سلسله ایی، و نوبت به نوبت انقلابیون اصیل، سابقه دارانِ در نبرد آزادی خواهی، جمهوری خواهی، طالبان حاکمیت مردم بر شئون خود و...، پیش از این سابقه داران بزرگ در طیف های وسیعی از انقلابیون، از جمله ملی گرایان، ملی - مذهبی ها، اصلاح طلبان، و اینک، در آخرین پرده ی اجرا شده، اصولگرایان سنتی را نیز، از صفحه سیاست کشور، نوبت به نوبت اخراج می کند، و از قطار انقلاب، و سکانداری آن حذف می نماید،

تا روند مشکوک چند دهه ایی جاریِ حذف و ریزش های اجباری، اختیاری و... ادامه یابد، که به نظر می رسد نتیجه ی این حذف ها، تاکنون اخراج هر فردی را دامن گیر بوده است که در ساحت فکری و عملی خود، بویی از آزادیخواهی، انصاف، عدالت، آزادگی، اعتقاد به تکثرگرایی، جمهوریت خواهی، کرامت انسانی طلبی، حق طلبی، حق تعیین سرنوشت خواهی، دلسوزی برای مردم، نگرانی برای این آب و خاک و... را در پرونده خود داشتند، و یا در دل خود به آن احساس می کرده و می کنند. 

[1] - خانم رابین رایت از سال 1988 بعنوان ستون نویس برای نیویورکر فعالیت دارد و نویسنده کتاب Rock the Casbah :  Rage and Relellion Across the Islamic World  می باشد

[2] - Robin Wright در تاریخ June 16, 2021

[3] - “Iran Moves Toward a One-Party State”  

[4] - “The Supreme Leader is willing to risk the legitimacy of an election to consolidate monolithic hard-line control”

[5] -  دوره یازدهم مجلس شورای اسلامی شناخته شده با لقب مجلس انقلابی از ۷ خرداد ۱۳۹۹ رسماً آغاز شد. نمایندگان این دوره در انتخابات یازدهمین دوره مجلس شورای اسلامی که در ۲ اسفند ۱۳۹۸ برگزار شد، انتخاب شدند. این انتخابات با کمترین میزان مشارکت مردم در تاریخ انتخابات مجلس و همچنین با ردصلاحیت‌های گسترده انجام شده‌است. مجلس یازدهم تقریباً یک دست از اصولگرایان است. از ۲۹۰ نماینده مجلس قبل (مجلس دهم) ۲۴۸ نفر در انتخابات مجلس یازدهم نامزد شده بودند که بیشترشان یا رد صلاحیت شدند یا رای نیاوردند و تنها ۵۶ نماینده از دورۀ قبل به دورهٔ فعلی راه یافتند. در کل تعداد ۲۳۸ نفر از نمایندگان اصولگرایان، ۱۸ نفر از نمایندگان اصلاح‌طلبان و ۳۸ نفر از نمایندگان به صورت مستقل به مجلس راه یافتند. ترکیب مجلس یازدهم توسط برخی از تحلیل‌گران، به مجلس هفتم تشبیه شده‌است.

امروز در شرایطی که فقر، فساد و تبعیض، احیای حاکمیت طبقاتی، تسلط نظامیان بر ارکان کشور و...، نسوج ستون های پایداری کشور را جویده و به لرزه درآورده، و مردم زیر بار تورم، گرانی، بیکاری، و بی ارزش شدن پول، گذرنامه و شخصیت ملی، سستی ارکان خانواده، خیز برداشتن رواج مصرف الکل، مواد مخدر و دخانیات، سقوط اخلاقی، افزایش سرقت و ناامنی، اختلاس های کلان و رقم درشت و... له شده اند، و کاروان فراریان از شرایط کنونی جامعه، به سوی افسردگی، و دیگر ممالک و به خصوص کشورهای اروپایی و امریکایی، در قالب مهاجرت های دسته جمعی نخبگان، صاحبان سرمایه، تخصص و خستگان از مبارزه برای تغییر، و حتی فرزندان دولتمردان و حاکمان فعلی به شدت جریان دارد، من به روز و ساعاتی فکر می کنم که بنیانگذار ج.ا.ایران، رسیدن زمانِ مرگِ محتوم خود را پیش روی چشمانش حس کرد، و دست به قلم شد، تا آخرین وصایای خود را، خطاب به بازماندگان، برای زمانی که دیگر در بین این مردم نیست، در میان بگذارد، او این چنین نوشت: "من در میان شما باشم و یا نباشم به همۀ شما وصیت و سفارش می کنم که نگذارید‏‎ ‎‏انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بیفتد" [i] امری که شاید برای ایشان، با تیزبینی که در او سراغ دارم، در زمان نگارش این وصیت هم روشن بود، که با این چینش قدرت و...، هرگز میسر نخواهد بود.

اما او که آنقدر آگاه بود که در نامه ایی به گورباچف، فروپاشی سیستم شورایی شرقِ کمونیست شوروی را، پیش از دیگران، این چنین پیش بینی کرده، و توسط آیت الله جوادی آملی به سران وقت آن کشور متذکر شد، به حتم از شرایط کشور خود ایران، و همسلکان فقیه و روحانی خود نیز باید مطلع می بود، و این را هم باید می دانست که وقتی کار به صورت خزنده و قدم به قدم، از دست انقلابیون متنوع و فعال در انقلاب 57، خارج می شود، بلادرنگ با پایان پرونده انقلابیون و طرد آنان از صحنه تاثیرگذاری، پایان تاثیر عموم مردم ایران نیز به همین شیوه، محقق خواهد شد.

چرا که وقتی تسلط بر مجاری قدرت، از عموم طبقات جامعه ستانده، و به انحصار طبقه ایی خاص، در بین اقشار دیگر این مردم تعلق می گیرد، و آنان را بر طبقات دیگر کاملا رجحان داده، و حاکم و مسلط می کند، و شریان های قدرت کشور، کلا به این طبقه خاص اجتماعی ختم و منتقل شده، و تجمیع و تمرکز می یابد، و کلیددار تمام منابع قدرت در کشور، طبقه فقها می شوند، مشکلات از این جاست که آغاز می شود، حال آنکه در ذيل اصل صد و هفتم قانون اساسي، برگرفته از شرایط انقلابی ابتدای انقلاب، چنين آورده شده است که حتی : "رهبر در برابر قوانين با ساير افراد كشور مساوي است" اما همین قانون، چنان تفسیر پذیر از آب در می آید، که طبقه فقها از مقامی فراقانون، و حتی دادگاهی خاص برای خود و... برخوردار می شوند، و از دیگران متمایز، و قدرت را تا ظهور منجی، در ید قدرت خود تضمین شده، مداوم و ماندگار می کنند،

و فرایند و گلوگاه های گردش قدرت در کشور نیز، به دست شوراهایی از فقها می افتد، که نمایندگان مردم را در مراجع انتخابی حاکمیت نیز، از بین افراد مطیع و در تراز طبقه خود انتخاب، و در معرض رای مردم قرار دهند، تا برای آنان قانون نویسی، تعیین رهبر، تفسیر و معنای بندهای قانون اساسی و... را انجام دهند، و هر طور که بخواهند، و مطابق با خواست خود، دست گشاده، امور کشور را کلا در دست یک طبقه از فقهای همفکر، تضمین، و گارانتی کرده، تداوم دهند؛ طبقه ایی که در کنار تسلط بر تمام ابزار و منابع قدرتِ کشور (نظامی، ثروت ملی، و رسانه)، جایی برای دیگران، و مردم عادی، در کنشگری، تاثیر گذاری و توان تغییر بر روند امور در نظام و فرهنگ حاکمیتیِ، تعریف شده، بر اساس تئوری "امام و امت" باقی نگذاشته، و...

با چنین شرایطی، دیگر وصیتی این چنینی، به چنین موجودات هیچکاره پنداشته شده ایی، تحت نام "امت" و یا همان مردم ایران، که نگذارند این "انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بیفتد" بی اثر، و از نوع سخن با "موالی" و یا ملل شکست خورده و درجه دوم بعد از تسلط، انتظار بیجا از کسانی است که تنها باید رای دهند تا رای شان زینت بخش قدرت خدادادی، به فقهای جانشین منصوبِ امام زمان و خداوند بر زمین باشد،

مردمی که در سیستم متکی به راهبرد "امت و امام" وظیفه ایی جز اطاعت و فرمانبرداری ندارند، و اگر بر امر راضی نباشند نیز، با چوب بی بصیرتی رانده خواهند شد و ابزاری به جز اعتراض مدنی، برای تغییر وضع خود، پیش روی خود نخواهند داشت، و این اعتراض نیز حتی مستوجب احکام تنبیهی شدید می شود،

بنیانگذار ج.ا.ایران خود به خوبی می دانست، نتیجه اعتراض به نظامی، که در راس آن "امام" قرار دارد، ممکن است به شلیک احکام مصداقِ حکمِ "مفسد فی الارض" منتهی شود، که نثار کسانی خواهد شد، که آتش زدن سطل زباله ایی، بستن خیابانی، یا فریاد زدن شعاری و... که در بین ملل دیگر امری عادی در رون اعتراضات شان جاری است، آنان را مستحق حکم "مفسد فی الارض" کرده، و به سوی مجازات های جورواجورِ قُضات مبسوط الید رهنمون کند، در حالی که هیچ روش دیگری، مبتنی بر مبارزات مدنی، برای اعتراض باقی نمانده، تا بر وقوع امری که با آن موافق نیستند، اعتراض و مخالفت کنند، و یا خواستار تغییر و تحول و دگرگونی شوند.

و اگر فردی بخواهد به وصیت ایشان عمل کند، و از خود حرکتی نشان دهد، حزبی تشکیل دهد و مبارزه ایی را پی گیرد تا نگذارد امور کشور و انقلاب به دست "نااهلان و نامحرمان" بیفتد، به عاقبت خلف مبتلا شده، عنوان "باغی" و "یاغی" و خارج شده از دین، به راحتی بر او سوار کرده، و به واسطه ی مخالفت با امرِ امام، و روند جاری در حکومت اسلامی، یا نظام جمهوری اسلامی، که حفظ آن از "اُوجب واجبات" و از جان امام زمان و... هم مهمتر است، به قصد "تشویش اذهان عمومی" محکوم، و احکامی شدید و غلیظ، در گشاده دستی قضاتی که در دخل و تصرف در جان، مال و ناموس مردم، قدرت عجیبی قانونا و شرعا دارند مبتلا خواهند شد و حتی مرگ و... نیز او را انتظار خواهد کشید،

همچنان که دیدیم، نوجوانان و جوانانی که با آتش زدن سطل آشغالی، دادن شعاری، راه بندان خیابانی، یا برخورد با فردی لباس شخصی، که مزاحم اعتراض مشروع و قانونی اشان شده بود و...، دچار چنین احکام شدیدی شدند، و در اسرع وقت، بر "دار" مجازات اسلامی دست و پا زدند، تا درس عبرتی باشد برای هرکسی که دست به اعتراض بزند، چه به موضوع بالا رفتن قیمت بنزین باشد، چه اعتراض به کشتن دخترکی که از کردستان آمده، و چند روزی مهمان مرکز نشینانی است که حرمت مهمان نمی دارند؛ 

دخترک بی خبر از وسعت عمل دستگاه "گشت ارشاد" و گشاده دستی آنان در برخورد با مواردی که موضوع حجاب در خیابان های شهر تلقی می کنند، به تهران آمد و سیاست شد و این سیاست به مرگ او منجر گردید، و معترضین به این مرگ دردناک نیز، به اشد مجازات محکوم شدند، حال چطور بنیانگذار ج.ا.ایران از ممانعت مردم بر قدرت گرفتن "نااهلان و نامحرمان" در وصیت خود پای می فشارد! این خود جای سوال دارد؟! با معترضین به افزایش قیمت بنزین و مرگ دلخراش شل حجابان که این می کنند، به اعتراض کسانی که بخواهند موضوع عرصه داری "نااهلان و نامحرمان" را بر مجاری قدرت کشور پیگیری کنند، چه خواهند کرد، و...  

شدت احکام  صادره برای جوانان معترض کم سن و سالِ ... 19، 20، 22، 23 و... ساله اعدام شده و احکام شدید دریافت داشته در جریان خیزش "زن، زندگی، آزادی" که برحق بودن و منطقی بودن آن خیزش، آنقدر روشن و مبرهن بود، که حتی سخنگوی دولت ابراهیم رئیسی، که مورد تایید تمامی ارکان قدرت، و فقهای دخیل در قدرت نیز می باشد، شعار "زن، زندگی، آزادی" آنان را، که از سوی معترضین در کشور به صورت مشترک فریاد می شد را، شعار دولت خود نیز اعلام و... و با آنان همنوایی کرد،

و این خود گواه بر چنین گشاده دستی است، که دادگاه های انقلاب، در برخورد با معترضین برخوردارند، دستگاه قضایی فریاد کنندگان این شعار و اعتراض آنان را مستوجب حکم قضایی و حمله با سلاح و نیروی ضد شورش به آنان دانسته، دستگاهی که دادستان خراسانش، اختیارات قاضی آنرا "نیم بند انگشت از اختیار خدا بر مردم کمتر" می بیند، و به عبارت دیگر، تسلط خود و دستگاه تحت امرش را بر جان، مال و ناموس این "امت" ، نیم بند انگشت کمتر از اختیارات خداوند خالق و متعال بر انسان هایی که خلق کرده، ارزیابی، و این چنین متکبرانه و خداگونه، خود را بر مردم تحت سیطره اش، مسلط می بیند.

بنیانگذار ج.ا.ایران خود بهتر از هر کس دیگری، همسلکنان خود را با چنین افکاری می شناخت، و این که از سر نادانستن چنین وصیتی به عموم مردم کرده باشد، به دور از عقل، و تفکر منطقی می نماید، چرا که پیش از این او و فرزندانش، خود دچار چنین احکام شدیدِ کفر و زندقه از ناحیه اهل فقه و مذهب شده بودند، و می دانست، نظر اینان نسبت به "امت" و در واقع مردم ایران و جهان چیست، و آنان به چه میزان خود و علم خود را برتر از مردم تحت حاکمیت خود دیده، و خود را بسان "چوپان" بر گله ها و توده های انسانی دیگر تصور کرده، که باید راهبر و راعی آنان باشند تا آنان را به سوی سعادت اُخروی مد نظر خود برده، حتی به زور آنان را روانه بهشت کنند! و در این راه امر خود را، امر خدا، خود را جانشین خدا بر زمینِ بدون امام، و فرمان خود را فرمان خداوند متعال و... و در نتیجه لازم الاطاعه خواهند دید، و خلافش را مستوجب نابودی و حتی مرگِ متخلف.

بنیانگذار ج.ا.ایران باید می دانست که با این نگاه، به خلقت و خلق خدا، دیری نخواهد پایید که تمام آنچه مردم ایران، در مبارزه با دیکتاتوری فردی رژیم های پادشاهی، طی سه انقلاب بزرگ و تاریخ ساز مشروطه، ملی شدن صنعت نفت و البته انقلاب کبیر و فراگیر و همه شمول بهمن 1357 کسب کرده اند را، این جماعت به پای خدای تعریف شده خود، فرمانش! و نمایندگان تعیین شده اش! برای کسب جایگاه های آخرتی! قربانی خواهند کرد،

و یکبار فرصت زندگی انسان ها در این دنیا را، به چنان جهنمی مبدل می کنند، که بیشتر مردم به فکر قبر و مرگ باشند، و آنان که به این فضا تن ندهند مهاجرت و فرار را برقرار ترجیح دهند، تا زندگی و چشیدن طعم حس زیبای آزادی، و داشتن کرامت انسانی، و حق انتخاب نوع زندگی و نوع دین و مرام، و حق تعیین سرنوشت، و برخورداری از مواهب حقوق بشر، و آنچه از ارزش و اعتباری که ملت ایران، با رفتن نظام دیکتاتوری شاهنشاهی، بدست آورده بودند را، به پای تحکیم نظام و حکومت اسلامی! و آرزوهای توسعه طلبانه جهانی خود، به حراج خواهند گذاشت،

و این مردم را به جایی خواهند رساند که، از هر چه که پیش از انقلاب 57 خواستار داشتنش بودند، دست کشیده، و پشیمانانه بگویند "طلا نخواستیم، ما را مس کنید" و این پشیمانی تاسفبار خود را علنا و آشکارا، طی شعارهایی نظیر "رضاشاه روحت شاد"، یا "ما اشتباه کردیم که انقلاب کردیم" و... فریاد بزنند، فریادی از سر شرم، که یک ملت از احساس گول خوردن خود، آنرا در ملا عام جهانی اعلام می کند، و انسان چقدر باید دچار درد و رنج شود، که این چنین رسوا، گرد پشیمانی را در مقابل چشم همه، به چهره خود نمایان و آشکار نماید. اگر این شرایط تحمیل شده بر مردم ایران ناشی از تسلط "نااهلان و نامحرمان" بر آن نیست، پس نتیجه ی چیست؟!  

این روزها وقتی موشک ها، پهپادهای های تهاجمی و انتحاری ساخت ایران، و خبرهایی از حضور مشاورین نظامی ج.ا.ایران در کنار روس های متجاوز، در نبردهای سلطه جویانه ی مدرن آنان، در منطقه و جهان، به خصوص اوکراین را می شنویم و می بینیم، نتایج افتادن بیش از پیش این انقلاب به دست "نااهلان و نامحرمان" را هم به خوبی حس کرده، و مشاهده می کنیم، که هر روز چاله آن عمیق تر از قبل، چهره کریهه چاه ویل سقوط به دامن شرق را به خود ما و جهانیان نشان می دهد،

و می بینیم که که شعار "نه شرقی، نه غربی" توسط نو انقلابیون ، بی اساس و تاریخ گذشته ارزیابی می شود، و در بدترین انتخاب ممکن، کشور به دامن شرق میل می کند، و در جنایات بازماندگان و نو احیاگران ابرقدرت جنایتکار و فاسد شرق، شریک شده، و در حالی که بر کشتار 30 هزار فلسطینی توسط صهیونیست ها در غزه خود را گریان نشان می دهد، در کشتار 30 هزار مردم اوکراین توسط روس های متجاوز، حناق گرفته، سکوت کرده، و بلکه در کنار متجاوزِ به اوکراین، شاید هم شاداب، بر شمارش افزایش آنان نشسته اند، و در کنار رمضان قدیراف، که جنبش ضد استعماری مسلمانان چچنی علیه استبداد مسکو را، به پای مستبدِ کرملین نشینی مثل پوتین قربانی کرد، کسانی در بین ما نیز، انقلاب 57 و مردم و منافع و امنیت ایران را به پای تحکیم قدرت مستبدی به نام "ولادیمیر پوتین" قربانی می کنند.

آیا اتخاذ چنین سیاستی، نشان از افتادن انقلاب به دست "نااهلان و نامحرمان" نیست، اگر کشور و انقلاب، دست "حزب توده" می افتاد، که مجری و فرمانبردار اوامر و ایدئولوژی کمونیسم و توسعه طلبی جهانی مسکو در تهران بود، آیا همراهی ایی بیش از این، در کنار روسیه، مقابل اوکراین مورد تجاوز قرار گرفته، از سوی آنان مشاهده می کردیم؟! آیا مزدوران نظام شرق، و دیکتاتوری های حاکم بر کره شمالی و بلاروس و... بیش از این با دیکتاتور مسکو نشین همراهند؟! یا کار ناامن سازی جهان بشریت توسط او را توجیه کرده، و به او در این تجاوز آشکار کمک نظامی می رسانند؟!

و در یک کلام باید گفت این یک اشتباه راهبردی است که ج.ا.ایران در سیاست غرب ستیزی بیمارگونه ایی غرق می شود، و به بخشی از دیوار آتشی تبدیل می شود که پوتین به دور روسیه می کشد، تا این دیکتاتوری مخوف کاخ نشین را، از گزند رقیب غربی اش نجات دهد؛ هزینه امنیت دیکتاتورهای چپ گرای کرملین نشینِ غرق در فساد و استبداد را، چرا باید ملت گرسنه، بیکار و غرق در مشکلات ایران بپردازند؟! اگر چنین روندی نشان از حاکم شدن "نااهلان و نامحرمان" بر انقلاب و کشور نیست، پس چیست؟!

این روزها وقتی حاکم شدن تفکر "شیخ فضل الله نوری" را بر انقلاب و کشور می بینیم، فردی که علیه اولین انقلاب آزادیبخش مردم ایران، و بلکه منطقه ما، به پاخاست، و هرچه در چنته و توان داشت، در روند تحکیم استبداد محمدعلی شاهی مبذول داشت، و در کنار مستبد حاکم قجری، و سربازان روس همراه و مطیع فرمان او در تهران، به کار گرفت، و خون ها از آزایخواهان و مشروطه طلبان ایران حلال کرد، تا اهل قدرت به راحتی و با حکم یک فقیه آنرا بریزند، و حرکت آزادیخواهانه مردم ایران را منکوب و منهدم نمایند، و در نهایت هم متاسفانه او را بر "دار" کردند، اما تفکرش ماند، تا باز انقلاب دیگری از تلاش های آزادیخواهانه، و کرامت طلبانه، و ضد استبدادی، و ضد دیکتاتوری مردم ایران را، به انحراف و ناکامی مجدد ببرد، همانگونه که مشروطه را به بهانه اسلام، به پای پادشاهان و استبدادِ آنان قربانی کرد.

و اکنون بازماندگان از چنین تفکری، سم تفکر شیخ فضل الله را، از طریق آرای نو شده ی آن شیخ، توسط "محمد تقی مصباح یزدی" [ii] به تن داغ از کسب کرامت انسانی، آزادی و حق تعیین سرنوشت مردم ایران در انقلاب آزادیبخش 57 نیز، در نبود بنیانگذار ج.ا.ایران تزریق کردند، تا باز همان حرف او شود، که "ﻣُﺴﻠِﻢ را ﺣﻖ ﺟﻌﻞ [iii] ﻗﺎﻧﻮن ﻧﯿﺴﺖ" و مردم و یا بشر حق ندارند که قانونگذاری کند، قانونگذاری از آن خداست، و خدایی هم که در صحنه این دنیا حضور فیزیکی ندارد، و این مهم را به فقها باید سپرد!

و آنچنان که این ﺷﯿﺦِ زمان مشروطه، در رﺳﺎﻟﻪ "ﺣﺮﻣﺖ (حرام بودن) ﻣﺸﺮوﻃﻪ" نوشت، اﯾﺠﺎد ﻗﻮه ﻣﻘﻨﻨـﻪ ﺑـﺪﻋﺖ و ﺿـﻼﻟﺖ ﻣﺤـﺾ است، زﯾﺮا ﺑﺮ اﯾﻦ ﺑﺎور بود که "در اﺳﻼم ﺗﻘﻨﯿﻦ و ﺟﻌﻞ حکم ﺑﺮای اﺣﺪی، هر که ﺑﺎﺷﺪ، ﺟﺎﺋﺰ ﻧﯿﺴﺖ و در وﻗﺎﯾﻊ ﺣﺎدﺛﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺑﺎب اﻻحکام که ﻧﻮاب اﻣﺎم (فقها) هستند، رﺟﻮع کنند و او اﺳـﺘﻨﺒﺎط از کتاب و ﺳﻨﺖ ﻧﻤﺎﯾﺪ، ﻧﻪ ﺗﻘﻨﯿﻦ و ﺟﻌﻞ." (زرگری نژاد،١٦٦)

و این چنین بود که پیروان شیخ و مصباح، بعد از انقلاب 57 کاری کردند که نقش "مجلس در راس امور" و برخاسته از ماحصل انقلاب 57 و قانون اساسی ج.ا.ایران، و دیگر نهادهای برخاسته از رای مردم، کم کم و قدم به قدم به محاق رفته، و وظایف آنان به صورت خزنده ایی از مجلس ناظر و قانونگذار مذکور سَلب، و به شوراهای عالی متعدد و مختلفِ انتصابی و...، منتقل، و شمایلی از یک مجلس ملی باقی ماند، که قیام و قعود می کنند، و نهایت کارش، صحه نهادن بر متون قانونی مد نظر مراجع قدرت (فقها)، و تصویب آن به دست نمایندگان مردم خواهد بود، تا با گذر از شورای نگهبان و مجمع تشخیص مصلحت نظامِ انتصابی، خواست های طبقه فقها، تلقی، مصلحت و ضرورت حاکمیت آنان، توسط نمایندگان مردم صحه نهاده شده، و وجه مردمی به خود گیرد، و لازم الاجرا تر، و لازم الاطاعه تر و عرفی تر به نظر آیند.

اگر انقلاب 57 و یا انقلاب مشروطه و... شکست می خوردند، و حکم و فرمان به دست محمدعلی شاه، آن دیکتاتور قجری و امثالهم باز می گشت، او با مجلس ملی چه می کرد، آیا غیر از این بود، که مجلسِ در راس امور را، به ماتحت امور تنزل می داد؟! که هر چه قدرت خواست، تصویب کند، و هر جا تغییری لازم دید، اعمال نماید، و هر جا خواستند، متوقف شود، و هر طور خواستند به حرکت در آید و...؟! اگر این فرایند جاری حاصل افتادن انقلاب به دست "نااهلان و نامحرمان" نیست، پس چیست؟! اگر این خلع ید از مردمی که بنیانگذار این انقلاب خود را "خدمتگذار" آنان، و آنان را "ولی نعمت" خود می دید، نیست، پس چیست؟!

این روزها وقتی حاصل اِعمال نظارت استصوابی شورای نگهبانی که این نیز باز میراث شیخ فضل الله نوری است، را می بینم که داد همه دلسوزان کشور را بلند کرده تا سردترین انتخابات تاریخ کشور در یازدهم اسفند 1402 رقم خورده، چرا که کل انتخابات را به تیول شرکای فکری خود در آورده اند، و از جمله کسانی که باید رهبر آینده کشور و انقلاب را در مجلس خبرگان تعیین کنند، تا بر عملکرد رهبر نظارت کرده، از عملکردش سوال کنند، او را به استیضاح بکشند و...، در تیول یک جناح خاص با تفکری خاص، محدود شده، و برای انتخاب 88 نفر، جهت جلوس بر کرسی های این مجلس مهم، تنها 144 نفر معتمد خود را تایید صلاحیت کردند، و در آوردگاه رقابت باقی گذاشتند، و مردم برای انتخاب یک نفر، برای تصدی هر کرسی در این مجلس، حتی دو نفر هم در لیست منتخبین شورای نگهبان نمی بینند، که از بین این دو نفر، یکی (بد) را از بین بد و بدتر، انتخاب نمایند، تا شاید صوری هم که شده، تا حدی انتخابات مذکور صورتی "انتخابی" به خود گیرد و...

با این وضع، نتایج این مجلس کاملا از پیش تعیین شده است و...، و متاسفانه حتی عده ایی بر این نظرند که نظام موروثی نیز، بر مشکلات دیگر این مردم افزوده خواهد شد، و از طریق چنین مجلسی شکل قانونی به خود خواهد گرفت، و به کاستی های دیگر انقلاب و کشور افزوده خواهد گردید، اینجاست که به وصیت نویس این داستان غمناک باید بگوییم، که در راهبرد "امت و امام" این مردم در کجای تعیین این شرایط قرار دارند، که نگذارند انقلاب به دست "نااهلان و نامحرمان" بیفتد؟!

با این شرایط حاکم شده بر مردم ایران، چه کسی از یکه تازی طبقه فقهای همفکر شورای نگهبان، در کشور بازداری خواهد کرد، تا بند ششم از اصل سوم قانون اساسي انقلاب و کشور تحقق یابد که يكي ديگر از وظايف دولت را محو هرگونه استبداد و خودكامگي و انحصار طلبي مقرر كرده است، که ملت ايران با هم برابر و يكسان دیده، و هيچ كس را بر ديگري امتيازي نباشد، و تمامي مردم ايران در برابر قانون مساوي و برابر بوده، و هيچ كس حق نداشته باشد مانع حمايت قانون از حقوق آحاد ملت گردد، و يا خود را برتر از ديگران بداند.

[i]  -صحیفه نور جلد ۲۱ ص ۹۳

[ii] - بنیانگذار ج.ا.ایران:"آنقدر که اسلام از این مقدسین روحانی نما ضربه خورده است، از هیچ قشر دیگر‏‎ ‎‏نخورده است...... دیروز‏‎ ‎‏«حجتیه ای» ها‏ مبارزه را حرام کرده بودند و در بحبوحۀ مبارزات تمام تلاش خود را‏‎ ‎‏نمودند تا اعتصاب چراغانی نیمۀ شعبان را به نفع شاه بشکنند، امروز انقلابی‌تر از انقلابیون‏‎ ‎‏شده اند!"

[iii] - جعل به معنی قرار دادن و وضع کردن می شود، به معنی ایجاد قانون و قانونگذاری است.

جهان به مجلس مستان بی‌خرد ماند        که در شکنجه بود هر کسی که هشیارست   "صائب تبریزی"

حوادث فاجعه آمیز، انسان و جامعه را از روند عادی، جاری و روزمره خارج می کند، و این بهترین زمان برای دیدن، دقت و شناخت است، چرا که در هنگامه ها، چشم ها بازتر، و پرده ها بیشتر کنار می رود، تا حتی چشم های ضعیف نیز بتوانند مواردی را دیده، که در حالت عادی از دیدن آن گاه عاجزند؛ و البته این تنها چشم های بینا و نافذ و حکیم است که در خشت خام، به سان آینه ایی، به دیدار حقیقت می روند، کم نیستند بزرگمردان و بزرگزنانی که این چنیند، دلسوز و آگاه، که باید کشف شان کرد و در صدر نشاند. روزمرگی ها انسان را غافل می کند، و بحران ها انسان را از غفلت بیرون کشیده، چشم ها را به دیدن باز می گرداند، تا دوباره ببیند، تفکر و تجربه کند. نبرد غزه پرده ها از حقیقت برداشت، واقعیت هایی که برای دیگران روشن، و شاید برای بعضی مغفول مانده بود.

نبردی که از 15 مهر 1402 (7 اکتبر 2023) در سرزمین انبیای قوم بنی اسراییل، یعنی فلسطین آغاز شد، نشان داد که سه ضلع دعوای فعال در این صحنه ی نبرد، هیچ ارزشی برای جان، مال و کرامت انسان هایی که در صحنه نبرد آنان، قرار می گرفتند، قائل نبوده و نیستند، جنگجویانی که مثل فیل های در حال نبرد، مردمِ زیر پای خود را له کرده، و نابود می کنند.

سردمداران حماس اگر با الفبای جنگ خود آشنا بودند، که به حتم با سابقه نزدیک به 75 ساله ی نبرد بی پایان برای آزادی فلسطین، به آن آگاه بودند، می دانستند که اگر دست به چنین حجمی از عملیات و کشتار بزنند، باعث خواهند شد تا از زمین، آسمان و دریا بر سر نزدیک به 2.3 میلیون نفر فلسطینی بازمانده از نبردهای سابق، ساکن در منطقه ی محدودِ غزه، بمب و آتش خواهد بارید، اما با آگاهی به عواقب ناگوارش، لجاجت کردند، و این را نادیده انگاشتند و انگشت ها را بر ماشه ها بی تعلل به عواقبش فشردند، و نشان دادند نسبت به جان، مال و کرامت هموطنان شان، ارزشی قائل نبوده و نیستند.

چنین جنگی پیش از این نیز اتفاق افتاده بود، و تجربه اش پیش چشم گروه حماس قرار داشت، آقای حسن نصرالله، فرمانده حزب الله لبنان، سال ها بعد از جنگ معروفِ 33 روزه، وقتی با این سوال مواجهه شد، که اگر می دانستید بعد از به اسارت گرفتن اسراییلی ها، و متعاقب آن چنین نبرد 33 روزه ایی اتفاق خواهد افتاد، و اسراییلی ها تا بیروت ویرانتان خواهند کرد، آیا باز هم عملیات می کردید، بی تعارف گفت "نه!"؛ اما حماس می دانست که غزه زیر سلطه و حاکمیت اسراییل است، و چنین عاقبتی برای اهل غزه، بیش از اهل لبنان، بعد از عملیات آنان حتمی و متصور است، و باز همان کردند، که اگر نمی دانستند، می کردند!

این ها نشان می دهد که حماس به عنوان یک عنصر از عناصر شبکه جهانی گروه "اخوان المسلمین" که به صورت شبکه ایی، برای اهداف جهانی خود حاضرند، همه چیز را، حتی فلسطینی های هموطن خود، و بلکه هر که در مسیرشان باشد را، قربانی اهداف خود کنند، این همان بلایی است که انترناسیونالیست های جهان، کسانی که ماموریت جهانی برای ایده ی خود قائلند، و مرز و ملیت نمی شناسند، در دوره مدرن، بارها بر سر بشریت آورده اند، تازه امپراتوری های متصور از چنین تفکری، مملو از ظلم به اقلیت های شامل در آن خواهد بود.

آنها خونسردانه بشریت را، فدای اعتقاد، هوای نفس و ایده ی جهانی خود کرده و می کنند؛ میلیون ها کشته در شوروی سابق و کشورهای اقمار آنان، نشان از عملکرد اندیشه های انترناسیونالیستی دارد و... و انترناسیونالیسم اسلامی نیز چیزی غیر از این نبوده و نخواهد بود؛ چنین تفکری بویی از اصل اساسی زندگی جمعی، و البته دینی، یعنی "حق الناس" نبرده است، و حقی برای انسان ما هو انسان قایل نیست، او تنها به پیروزی و مجد و عظمت عقیده خود می اندیشد؛

اینجاست که در باریکه کوچک غزه، حق حیات و زندگی و عزت جمعیّت بسیاری، طعمه خواست و طرح این رهبران هتل نشین در قاهره، دوحه، آنکارا و... می شود. این تفکر و راهبرد را من نیز، در طول جنگ خسارتبار 8 ساله با رژیم بعث عراق در خود تجربه کردم، چرا که معتقد بودم، ما مامور به انجام تکلیف هستیم، نتیجه جنگ اصلا ربطی به ما ندارد، هر چه بود، باشد، و هر چه خواست، بشود!

در آن سوی دیگر این ماجرا، ضلع اسراییلی آن قرار دارد، آنها معتقد به ناسیونالیسم و یا ملیگرایان مذهبی و یا قومی و نژادی یهود هستند، که یک مردم در محاصره کامل توسط آنها، در بزرگترین زندان سر باز جهان (غزه) زندگی می کنند، و آنان هر طور بخواهند، این مردم را مورد آزار و اذیت قرار می دهند، و به سان دیکتاتوری که مخالف خود را اسیر، و در سلولی انفرادی، به مهمیز تصمیم های ظالمانه خود کشیده، و هر آنچه هوای نفس سرکش و مالیخولیایی اش امر کند، بر سر این زندانی بی پناه می آورد.

فلسطینیان مستقر در غزه در گاز انبر حماس و اسراییلی ها، (و ضلع سومی که به این جمع اضافه شده است) درست مثل آن جوان معترضی اند، که در سلول انفرادیِ خصمِ کینه جو، گرفتار آمده، و هر روز و هر ساعتی، با انواع شکنجه های روحی و جسمی مواجه است که دل مستبد می خواهد و طلب می کند، و راه فراری هم از این کینه ی لجام گسیخته، لجاجت و ظلمِ بی پایان آن وجود ندارد. این سرنوشت یک مردم، در بزرگترین تنگنای یک تاریخ آوارگی است، که بازیچه نیروهای خودی، و دیگر ظالمانی از این دست قرار گرفته و می گیرند.

اما در این شرایط طرف و ضلع سومی هم وجود دارد، کسی که این صحنه ی مشکوک را طراحی کرده، صحنه ایی حساب شده را تدارک دید، که همه را به دلیل غافلگیری و حجم گسترده اش و...، در جهان انگشت به دهان کرد؛ یکی از مظنونان اصلی و احتمالی طراحی عملیات 7 اکتبر 2023، با نظر داشت به میزانِ بزرگی سودی که از این ماجرا می برد، روسیه است، و به احتمال قوی، چنین مردم مظلومی را، روس ها طعمه این شرایط دهشتناک کردند، و با طراحی و اجرای این عملیات مشکوک و مخفی، و در اشل قدرت های جهانی، به زعم خودشان خواستند تا هر چه ممکن است، خود را از مخمصه تمرکز رسانه ایی جهانی، بر اشغالگری و جنایات شان در اوکراین نجات دهند،

این سومین ضلعِ تفکر ظالمانه دخیل در جنگ غزه، برای نجات و سود خود، یکی از آواره ترین مردم جهان به لحاظ حجم و تعداد، که سابقه 75 ساله ی تحمل آوارگی و بلاتکلیفی را دارند، و در بزرگترین زندان سر باز جهان، یعنی در غزه نیز، حتی آواره و گرفتار شده اند، سرزمین و مردمی که با توجه به اندازه و حجم جمعیتی که در آن زندگی می کنند، به سان یک زمین مسابقه بوکس می ماند، که بوکسور قدرتمندی چون اسراییلی ها، که در پس خود همیار قدرتمندتری مثل امریکا و اروپا را دارند، یک فلسطینی نحیف را با مشت های قدرتمند خود، بدون هیچ پشتوانه قابل اتکایی؛ گیر انداخته، و هر لحظه ایی او را نواخته، و به گوشه ایی تنگ، از گوشه های نداشته این تشک بوکس پرتاب می کنند.

این نشان می دهد که حضور روسیه در سوریه، چقدر برای خاورمیانه خطرناک است، و بشار اسد برای ماندن در قدرت، پای چه دسیسه گر و توطئه چی قهاری را به منطقه خاورمیانه باز کرد، و روس ها در سوریه، چه طرح های مخوفی را می توانند برای منطقه ما طراحی و اجرا کنند؛ در این دنیای بی رحم، دیکتاتوری همچون پوتین، برای انحراف افکار عمومی جهان از جنایاتش در اوکراین، اینبار ملت زمین خورده ی فلسطین را، طعمه خود ساخت، و در معرض لگدهای پوتین وارِ صهیونیست هایی قرار داد، که در نواختن لگدهای دردناک، از قهار ترینان تاریخند، و ملتی که روزانه از سر تفنن، تا کنون لگد می خوردند، اکنون از سر خشم و کینه، به رگبار لگد های دردناک امثال نتانیاهو و... مبتلا شده اند.

به احتمال زیاد، این عملیاتی بود که روس ها با طراحی و اجرای آن، قصد دارند، تا با درگیر کردن ایران و آنچه که محور مقاومتش در منطقه خاورمیانه می نامند، در یک جنگ فراگیر منطقه ایی، و بلکه جهانی، بسیاری را به دام جنایت و کشتاری جدید، و در نقطه ایی جدید و خارج از اورپا بکشانند، تا خود در اوکراین، وسعت عمل بیشتری یابند، و باقی لقمه بزرگ اوکراین را که، نزدیک به دو سال است در گلویشان گیر کرده، قورت دهند ؛ که خوشبختانه ایران و حزب الله، با خویشتنداری درست و بجای خود، تا کنون در این دام جدیدی که روسیه، برای ایران و منطقه خاورمیانه و بلکه جهانیان پهن کرده است، نیفتاده اند، و خدا کند "روسوفیل های داخلی" و جواسیس روسی در دستگاه های راهبردی کشورمان، از این به بعد هم موفق نشوند، ایران را در این دام هُل دهند و آن شود که روس ها می خواهند.

چرا که اگر این جنگ ابعاد منطقه ایی و جهانی به خود گیرد، به یک نبرد آخر الزمانی دچار خواهیم شد، که ده ها میلیون کشتار، و هزاران میلیارد خسارت، انتظار منطقه ما را می کشد، تا در پس این جنایات بی حد و حصر، دیکتاتور مسکو نشین، نفسی تازه کند، و خود را از مخمصه اوکراین نجات داده، و ما، منطقه و بلکه جهان را در منجلاب جنگ و کشتاری بیرحمانه غرق کند، و این بیش از یکماه و نیم نبرد نشان داد، برغم دنیایی از ناکارآمدی که ایران را در ابعاد توسعه، و کشورداری در نوردیده و عقب نگه داشته است، باز کورسوهایی از امید باقی است، و هنوز مغزهایی در این نظام یکدست، خالص سازی شده، و تحت سیطره تمامیت خواهان خودی، هستند، که گاهی حداقل چنین تله های بزرگی را می بینند، و در آن وارد نمی شوند.

اما درس های دیگری هم اسراییلی ها به ما ایرانیان در خلال این نبرد دادند، درس هایی که اگر چشم باز کنیم و نخوت و غرور به کناری نهاده و آنرا بگیریم، برای ما رهگشا و بن بست شکن است، چرا که ما نیز چون اسراییلی ها، جزیره ایی هستیم که در دریایی از بدخواهان در اطراف خود غرقیم، و این شرایط، ما را بر آن می دارد که از آنان درس مانایی بگیریم، و در مقابل نبوغ و بلوغ مردم، جامعه اسراییلی، و نخبگانش، از این لحاظ سر تعظیم فرود آوریم، و درس های کارساز بیاموزیم، درس اول این است که نظام دمکراتیک آنان خوش درخشید، و ما هم برای نجات از بدخواهان خود، باید به چنین نظامی دست یابیم، و آن را وسیله ی ماندگاری ایرانِ در محاصره قرار گرفته، تبدیل کنیم؛

یکی از عوامل نجات بخش اسراییل، جامعه دمکراتیک و سیستم دمکراسی کارای آن است، و به واقع چنین دمکراسی و نظام دمکراتیک معقولی، در منطقه دیکتاتورخیز خاورمیانه نوبر است، این حد از تفکر دمکراتیک، تکثر نیرو، و در عین حال وحدت، برآزنده دنیای آزاد، مدرن و پیشرفته است، حتی از اشل کشورهای مدرن نیز پیشرو تر است، نه منطقه داعش خیز، طالبان خیز، وهابیت خیز و... با مغزهای منجمد و زورگو و تحمیل گر خاورمیانه؛

به واقع می توان مدرن ترین سیستم دمکراتیک را در اسراییل دید، که کارایی خود را به خوبی نشان داده، و همین یکی از دلایل نجات آنان، در میان خیل دشمنان شان گردید، و می گردد، و این درس بزرگی برای ایران نیز در خود دارد، که در دمکراسی خواهی و آزادیخواهی از تمام ملل منطقه پیشتازتر است، و سابقه ی خیزش های دمکراتیک ایرانیان، به دوره قاجار، و قیام مشروطه باز می گردد، زمانی که ملل دیگر منطقه، چنین نیازی را برای خود حتی حس هم نمی کردند.

پیش از حمله 7 اکتبر، سال ها بود که اسراییل دارای دولت های شکننده ایی بودند، که توسط تندروترین نیروهای راستگرای افراطی جامعه اسراییلی به شکل دمکراتی شکل گرفته بود، و این اقلیت فکری در اسراییل، دولتی همواره در لبه ی پرتگاه سقوط را، به رهبری حزب لیکود، و فردی تندخو به سان نتانیاهو، در اورشلیم تشکیل دادند، که طغیان و هجوم اخیر او، به قانون اساسیِ دمکرات اسراییل، و قصد او و شرکایش برای محدود کردن اختیارات سیستم قضایی مستقل اسراییل و...، ماه ها اعتراضات بزرگ را، در ساحت سیاسی و اجتماعی اسراییل باعث شده بود، که گاه انسان فکر می کرد، هر لحظه است که این دولت متزلزل، با این حجم از اعتراضات، برای بار دیگر سقوط کند.

 اما دولتی که به مویی بند بود، ناگاه با این حمله مشکوک و مخفی، توسط حماس مواجهه شد، که کشتاری باورنکردنی برای جامعه اسراییل را رقم زد؛ لذا اگر مخالفین این دولت شکننده در اسراییل، بعد از این حمله ی حماس، تکان کوچکی به خود می دادند، به خاطر این غافلگیری نابخشودنیِ دولت نتانیاهو، می توانستند به راحتی دولت راستگرایان افراطی اسراییل را به سقوط بکشانند،

اما رقبای سیاسی نتانیاهو، در یک عقلانیت بزرگ، و خویشتنداری مدبرانه، دامن خود را از این اختلافات و تصمیمات جناحی، و کینه های سیاسی داخلی پس کشیدند، و با دولتی که با تلنگری قابل سرنگونی بود، جوانمردانه ائتلاف و مدارا کردند، تا "با هم" ، این بحران را از سر اسراییل بگذرانند، و افتخار این پیروزی را با رقیب سرسخت و افراطی خود، شریک شوند، و پس از گذر از شرایط جنگی، به دعواهای جناحی، سیاسی، حزبی و... خود برسند، این اوج بلوغ در جامعه نخبه اسراییلی بود، که می تواند درخشش چشم هایی حسرت زده بسیاری را در منطقه ی خالی از عقلانیت، دمکراسی خاور میانه و دچار تمامیت خواهی و انحصار و خالص سازی را دچار حسادت کند.

از این رو بود که در فردای این روز بحرانی، جامعه سیاسی اسراییل، یک جبهه متحد و همه گیر را، در مقابل حمله کنندگان به سرزمین خود، تشکیل دادند، و این باعث شد که "چند صدایی" داخلی اسراییل در زمان صلح، به "تک صدایی" وحدت بخش و باور نکردنی در مقابل تجاوز به خاک اسراییل، در زمان بحران تبدیل، و بساط اختلافات و خودخواهی های جناحی و سیاسی، بدون هیچ اعمال زور و تحمیلی، جمع شود، تا به این موارد در موقع مقتضی، و در روندی دمکراتیک، و در موعد مناسب خود، رسیدگی گردد.

 اسراییلی ها درس همبستگی را به ما ایرانیانِ شقه شقه شده از خودخواهی ها، تکبر، تمامیت خواهی ها، انحصار طلبی ها، خالص سازی ها، حذف ها و یکدست سازی ها دادند، و به ما آموختند که باید در مقابل خطراتی که موجودیت وطن را تهدید می کند، چه کنیم، در اسراییل این روزها، دیندار و بی دین، دیکتاتور و آزادی خواه، با حجاب و بی حجاب، رادیکال و اهل تسامح و تساهل، راستگرا و چپگرا، مدرن و سنتی، میانه رو و تندرو، زن و مرد، نظامی و غیر نظامی و...، همه و همه، اختلافات خود را به کناری نهاده اند، تا اول ظرف اسراییل، یعنی وطنی که همه با آن معنی می یابند را حفظ کرده، سپس به وجوه اختلاف فکری و جناحی خود در موعد مقتصی و به صورت دمکراتیک برسند.

در برابر این بلوغ و درخشش تفکر مدرن اسراییلی ها باید سر تعظیم فرود آورد، باید درس گرفت، که آنان می توانند و این پتانسیل عقلانی و دمکراتیک را داشته و دارند که چنین همبستگی را، نه به فرموده هیچ سلطان و ولی امری، و نه از سر تحمیل و دستور شورای عالی امنیت ملی و... و نه هیچ قوه فرا قانونی ایی، بلکه به واسطه شرایط جنگی ایجاد، و با بلوغ برسند، که در شرایط مشابه در کشورهای جهان سوم، این چنین سکون و همراهی سیاسی، تنها با تعطیلی مطبوعات، رسانه ها، احزاب، گروه ها، و ایجاد سانسور و شرایط ویژه، و کودتا علیه وجوه دمکراتیک جامعه و... حتی تعطیلی فعالیت های عادی است که محقق می شود، آن هم از نوع سکون مردابی، پادگانی و امنیتی؛

جامعه اسراییلی هیچ یک از شرایط فوق العاده فوق را به جامعه مدنی خود تحمیل نکرد، تا چنین همبستگی را به شیوه سیستم های دیکتاتوری، از طریق سلب آزادی های مردم ایجاد کند، این وحدت از طریق قطع اینترنت، تعطیلی مطبوعات و رسانه ها، لغو مسافرت و آمد و شد های خارجی و داخلی، دستگیری های پیش دستانه از مخالفین و معترضین و نخبگان، محدودیت فعالیت احزاب و... ایجاد نشد، بلکه این بلوغ فکری و تفکر دمکراتیک در جامعه نخبه و مردم اسراییل بود که به ایجاد آن همت گماشتند، وحدتی را در عین کثرت ایجاد کردند که باید در مقابل این بلوغ آنان سر تعظیم فرود آورد.

و اما به شرایط خود در این سو در ایران نگاه کنیم، انسان دچار شرم و حرمان می شود، وقتی به جامعه نخبه و سطح دمکراسی که در این کشورِ غرق در محاصره بدخواهان جاری است، نگاه می کند، غبطه می خورد، وقتی می بیند که هنوز بحرانی نیست و تنها پیش بینی بحران را می کنند، و دست به چه اقداماتی زده می شود، و به عکس جامعه اسراییلی، که بحران، گروه ها و جناح های سیاسی اسراییل را متحد و در عین تکثر و همراه می کند، و اینجا در ایران، تنها پیش بینی یک بحران، به یک روند حذف، خالص سازی، یکدست سازی و... و به دستگیری های عجیب و غریب و بی نظیر منجر از فعالین اجتماعی و سیاسی و صنفی می شود، گروهی از نخبگان مریض، در یک کوتای خزنده و بدون خونریزی و تدریجی، از سال ها پیش از آن که این شرایط بحرانی پیش بیاید، شروع به دستکاری قانونی، غیر قانونی و شبه قانونی شرایط می کنند، تا در آن ساعت صفر، آرامشی مردابی، پادگانی و بی فروغ داشته، تا نتیجه همآنی شود که آن گروه و جناح می خواهند!

انسان از چنین روندی دچار حالت تهوع می شود، وقتی می بیند که عده ایی در این کشور رهبری نظام را، در سن و سالی نزدیک به مرگ می بینند، و برای ساعت صفر مرگ او، از هم اکنون و بلکه از سال ها قبل، دست به چه کارهایی که نزدند و نمی زنند، تا به آن نقطه بحران که رسیدند، در غیبت رقبا و دیگران، حتی همفکران خطرناک خود، آرامشی گورستانی، مردابی و پادگانی داشته باشند؛

اینان تمام پتانسیل های کشور، مردم، انقلاب، قانون اساسی ج.ا.ایران را به گوشه رینگ رانده، و می رانند، چرا؟! چون جریانی سیاسی که قدرت را به صورت یکدست در اختیار خود گرفته، مهره چینی می کند و پیش می رود، و می خواهد در لحظات سخت و بحرانی که در آینده برای کشور پیش بینی می کند، زمانی که رهبری دوم انقلاب مرد، و قدرت باید به رهبری سوم تحویل شود، تمام مجاری قدرت را در اختیار خود داشته باشند، تا آنچیزی رقم بخورد، که این جناح خاص سیاسی می خواهند، چقدر حقیرند، و چقدر حقیرانه برخورد می کنند، و طبیعتا نتایج آن نیز به حتم برای ایران و ایرانیان تحقیرآمیز خواهد بود.

اینان تمام پتانسیل صحنه دمکراتیک کشور، که در لحظه بحران باید نجات بخش ایران باشد را، به تعطیلی کشانده و می کشانند، تا به مقصدی موهوم در آینده ایی که معلوم نیست بشود و یا نشود، وجود داشته باشد یا نداشته باشد، دست یابند. شورای نگهبان، سپاه، دولت، قوه قضاییه، صدا و سیما، قوه مقننه و... را برای آن ساعت صفر، سال پیش از وقوعش، از کار می اندازند، از ریل طبیعی اش خارج می کنند، از کار طبیعی اش باز می دارند، تا برای بحرانی که حتی نمی دانند، چند سال دیگر اتفاق می افتد، آماده باشند!

و طبق همین پیش بینی، انتخابات مجلس ملی، مجلس خبرگان، و ریاست جمهوری گذشته را، با رسواترین وجه ممکن، به انجام رساندند، تا در اثر حذف، و نبود رقبا، خود را برای آنچه پیش بینی می کردند، آماده کنند، مجلس اقلیت شکل دادند، مجلسی که حتی عصاره جناح حاکم هم نبود و نیست، چه رسد به عصاره فضائل ملت بودن! اما از قضا آن حادثه مرگی که انتظارش را می کشند، اتفاق نیفتاد! و لذا اکنون باز مجبورند، طبق همین قاعده و پیش بینی این مرگ، انتخابات آتی مجلس ملی را رسواتر از مجلس قبل انجام دهند، تا در لحظه بحران، و ساعت صفر، نیروهای حاضر در پست های انتصابی و انتخابی، یکدست و خالص، از آنِ خود آنان باشند، تا انحصار آنان ادامه یابد،

لذاست که رد صلاحیت های انتخاباتی را در این روزها، حتی قبل از رسیدن لیست ثبت نام کنندگان به شورای نگهبان، آغاز کرده و بسیاری از همکاران خود در مجلس را، رد صلاحیت کرده اند، و کاری را که قبلا شورای نگهبان برای اصولگرایان منتخب، انجام می داد، در وزارت کشور شروع کرده، تا انتخاباتی رسوا را، در عدم حضور رقیبی قدرتمند، یا ضعیفِ خطر آفرین، و حتی همکارانی که رقیب شان می پندارند، در آخر سال رقم زنند،

انتخاباتی که مردم شرکت کننده در آن تنها قادر باشند، فقط از بین کاندیداهای یک جریان خاص، انحصاری و تمامیت خواه، حق انتخاب داشته، و حتی مثل قبل، مردم حق انتخاب بین "بد و بدتر" را هم نداشته باشند، بلکه سبدی از نیروهای خودی، یکدست و خالص سازی شده، در مقابل انتخاب کنندگان قرار گیرد، که هر کدامشان را که ملت برداشت، به قول خودشان مجلس آینده، مجلس "اصولگرا" باشد، و در واقع مجلس کر و لال ها، که هر تصمیمی برای کشور، مردم و انقلاب گرفته شد، نماینده غیر خودی، و ساز ناکوکی در این بین نباشد، که فریادی از سر دلسوزی بزند، و یا با اعتراضی، خطرسازی کند و.... که چرا مردم، کشور و انقلاب را نابود می کنید؟!

این تفاوت بین سطح بلوغ سیستم، و مسئولین اسراییلی و ایرانی، شگفت انگیز است، اسراییلی ها برای لحظات بحران، متکثر و وحدت یافته، آزاد و دمکرات حضور می یابند، و اینجا در ایران، در لحظه بحران یکدست، خالص سازی شده و از طریق حذف دیگران، جماعتی انحصاری و کر و لال جمع می شوند و به استقبال بحران می روند، و تصمیم بزرگ می گیرند و عمل بزرگ انجام می دهند، و در نتیجه این انحصار و تمامیت خواهی، ضعیف ترین کارگزاران، رانتی ترین سیستم، فساد آمیز ترین ترتیبات را رقم می زنند و نتیجه آن خواهد بود که هر بی قواره ایی را به راحتی می توانند بر مسند راهبری کشور بنشانند، و برای چنین مغزهای منجمدی، مهم این است که رهبر و یا آن مسئول، باز هم از خودشان باشد، هر چه بر سر کشور، مردم و انقلاب و قانون و نظم و اجتماعی آمد، مهم نیست. تیم و جناح شان در قدرت باشد، هر چه شد که شد!

ایران و اسراییل جوامعی شبیه به هم دارند، و می توانند برای مانایی خود، از تجربه های همدیگر سود جویند، دو جامعه درس های بزرگی برای همدیگر دارند، فقط باید چشم ها را باز کرد و دید، راه را شناخت و در پیش گرفت، تفاوت نمی کند که شما به ایران فکر می کنید، به شیعه فکر می کنید و..، هرچه اولویت شماست، این راه مانایی برای ظرفی است که باید بماند و آنچه شما فکر می کنید، در این ظرف است که به حقیقت می رسد. 

وقتی ذهن شهروندان را خالی از "تحلیل" تصور، و آنانرا مستحق حق انتخاب (اعطای حق شرکت در "رفراندوم[1]) و تعیین سرنوشت ندانیم، [2] این یعنی شهروندان را تنها مُکلَّف دانسته، و آنان را مُحِّق نمی دانیم، حال آنکه خداوند با بخشیدن عقل و تفکر به انسان، او را از دیگر حیوانات، جدا و متمایز کرد، و از اینجا بود که بدو "کرامت" و "حق انتخاب" اعطا کرد، و بدنبال آن، از چنین انسانی انتظار اخلاقمداری، انسان زیستن، و دوری از حیوانیت (زورگویی، قتل و...) و... را داشت.

 فلسفه وجود معاد، اینجا بود که معنا یافت، ورنه برای انسان فاقد حق انتخاب، بهشت و جهنم چه معنایی خواهد داشت؟! برای انسانی که قدرت تحلیل ندارد، و باید گوش به صدا و یا چماق چوپانان خود داشته، که از راهی برود و یا نرود، چیزی را بُخورد و یا از آن امتناع کند، کاری را انجام دهد و یا نکند و...، معاد بی معناست، بهشت و جهنم تنها لایق چوپانانِ حاکم بر چنین انسانی است که اهل تحلیل، و لایق داشتن "حق انتخاب" هستند، نه انسانی که رمه وار در جلوی چوپانانِ اهل تحلیل خود، به هر جهت که خواستند، هدایت می شود.

 این انسان مُحّق برای انتخاب است که مُکَلَف به تکلیف، و به دنبالش لایق عزت و کرامت انسانی می شود، و در دو قطبی انسان واجد/فاقد تحلیل، در این نظریه، تنها انسان های اهل تحلیل هستند که لایق اعطای حق انتخاب، عزت و کرامت انسانی اند، باقی آنان، از حدود و حقوق انسانی خارج، و مُحِق به داشتن امکانات و شخصیت انسانی نخواهند بود.

چنین تفکری را پیش از این در اندیشه جناب محمد تقی مصباح یزدی به صورت روشن دیدیم، که با گرفتن حق انتخاب از ایرانیان، در نگاه و نظریه خود نسبت به انسان و حاکمیت بر او، به انکار وجود "تکثر"، و حق انتخاب مردم، و دادن این حق به حُکام فقیه آنان و...، نظریه پردازی کرد، و بر خلاف اصول مُصّرَح، و روح قانون اساسی، تصویب شده بعد انقلاب 57 (12 فروردین 1358)، ایرانیان را به انسان هایی تنها مُکَلف تبدیل کرد، و حقوق شهروندی و قانونی را از آنان سَلب، و به طبقه فُقَها (به نیابت از خدا) تفویض نمود، و به نظر می رسد، امروز طبق همین نظریه، مردم از حق شرکت در رفراندوم، حق انتخاب، حق عزل مسئولین خود، حق تعیین سرنوشت و... محروم می شوند. این را همان بروز و ادامه تفکر جناب محمد تقی مصباح یزدی و امثالهم باید دانست که بعد از مرگش، هنوز خود را زنده و بالنده، در مسیر دهی به انقلاب و انقلابیون جدید، نشان می دهد، و انسانِ مُحِق را، به انسانی مُکَلَف به اطاعت و پیروی تبدیل می کند.

به عقیده بسیاری از آگاهان، متاسفانه انقلاب 57 بسیار زود به پیروزی رسید، بدون این که انقلابیون حاضر در آن چهره و تفکر واقعی خود را نشان دهند، و نسبتِ تفکر آنان به "ولی نعمتان" شان (یعنی مردم) روشن شود، و سره از ناسره جدا نشده، مردم و انقلابیون وارد دوره پیروزی شدند، و بدین سبب چهره ها و تفکرشان مستور ماند، و به همین دلیل بود که با قدرت گیری برخی از نحله های فکری، در بین انقلابیون، که به مفاهیم اساسی "انقلاب" از جمله "آزادی" ، "حق انتخاب" ، "حق تعیین سرنوشت" ، حق "عزل حُکام" و... بی اعتقاد بودند، در حالیکه حتی این مفاهیم در جملات بنیانگذار این انقلاب هم موج می زد، آن مفاهیم را بعد از پیروزی به حاشیه برده، و از حیّز انتفاع و سود و ثمر دهی خارج نمودند.

بعد از پیروزی انقلاب، به مرور دو تفکر متفاوت در بین انقلابیون مقابل هم قرار گرفتند:

الف) تفکری که قائل به "آزادی" ، "حق انتخاب" و حق "تعیین سرنوشت" و "حق عزل حکام" برای مردم ایران بود، و همه را، از مردم عادی گرفته تا رهبری انقلاب، شهروند ایران تلقی کرده، و آنانرا در برابر قانون یکسان می دید، و به نوعی شهروندان را ابتدا مُحِق و البته "ولی نعمت" مسئولین می دید، و سپس آنان را مُکَلف به تکالیفی می کرد،

ب) تفکر دیگر و دومی هم بود که مفهوم "آزادی" و قابلیت انسان برای حاکمیت بر خود را، منکر شده، و حاکمیت را ابتدا از سوی مردم به سمت خداوند سوق داده، و البته در غیبت عینی خدا بر زمین، حاکمیت را در مرحله بعدی به پیامبران، و نهایتا به ائمه منتسب به او، می رساند، و باز چون پیامبران از سوی خداوند ختم نبوت خورده اند، و وجودشان از دنیا رخت بر بسته بود، و ائمه آنان نیز که در دوره غیبت قرار داشتند، حاکمیت انسان را به نمایندگی از این غائبین بر زمین، تنها مختص طبقه "فُقَها" می دانست، و باقی مردم را تنها مُکَلَف به اطاعت و پیروی بی چون و چرا از آنان می دید و...،

چنین تفکری بود که در فلسفه فکری و بیان نظرات آیت الله مصباح یزدی به طور روشن تر و صادقانه تری نسبت به سایر معتقدین به این تفکر، بروز یافت، که "آزادی"، "تکثر"، "حق انتخاب"، "حق تعیین سرنوشت" و بسیاری از حقوق دیگر مردم را در ساختار تفکری خود، منکر شده، و کم کم در تفسیر قانون اساسی، و تصویب قوانین عادی، این دیدگاه نظری را وارد شئون کشورداری (نظارت استصوابی شورای نگهبان، حاکمیت شوراهای منصوب مختلف و...) کرده و آنرا اعمال کردند،

ادامه همین تفسیر از "تفکر انقلابی" و تفسیر به رای از قانون اساسی ناشی از آن انقلاب، هماکنون مردم را از رفراندوم و "حق انتخاب" و مهمتر از آن، "حق عزل مسئولین خود" و... محروم می کند.

تسری چنین نگاهی به محاکم قضایی، مراکز تقنینی و ارکان اجرایی کشور، باعث به حاشیه برده شدن مردم ایران، و انحراف از ارزش هایی همچون "آزادی"، "کرامت انسانی"، اعطای "حقوق شهروندی" و "حق اعتراض" و نهایتا مهمترین حق شهروندی، یعنی "حق تعیین سرنوشت" و... می شود، که باید بعد از هر انقلاب آزادیبخشی به عنوان محورهای اصلی حرکت انقلابی مد نظر، و به مردم اعطا شود.

[1] - هَمه‌پُرسی یا رِفِراندوم Referendum   رأی‌گیری مستقیم از همه اعضای تشکیل دهنده یک سازمان یا جامعه است؛ برای رد یا تصویب سیاستی که رهبران یا نمایندگان پیشنهاد کرده‌اند. هدف همه‌پرسی پرهیز از قانون‌گذاری به زیان اکثریّت جامعه ‌است. در نظام‌های نمایندگی و پارلمانی جدید از همه‌پرسی تنها برای تصویب قانون اساسی یا تغییر اساسی در حکومت بهره می‌گیرند؛

[2] - در دیدار آخر فروردین 1402 رهبری با دانشجویان، پیرامون مساله برگزاری رفراندوم از سوی دانشجویان عنوان شد که "اگر از همان ابتدا در همه مسائلی که پیش می‌آمد، رفراندوم برگزار می‌کردید، حالا دیگر حساسیت در این مسئله وجود نداشت." چنین تحلیلی از سوی رهبری اینگونه پاسخ گفته شد که : "حرف مردم را باید گوش بدهند. حرف مردم کجا است؟ خب مردم در همه‌ی مسائل که حرف ندارند، [ضمناً] یک حرف ندارند؛ باید فکر کنند، مطالعه کنند. حرف مردم سازوکاری دارد. حرف مردم همین است که الان وجود دارد؛ یعنی یک نفر را به عنوان رئیس‌جمهور انتخاب می‌کنند؛ این حرف مردم است. یک عده‌ای را به عنوان نماینده‌ی مجلس انتخاب می‌کنند؛ این حرف مردم است.‌ حرف مردم را این‌جوری می‌شود فهمید دیگر." ... "کجای دنیا این کار را می‌کنند؟ مگر مسائل گوناگون کشور قابل رفراندوم است؟ مگر همه‌ی مردمی که در رفراندوم باید شرکت کنند و شرکت می‌کنند، امکان تحلیل آن مسئله را دارند؟ چطور می‌شود رفراندوم کرد، در مسائلی که تبلیغات می‌شود کرد، از همه طرف حرف می‌شود زد؟ اصلا یک کشور را شش ماه درگیر بحث و جدل و گفتگو و دو قطبی ‌سازی می‌کنند برای اینکه یک مسئله‌ای رفراندوم بشود. در همه‌ی مسائل رفراندوم بکنیم؟!"

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در حجاب، یک عدم تفاهم ملت با قدرت...
آیا پرونده ‎رضا ثقتی هم مشمول برخورد مؤمنانه شده است؟! (https://t.me/asrefori) رحمت‌‌اله...
- یک نظز اضافه کرد در حجاب، یک عدم تفاهم ملت با قدرت...
استبداد ديني از مردم سكوت در برابر ظلم و اختلاس هاي اصحاب قدرت را مي خواهد هادی سروش در استبداد ام...