نور و ظلمت، آرش و خصم
در این غارت، زمین سرد ما مشتاق جان ها مانده استُ، هی
نفس ها می بُرَد از ما، چو او، آهنگ ما را می کند، هی پی
هماو آغوش خود را سخت بازش داشته، در هر زمان در پی
که تا آرش بیندازد تیرُ، او آهنگ جانش را کند، در پی
دماوند است این دم، آرش، که اسب سرکشِ خصم را، او می کند، هی پی
ولی انگار، دماوند را نیز، مشتاقی است، بر جان آرشش در پی
و من خاموش گشتم آندمی را که، آرش آخرین تیرُ نفس را زد،
نفس در سینه مردان، بسان حفره ایی آتشفشان خشم را زد هی
منم در دل ندارد کینه ایی از خصم، در دل، که او همزاد من در پی،
که نور و ظلمت، همزاد روزگارُ، تمام روزگاران، پی در پی
بیا تا در سپهر نور و ظلمت، نقبی از عشق را بر ساخته، بر می،
که نی نورُ، نی ظلمت، نباشد ختمی زین خواستن ها، در پی
سروده شده در 19 دیماه 1398