هر چه بود سراب بود و دویدن و نرسیدن ها،

و گاه رسیدن و ندیدن ها،

نفس نفس زنان، وامانده از رفتن های بی پایان،

گاه نشستم،

اما نشستن ها، خود دردناک تر از رفتن بود،

هروله کنان، اُفتان و خیزان، نفس گرفته،

راهیِ راه درازِ کوتاه در پیش،     

اما ندیدمت!

نمی دانم شاید تو هم مرا ندیدی!

شاید هم دیدی و چشم بستی،

یا روی گرداندی،

انگار چشمی برای دیدن، در تو نبود،

تا چشم در چشم شویم،

نگاهت را دیدم، در چشمانت!

و انگار راهی به درون چشمانت نبود،     

صدایت کردم،

اما سکوت را بسیار شنیدم،

دستانت را گاهی میان انگشتانم فشردم،

گاه سخت بدان آویزان شدم،

اما به گاه دست گیری،

انگار تو را دستی نبود!

به دنبالت گاه با پای نداشته، تا کوه قاف دویدم،

اما هر وقت به تمنایت نشستم،

نبودت، بر حال بودن هایت چربید،

گاه بودی و فضا مملو از بودنت،

اما انگار، گاهی بود و نبودت را توفیری نبود،

کاش بودی و بودنت هم به اندازه اسمت حس می شد

جایت خالی! 

رنج و درد دویدن و نرسیدن ها،

خماری است، مالامال از  لذت درد!

به نظم در آمده در 2 آبان 1399

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در تلخ تر از زهر، بار دگر روزگار ...
yashar soltani @yasharsoltani همه مشاغل می‌توانند مهاجرت کنند و اگر شرایط مساعد نبود، برگردند. ...
- یک نظز اضافه کرد در شریعتی، تاریخ انقلاب، فردی که ...
مطلبی تکان‌دهنده ابراهیم نبوی در باره شریعتی دکتر علی شریعتی؛ که بود و چه کار کرد: معروف به دکتر، ت...