فریاد و داد باید، کین گرمی آتش عیان شود

بر رستخیز خاک، چو نروید جوانه ایی       آتش بباید و، خاکستری، تا که چون شود

بر این تن ستبرِ مانده ز رویش به روزگار       تنها، تو آتش است، که صبحی، یا سحر شود

باید سپرد این دل غمگین و غمگسار       بر آتشی که سوزد و، چون خاکستری شود

ریزد به پای رخی، زان بهشت روح افزا        آن رخ کند صعود و، چون دلبری شود

مام و ددی، دلخون بباید ز داغ عشق،       تا رستمی به میدان شده، داغدار جوان شود

بر سبزگون سبزه ی این کهکشان عشق،         روید یکی سبزه، و یا سبز سان شود

آتش زده ست، ملتهب است، چون دلم به غم      فریاد و داد باید، کین گرمی آتش عیان شود

یا آنکه سوزد این جوارح، بدین سوز آفتاب    تا رستخیز به عالم امکان، عیان شود

یا انکه سوزد این جوارح و، وین تنم به عشق      خاکستری فشاند و، آتش درون شود

طبعی آتشین بباید، زانکه دل است پر ز غم       زین التهاب، قمر شب نیز واژگون شود [1]

به نظم در آمده در 8 اردیبهشت 1400

 

بی باده کی شویم مست، مشعشع، آفتاب به دست

جامی است پر ز می، زین ساقی رشید          پرکن پیاله، که "لطفی" ست با "زاهدِ" جام به دست

وانگه بگو، تو بگذر از این دره های خوف،        بی باده کی شویم مست، مشعشع، آفتاب به دست

بند است بند دلم، در میان گیسوی یار           ناخورده سرخوشیم، بدین تارِ کار به دست

بر تالکان [2] و "زاهد" و "لطفی"، تمام درود        تبریزِ عشق، مشعشع به شمس [3] و جلال [4] به دست

ارژنگ و کیقباد کجایند، که "کرکبود"  [5]           بر آبشار عشق، سرازیر، جام به دست

"لطفی" بدین "زاهد" عاشق، نگو خصال       گو پر کشد به عشق، نکوست، دل به دست  [6]

به نظم در آمده در 8 اردیبهشت 1400

 

[1] - این نظم نوشته را در استقبال از این بیت از ابیات شعار توانای معاصر، جناب علی لطفی تالقانی نوشتم که می فرمایند 

تاطبع پرخروش تو آتشفشان شود     آتش فتد به جان من از التهاب تو

شاعر عزیز جناب لطفی این ابیات را برای دوست شان استاد حسن پورزاهد شاعر توانای همدیار شان ، به مناسبت رونمایی کتاب "درکویرتشنه" سروده و تقدیم ایشان کرده اند که درهمان کتاب در صفحه 161 چاپ شده است. متن کامل این اشعار بدین شرح است :

نامت خوش است وخوشترازآن شعرناب تو     دل را ربوده شعرروان تر ز آب تو

بنشین به بزم ماغزلی تازه سازکن    تاسردهیم نغمه به بانگ رباب تو

"بگشای لب که قندفراوانم آرزوست" 1   زآن شکرین کلام چوقندمذاب تو

خوش گلشنی است مزرع سبزسخنوری     فیضی اگر بدان برسد ازسحاب تو

تاطبع پرخروش توآتشفشان شود    آتش فتدبه جان من ازالتهاب تو

چشمم به روی خواب ازآن بسته راه را     تاجان به پای شوق درآیدبه خواب تو

برماهرآنچه ازتو رسدخوش رسیده است    هم رامش روان تو ، هم اضطراب تو

دردی کشان به باده نیارندالتفات     الا به ساغری که پراست ازشراب تو

ازنام وننگ ومذهب خوددست شسته اند     لولی وشان ومی زدگان خراب تو

گل های باغ شعرتوازبس که تازه اند      جان تازه ترشودزشمیم گلاب تو

بامن سخن زباده به طرزغزل بگوی     آن سان که رفته صحبت می درکتاب تو

ازکیقباد وقلعه ی اوگرسخن رود       شرحی دهم ز دورکهن درجواب نو

تا ازچکادقلعه ی ارژنگ بگذرد      بال خیال تیزپر چون عقاب تو

من وصف شعرناب تو ازاصفهان کنم     وازشهر"صائبا" که شود فتح باب تو

تادرکنار"حضرت درویش" سرخوشیم ۲      خالی بودهرآینه جای جناب تو

گویم "جمال" شعرترابا "کمال" ازآنک     تا درفتد به "مجمر" شان آفتاب تو

زاهدمرا ز مهربخوان همتبارخویش     فخری رسدبه من مگرازانتساب تو

۱ - وام گرفته ازحضرت مولانامولوی .

۲ - درویش عبدالمجیدطالقانی که درگورستان تخت فوِلادبه خاک سپرده شده است.

      ۱۳۹۳

[2] - تالکان نام باستانی تالقان که معرب شده و به تالقان مبدل شده است.

[3] - منظور شمس تبریزی است

[4] - مولانا جلال الدین محمد بلخی

[5] - روستای مقصد گردشگری در دره زیبای تالقان که با آبشار زیبایش مشهور است، همچنین خوشنویس عصر صفوی ملانعیما، بقایای باستانی در این روستا قدمت آن را به احتمال قوی به پیش از اسلام باز می گرداند.

[6] - این نظم نوشته را با الهام از شعر شاعر توانای تالقانی جناب حسن پورزاهد، که به دیگر شاعر تالقانی جناب علی لطفی سروده اند، نوشتم، متن کامل شعر ایشان با نام "دود عود" در پاسخ به غزل جناب علی لطفی است که در صفحه ۴۹ کتاب "در کویر بارانی" منتشر شده است :

آزادکن زطبع روان شعرناب را           باری به می کشان بچشان این شراب را

بی باده نیزسرخوش وسرمست بوده اند     آنان که دیده انداثرشعرناب را

ای همزبان وهم قلم وهمتبارمن      تاییدکرده خاطرم این انتساب را

شعرمرابه شعرروانت ستوده ای       جزباسپاس بیش ندانم جواب را

"درویش" و "صائب" اند ز تبریز و طالقان     دربرکشیده "نصف جهان" درناب را

"ارژنگ" و "کیقباد" به یک سو، خبربگیر      "پالیس" بی نشانه ی پرالتهاب را

خوب است تابه "تخت سلیمان" سفرکنیم     تابنگریم صحنه ی پرآب وتاب را

ازکوه دره های مه آلود بگذریم        باورکنیم شعشعه ی آفتاب را

بس نکته هاکه درج کتاب زمانه اند      حالی بیاکه دوره کنیم این کتاب را

در"مجمر"  "جمال" و "کمال" تو ، جادهیم     اسپندشعرخویشتن وآن جناب را

فصل گل است واول اردیبهشت ماه    دریاب لطف دولت پادررکاب را

تادودعودشعرز"لطفی" و "زاهد" است     وجدآوردبه بوی خوشش شیخ وشاب را

                  ۱ اردیبهشت۱۳۹۳

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.