خاطراتی که می آید، بازگو کننده حوادث و بازیگران قیام سال های 1356 تا 1357 است، دو سالی که قیام مردم ایران آغاز و بدنبال آن سلسله پهلوی سرنگون گردید، این خاطرات به گوشه ایی از فضا و نقش بازیگران این خیزش از زبان یک عضو فعال "انجمن اسلامی دانشجویان ایرانی امریکا کانادا" بیان می شود، که در تاریخ 17 آبان 1397 روایت شده است:

من آن موقع دانشجوی "دانشگاه واشنگتن" در شهر سیاتل امریکا بودم، اما اخبار داخل ایران را نداشتیم، موج کوتاه 19 (SW) رادیو سراسری از ایران پخش می شد، ولی آن هم یکی دو خبر از ایران می گفت، و می رفت به سراغ اخبار بقیه مناطق جهان می رفت، و برای این که این نوع خبر دهی دانشجویان مقیم امریکا را اغنا نمی کرد و نمی خواستند از اخبار تحولات کشور بی اطلاع بمانند، یک شماره تلفنی آقای ابراهیم یزدی به من داد و گفت این شماره تلفن را بگیر که از یزد است و اخبار 24 ساعته ایران را به شما می گوید، اخبار درست، اخبار قیام مردم؛ که ظاهرا این حرکت از طریق اطرافیان آقای صدوقی که بعدها ترور شد، پشتیبانی می شد، و آنقدر کارشان مخفی بود که ساواک نتوانسته بود این تلفن و گردانندگان جمع آوری و نشر این اخبار را کشف و دستگیر نماید؛ این روند از سال 1356 تا 1357 و پیروزی انقلاب، حدود دو سال ادامه داشت، آنها شبکه ایی بودند که به تمام ایران وصل بودند، و اخبار همه جای ایران را جمع کرده و تدوین و منتشر می کردند، اخبار همه ایران از جهرم، فیروزآباد، شیراز، شاهرود و... از همه جا را جمع آوری می کردند، ما از اینجا به این تلفن در یزد زنگ می زدیم و به این تلفن وصل می شدیم، و اخبار 24 ساعته ایران را که متن ضبط شده ایی بود، شروع به پخش می کرد و ما هم آنرا ضبط کرده و نوارش را پیاده  می کردیم، به صورت خبرنامه چاپ و تکثیر و پخش می کردیم.

ما در سیاتل حدود 50 دانشجوی ایرانی بودیم، مرحوم آقای ابراهیم یزدی انجمن اسلامی دانشجویان ایرانی امریکا – کانادا را راه انداخته بود، آقای حسین شیخ الاسلام، که معاون وزارت امورخارجه بود، بعد شد مشاور رییس مجلس، دوبار هم نماینده مجلس بود، که وقتی بعد از پیروزی انقلاب از امریکا آمد، در قالب دانشجویان پیرو خط امام بود که سفارت امریکا را اشغال کردند، آنجا با آقای محمد هاشمی، برادر آقای هاشمی رفسنجانی در دانشگاه برکلی بودند که چون محمد هاشمی به لحاظ سنی از همه بزرگتر بود لذا به ایشان می گفتیم "پدر"، اینها همه اعضای انجمن اسلامی بودند.

انجمن برای ارایه خدمات به ایرانیان و مسلمانان یک جایی را در سیاتل و... تاسیس کرده بودند، به اسم خانه مسلمانان (Muslim House)، تا هزینه های ایرانیان و مسلمانان در آنجا کاهش یابد، همین آقای شیخ اسلام برای ما در خانه مسلمانان در برکلی امریکا عدس پلو درست می کرد، دانشجویان از گوشت های امریکا متنفر بودند، لذا غذاهایی درست می کردیم که گوشتی نباشد، یکی همین عدس پلو بود که ایشان متخصص پختش بود؛ اینجا دانشجویان ایرانی از ایالت واشنگتن، اورگان و سپس کالیفرنیا با هم ارتباط داشتند، و از این خانه های مسلمانان (مسلم هاووس) برای رفت و آمد و اقامت استفاده می کردند که قیمت بسیار ارزانی اجاره و راه اندازی و با خرج انجمن کار می کردند.

وصیت آقای خمینی به روشنفکران دانشگاهی و آخوندها:

انقلاب از دیماه 1356 شروع شد، و وقتی که پسر آقای خمینی، سید مصطفی در نجف عراق به رحمت خدا رفت. و در مسجد شیخ انصاری نجف مجلس چهلمین ایشان، خود آقای خمینی سخنرانی کرد، نوارش باید باشد، اگر سانسور نکرده باشند. نوار سخنرانی های آقای خمینی، فوری برای آقای ابراهیم یزدی به امریکا می آمد و او هم برای ما می فرستاد، و ما هم تکثیر می کردیم؛ در آن زمان خود آقای خمینی هم هرگز فکر نمی کرد، که دیماه سال بعد چی می شه (خروج شاه از کشور) و در مجلس پسرش سخنرانی می کرد.

در این سخنرانی ایشان گفتند ما دیگر کار و عمر خودمان را کردیم، خدا ما را ببخشد، ما هم می رویم، راجع به شهادت پسرش هم که می گفتند "کشته شده، همه می میرند، به جهات مختلف، بچه ی من هم نمی توانم بگم کی کشته و کی نکشته، کار خدا و خلقت است که آدم ها می میرند، ما هم خواهیم مرد، اما دو تا نصیحت دارم برای شما، یک وصیت به روشنفکران دانشگاهی دارم، یک وصیت هم برای آخوند ها و روحانیت"، آقای خمینی یک خصوصیتی که داشت، در صبحت های خود اسمی از افراد نمی برد، اما از نوع حرف ایشان ما متوجه می شدیم که منظور آقای خمینی چی و کی بود.

در ایران که ما بودیم، آقای دکتر شریعتی که ایشان هم در 29 خرداد 1356 در لندن فوت کردند، هر شب جمعه در حسینیه ارشاد سخنرانی داشتند و این ها پیاده شده، و پلی کپی و تکثیر و پخش می شد، کتاب ها و نوشته های شریعتی را برای آقای خمینی هم می فرستادند، و یا برای ایشان تعریف می کردند، از جمله کتاب های شریعتی کتاب "تشیع علوی، تشیع صفوی" بود که حاصل ده شب سخنرانی ایشان در حسینیه ارشاد بود، ظاهرا این کتاب را برای آقای خمینی هم فرستاده بودند، و خوانده بود، لذا وقتی می گفت "روشنفکران دانشگاهی" ما می دانستیم منظورش چه کسی بود، و یا بعد در بین روحانیت چه کسی، منظور آقای خمینی شیخ احمد کافی بود که در مهدیه تهران سخنرانی داشت، و او به شریعتی ناسزا می گفت، از کلمات قصار مرحوم کافی که در نوارش را ما در ارشاد می شنیدیم و می خندیدیم؛ این بود که "این حسینیه ارشاد است یا یزیدیه اضلال است" یعنی شریعتی در ارشاد صحبت می کرد و او در مهدیه به او ناسزا می گفت؛ و به عنوان نماینده آخوندها می گفت "شریعتی کافر است، بی دین است، او دست بسته (به شیوه اهل سنت) نماز می خواند،" و آقای شریعتی می گفت "از مهدیه تا ارشاد دو قدم راه است بیا ببین من دست بسته نماز می خوانم؟!!"

آقای خمینی اسمی از آقای کافی هم نمی برد و می گفت من دو تا نصیحت دارم، یکی به روشنفکران دانشگاهی و یکی هم به روحانیت، و ما در امریکا می فهمیدیم که منظور ایشان از روحانیت شیخ احمد کافی است که بعد از انقلاب در حادثه تصادف اتومبیل فوت کرد و روشنفکران دانشگاهی هم منظور به دکتر شریعتی بود.

و اما "وصیت من به روشنفکران دانشگاهی این است که یک کمی مطالعات تاریخی خود را بیشتر بکنند، وقتی می گویند چرا آخوند های شیعه در دوره صفوی با شاه ها ساختند، پس آخوند های درستی نبودند، که رفتند و با شاه ها ساختند، امثال علامه مجلسی، شیخ بهایی، و آخرها ملاصدرا و... که در دوره صفوی با شاه ها ساختند، می دانید چرا ساختند، من به شما می گویم، موقعی که شاهان صفوی بر ایران مسلط شدند، شاه صفوی به بلاد ایران بخشنامه کرد که به مجرد وصول این بخشنامه، در اذان بعد از اشهد ان محمد رسول الله، همه باید بگویند اشهد ان امیرالمومنین علی ولی الله، موقعی که این بخشنامه را کرد، از بلاد ایران این پاسخ برای شاه صفوی آمد که مردم ایران آمادگی لازم را ندارند، شش ماه به ما وقت بدهید تا ما مردم را آماده کنیم،

اکثریت به مرام اهل سنت بودند و شیعه در ایران کم و در اقلیت بوده است، حالا آیا روحانیت صفوی موقعی که دید یک همچنان موقعیتی تاریخی دستش آمده، بد کرده با شاه صفوی ساخته که الان ایران را شیعه کرده که من و تو به عنوان شیعه بتوانیم حرف بزنیم، یعنی فلسفه ساخت و پاخت روحانیت شیعه با شاهان صفوی صرفا چون شیعه بودند و مذهب شیعه را دین رسمی در ایران کردند. شیعه قبلا در ایران بوده ولی مخفی که این شهادتین را نمی توانستند بگویند، و این ممنوع بوده و شیعه را به خاطر این شهادت کافر می دانستند و شیعه را رافضی یعنی خارج و منحرف از دین می دانستند. حالا روحانیت صفوی بد کردند این موقعیت تاریخی را بدست آورده و با شاهان صفوی که شیعه های بسیار غلیظ بودند." این بود وصیت آقای خمینی به روشنفکران دانشگاهی.

اما وصیت من به روحانیت ایران، "آنها حق ندارند روشنفکران دانشگاهی را تکفیر کنند (کاری که شیخ کافی می کرد و اصطلاح تکفیر از اینجا شروع شد)،  شما انسانید، مگر در حوزه تحصیل نکردید، حوزه محل بحث و مباحثه هست، بنشینید با هم مباحثه، بحث و گفتگو کنید، این حق را شما ندارید، این گناه بزرگی است که شما دارید روشنفکران دانشگاهی را تکفیر می کنید." این سخنرانی را در مجلس چهلم پسرش داشت.

آقای ابراهیم یزدی نماینده آقای خمینی در امریکا و کانادا بود، و من مدرکی ندارم ولی می گفتند آقای خمینی به آقای یزدی گفته بودند که وجوهاتی که دریافت می دارید لازم نیست برای من بفرستید همان جا خرج دانشجو، گسترش شیعه و اسلام و مسلمانان کنید، بعضی موقع ها هم در این رابطه بعضی شوخی هایی را با آقای یزدی می کردند که خمس هایی که ایشان دریافت می کند.

اختلاف مجاهدین خلق با آقای خمینی :

یک روزنامه دیگر هم آقای یزدی در امریکا منتشر می کرد از همان تگزاس، به نام "روزنامه پیام مجاهد" منتشر می کرد؛ اسمش روزنامه بود ولی هفته ایی یکبار منتشر می شد، و این را هم هر هفته بین اعضای انجمن در ایالت های مختلف از جمله برای ما در سیاتل ارسال می کردند، این روزنامه و یا هفته نامه ربطی به سازمان مجاهدین خلق ایران نداشت، البته آن موقع اعضای این سازمان چهار آتشه بودند و می گفتند آقای خمینی سرکار بیاید، ولی وقتی آقای خمینی آمد، این ها رو پس زد، فرق آقای خمینی و مجاهدین هم در این بود که مجاهدین معتقد به شورش و قیام مسلحانه بودند ولی آقای خمینی مخالف بود، و می گفت "مسلحانه نمی شود و نکنید،" ولی این ها گوش نمی دادند، ولی آقای خمینی می دید که اینها هم دارند می روند، کار می کنند و دارند می آیند و حرکت آن ها به نفع انقلاب هست که پیروز بشه، ولی این خط و مشی مسلحانه مورد موافقت من نیست.

موقعی که پیروز شد آقای خمینی این ها را پس زد،  مسول سازمان مجاهدین که نمی دانم زنده است یا مرده، بعد از پیروزی چند بار درخواست ملاقات با آقای خمینی کرد ولی او را نپذیرفت و همین باعث اختلاف شد و آقای رجوی می گفت که "من این هم کشته دادم و این همه مبارزه کردم حالا آقا ما را نمی پذیرد". به همین علت بود که آقای خمینی، رجوی را نپذیرفت.

اخباری که از ایران می آمد، با مواردی از جمله تحلیل و تفسیر در هم تلفیق می شد و پیام مجاهد توسط همین آقای یزدی منتشر می شد. هزینه ها هم از همین وجوهات که آقای خمینی گفته بود، نمی خواهی بفرستی برای من، خرج می شد.

اهل سنت مصر و عراق نرم ترند :

ما نشست هایی هم داشتیم یک بار که تازه رفته بودم امریکا و با جو آنجا آشنا نبودم و از طرفی چهار آتشه هم بودم، زیرا در مکتب شریعتی هم تقریبا تربیت شده بودیم، در همین خانه مسلمانان سیاتل نشست های هفتگی داشتیم، که بانی آن انجمن اسلامی بود و دانشجویانی مسلمان از کشورهای دیگر هم آمده بودند. از جمله عراق، عربستان و.... من سخنرانی داشتم در مورد مسایل مذهبی و تاریخی و بدون توجه به واکنش احتمالی این میهمانان اهل سنت به نقد معاویه نیز پرداختم، که توسط دانشجویان متعصب عربستانی مورد ضرب و شتم قرار گرفتم، که چرا به خلیفه مسلمین احترام نگذاشتی و... البته اهل سنت عراق، مصر ملایم اند و مثل اهل سنت لیبی و عربستان نیستند، این دوست عراقی ما که اسماعیل احمد و دانشجوی دوره دکترای جغرافی بود، به کمک ما آمد و ما را از زیر دست و پای این ها بیرون آورد؛ و با زبان عربی دعوا را فیصله دارد. البته من فکر نمی کردم روی معاویه اینقدر حساس باشند.

آقای ظریف و چند تن دیگه از جمله حسین شیخ الاسلام در کالیفرنیا بودند و وقتی رژیم سقوط کرد به واشنگتن رفتند و سفارت را تحویل گرفتند، به زور هم گرفتند. او اخیرا در مقاله خود گفته بود که در دوره شاه گذرنامه مرا تمدید نمی کردند، وقتی رفتیم تو سفارت خودم گذرنامه ام را تمدید کردم.

تفاوت پلیس امریکا و ایران :

سمینارهای سراسری انجمن های اسلامی را هم داشتیم که سالانه یک بار انجام می شد و همه را دعوت می کردند. آخرین آن در آذر 1357، که تجمع ما در اوکلاهاما سیتی در جنوب غربی امریکا برگزار شد. ما هم از سیاتل یک مینی بوس کرایه کردیم و عازم آنجا شدیم، 24 ساعت بیشتر طول کشید تا رسیدیم، در اوکلاهاما یک ورزشگاه بزرگ را برای تجمع ما اختصاص داده بودند، و حدود هزار نفر از دانشجویان ایرانی مقیم امریکا و کانادا در این نشست شرکت داشتند.

خاطره ایی در بین راه این مسیر هنگام عبور از بالای تگزاس دارم که فرق پلیس امریکا و ایران را در کمک به در راه ماندگان متوجه می شوید، این مسیر در آذر ماه سرد و یخی، و هوا برفی بود، و ما در بیابان بنزین تمام کردیم، و نمی دانستیم باید چه کنیم، ولی نمی دانم آنها چطور و با چه سیستمی (رادار و...) متوجه شدند و به کمک ما آمدند و از ما گالن گرفتند و  برایمان سوخت آوردند، و هیچ هزینه ایی که نگرفته هیچ، هرگز سوال نکردند که چرا سوخت نزدید، چرا اصلا آمدید و... با نهایت احترام برخورد کردند. دبه آبی داشتیم که برای طهارت و آفتابه ... استفاده می کردیم به آنها دادیم و بنزین آورند. بهترین کمک با بیشترین احترام را ما آنجا دیدیم.

آقای یزدی کارگردان اصلی این سمینار بود. انجمن در دانشگاه واشنگتن در سیاتل دو تا اتاق داشت، البته هر گروهی می گفت ما فلان تشکل دانشجویی داریم، امریکایی ها به او امکانات و اتاق در دانشگاه در اختیار می گذارند.

نقش شریعتی در ایجاد انقلاب :

در خصوص نقش دکتر علی شریعتی در انقلاب، هم این که گفته می شود معلم انقلاب درست است، و هم این که جاده صاف کن انقلاب، هم درست است، و هر دو را می شود گفت. وقتی شریعتی آمد، جوانان سرگردان بودند، روحانیت توان اغنای جوانان را نداشت، یعنی سخن تازه ایی نداشت که به جوانان بگوید. جوانان نمی توانستند سخنان آخوند ها را هضم کنند. و جوانان دنبال چیزهایی دیگری بودند، سوسیالیسم، اگزیستانسیالیسم و... و ایسم های دیگر، آمده بود و شریعتی می دانست که اینها چیست و در مقابلش چه باید کرد.

شریعتی که به ایران آمد، حسینیه ارشاد را که آقای ارشاد ساخته بود، به کمک مرحوم پدرش و حتی همین آقای خامنه ایی و هاشمی رفسنجانی که با او دوست بود و رفت و آمد داشتند، سخنرانی هایش را به اینجا منتقل کرد. شریعتی درد جوانان را می دانست، او به این مطلب رسیده بود که جوانان دیگر از اسلام انتظار دانستن طهارت و... ندارند، درد جوانان این بود که چگونه جواب این مکاتب و ایسم ها را بدهند، و نشان بدهند که شیعه از همه این ایسم ها سر است.

و این که به عنوان مثال، آنچه خوبی در سوسیالیسم است در اسلام هم هست و عیوب سوسیالیسم در اسلام نیست. کمونیست ها در بین دانشجویان و جوانان ایران خیلی فعال بودند، شریعتی آمد و قد علم کرد، اما با زبان روشنفکری، شریعتی نقشش این بود که جوانانی را که به سمت این مکاتب و ایسم ها جذب می شدند، را به طرف شیعه باز می گرداند. کار شریعتی تحکیم شیعه بود چراکه چنانچه جوانان جذب مذهب می شدند خود به خود کارگردان شیعه آخوند ها بودند، و لذا در جهت آنها کار می کرد، اما روحانیت این را متوجه نبود و بعضی به مبارزه با او برخواستند، اما حرکت شریعتی در زمینه سازی و تحول در مردم برای انقلاب بارز بود و حتی روحانیت را هم به صحنه کشید، با این عنوان که، حال که او می تواند، ما هم می توانیم، و در رقابت با او برخی روحانیون به صحنه آمدند.

روحانیت در مقابل حرکت شریعتی گفت که، ما هم اگر بخواهیم، می توانیم وارد مبارزه بشویم. آقای هاشمی رفسنجانی، آقای خامنه ایی، آقای صدر بلاغی، آقای شیخ مرتضی شبستری از این جمله بود، پدر آقای شریعتی، محمد تقی شریعتی که خیلی آدم خوبی هم بود، اینها هم جلو آمدند. اما به یک مناسبتی بین شریعتی و مطهری اختلاف افتاد، مطهری هم در ارشاد صحبت می کرد، اما وقتی شریعتی بود تمام سالن، صحن و حتی خیابان جاده قدیم شمیران هم پر جمعیتی می شد، که برای شنیدن می آمدند؛ از همه ایران برای شنیدن این سخنرانی های آقای شریعتی می آمدند، ولی نوبت آقای خامنه ایی، رفسنجانی و دیگر این قسم روحانیون که می شد، شاید سالن حسینیه هم پر نمی شد؛ آنها نمی توانستند به زبان جوانان آن موقع حرف بزنند، که اشتیاق به شنیدن سخنان شریعتی داشتند، شریعتی فن بیانی داشت که هر چه گوش می کردی، اصلا خسته نمی شدی، چهار ساعت اگر صحبت می کرد، خوابت نمی برد، ولی آنها اگر یک ساعت صحبت می کردند خوابت می برد. وقتی شریعتی سخنرانی داشت، کاخ جوانان که در نزدیکی ارشاد بود، خالی و تعطیل می شد، همه برای سخنرانی می آمدند.

من به جرات می توانم بگویم که اگر شریعتی نیامده بود انقلاب هم نمی آمد، برای اینکه او بود که جوانان را به سمت شیعه و به طرف مذهب و مبارزه کشید، در حالی که همه جوانان داشتند بی دین می شدند، او بود که آنها را فرا خواند و باز گرداند، شریعتی را اگر بگوییم معلم انقلاب بود، درسته، اگر بگوییم راه صاف کنم آقایون بود هم درسته، و اگر نبود به نظر من انقلابی هم نبود، او جوانان را جذب کرد، همان جوان هایی که تابع مجاهدین خلق هم بودند طرفدار شریعتی بودند.

اتهام شریعتی هم این بود که می گویند، التقاطی صحبت می کرد، اختلاف شریعتی و مطهری هم همین بود، که در آخر مطهری قهر کرد و رفت مسجد الجواد، التقاطی یعنی مال مکاتب دیگر را با اسلام قاطی می کردن، بد بودن روحانیت با شریعتی به همین خاطر بود، مطهری می گفت لازم نیست که التقاطی حرف زد، چرا باید مارکس را با اسلام وارد کنیم، چکاری با مارکس داریم، چکاری با ژان پل سارتر داریم، چکاری با این مکاتب داریم، ما همه چیز در اسلام داریم، الان هم همینطور فکر می کنند. حتی آن کسانی که مطهری را کشتند را می گفتند الهام گرفته از شریعتی بودند، دلیلی که نبود، فقط می گفتند.

من هر هفته برای شنیدن سخنرانی شریعتی به تهران می آمدم، حتی یک نامه هم خود شریعتی به من نوشت، چه آن موقع که من دانشجوی دانشگاه تهران بودم، و چه بعد از دانشگاه که دو سال سربازی را در کرج به عنوان سپاهی ترویج و آبادانی بودم، هر هفته برای سخنرانی شریعتی به تهران می آمدم، و چه  مدتی که کار آموز دادگستری بودم و چه بعد از آن که در دادگستری محلات مشغول شدم، از آنجا هم برای شنیدن سخنرانی شریعتی هر هفته می آمدم، نه من، از همه ی ایران هرکه می توانست از دور و نزدیک می آمدند.

آقای شریعتی! حرکت و افکار شما ایران را نجات نمی دهد :

 یک رفیقی داشتم به اسم کریم علیپور فرد که از طرفداران نهضت ملی شدن نفت و دکتر محمد مصدق بود و معتقد بود سکولاریسم دوای درد این کشور است، و تقریبا چهار سال قبل از این که من به محلات بروم، رفت امریکا و الان هم در شهر دیویس در ایالت کالیفرنیا هستند، و هنوز بر نگشته، و همانجا مانده است، ایشان، وقتی من در دانشگاه تهران بودم، کارمند دانشگاه تهران، در دانشگده حقوق بودند، در اینجا فوق لیسانس را گرفت و رفت امریکا، هم رفیق بودیم و هم همولایتی، کتاب ها و سخنرانی های شریعتی که هر هفته چاپ می شد، من برای او هم با پست می فرستادم، پست آن موقع هم مجهز و هم ارزان بود.

ایشان عقاید شریعتی را خوانده بود، و نهایتا یک نامه ایی با احترام زیادی برای من نوشت، مرا مورد خطاب قرار داد که به آقای شریعتی بگویید، "حرف های شما درست است، ولی این حرف ها مربوط به چهارصد سال پیش است، اکنون دیگر زمانش گذشته است. شما نمی توانید با این طرز فکری که دارید ایران را نجات دهید، تفکر شما نمی تواند ایران را نجات دهد، این مکتبی که شما معرفی می کنید اگر چهارصد قبل آمده بود خوب بود، اکنون جوابگو نیست، این مکتب شما اگر همزمان با شروع مکتب پروتستان در مسیحیت، در شیعه مطرح می شد درست بود، اگر همزمان با آن خیزش در مسیحیت، در مکتب شیعه ایران این مطرح می شد باعث پیشرفت ایران می شد، ولی اکنون دیگر زمانش گذشته و دیر شده است. نسخه شما بدرد امروز ایران نمی خورد" نامه مفصلی در دو صفحه و نیم بود.

بعد از انقلاب این نامه در مجموعه 28 جلدی دکتر شریعتی چاپ شده بود. این نامه را وقتی دریافت کردم، از محلات آمدم تهران و دادم به خود آقای شریعتی که جواب ایشان را بدهد، شریعتی دایم مرا در این سخنرانی ها می دید، رفتم جلو، مشغول کشیدن سیگار بودند، گفت "چیه"، گفتم چنین نامه ایی برای من رسیده، می دم خدمت شما جواب بدهید، گفت "چشم"، و ادامه داد "هفته ایی دیگر که می آیید؟" گفتم بله، گفت "هفته دیگر جوابش را می دهم"، هفته بعد آمدم مرحوم شریعتی به خط خودش جواب را نوشته بود، اولا این که آقای (علی پور) فرد شما را خیلی دوست دارد، این را هم تصدیق می کنم که شما هم ما رو دوست دارید، ولی در جواب باید بگویم که در حال حاضر راهی غیر از این وجود ندارد، درسته و نمی توانم بگویم که حتما شما اشتباه می کنید، ولی در حال حاضر هم راهی به جز این وجود ندارد."

به نظر من دکتر شریعتی هم درست مثل آقای خمینی فقط دنبال سقوط پهلوی بودند و این که بعدش چی بشه برای شان مهم نبود، حرف آقای شریعتی هم درست بود، که اگر رژیم سلطنتی سقوط نمی کرد، که نمی شد، باید اول سقوط می کرد و بعد می دیدیم که چه می شود کرد.

آقای خمینی قبل از 1356 فرد ناشناخته ایی بود:

(سوال : به نظر شما این که گفته می شود تا سال 1356 خود امام خمینی هم شناخته نبود و...) نه این دروغ است، سال 1339 آیت الله بروجردی به رحمت خدا رفت، آن موقع من سیکل اول متوسطه بودم، موقعی که خبر فوت ایشان رسید، همه جا برای ایشان مراسم گرفتند از جمله میمند، شهر ما، من آن موقع که هنوز 15 خرداد 1342 هم اتفاق نیفتاده بود، آن موقع من نزد پیش نماز مسجد محل درس جام المقدمات و عربی را در کنار دروس مدرسه می خواندم، الان هم هرچه از عربی دارم از آن موقع دارم، الان هم سحر خیز هستم از همان موقع است، بعد از نماز صبح که جماعت می خواندیم، ما چند نفر شاگرد بودیم که آخوند مسجد عربی به ما درس می داد. برق نداشتیم و من فانوس جلوی ایشان می گرفتم که بیاید مسجد و ببرمش خونه، آن موقع بین این آخوند ما و یکی دوتا از دوستانش مطرح بود که حالا بعد از بروجردی مرجع کیست، هر کس یک حرفی می زد، من بین صحبت های آنان اسم آقای خمینی را شنیدم، و در کنار شریعتمداری، حکیم، خویی و... مطرح بودند.

بعد از آقای بروجردی اعلامیه های آقای خمینی برای ما در مدرسه می آمد، که من خودم پخش می کردم، تا آقای بروجردی بود، آقای خمینی حرفی نمی زد. شاه هم ظاهرا در یکی از کتاب هایش در جواب سوالی که چرا شما برنامه اصلاحات خود را زودتر شروع نکردی، گفته بود "تا آقای بروجردی بود، من نمی توانستم"، همه کاره آقای بروجردی بود، و بدون مشورت آقای بروجردی هیچ کاری نمی توانستند بکنند، بعد که مرد، انقلاب سفید را شاه اعلام کرد، که با مرگ آقای بروجردی کارهای آقای خمینی شروع شد، تا رسید به خرداد 1342 و...

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در حجاب، یک عدم تفاهم ملت با قدرت...
صبر راهبردی به هنگام نظاره آنچه در گوشه و کنار در ابعاد مختلف در حال وقوع است،در موقعیت اتمام و زو...
حلالیت‌طلبیدن یا عذرخواهی چند ماه پیش یک استاد جامعه‌ شناسی دانشگاه تهران فوت کرد. او گرایشات مذهب...