فرومد، دیار سربداران - رهاوردی از سفر به خراسان
  •  

30 فروردين 774
Author :  

(17 الی 21 تیرماه 1395)

خراسان گنجینه فرهنگ و ادب ایران، گنجینه ایی که برداشت از آن به کاستی اش نمی انجامد، و با هر برداشتی به غنا و تلالو این گوهر تابناک افزوده می شود و آگاهی از تاریخ آن هر ایرانی را به وجد می آورد و شادی و سرور از داشته هایی این چنینی وجود انسان را آکنده می کند. برداشتن لایه های غبار پوشیده بر این گنجِ فرهنگیِ بی پایان، باعث زنده شدن ایران و آشکار شدن بزرگی و عظمت مردمانی می شود که پایمردی آنان مثال زدنی است، مردمی که اسیر ظلم زمانه نشدن شان حیرت انگیز است؛ مردمی از داشته های دنیا، یک لا قبا که زره و کلاه خود آهنین و هیکل قدرتمند و عضلانی و شدت ظلمِ ظالمینِ و جورِ جابرینِ حاکم بر آنان، آنها را از قیام علیه این غارت گران باز نداشت و فرهنگی تابناک را در تاریخ ظلم ستیزی این مرز و بوم رقم زدند و افتخاری تاریخی را در روند فرهنگی این ملت سرودند که باید پاسش داشت، و ارجش نهاد.

چیزی که انگار اکنون از صدر ماموریت مسولین فرهنگی این کشور به کناری رفته و در آثار تولیدی صاحبان بودجه های کلان فرهنگی این عصر دیگر حکایتی از این فرهنگ افتخار آمیز در فرآورده های تولیدی اشان دیده نمی شود و اگر هم دیده شود، تناسبی با واقعیت، اهمیت و عظمت آن ندارد؛ و کورسوهای حرکات جزیره ایی، یک تنه و انفرادی سردمداران فرهنگ این مرز و بوم نیز در کشاکش رقابت های مذهبی و سیاسی داخلی به سیاهی می رود؛ به عنوان مثال در مهد فرهنگ ایران یعنی نیشابور شخصی همچون شهرام ناظری که او را می توان از ژنرال های فرهنگی این کشور نامید، حتی نمی تواند نوای اشعار شعرای ایرانی، به همراه نوای موسیقی ناشی از آلات موسیقی ایرانی را طنین انداز کند و کنسرت موسیقی او به نام اسلام، شهدا و خانواده شهدا لغو می شود[1] و لابد او نیز باید برنامه های موسیقی سنتی - ایرانی خود را همچون خوانندگان لس آنجلسی! در ترکیه و دبی برای ایرانیان اجرا کند؟!! که این جای تاسف بسیار عمیق دارد.

بعد از ساخت سریال ارزشمند تلویزیونی"سربداران" که غباری از تاریخ حوادث گذشته بر این خطه فرهنگی برداشت، دیگر کمتر اثری از این دست در پهنه تولید فرهنگی و هنری ما خودنمایی کرد، به قول مرحوم پدر "دیگر آن شیری بود که به ننه اش مرد[2]" و در حالی که ایران بزرگ که به وسعت چندین کشور است، اکنون به گربه نشسته ایی بر نقشه کنونی ایران کاهش یافته و اگرچه این باقی مانده بخش مهمی از این سرزمین را پوشش می دهد، اما بخش مهم تری از آن هم جدا افتاده، و بدتر از آن این که در همین ایران باقی مانده هم، فرهنگ ایرانی ما غریب و بی یاور مانده است.

گذشته از دست اندرکاران فرهنگ و هنر این کشور که شرح داستان غمبار آنان رفت که نمی توانند و یا نمی خواهند به وظیفه خود در قبال سرزمین، تاریخ و اجدادشان عمل کنند، امروز ما مردم عادی نیز از نقش خود در این خصوص به دور افتاده ایم و حتی سفرهای چندین میلیونی سالیانه امان در این پهنه فرهنگی نیز، آن رهاورد مورد انتظاری که باید و شاید را برای مان به ارمغان نمی آورد. سفرهای مان به جای این که به مقصد هرات، سمرقند، بخارا، مرو، بدخشان، خُتن، فرغانه، قندهار، پیشاور، مزار شریف، بلخ، بادکوبه، نخجوان، باکو، تفلیس، لنکران و... باشد، دبی، انتالیا، پوکت، بالی، مالزی، اروپا و امریکا و... را هدف گرفته است و علاوه بر میلیون ها ایرانی که به این مقاصد مسافرتی می روند و نمی دانم چه چیز خود را در آنجا جستجو می کنند، مسافرین داخل هم که سالانه و میلیونی سفر دارند هم فارغ از اهداف اصلی سفر در غفلت از فرهنگ و تاریخ خود سیر می کنند.

 اکنون این جاده ها هستند که مسیر حرکت و توقف ما مردم را نیز در سفرهای داخلی تعیین می کنند، دیگر همچون گذشته نیست که مسافر در سفرها با مردم و سرزمین های واقع در مسیر حرکتش گره می خورد و سفرنامه ها مملو از برخوردهای فرهنگی و حکمت آمیز بین مسافر و اهالی مسیر بود؛ امروز اتومبیل ها، قطار ها، هواپیماها ما را از مسیرها و مردمش دور کرده اند و این وسایل سفرند که ما را در مسیر جاده هایی از پیش تعیین شده با سرعتی شگفت آور به حرکت در می آورند و از زمین و زمینیان مسیر مسافرت کنده و ناگاه در مقصد فرودمان می آورند تا جایی غیر از آنچه در مسیر جاده هست (آن هم سرسری و از روی تعجیل)، ندیده به مقصد برسیم و حتی می توان مدعی شد که چیزی از مسیر و حاشیه اش نمی بینیم و درک نمی کنیم، اما کافی است جاده تو را اسیر خود نکند و گاهی هم از این مسیر اجبار و روتین فاصله بگیری تا بدانی از کجا، از کنار چه ملتی، چه تاریخی و چه سرزمینی گذر می کنی، و آنان با تو چه نسبتی دارند.

 سال ها بود که در مسیر رسیدن به مشهد و سرزمین شگفت آور و معجزه ساز توس، تنها به مقصد و زیارت امام رضا (ع) می اندیشیدم و از کنار روستای فرومد[3] می گذشتم، منطقه ایی که یادآور خاطرات زیادی از تاریخ گذشته امان است، خاطره قیام سربداران، خاطره هجوم مغولان، خاطره تجاوز و ظلم آنان، خاطره خون ریزی و غارت این قوم وحشی در خاک ما، و در انتها خاطره قیام مردم این منطقه علیه ظلم حاکمان بدکاره ایی که مردم این سرزمین را به هیچ انگاشتند و ظلم و غارت خود و عساکرشان را به اوج رساندند. در اینجا می توان ردپای قیام مردمی را دید که به ساز و برگ و هیمنه و توحش متجاوزین و همکاران داخلی اشان مقهور نشدند، اینجا می توان مسیر عبور کسانی از ما مردم را دید که بر وضع اسفبار خود آگاهی یافتند و ریشه یابی کردند و بر ریشه آن شوریدند و به موفقیت هم رسیدند، همراهی مردم عادی، عرفا، شعرا و دانشمندان در این مسیر الگویی است یادگرفتنی و تجربه ایی است آموزنده.

درمسیر سفر به شرقِ فرهنگیِ خود از غرب به شرق که حرکت کنید، کافیست کمتر از بیست کیلومتر از بزرگراه شاهرود سبزوار جدا شوید و به روستای فرومد درآیید، روستایی تاریخی در مسیر جاده ابریشم که حامل مخزن عظیمی از خاطرات اجدادمان است، مسجد جامع این روستا یک اثر مهم معماری منحصر به فرد بجای مانده از گذشته های افتخار آمیز آن به زمان حاکمیت خوارزمشاهیان می رسد.[4]

آرامگاه شاعر و مبارز سربدار جناب ابن یمین فرومدی

و مزار بی زایر شاعر ایرانی جناب ابن یمین فرومدی[5] چون نگینی در این روستا می درخشد او که در قیام سربداران نقش مهمی داشت و دیوان شعرش را در نبرد سرنوشت ساز هرات (که شرح غمبار این شکست را باید در تاریخ خواند) از دست داد و در آخر نیز از معرکه این جنگ به طرز معجزه آسایی جان سالم به در برد و بمحل سکونت خود روستای فرومد بازگشت و ماوا گرفت و ماندگار شد تا امروز ما را به آن شرایط دلالت دهد، این شعر ابن یمین را حتما باید شنیده باشید که : " آن کس که بداند و بداند که بداند/ اسب خرد از گنبد گردون بجهاند! "[6] اما او در نهایت بی توجهی ما در حاشیه این مسیر حرکت میلیونی ما ایرانیان که راهی مشهد هستیم، بی زایر در این نقطه خفته است، و فراموشکاری ما مردم را بی صدا فریاد می زند و ما را به هوشیاری و عدم فراموشی تاریخ خود فرا می خواند.

 

آرامگاه حسن جوری از مشایغ و رهبران قیام سربداران - مختصر اما با معنویت

در کنار این شاعر حکیم، رهبر قیام سربداران جناب شیخ حسن جوری[7] که خود در سِلک عرفای تاثیر گذار و حاضر در صحنه عصر خود بود و در سیاست و وضعیت منطقه و مردم خود شریک شد، اما البته نه حتی شریک در ظلم حُکام سربدار بلکه در مقابل خطای دوستان خود نیز ایستاد و رهبری قیامی را به عهد گرفت که بعد از راهبرش جناب شیخ خلیفه مازندرانی[8] بی سکاندار شده بود. حدود بیست سال پیش وقتی در کنار قبر این بزرگمرد بی مدعا و فارغ از دنیا و ثروت آن عمر خود را در خدمت به ایزد بزرگ و خلق خدا صرف کرد، حاضر شدم، آرامگاهش همچون خانه باغی گلی و واگذاشته شده بود که موش ها کف این سایبان بناشده بر قبرش را سوراخ سوراخ کرده بودند و کف این مکان را تل های خاکی از آثار این جوندگان پوشانده بود و حتی سریال سربداران هم باعث نشده بود که فکری به حال آنجا شود و موش ها آنجا را به ویرانه ایی بدل کرده بودند، ولی اکنون کلبه ایی ساده و اما آبرومند بر قبرش قرار دارد و همین کافی است که مراجعین مرقدش در آن صحرا برای وقوف چند لحظه ایی بر مزار این عارف سالک سایبانی بر سر داشته باشند.

اکنون مزار بی تکلفش از نقش مهم و تاثیر گذار او در قیام سربداران حکایت می کند که اختلاف نظر او با امیر و سیاست پیشه سربداران زمان یعنی خواجه وجیه‌الدین مسعود سربداری[9] به کشته شدنش به اشاره همین حاکم همسنگر سربدار او منجر شد، و ناگفته نماند که به گواهی تاریخ همین حذفِ نابجا و نابکارانه منتقدی همچون شیخ حسن جوری توسط سیاست پیشگان تکیه زده بر حاصل دست سربداران هم به نابودی این نهضت حتی توطئه گر این صحنه در مقابل بازماندگان مغول و دست نشاندگان آن یعنی حاکم هرات انجامید و حاکم دست نشانده مغول بعد از غلبه بر سربداران چنان خونی از آنان ریخت که حکایت قیام توابین به رهبری مختار ابو عبید ثقفی و خیانت یارانش به مختار در آخرین لحظات و شکست مختار و سرانجام کشتار تسلیم شدگان از یاران مختار توسط مصعب ابن زبیر[10] را در جریان فتح کوفه، برایم تداعی کرد.

این عاقبت هم داستان غریبی است، و گویای حکایت ما که در هنگامه قیام و مبارزه، همه زیر یک چتریم، و بعد از نبردی سخت و کسب پیروزیی گرانبها، خرابکاری ها، زیاده طلبی ها، انحصارها، مصادره نتایج به نفع خود و... شروع می شود، از جمله حکایت غمبار حذف که حتی به رهبران نهضت هم سرایت می کند و همین حذف ها باعث نابودی همه ما شده است، اگر یاران مختار او را ترک نمی کردند شاید اسیر شمشیر حاکم زبیری نمی شدند و او اینچنین در یک روز هزاران تن از تسلیم شدگان را سر نمی زد؛ و اگر حاکم و سربازان سربداری به حذف شیخ حسن جوری اقدام نمی کردند شاید به شکست در مقابل حاکم هرات گرفتار نمی شدند و او نیز این چنین هزاران سرباز سربدار را در یک روز گردن نمی زد؛ و انگار این حکایت تکراری تاریخ تشیع شده است و پایانی بر آن متصور نیست.     


  [1] - http://www.tabnak.ir/fa/news/592963/  

[2] -  این ضرب المثل حکایت دوری از گنجی دارد که دیگر دست نایافتنی است، به سان شیر با مزه و مقویست در پستان مادری که برای فرزندش کیمیاست اما با درگذشت مادر شیر و چشمه جوشان آن هم از بین می رود و با مادر به زیر خاک دفن می شود و فرزند محروم از آن می شود.
[3] - https://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%81%D8%B1%D9%88%D9%85%D8%AF روستایی درمسیر جاده شاهرود – سبزوار
[4] - http://fa.journals.sid.ir/ViewPaper.aspx?id=164520
[5] - http://parsi.wiki/dehkhodaworddetail-071fa5cb50bd4231960c3b7935e4a6ba-fa.html
[6] - آن کس که بداند و بداند که بداند    اسب خرد از گنبد گردون بجهاند!       آن کس که بداند و نداند که بداند      بيدار کنیدش که بسی خفته نماند!          آن کس که نداند و بداند که نداند           لنگان خرک خويش به منزل برساند!       آن کس که نداند و نداند که نداند         در جهل مرکب ابدالدهر بماند!
[7] - https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B4%DB%8C%D8%AE_%D8%AD%D8%B3%D9%86_%D8%AC%D9%88%D8%B1%DB%8C شیخ حسن جوری
[8] - http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13921104000021 شیخ خلیفه بنیانگذار سربداران
[9]سربداران
[10] - همان گونه که مصعب ابن زبیر شش هزار نفر از یاران مختار را بعد از شکست و کشته شدن مختار گردن زد، حاکم هرات نیز چهارهزار سربدار را که بعد از شکست وجیه الدین مسعود تسلیم شده بودند را گردن زد و سیلی از خون آنان بر پا کرد. http://www.military.ir/forums/topic/15427/ 

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

نظرات (1)

Rated 0 out of 5 based on 0 voters
This comment was minimized by the moderator on the site

پایان دوره ١٢٠ ساله مغول ها

زوال از یک روستا شروع شد.
صدوبیست سال مغول ها هر چه خواستند در ایران کردند؛ جنایتی نبود که از آن چشم پوشیده باشند. از کشتن صدهزار نفر در یک روز گرفته تا تجاوز و غارت ‏برخی از قبایل مغول‌ها پس از فتح ایران ساکن خراسان شدند، ولی چون بیابانگرد بودند، در شهرها زندگی نمی‌کردند!

مغول‌ها همه گونه حقی داشتند!
مغولان مجاز بودند هر که را خواستند بکشند، به هر که خواستند تجاوز کنند و هر چه را خواستند غارت کنند؛ ایرانیان برایشان برده نبودند، احشام بودند.

در تاریخ دورهٔ مغول، چنان یأسی میان مردم ایران وجود می داشته که حتی در برابر کشتن خودشان هم مقاومت نمی‌کردند.

ابن_اثیر می‌نویسد ؛ یک مغول در صحرایی به هفده نفر رسید و خواست همه را با طناب ببندد و بکشد؛ هیچ کس جرات نکرد مقاومت کند جز یک نفر، که همان یک نفر او را کشت!

داستان از روستای باشتین و دو برادر که همسایه بودند شروع می‌شود؛ چند مغول بیابانگرد به خانهٔ این‌دو می‌روند و زنان و دخترانشان را طلب می‌کنند. بر خلاف ۱۲۰سال قبلش، دو برادر مقاومت می‌کنند و مغولان را می‌کشند؛ مردم باشتین اول می‌ترسند، ولی مرد شجاعی به نام عبدالرزاق دعوت به ایستادگی می کند.
خبر به قریه‌های اطراف می‌رسد؛ حاکم سبزوار مامورانی را می‌فرستد تا دو برادر را دستگیر کنند. عبدالرزاق با کمک مردم روستا ماموران را می‌کشد. در نهایت حاکم سبزوار سپاهی چند صد نفره را به باشتین می‌فرستد، ولی حالا خیلی‌ها جرأت مقاومت پیدا می‌کنند؛ عبدالرزاق فرمانده قیام می‌شود.
در چند روستا، مردم مغولان را می‌کشند و خبرهای مغول‌کشی کم‌کم زیاد می‌شود ؛ عبدالرزاق نام سربداران بر سپاهیان از جان گذشته‌اش می‌گذارد. فوج‌فوج مردمان به‌ستوه آمده از ستم مغول‌ها به باشتین می‌روند تا به عبدالرزاق بپیوندند و در برابر سپاه ارغونشاه (حاکم سبزوار) بایستند.
عبدالرزاق بر ارغونشاه پیروز می‌شود و سبزوار فتح می‌گردد؛ پس از صد و بیست سال ایرانیان بر مغول‌ها فائق می‌شوند. آن روز حتماً پرشکوه بوده است!

طغای_تیمور_ایلخان_مغول، یک ایلچی مغول را می‌فرستد تا سربداران از او اطاعت کنند؛ سربداران او را هم می‌کشند و از طغای‌تیمور می‌خواهند که اطاعت کند. سربداران به جنگ طغای تیمور می روند و او را شکست می دهند و این نقطهٔ پایان ایلخانان مغول است. همان لحظه‌ای که سیف_فرغانی انتظارش را می‌‌کشید و آن را در وصف انتظار پایان حکومت مغولان اینگونه سرود:

‏هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد
هم رونق زمان شما نیز بگذرد
باد خزان نکبت ایام ناگهان
بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد
پایش آمریکا @kafaeealirezaa

هنوز نظری ثبت نشده است

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ثبت نظر به عنوان مهمان.
Rate this post:
پیوست ها (0 / 3)
Share Your Location
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در چه سمی بود چه گوارا، مسمومیتی ...
کدخدای چین هم آمریکاست! چین هم به شانگهای تکیه ندارد! مجید مرادی چین به علت تحریم‌های ایالات متحد...
- یک نظز اضافه کرد در روز جهانی آزادی مطبوعات و رسان...
سازمان گزارشگران بدون مرز در جدیدترین گزارش خود از میزان آزادی رسانه‌ها در دنیا نسبت به کاهش حمایت د...